کاش می شد هیچ کس تنها نبود
کاش می شد دیدنت رویا نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبودگفته بودی که فردا می رسی
کاش روز دیدنت فردا نبود
Printable View
کاش می شد هیچ کس تنها نبود
کاش می شد دیدنت رویا نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبودگفته بودی که فردا می رسی
کاش روز دیدنت فردا نبود
سیب سرخی را به من بخشید و رفتعاقبت بر عشق من خندید و رفتاشک در چشمان سردم حلقه زدبی مروت گریه ام را دید و رفت
خدایا قلب من غمگینه امشبدلم چون لاله خونینه امشبنمی دونم چرا دست زمونهگل عمر منو می چینه امشبدلم گنجینه غم های بسیاروجودم خسته از تکرار و تکراردل من دیگه از جبر زمونهشده از زندگی بی زار و بی زار
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند
ببار ای نم نم بارون
زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سر کن
دلم تنگه دلم تنگه
. . . .
( کارو )
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دل های خسته
تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
یکی بود یکی نبود
دل من شکسته بود
زیر بارون تو خزون
قدمام چه خسته بود
تویه لحظه های من
سایه ی سیاهه غم
با تمومه وجودش
یه نفس نشسته بود
گلای خزون زده
برگایه زرد ،تویه باغ
قصه یه سخت عبور
از همه خاطره ها
سرد و بی روح و سیاه
خنده ی تلخه لبام
غم شده همخونمو
بویه مرگ تو کوچه ها...
چرا تو جلوه ساز اين
بهار من نمي شوي
چه بوده آن گناه من
كه يار من نمي شوي
بهار من گذشته شايد
شكوفه جمال تو
شكفته در خيال من
چرا نمي كني نظر
به زردي جمال من
بهار من گذشته شايد
تو را چه حاجت ؟ نشانه من ؟
تو يي كه پا نمي نهي به خانه من
چه بهتر آنكه نشنوي ترانه من
نه قاصدي كه از من آرد
گهي به سوي تو سلامي
نه رهگذاري از تو آرد
گهي براي من پيامي
بهار من گذشته شايد
ولي تو بي غم از غم شبانه من
چو نشنوي زبان عاشقانه من
خدا تو را از من نگيرد
نديدم از تو گرچه خيري
به ياد عمر رفته گريم
كنون كه شمع بزم غيري
بهار من گذشته شايد
غمت چو کوهی ٫ به شانه من
ولی تو بی غم از غم شبانه من
چو نشنوي زبان عاشقانه من
خدا تو را از من نگيرد
نديدم از تو گرچه خيري
به ياد عمر رفته گريم
کنون که شمع بزم غیری
بهارمن گذشته شاید
بنشین مرو ، هنوز به کامت ندیده ام
بنشین مرو ، کلامی نگفته ام
بنشین مرو ، چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین که با خیال تو شبها نخفته ام
بنشین مرو ، حکایت وقت دگر مگو
شاید نماند فرصت برای دیدار دیگری
آخر تو نیز با منت از عشق گفتگوست
غیر از ملال و زنج از این دل چه می بری؟
بینشن مرو ، صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین مرو ، که نه هنگام رفتن است....
" خدا - حافظ " ، به تعبیر ِ من یعنی ؛
سلام !
" شب - بخیر " ها انگار که ... :
- کنارت جایی برایم هست ؟!
از روی دلتنگی هات رد نشده م ... هیچ گاه
حالا ؛ مرگ ِ دلم به پای ِ تو ،
اگر
شبی
بدون ِ من
بگویی :
- شب ... به ... خیر !