در دریای عشق می طلبیم
جان نیاورده در میانه هنوز.
حافظ خسته در میانه بماند
میرود یار بر کرانه هنوز!
...
Printable View
در دریای عشق می طلبیم
جان نیاورده در میانه هنوز.
حافظ خسته در میانه بماند
میرود یار بر کرانه هنوز!
...
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
ببخشین دو تا اومد!!
دلم امشب برای خنده هایت تنگ تنگ است
فقط در دستهای گرم تو مردن قشنگ است
کسی غیر از تو آرامم نخواهدکرد امشب
چگونه سر کنم با این هوای سرد امشب
چه میدانی چه با من کرد دوری
مپرس ازمن خودت از دست این دوری چه جوری
و بی من گریه ات را پیش کی سر میدهی باز
دلت را درهوای چشم کی پرمی دهی باز
فقط وقتی خبر از حال و روزم داری ای دوست
که یک لحظه خودت را جای من بگذاری ای دوست
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
داشت مکان در دل ویرانه ای
روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم
گنج زری بود در آن خکدان
چون پری از دیده مردم نهان
پای گدا بر سر آن گنج بود
لیک ز غفلت به غم ورنج بود
دلی کز معرفت نور وصفا دید
به هر که دید اول خدا دید
در دلم بود که آدم شوم اما نشدم
بی خبر از همه عالم شوم اما نشدم
مردان خدا پردهي پندار دريدند
يعني همه جا غير خدا هيچ نديدند
هر دست كه دادند همان دست گرفتند
هر نكته كه گفتند همان نكته شنيدند