-
ماه دریا را به خود می خواندو اب
با کمندی در فضاها ناپدید
دم به دم خود را به بالا می کشید
جا به جا در راه این دلدادگان
اختران اویخته فانوس ها
گفتم این دریا و این یک ذره راه
می رساند عاقبت خود را به ماه
من چه گویم جدا از ماه خویش
بین ما
افسوس:
اقیانوس ها...
-
آينه ي روبروي من از ياد نمي رود
كجاي بايد از تماشا برخيزم
و سايه ي دورترين درخت جهان را
به تهي خانه هاي تا دوردست آسمان بياورم ؟
كجا بايد از تماشا برخيزم ؟
چه قدر درخت ، در هميشه ي ايندشت ها تنهاست
چه قدر راه ، مرا تا مردمان پراكنده برد
تقصير جاده هاست
كه مردمان پراكنده دورند
تقصير چشمه هاست
كه مردمان پراكنده دور مي ميرن
-
از دل افروزترین روز جهان
خاطره ای با من هست
به شما ارزانی
سحری بود هنوز
گوهر ماه به گیسوی شب اویخته بود
گل یاس
عشق در جان هوا ریخته بود
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس در اومیخته بود
-
در دام دل گرفتار امدم
روزگار با تو به ياد امدم
چشم به جهان گشودم سايه تو ديدم
پرواز لحظه ها با تو دادم و ديدم
-
-
من که به تو نمی رسم،ای همه ی کار و کسم
تو خود قبیله ی منی، من اما بی همنفسم
-
غم که می آید در و دیوار شاعر میشود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار شاعر میشود
تا چه حد این حرف ها را میتوانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
باز میپرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
تا زمانی با تو-ام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
-
دل تنها بی تو گلم چاره ی نداره
. از خاک از اب می میرم تا از این نازک دل گویم .
من از خوابم من از تابم تو گل من خوابم بین
از نازم که تا ابد خوانم
.در این یاد تو سراغازم تو ای مهربانم
.تو ای گل بنفشه خان
منو از این هوای مستی دلم به پرواز کشیدی
-
یاد تو
زیر پوست تنم
جوانه می زند
و خاطرت مرا
سر سبز می کند
چنان بی تاب می شوم
که دلم
برای لحظه ای دیدار
بی صبر و بی قرار!
-
روز رفتست و یکی پرتو نارنجی گرم
راه گم کرده و تابیده بر آن ابر کود
می درخشد شفق از آبی غمگین سپهر
همچو نیلوفر نوخاسته بر ساحل رود.