من از این دنیا چی میخوام
دوتا صندلی چوبی
که منو تو رو بشونه واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی میخوام
یه وجب زمین خالی
همون قدر که یک اتاقک
بشه خونی خیالی
Printable View
من از این دنیا چی میخوام
دوتا صندلی چوبی
که منو تو رو بشونه واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی میخوام
یه وجب زمین خالی
همون قدر که یک اتاقک
بشه خونی خیالی
يك دم مرا به گوشه راحت رها مكن
با من تلاش كن كه بدانم نمرده ام
اي سرنوشت مرد نبردت منم بيا
زخمي دگر بزن كه نيفتاده ام هنوز
شادم از اين شكنجه خدا را مكن دريغ
روح مرا در آتش بيداد خود بسوز
اي سرنوشت هستي من در نبرد تست
بر من ببخش زندگي جاودانه را
منشين كه دست مرگ ز بندم رها كند
محكم بزن به شانه من تازيانه
هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من-باری-همه از مردن در سرزمينی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون باشد.
در هر سکوت میخوانمت به هزار فریاد
چونان همه قهقه های بی بهانه شاد
رفتی و شکست تنگ تنهایی ماهیم
سوختم هزار سال و خاکسترم بر باد
==
هجو :
د : دیشب پریشب اشکنه داشتیم
رفتیم بخوریم قاشق نداشیم
(( با تشکر از یاد آوری مصراع دوم ))
==
ایول خودشهنقل قول:
رفتیم بخوریم قاشق نداشتیم!
(بقیه اش همین نیست؟:دی)
پی اسم تو میگشتم ته یه فنجون خالی
دنبال یه طرح تازه یه طبسم خیالی
فنجونای لب پریده قهوهای نیمه خورده
منو یه عشقی که واسه همیشه مرده
دل به عشق تو سپرده
فال تو رنگ فریب و گریه های عا شقونس
فال من طنین اخرین ترانه
رنگ قهوهای چشمات رنگ خوابه
که تا شب بی نهایت منو برده اونجا که اخر عشقه
اونجا که مرز سرابه
نقل قول:
هر كه دلارام ديد از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر كه در اين دام رفت
ياد تو ميرفت و ما عاشق و بيدل بديم
پرده برانداختي كار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چيست كه در خانه تافت
سرو نرويد به بام كيست كه بر بام رفت
مشعلهاي بر فروخت پرتو خورشيد عشق
خرمن خاصان بسوخت خانهگه عام رفت
توی تاریکی شب
توی لحظه های ناب زندگی
زیر نور این ماه سپید
همیشه یاد تو هستم غریبه
هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، میداند که چیست
رنج آنهایی که تخم آرزویی کشتهاند
آنکه نخل حسرتی پرورد میداند که چیست
آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هرکرا بودست آه سرد، میداندکه چیست
بازی عشقست کاینجا عاقلان در شش درند
عقل کی منصوبهی این نرد میداند که چیست
تمام عمر را نفس کشيدم
در حسرت يک رايحه.
و تو،
مواج و شاد
در شاخه ي درختان
سايه ي خورشيد بودي
با غنچه هاي ترانه
در چشمانت
ماهي کوچکي با بالهاي روشن
در سايه ي نگاه من...
ناز انگشتای بارون تو ، باغم می کنه
میون جنگلا طاقم می کنه
تو بزرگی مثل شب
اگه مهتاب باشه یا نه
توو بزرگی مث شب
خود مهتابی تو اصلا ، خود مهتابی تو
تازه ، وقتی بره مهتاب و هنوز
شب تنها ، باید
راه دوری رو بره تا دم دروازه روز ،
مث شب گود و بزرگی ، مث شب
تازه روزم که بیاد ،
تو تمیزی مث شبنم
مث صبح.