-
.
در انتظار سرنوشت ماندن . سخت و بیهوده و روش هایی که برای انتظار کشیدن انتخاب میکنیم معمولا پوچ و گاهی خطرناک است
ازجمله این روش ها میتوان به فکر کردن به بدترین رویداد ممکن . اندیشیدن به بهترین رویداد ممکن و یا وسوسه شدن اشاره کرد
بینایی / زوزه ساراماگوی _____ صفحه 34
.
-
به نظر می رسید شخص داخل پارچه کودکی است که چاره ای نبوده جز اینکه اینگونه او را به پشت بگیرند. در میان چنین ازدحام جمعیتی، حتما خفه می شد. واقعا ترسناک بود.
-مرا ببخشید خانم. بچه تان است؟
با صدایی بسیار آهسته به زن گفتم. با صدای بسیار مرددی گفت: بله. مُرده.
وجودم تکانی خورد.
زن بار پشتش را با شانه تکان داد و وقتی گمان کردم به پایین نگاه می کند، با حمله ی تشنج واری شروع به گریه کرد. در حالی که هق هق می گریست گفت: زمان انفجار بند ننو پاره شد. بچه ام به دیوار کوبیده شد و مُرد. وقتی خانه آتش گرفت او را در ملافه پیچیدم و فرار کردم. می خواهم به خانه ی پدری ام در ایموری بروم و او را در قبرستان آنجا دفن کنم.
باران سیاه --ماسوجی ایبوسه
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk
-
در هزار و چهارصد ساله نخستین تنها یک هجوم موفق بیگانه به ایران صورت گرفت , در هزار و چهارصد ساله دوم بیش از سی بار از شرق و غرب و شمال و جنوب به ایران حمله آورده شد که تقریبا همه آنها هجومهایی موفق بود .
در هزار و چهارصد ساله نخستین مشروعیت سنتی پادشاهان اعمال خشونتی را برای تثبیت این مشروعیت ایجاب نمیکرد , در هزار و چهارصد ساله دوم این مشروعیت منحصرا در گرو برندگی شمشیرهای خانان و ایلخانان و اتابکان و امیران و سرکردگان عشایر و یا راهزانان و یاغیان قرار گرفت که با منطق خون و شمشیر تاج بر سر میگذاشتند و با منطق خون و شمشیر هم تاج و هم سر را از دست میدادند.
در هزار و چهارصد ساله نخستین تقریبا هرگز خون ایرانی بدست ایرانی ریخته نشد , در هزار و چهارصد ساله دوم خون ایرانی توسط ایرانی بیشتر از خارجی بر زمین و چشمهای ایرانی بدست خود ایرانی بیشتر از دست بیگانگان از کاسه بیرون آورده شد .
تولدی دیگر __---__ شجاع الدین شفا
-
باید به دستگاه های جاسوسی تحت نظر دولت تفهیم کرد که احتمالا این ماجرا حاصل دسیسه خارجی بوده است و باید در این مورد بیشتر تحقیق پرداخت
شاید هرج و مرج طلبان بین المللی این بار ما را هدف قرار داده اند ..
وزیر فرهنگ دخالت کرد :
چه عقیده عجیبی ! تا جایی که من میدانم هرج و مرج طلبان هرگز دارای چنین قدرتی حتی در تیوری هم نبوده اند که بتوانند بر افکار همه ساکنان یک شهر
با یک کشور اثر بگذارند
بینایی / زوزه ساراماگوی _ صفحه 49
.
-
شعله های آتش پیش آمدند و آتش به خانه ی ویران آنها افتاد. پدرش گفت: هی، سریع پایت را بیرون بکش. اما قوزک پایش در چوب ها گرفتار بود و حرکت نمی کرد. آتش از سه طرف پیش می آمد. پدرش به اطراف نگاه کرد و گفت: کاری نمی شود کرد. ما را ببخش. ما فرار می کنیم. ما را ببخش. این حرف را زد و فرار کرد. نوجوان فریاد زد: پدر،کمک. اما پدرش فقط یک بار برگشت، او را دید و ناپدید شد.
باران سیاه -- ماسوجی ایبوسه
-
اصطلاحی به نام «زجرِ جان دادن» وجود دارد اما من فکر می کنم بر خلاف تصور عموم٬ جان دادن، کاری بسیار لذت بخش است. شاید انسان های دیگر فقط زجرش را می بینند.
باران سیاه -- ماسوجی ایبوسه
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk
-
بدترین جنبندگان نزد خداوند افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند و نه زبان گویا و نه اندیشه بیدار!
(قرآن - سوره انفال - آیه 22)
-
مردان به ندرت شغلی را انجام میدهند که به آن باور نداشته باشند یا آن را نپذیرفته باشند، مگر انکه از سایر مشاغل مهمتر باشد. همین نکته در رابطه ی زنان با عاشقان خود نیز صادق است!
انسانی بسیار انسانی
نیچه
-
به خاطر آورد که به یکی از پاهای زن جوان روی تخت جراحی، زنجیر کوچک مطلایی بسته شده بود، یکی از این اشیاء کم ارزشی که وقتی آدم جوان و احساساتی است و سلیقه ی چندانی هم ندارد، برایش جالب است. زنجیری با پلاک کوچکی که روی آن نوشته شده بود: تقدیم به شارل، برای همیشه. زنجیر را به مچ پایش بسته بود تا کسی نتواند بدزدد. این زینت کوچک مسخره، همه ی ماجرای عاشقانه ی او را برایش آشکار کرد:
یکشنبه های پر نشاط در ییلاقهای اطراف، جوانی پر شر و شور و بیخبری، زینت آلات فروشی کوچکی در یکی از کوچه های نوی یی، شبهای لطیف و ملایم ماه سپتامبر در اتاق کوچک زیر شیروانی، و ناگهان، غیبت دوست، انتظار کشیدنها، تشویش...چون شارل، برای همیشه به سراغش نمی آمد و سر انجامی ناگهانی: دوستی که آدم مطمئنی را می شناخت، مامایی توی اتاقی معمولی، تخت پوشیده از مشمع، درد شدید و خونریزی، خون... سپس چهره ی به ناگهان مضطرب سقط کننده ی قلابی، دستهایی که آدم را توی یک تاکسی هل می دهد، روزهای فلاکت بار در خفا و تنهایی و سرانجام رفتن به بیمارستان، آخرین صد فرانکی مچاله شده در دستی خیس از عرق...خیلی دیر.
طاق نصرت -- اریش ماریا رمارک
-
فراموشی! چه کلمه ای، سرشار از وحشت، از تسکین و از افسون. آدم می تواند بدون فراموش کردن به زندگی ادامه دهد؟... ولی کی می تواند همه چیز را از یاد ببرد؟ قلب پر است از خاکستر سنگین خاطره ها. فقط موقعی که آدم دیگر هیچ هدفی در زندگی ندارد، آن وقت واقعا آزاد است.
طاق نصرت -- اریش ماریا رمارک
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk