تارف اومد نيومد داره
از او دورا داد ميزني اصغر آقا بفرما
Printable View
تارف اومد نيومد داره
از او دورا داد ميزني اصغر آقا بفرما
آن كه در زير زمين داد سر و سامانت
كاش ميخورد غم بي سر و ساماني من
نه نه
آدميان نه با زبان قلم و نه با زبان دهان و نه با زبان دست
و نه با زبان چشم و نه با زبان گوش و نه با زبان لمس
که با زبان دلشان
به يکديگر پيوند ميخورند
پيوندشي که نه به تقدير و نه به غريزه است
پيوستني که نه به نياز و نه ضعف است
که
همان تنها دليل زاده شدن
همان واژه پر رمز و راز تمام دوران
عشق
همان که برايش مغلطه ها کرده اند و داستانها بافته اند و فريبها داده اند
همان که آدميان با بهانه کردنش ضعفها و ناتوانيها و کاستي هاشان را پنهان ميکنند
چراکه هيچ يک
خويشتن خويش را درنيافته اند
و هيچ يک هرگز دمي را به صداقت طي نکرده اند
در حضورت سبز سبزم،با حضورم بارور شو
با منو حقیقت من، مثل سایه همسفر شو
واي....
ميازار موري كه دانه كش است كه جان دارد و جان شيرين و خوش است
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویمنقل قول:
و با هر جمله ای صد ژاله می ریزم
که آن تک لاله ی گلزار اُلفت را
دگر هرگز نمی بویم
چو می دانم تورا زین پس نخواهم دید
و دیگر من گلی از باغ گل هایت نخواهم چید
آن تیر که آن کمان چشم تو رها کرد ،
دیدی که چه ها کرد
دیدی که سراسیمه دل از سینه جدا کرد
دیدی که چه ها کرد
با خود دوهزار غصه وُ درد تازه آورد
دیدی که فقط آمدو یک دَرد دَوا کرد
"دانلود با صدای فردمنش و شاهرخ
"
کد:http://tinyurl.com/2xl5xy
*-*
من دلم لک زده برا مشاعره به کی بگم
در اذین دنیای بی حاصل چرا غم می خوری از بهر مردن مگر آنانکه غم خوردند نمردند
دوشيزه عشق من
مادري بيگانه است
و ستاره پر شتاب
در گذرگاهي مايوس
بر مداري جاودانه مي گردد.
با همین چشم ، همین دل
دلم دید و چشمم می گوید
آن قدر که زیبایی رنگارنگ است ،هیچ چیز نیست
زیرا همه چیز زیباست ،زیباست ،زیباست
و هیچ چیز همه چیز نیست
و با همین دل ، همین چشم
چشمم دید ، دلم می گوید
آن قد که زشتی گوناگون است ،هیچ چیز نیست
زیرا همه چیز زشت است ، زشت است ، زشت است
و هیچ چیز همه چیز نیست