مگر زنجير موئي گيرم به دست ------وگرنه سر به شيدائي برآرم
Printable View
مگر زنجير موئي گيرم به دست ------وگرنه سر به شيدائي برآرم
مراقب باش
انگشتهایت
میان چشمهای انتظاری که به در دوخته ام نرود
مراقب باش اگر رسیدی
پا برهنه بیایی
دکتر گفت صدای هیچ کفشی را نباید بشنوم
اما.....
اصلا چشم دلم کور
گوش دلم کر
که دشمن مسافری بشود
تو بیا
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوييم که ني ني شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان کز همه ديده ها نهان
تا سوي جان و ديدگان مشعله نظر برم
آنکه ز زخم تير او کوه شکاف مي کند
پيش گشاد تي ر او واي اگر سپر برم
در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
ابجی امضا خوبه؟؟؟
اینم تنوع
مست است يار و ياد حريفان نمي كند-----------------ذكرش بخير ساقي مسكين نواز من
ناظر روي تو صاحب نظرانند آري
سر گيسوي تو در هيچ سري نيست که نيست
تا بود نسخه عطري دي سود از ده را -----از خط غاليه ساي تو سوادي طلبيم
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که ھر لحظه در او بیم فرو ریختن
است
ابرھا، ھمچون انبوه عزاداران
لحظهء باریدن را گوئی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن، ھیچ.
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و تست
اره خیلی خوبه
چه انعطاف پذیری شما
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان بر افروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
چه جای صحبت نا محرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
ز خانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد
دلتنگي من را رنج مي دهد و باعث خستگي من شده است
تنها هنگاميکه در کنار تو هستم احساس آرامش مي کنم
من عاشق تو هستم
و در عشق تو مي سوزم
و زندگي من به خاطر وجود توست اي هستي من
نقطه عشق به تو نمودم سهو مكن--------------ورنه چون بنگري از دايره بيرون باشي
سلام
صبح بخير
ديشب يه مشكل پيش اومد مجبور شدم سريع برم
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر می شود
راهی شبهای دیگر می شود
سلام
حالا خوبی؟
دارم امي بر اين شك چو باران دگر ---------برق دولت كه برفت از نظرم باز آيد
نه بابا خودت كه بهتر مي دوني
دلم از صحبت این چرب زبانان بگرفت
بعد از این-دست من و دامن لب دوختگان
عاقبت-بر سر بازار فریبم بفروخت
نا جوانمردی این عاقبت اندوختگان
امیدوارم اتفاقات خوب هم به زودی شروع بشن تا تلخی این اتفاقات بد کم رنگ تر بشه
خدا از دهنت بشنوه من يه مشكل واسم پيش اومد مخم قفل كرده نمي تونم شعر به ياد بيارم!!
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد-------مگر از مردمك ديده مدادي طلبيم
ما چهار ديوانه بوديمدر كابوس هايي مربعي شكلو آرزويمانبرآمدن آفتاب در نيمه شب بود…خورشيد خون آلود رااز گلوي خروس هابيرون كشيديم وبه خيابان ها زديمدر خيابانهاگلهاي پلاستيكي به ما دادندما احمقانه عاشق شديم وصادقانه خيانت كرديمكه قصه ما سر زبان ها افتادو اين گونه شد
دوش در خیل غلامان درش می رفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی
يك دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
وزلب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
رجعتي ميخواستم ليكن طلاق افتاده بود
در مقامات طريقت هر كجاكرديم سير
عافيت را با نظر بازي فراق افتاده بود
ساقيا جام دمادم ده كه درسيرطريق
هركه عاشق وش نيامد درنفاق افتاده بود
اي معبرمژده فرماكه دوشم آفتاب
درشكرخواب صبوحي هم وثاق افتاده بود
نقش مي بستم كه گيرم گوشه زان چشم مست
طاقت و صبر ازخم ابروش طاق افتاده بود
گرنكردي نصرت دين شاه يحيي از كرم
كار ملك و دين زنظم و اتساق افتاده بود
حافظ آنساعت كه اين نظم پريشان مينوشت
طاير فكرش به دام اشتياق افتاده بود
به نام خدا
سلام
دوستان اگه دوست دارید که برای رضای خدا به کسانی که دچار بدترین اعتیاد دنیا ( نه اعتیاد به مواد مخدر ! ) شدند کمک کنید این وبلاگ رو تبلیغ کنید
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چه ربطي داشت به مشاعره كردن اين پست آخري!!!
در چشمهاي من آجر ميچينند
ديوار خانه تو
هر روز بالاتر ميرود
خداحافظ محبوب من!
تو را دوباره نخواهم ديد
حالا كه اين شعر را مينويسم
كارگرها
آنجا مشغول كارند.
بسیار زیبا.......... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
دوري كه در او امدن و رفتن ماست
آن را نه نهايت نه بدايت پيداست
كس هيچ نگفته اند زين معني راست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست
امین جان لطف داری
مرسی
==========
تصويرش را بركاغذ كشيدم
دختري كه
در خيابان گدايي ميكرد
و كاسه اش را پر از پول كشيدم
خواستم خجالت نكشد.
در خواب نبینیم پریشانی آن شب
کاشفتهء گیسوی تو دردانه نباشیم
نامیم ترا شمع مراد خود و ننگست
گر زآنکه به شیدایی پروانه نباشیم
من به آرزوهايم دل باختمنه به توتو اصلا وجود نداريكه چشمهاي آبي هم داشته باشيو يا در زنبيلتآفتاب حمل كنياگر ملكه اي از تو ساختمبه خاطر اين بودكه فكر ميكردمتو ميتوانيمرا به آرزوهايم برساني همين!
نه اختیار منست این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار منست
اگر هزار غمست از جفای او بر دل
هنوز بنده اویم که غمگسار منست
چه خوبه که این تاپیک هیچ وقت خالی نمی مونه
- تو که نازنده بالا دلربايي
تو که بي سرمه چشمون سرمه سايي
تو که مشکين دو گيسو در قفايي
به مو گويي که سرگردون چرايي
يك دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
وزلب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
رجعتي ميخواستم ليكن طلاق افتاده بود
در مقامات طريقت هر كجاكرديم سير
عافيت را با نظر بازي فراق افتاده بود
ساقيا جام دمادم ده كه درسيرطريق
هركه عاشق وش نيامد درنفاق افتاده بود
اي معبرمژده فرماكه دوشم آفتاب
درشكرخواب صبوحي هم وثاق افتاده بود
نقش مي بستم كه گيرم گوشه زان چشم مست
طاقت و صبر ازخم ابروش طاق افتاده بود
گرنكردي نصرت دين شاه يحيي از كرم
كار ملك و دين زنظم و اتساق افتاده بود
حافظ آنساعت كه اين نظم پريشان مينوشت
طاير فكرش به دام اشتياق افتاده بود
دلا منال ز ناسازگاری ایام
چه سازگار،چه ناسازگار،می گذرد...
دیرآمدی موسی!
دوره ی اعجازها گذشته است
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن
که کمی بخندیم.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند قرعه به نام من دیوانه زدند
من چنان آیینه وارنقل قول:
دیرآمدی موسی!
دوره ی اعجازها گذشته است
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن
که کمی بخندیم.
در نظر گاه تو استادم پاک
که چو رفتی ز برم
چیزی از ما حصل عشق تو بر جای نماند
غیر اندوهی در دل غیر نامی به زبان
در رسوب غم روزان و شبان
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
نسیم دلکش کویت
مرا از عشق می راند
ولی تنها ترین شبنم
سرود عشق می خواند
من اما چشم هایم را
برای عشق می شویم
و با هر قطره ی اشکم
تو را در عشق می جویم
ولی افسوس که باور
نداری هر چه می گویم
ابجی خانوم دیگه اگه جسارتی - بدی از ما دیدی حلال کن
مبادا عزيزان که در مرگ من
بنالد به جز مطرب و چنگ زن
نشد که هیچ بیابم دلیل تشنهگیام
اسیر حس عطش، التهاب را دیدم
کبوترانه در این آبی هزار کلاغ
بدون پر زدن از خود عقاب را دیدم
چه قدر فاصله با خود ،چه قدر دور از خود
شگفت ؛ در دلِ شب، خوابِ خواب را دیدم
سلام این چه حرفیه اختیار دارید
معبدي بودم هزار ساله
در دل نا کجاي کويري بي رد پا
من نمي دانستم تنهايي چيست
تا زائري راه گم کرده
يک بار
بر آستانم نماز گزاشت!
تو که گفتی فکرت ناراحت است
پس چرا فکرهايت
روياهای سفيد و سرخت
که از سرت پريده بودند روی کف خيابان
اين قدر قشنگ بودند
لباس عروسی من بود
پسرها روی تخت دامادی نشسته بودند
خانه مان بزرگ بود
و بچه هايمان
پشت درخت های شرمنده و گريان پياده رو
قايم باشک بازی می کردند
و ..........
بيابان تا بيابان در غبار است
چراغ چشم ها در انتظار است
بار هر بيابان را سواري است
غبار اين بيابان بي سوار است