حدود نه سال داشتم و در این سن فکر آدم به کار افتاده است٬ مگر اینکه خوشبخت باشد.
زندگی در پیش رو-- رومن گاری
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk 4
Printable View
حدود نه سال داشتم و در این سن فکر آدم به کار افتاده است٬ مگر اینکه خوشبخت باشد.
زندگی در پیش رو-- رومن گاری
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk 4
به نظرم در یک روز با خنده به استقبال مشکلات رفتن، واقعا احتیاج به عزم و اراده دارد.
من هم سعی میکنم چنین اراده ای را در خود بوجود بیاورم. می خواهم به خود تلقین کنم که زندگی فقط یک بازی است و من باید تا آنجا که می توانم ماهرانه و درست آن را بازی کنم.
چه در این بازی ببرم و چه ببازم، در هر حال شانه ها را بالا می اندازم و می خندم.
+ بابا لنگ دراز- جین وبستر
سفر به انتهای شب
لویی فردیناند سلین
فرهاد غبرایی
همینکه زندگیت در تنهایی گذشت، موضوع سرتاسر زندگیت دست از سرت برنمیدارد.
مغز آدم پوک میشود.
برای اینکه از شرش خلاص بشوی، سعی میکنی که با همهی آدمهایی که دیدنت میآیند یککم قسمتش کنی، و آنها هم خوششان نمیآید.
تنهایی آدم را آمادهی مردن میکند.
ص 399
لحظههایی هست که تنهای تنها میشوی و به آخر هر چیزی که ممکن است برایت اتفاق بیفتد میرسی.
این آخر دنیاست.
خود غصه، غصهی تو دیگر جوابگویت نیست و باید به عقب برگردی، وسط آدمها، هر که میخواهد باشد.
در این جور لحظهها به خودت سخت نمیگیری، چون حتی به خاطر اشک ریختن هم باید به آغاز هر چیز برگردی، به جایی که همهی دیگران هستند.
ص 345
آقای هامیل به نظر غمگین می آمد. این را از چشمانش می شد فهمید. همیشه چشمان مردم٬ غمگین تر از بقیه جاهایشان است.
زندگی در پیش رو-- رومن گاری
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk 4
آلمانیها و سگ، سرگرم عملیات نظامی بودند. جالب است که خود اسم آن، بیانکنندهی ماهیت آن است. این کلمه به یکی از فعالیتهای انسانی ارتباط دارد که معمولاً جزئیات آنرا شرح نمیدهند. وقتی خود این کلمه، به عنوان خبر یا تاریخ گزارش میشود، به عاشقان جنگ نوعی لذت جنـسی میبخشد. در ذهن طرفدار جنگ، یادآور معاشقه غیرمتعارفی است که پس از لذت پیروزی، با بیمیلی، به آن مشغول میشوند. اسم این کار «پاکسازی» است.
سلاخخانهی شماره پنج / کورت ونهگات جونیور / ع.ا بهرامی
نمی دانم چرا همیشه از دیدنش حرص می خوردم. اما فکر می کنم به این علت بود که با یک خرده کم و زیاد٬ نه یا ده سالی داشتم و وقتش شده بود که مثل بقیه مردم از یک نفر متنفر باشم.
زندگی در پیش رو-- رومن گاری
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk 4
آقای هامیل هم که ویکتور هوگو را خوانده و از هر آدم هم سن و سال خودش بیشتر زندگی کرده٬ لبخند زنان برایم تشریح کرد که هیچ چیز سفید سفید یا سیاه سیاه نیست و سفید گاهی همان سیاه است که خودش را جور دیگری نشان می دهد و سیاه هم گاهی سفید است که سرش کلاه رفته.
زندگی در پیش رو -- رومن گاری
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk 4
در درونم چیزی اتفاق افتاده بود و بدترین چیز ها همیشه در درون آدم اتفاق می افتد. اگر در بیرون اتفاق بیفتد، مثل وقتی که اردنگی می خوریم، می شود زد به چاک. اما از درون غیر ممکن است. وقتی به این حالت دچار می شوم، می خواهم بروم بیرون و دیگر به هیچ کجا برنگردم. مثل این است که وجود دیگری در من باشد. شروع می کنم به زوزه کشیدن، خود را روی زمین می اندازم، سرم را به این طرف و آن طرف می کوبم تا بیرون برود. اما غیر ممکن است، پا ندارد، آدم که خیلی از داخل پا ندارد، راستی، انگار که حرف زدن در این باره حالم را جا می آورد. مثل این است که قدری بیرون می ریزد. می فهمید چه می خواهم بگویم؟
زندگی در پیش رو -- رومن گاری
- آقای هامیل حرفم را نشنیدید. وقتی کوچک بودم به من گفتید بدون عشق نمی شود زندگی کرد.
- بله، بله، درست است، وقتی جوان بودم من هم عاشق کسی شدم. بله حق با تو است. کسی را دوست داشتم. زنی را دوست داشتم. اسمش....
ساکت ماند و متعجب به نظر رسید.
- یادم نمی آید.
زندگی در پیش رو -- رومن گاری
همه ی رودها به دریا می ریزند
زیرا دریا از آنها فروتر است
فروتنی به دریا قدرت می بخشد
اگر می خواهید مردم را رهبری کنید
یاد بگیرید چگونه از آنها پیروی کنید
تائوت چینگ : لائو تزو :فرشید قهرمانی