-
نازي : بيا زير چتر من كه بارون خيست نكنه
مي گم كه خلي قشنگه كه بشر تونسته آتيشو كشف بكنه
و قشنگتر اينه كه
يادگرفته گوجه را
تو تابه ها سرخ كنه و بعد بخوره
اسي راسي ؟ يه روزي
اگه گوجه هيچ كجا پيدانشه
اون وقت بشر چكار كنه ؟
من : هيچي نازي
دانشمندا تز مي دن تا تابه ها را بخوريم
وقتي آهنا همه تموم بشه
اون وقت بشر
لباسارو مي كنه و با هلهله
از روي آتيش مي پره
نازي : دوربين لوبيتل مهريه مو
اگه با هم بخوريم
هلهله هاي من وتو چطوري ثبت مي شه
من : عشق من
آب ها لنز مورب دارند
آدمو واروونه ثبتش مي كنند
عكسمون تو آب بركه تا قيامت مي مونه
نازي : رنگي يا سياه سفيد ؟
من : من سياه و تو سفيد
نازي : آتيش چي ؟ تو آبا خاموش نمي شن آتيشا
من : نمي دونم والله
چتر رو بدش به من
نازي : اون كسي كه چتر رو ساخت عاشق بود
من : نه عزيز دل من ‚ آدم بود
-
پلك اين پنجره خسته اگر باز شود
آسمان با دل بىحوصله دمساز شود
كيست در كوچه دلواپسىام جز غم تو
تا دمى با من غربتزده همراز شود؟
بىتو اى همدم آبىتر از آهنگ طلوع!
بشكند بامم اگر تشنه پرواز شود
داغ تلخىست به پيشانى خورشيد اگر
آسمان با شب دلمرده همآواز شود
اى تو خورشيد! به پا خيز كه با چشمانت
قفل صد صبح دلانگيز خدا باز شود
-
دل باختم و عاشق معشوق شدم
یاد آن رو که از غافله ی عشاق بدم (بودم)
حال کزین غافله دور فتادم
بگو از من انتقاممو بگیرم : دی
-
مكن كاري كه بر پا سنگت آيو
جهان با اين فراخي تنگت آيو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو رت از نامه خواندن ننگت آيو
-
پروانه دلم هر دَم
به پنجره اتاق, دلتنگی ام می زند بی تاب.
و اتاق
هر دَم
تنگتر
می شود.
با سنگ, دلتنگی در سينه
می نشينم
و پروانه ام را نوازش می دهم ...
-
معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
-
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
-
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايان است
شايد آن نقطه ي نوراني
چشم گرگان بيابان است
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
-
یه چیزی رو خیلی دارم اما به هیچ کس نمیدم
عشق توء..انقد دارم که تو دلم جا نمیشه
هیچکی به چشمم نمیاد چه کم بیاد و چه زیاد
قد تو هیچ کسی عزیز واسم تو دنیا نمیشه
-
هيچ كس ويرانيم را حس نكرد
وسعت تنهائيم را حس نكرد
در ميان خنده هاي تلخ من
گريه پنهانيم را حس نكرد
در هجوم لحظه هاي بي كسي
درد بي كس ماندنم را حس نكرد
آن كه با آغاز من مانوس بود
لحظه پايانيم را حس نكرد