ديدمت شبي بخواب و سرخوشم
وه ... مگر به خوابها ببينمت
غنچه نيستي كه مست اشتياق
خيزم و ز شاخه ها بچينمت
شعله ميكشد به ظلمت شبم
آتش كبود ديدگان تو
ره مبند... بلكه ره برم شوق
در سراچه غم نهان تو
Printable View
ديدمت شبي بخواب و سرخوشم
وه ... مگر به خوابها ببينمت
غنچه نيستي كه مست اشتياق
خيزم و ز شاخه ها بچينمت
شعله ميكشد به ظلمت شبم
آتش كبود ديدگان تو
ره مبند... بلكه ره برم شوق
در سراچه غم نهان تو
دولت فقر خدايا به من ارزاني دار
كاين كرامت سبب حشمت وتمكين من است
واي من! حتي پنيرم «چيز» شد
است و هستم ، ناگهاني «ايز» شد
من كه با آن لهجه و آن فارسي
آنچنان خو كرده بودم سال سي
من كه بودم آنهمه حاضر جواب
من كه بودم نكته ها را فوت آب
من كه با شيرين زبانيهاي خويش
كار خود در هر كجا بردم به پيش
آخر عمري ، چو طفلي تازه سال
از سخن افتاده بودم ، لال لال
تا شب نوروز
خرمي در خانه ي ما پا گذارد
زندگي بركت پذيرد با شگون خويش
بشكفد در ما و سرسبزي برآرد
اي بهار اي ميهمان دير آينده
كم كمك اين خانه آماده است
تكدرخت خانه ي همسايه ي ما هم
برگهاي تازه اي داده است
با دل روشن در ان ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم كه در ويرانه ها افتاده ام
سايه پرورد بهشتم از چه گشتم صيد خاك ؟
تيره بختي بين كجا بودم كجا افتاده ام
جاي در بستان سراي عشق ميابد مرا
عندليبم از چه در ماتم سرا افتاده ام
پايمال مردمم از نارسايي هاي بخت
سبزه ي بي طالعم در زير پا افتاده ام
خار ناچيزم مرا در بوستان مقفدار نيست
اشك بي قدرم ز چشم آشنا افتاده ام
تا كجا راحت پذيرم يا كجا يابم قرار ؟
برگ خشكم در كف باد صبا افتاده ام
بر من اي صاحبدلان رحمي كه از غمهاي عشق
تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام
لب فرو بستم رهي بي روي گلچين و امير
در فراق همنوايان از نوا افتاده ام
مي برم در ساحت دريا نظاره
و همه دنيا خراب و خرد از باد است
و به ره ، ني زن كه دايم مي نوازد ني ،در اين دنياي ابراندود
راه خود را دارد اندر پيش
شادي مجلسيان از قدم و مقدم تست
جاي غم باد مر آن دل كه نخواهد شادت
شكر ايزد كه ز تاراج خزان رخنه نيافت
بوستان سمن و سرو و گل شمشادت
تعارف گر کند پیمانه ای را
ننوشی شربت بیگانه ای را
چنان کوبد در آخر بر زمینت
که کوبد زلزله ویرانه ای را
آسمانيست كه آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد
سهم من پايين رفتن از يك پله متروكست
و به چيزي در پوسيدگي و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدايي جان دادن كه به من مي گويد
دستهايت را دوست ميدارم
دستهايم را در باغچه مي كارم
سبز خواهم شد مي دانم مي دانم مي دانم
و پرستو ها در گودي انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و ياری ناتوانی داد
برو معالجه خود کن ای نصيحتگو
شراب و شاهد شيرين که را زيانی داد
---------------------
(به به مونيكا خانم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] پارسال [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] امسال [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )