بازم ت ؟ بابا شدم خسته !
تن سوخته هزار بار در آتش عشق سوخت
عزیذ حالا که جزغاله شدم پند میدهی
سوختم و کباب شده در این راه
سهمیه بندی سوخت پس کی میاد ؟
Printable View
بازم ت ؟ بابا شدم خسته !
تن سوخته هزار بار در آتش عشق سوخت
عزیذ حالا که جزغاله شدم پند میدهی
سوختم و کباب شده در این راه
سهمیه بندی سوخت پس کی میاد ؟
بوسیدی و دوباره... بوسیدی و دوباره
سیری نمی پذیرفت از بوسه روحت انگار
با هر گلوله یک گل در جان من نشاندی
از بوسه تا که بستی چشم مرا ، به رگبار
دانسته بودی انگار ، کان روز و هر چه با اوست
از عمر ما ندارد ،دیگر نصیب تکرار
آندم که بوسه دادی چشم مرا ، نگفتم
چشمم مبوس ای یار ، کاین دوری آورد بار ؟
رشته ای در گردنم افکنده دوست
می برد هر جا که خاطر خواه اوست
ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهی کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
من دوست ندارم که ترا دوست ندارم
تو شرم نداری که زمن شرم نداری؟
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایتها بود
در شعله آن شمع که افروخته بودم
ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم
آئین وفا نیست در این جامعه یا رب
من درس وفا را ز که آموخته بودم
مگر نه اينكه تو خورشيد آسمان مني
چگونه شبم بي تو شد سحر؟ زبانم لال
هنوز مانده بفهمم تو شاعرم كردي
نگفتم از تو، از اين بيشتر؟ زبانم لال
بگو كه دل بكنم از تمام آدم ها
نگو فقط ز تو، تو يك نفر، زبانم لال
زده ست چوب حراج اين غزل به احساسم
تو را اگر كه نبينم؟ اگر...؟ زبانم لال
لحظه ای که خواستم به آسمان دست دراز کنم و تو را در آغوش بگیرم
تو دیگر پر کشیده بودی
خانه ای سوخته دل نورانی
غم پنهان و شبی عرفانی
میچکد قطره ی اشک از دل شب
باز کِی نامه رسد پنهانی؟
تا دل آسوده شود از شب تار
تا دم صبح کشم بیماری
آفتاب شب این مزرعه کیست؟
که دهد بر دل من دلداری
ماه و مهتاب فروزان امشب
شعله ایست باد سحر طوفانی
جای دست من و غم خنده کنان
نقش بسته بر دلم طولانی
یارب این حادثه ی سرزده چیست؟
که شده عالم از آن ویرانی
میرسم لحظه ای بر دار حریق
که شده روحم از آن قربانی
...
يك گام دور گشتي و نزديك تر شدي
عشق است و هيچ سوي غريبش هزار سوست
سرگشته چون من و تو در آيا و كاشكي
صد پي خجسته گمشده ي اين هزار توست