تو + خاطراتـت + چـشـمانـت + دسـتانـت + لـبـخندت + اشـکـت ....
چـــنــدنــفـــر بـــه یــک نـــفــــر؟!
Printable View
تو + خاطراتـت + چـشـمانـت + دسـتانـت + لـبـخندت + اشـکـت ....
چـــنــدنــفـــر بـــه یــک نـــفــــر؟!
به تو دلبسته شدم
از همان روز که قاموس زمان
چله از قلب فرو مرده من باز گشود
به تو عادت کردم
چون دم و باز دمم
که همه عمر مکرر شده است
توو دنیای بزرگ ما هر کسی سازی میزنه
فـــرهـــاد یـــه کـــوهـــو مـــیـــکـــنــــــه
شـــیـــریـــن دلـــش رو میـــشکـــنـــــــه
مـجنون تمومه عمرشو اسیر لیلی میمونه
لـــیـــلی همش از رفتنو جدایـی میــخونه
زمونمون زمونه ی مجـــنونایه قــــلابیه
به چشم لیلیای شهر لنزای سبزو آبیه ...
تمام دنیا هم که بروند
تمام دنیا هم که نباشند
تمام دنیا هم که آوار شود بر سرم
تمام دنیا هم که مرا نخواهند
تمام دنیا هم که دل خراب مرا خراب تر کنند
تو هستی...!!!
این را با تمام جانم حس می کنم...!
در تمامی نفس هایم تو را حس می کنم...!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ای که تقدیر تو را دور ز من ساخت، سلام
نامه ای دارم از فاصله ها
چند شب بود که من خواب تو را می دیدم
خواب دیدم که فراری هستی
می گریزی از شهر
پاسبان همه جا عکس تو را می کوبند
جارچی ها همه جا نام تو را می خوانند
درهمه کوی گذرقصه تبعید تو بود
مردم و تیر و تفنگ
اسبهای چابک
متهم: قاتل گلهای سفید
جایزه: یک گل رُز
و تو می دانی من عاشق گل های رُزم
دوست دارم بنویسی.... به کجا خواهی رفت؟
مردم شهر چرا در پی تو می گردند؟
نگرانت شده ام
بی جوابم مگذار!
پشت پاکت بنویس
متهم: قاتل گلهای سفید
تو که می دانی من عاشق گلهای رُزم
زیر بارون راه نرفتی تابفهمی من چی میگمتو ندیدی اون نگاه رو تا بفهمی از کی میگمچشمای اون زیر بارون سر پناه امن من بودسایه بون دنج پلکاش جای خوب گم شدن بودتنها شب مونده و بارون همه ی سهم من این بودتو پرنده بودی من سرو ریشه هام توی زمین بوداگه اون رو دیده بودی با من این شعر رو می خوندیرو به شب دادمی کشیدی نازنین ! چرا نموندی ؟حالا زیر چتر بارون بی تو خیس خیس خیسمزیر رگبار گلایه دارم از تو می نویسمتنها شب مونده و بارون همه ی سهم من این بود
باسکوت توآبستن رضایت میشوم
حتی اگرجواب نادانیهای عشقم
خاموشی باشد.
لذتي داشت ، وقتي مرا ...
با آن " ميم " مالكيت ،
بنام خودش ميكرد...
آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پر می سازند
آه مگذار ، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گویم ، آه
با تو اکنون چه فراموشی هاست
با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشیها ست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند
من در این تاریکی
چشم خود را به لب قاصدکی دوخته ام
من در این ظلمت
میل زیادی به شنیدن دارم
دوست دارم سخن قاصدک تنها را گوش کنم.
قاصدک می گوید:
خبری از تو برایم دارد
او تو را در کنار گل مریم دیده
و برای دل من
بوی دل آویز تو را آورده
مژده ام می دهد ای دوست که خواهی آمد
من در این تاریکی منتظرم تا بیایی
و از این پس
تا شکوفایی گلهای بهاری صبر خواهم کرد.
هذیـ‗__‗ـان میگوید لبـ‗__‗ـانت
چیـ‗__‗ـز ی شبیه "دوستـ‗__‗ـت دارم"
بر خـ__ـلاف چشمانـ‗__‗ـت...
اخم که میکنی،
نه دست و نه دندان،
فقط بوسه گره گشاست!
به که گويم غم اين قصهء ويرانی خويش
غم شبهای سکوت و دل بارانی خويش
گله از هيچ ندارم نکنم شکوه ازو
که شدم بندهء پا بسته و سودايی خويش
به کدامين گنه اين گونه مجازات شدم
همه دم بنالم و سوزم زپشيمانی خويش
من از اين پس شده ام راوی و گويم همه شب
غزل چشم تو و قصهء نادانی خويش.....
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت
یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
به خلوت با خیال من تکلم می کنی گاهی
هر آن لحظه که پیدا می شوی از دور مثل من
به ناگه دست و پای خویش را گم می کنی گاهی
چنان دریا ، نا آرام و توفانی تو روحم را
اسیر موجهای پر تلاطم می کنی گاهی
دلم پر می شود از اشتیاق و خواهشی شیرین
در آن لحظه که نامم را ترنم می کنی گاهی
همه شعر و غزلهای پر احساس مرا با شوق
تو می خواهی و زیر لب تبسم می کنی گاهی
تو هم مانند من لبریزی از شور جنون عشق
یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
می گرداني ام
لا به لای سطرهای یک عاشقانه
و چند خط
فقط چند خط
پایین تر
پای شعرت
تاریخ می زنی!
پیوندمان
از آغاز ،
قـانــون ِ زمانه نبود
مـــا
مشروعیت ِ رابطه را
از تـبـصــره ی عشق
وام گــرفـتـیـم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاید از بودن ِ تو
سهم من خاطره هائیست که ماندست بجا
یاد ِ بارانی ِ آن شب که گذشت
من و تو، خلوت و تنهایی و موج و دریا
شاید از بودن ِمن
سهم تو خاطره هائیست که رفتند ز یاد
آرزوهای محال ِمن و تو
آه... رفتند به باد
تو به راه دل خود می روی اما دل من
نگران است هنوز
که خیالت با کیست؟
چه کسی بعد از من
دست در دست ِ تو، لب بر لبها
در دل عاشق تو خواهد زیست...؟
حیف... آن کس، من نیست...
عشق ؛
راه حل نيست ،
حل شدن در راه است ...
به یادت آرزو کردم
که چشمانت اگر تر شد
ز شوق آرزو باشد
نه تکرار غم دیروز ....
من
سراپا
زخمَم
اینقدر نگاهت را
رویِ من نپاش...!
من؛
ذره های غبارِ نشسته بر
اندوه تارهای عنکبوتِ کنجِ خیال توام که
با کوچکترین عبور هوا
نیست می شوم
گم، در هوای سال های پس از تو
تو می دانی آن ها که از چشم می افتند ،
دقیقاً کجا می افتند ؟!
دنبال خودم می گردم !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مـن ِ بـــے تــــو / ..
فـقـــط
یـک ضمیـر ِ تنــهآستــــ ــ ـ
کـِ هـیچــــکس نمـے فهـمَـــد / ..
بــے تــــو بودنـش
یـعــــنے چــِ .. / .
گفتنــــے نــــے ست که گوــــے م ز فراقت به چه حالم
حــــے ف و صد حــــے ف که دور از تو ندانــــے به چه روزم....
بگو چگونه جمع کنم
این همه پریشانی را
از خاطرات تو
تا میان این همه « تلخ »
« شیرین » تو باشم ؟!...
دلم از نرگس بيمار تو بيمارتر است
چاره كن درد كسى كز همه ناچارتر است
من بدين طالع برگشته چه خواهم کردن
كه ز مژگان سياه تو نگون سارتر است
گر تواش وعده ديدار ندادى امشب
پس چرا ديده من از همه بيدارتر است؟
هر گرفتار كه در بند تو می نالد زار
مى برد حسرت صيدى كه گرفتارتر است
عقل پرسيد كه دشوارتر از مردن چيست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
اشتـباه من این بـود ،
عمـق رابطه مان آنقدر نبود که درون آن شـیرجه زدم
انصاف نبود ،
رفتنت با خودت بود ، فراموش کردنت با من !
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو مال منی...
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی...
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث میشی قلب من به ضربان بیفته...
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی...
عشق نمی پرسه: دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم......
وقتی که نیستی
بادیدن هر صحنه عاشقانه ای
احساس یک پرانتز را دارم که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد
یواشکی بوسید
یواشکی نوشید
یواشکی خندید
یواشکی حرف زد
......یواشکی فکر کرد
یواشکی اعتراض کرد
یواشکی گریه کرد
یواشکی آرزو کرد
یواشکی دعا کرد
یواشکی درد و دل کرد
یواشکی انتخاب کرد
یواشکی عاشق شد
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان
نه وصل ما بود ممکن نه دل کندن بود آسان
به امید چه بنشینیم که هر چه پیش رو بینیم
سراب است و میان آن رهی دشوار و بی پایان
فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمیسازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان
مرا دردیست ازعشقت که بر اغیار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان
بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بیکسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران
ز یک دست نازنین من صدایی برنمیخیزد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان
فاصله هارا بگذار برای خودشان
تا میتوانند قد علم کنند،
چه باک..
ما از ورای تمام حصار ها
بازهم عاشقانه میگوییم...
اگرگاهي ندانسته
به احساس توخنديدم
اگرباحرفهايم من
به كامت زهرپاشيدم
مجازاتم كن و بشكن
حريم امن رويايم
غرورم رابه دارآويز/بسوزان روح تنهايم
به هرحرفي شرارم ده
تو مرگم رابخواه ازاو
وليكن جان پاييزم
نگاهت رامگيرازمن
صدايت رامگيرازمن
حرفی برای گفتن نداردْ غرور
وقتی هنوز
دوستت داشته باشم!
(رضا كاظمي)
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مَـن بـے تـــو / ..
تنهــا "میـــﻡ" و "نـون" یسـتــــ ــ ـ ﻛـنــار هـَـﻡ
ﻛـﮧ بـﮧ ﻛــارﻡ نــِــمے آیـــد
در هیـــچ شعــر عاشقــآنـﮧ اـے .. / .
تینآ
بیهوده تلاش نمیکنم ...
دیگر هیچ تویی با من ، ما نمی شود ...
تو را ، من "تو" کردم ،
در همین چند خط عاشقانه ؛
و گرنه تو همان ، "او" ی ِ دیروزی
قوی ترین آدم جهان هم که باشی
وقت هایی هست
که دستی باید لمس ات کند
تنی
تن ات را داغ کند
و لبی
طعم لب ات را بچشد
مستقل ترین آدم جهان هم که باشی
وقت هایی هست
که دلت پر میزند برای کسی که برسد
و بخواهد که آرام رانندگی کنی
و شام ات را نخورده روی میز نگذاری و بروی
مسافرترین آدم دنیا هم
دست خطی می خواهد که بنویسد برایش
" زود برگرد "
طاقت دوری ات را ندارم
جـــدايــي مــان ؛
هيــچ يکـــ از تشــريفــاتــــ آشــنايمــانــــ را نــداشتـــ
فقــط تــو رفـــتــي
و منــــ ســعيــــ کـــردمـــ
ســـ ــنگــــ دل بــاشـــمــــ
.
.
.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...
و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !
و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...
ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !
چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !
بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !
چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !
برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !
..
کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !
ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!
و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !