درست اول اين نوبهار عاشق شد
دلم ميان همين گيرو دار عاشق شد
زني که صاعقه وار آمد و ببادم داد
به يک اشاره دلش بيقرار عاشق شد
به شوق لحظه ديدار اشک مي ريزم
دوباره ساعت شماته دار عاشق شد
Printable View
درست اول اين نوبهار عاشق شد
دلم ميان همين گيرو دار عاشق شد
زني که صاعقه وار آمد و ببادم داد
به يک اشاره دلش بيقرار عاشق شد
به شوق لحظه ديدار اشک مي ريزم
دوباره ساعت شماته دار عاشق شد
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
درپرده اسرار فنا خوا هی رفت
می نوش ندانی از کجا امده ای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
بازم جای شکرش باقیه :دی
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
داری هوس که غیر برای تو جان دهد؟
آه این چه آرزوست، مگر مرده ایم ما؟!
آرامش نيلوفر مرداب من پژمرد
نيلوفر سوداي صدها راز بي چشمت
هندوستان چشم من آرام خواهد شد
اما نمي خواهم بگويم ،باز بي چشمت
اين آخرين شعر ضعيف غربت من بود
آرامگاه حافظ شيراز، بي چشمت
خب آدم گاهی دچار فراموشی احساسی(!!) میشه دیگه!
تا تو نگاه می کنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
-------------
ببخشید شعر شدیدا در پیتی هست
واسه این دادم بگم که جلال جان دچار فراموشی چی می شی؟
متوجه نمی شم
تو نباشی چه کسی منو نوازش ميکنه
با صبوری با منه دل خسته سازش ميکنه
تو نباشی نمي خوام لحظه ای رو سر بکنم
نميدونم بعد تو من چی رو باور بکنم
ملک اين مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگر جام در املاک انداز
ز رویا دهی مستی به جامی که می نوشم:40: خوشا خواب شیرینم که در او تو پیدایی:40: زخلقش نهان خواهم بر او پلک می پوشم :40:چنان از تو سرشارم که طاقت نمی ارم :40: به چشم خریداری نظر می کنی درمن :40:من از خویش می پرسم چه دارم بفروشم:40:
مرتعي كه روز آفتابي اش يك نگاه روشن است و باز
قوس هاي با شكوه آن جفتي ابروي كماني اند
طرح تازه اي كه صاحبش فكر مي كند كه رنگ هاش
مثل مصدر و مثالشان بي زوال و جاوداني اند
رنگ هاي طرح تازه ام رنگ هاي ذات نيستند
ذات رنگ هاي معني اند ذات رنگي معاني اند
نقش تازه اي كشيده ام از دو چشم مهربان دوست
كه تمام رنگ ها در آن وامدار مهرباني اند