من از روييدن خار سر ديوار دانستم
كه ناكس كس نمي گردد بدين بالانشيني ها
Printable View
من از روييدن خار سر ديوار دانستم
كه ناكس كس نمي گردد بدين بالانشيني ها
اي غم اگر چه عهد تو بشكسته ام به مي
نازم ترا كه بر سر پيمان نشسته اي
اي اشك هر چه ريزمت از ديده زير پا
بينم كه باز سر مژگان نشسته اي
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
سلام
من اصلا نمیفهمم اینی که قرمز کردین واسه چیه:دی
در باغ خواهش های تن روییدی اما
آنقدر بالیدی که جانم از تو پر شد
پیش گل سرخ تو ،برگ زرد من کیست ؟
آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد
با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم
تا فصل فصل داستانم از تو پر شد
ایینه ها در پیش خورشیدت نشاندم
و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد
این اسم یکی هست که خیلی دوسش دارم
موجود دوست داشنی هست . یادتون اومد ؟
حالا
هم من ، هم تو !
هر دو خوب مي دانيم
اين راه نه پاياني دارد ، نه وصالي
اما هنوز دوش به دوش مي رانيم !
قانون خط هاي موازي يادت هست !؟
دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند !
و سکوت مي کنيم
هم من ، هم تو !
اصلا بيا
يک خط زير قانون خط هاي موازي بنويسيم
دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند
اما اين دليل نمي شود همديگر را دوست نداشته باشند ...
هم من ، هم تو !
نه. میشه بیشتر توضیح بدین؟
ولی من روزن آن خاطرات با تو بودن را
بدان هرگز نمی بندم
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم
اگر در این زمان دنیا غم انگیز است
اگر گلزار عشق و مهر هم در خواب پاییز است
به جان من آرزو دارم
که فردا در دل پاک و پر از مهرت
نسیمی خوش،معطر از بهار آید
دوباره لاله ی عشقی ببار آید
خداحافظ تورا زین پس درون سینه می جویم
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم
وای چه شعر قشنگی نوشتید چه حس خوبی به ادم دست می ده
خوب بعضی شعرها قشنگن و ادم با خوندنشون حس خوبی پیدا می کنه
بعضی ادمها هم مهربونن و با بودن کنارشون حس خوبی پیدا می کنیم
حالا یادتون اومد ؟:دی
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینیم
شاعر شنیدنی ست...ولی میل، میل توست
آماده ای که بشنویم یا ببینیم
این واژه ها صراحت تنهایی من است
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن شبی
بی خویش - در سماع غزل ها ببینیم
این شعری که شما نوشتین هم قشنگ بود.
فکر کنم یه چیزایی داره یادم میاد ولی هنوز مطمئن نیستم:دی
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد