داني كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
Printable View
داني كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
نامي براي مردن
نامي براي تا به ابد زيستن
نامي براي بي كه بداني چرا
گاهي گريستن ...
نرفته ام راه را ...
ندیده ام ماه را ....
خورشید گویی زبانه میکشد ...
در این بازی بی پایان .....
نيست نه جامي كش نگه دارد نه پرستويي كش بنوشد
يخچه نوری كه بكاهد التهابش را
نه سرودی خوش و خرمني از گل
نيست نه بلوری كش به سيم خام در پوشد
دانی چه کنی مرا به من باز گذار
وین دست عنایت از سر ما بردار
ریگی از زمین بر داریم
وزن بودن را احساس کنیم
(س.سپهری اهل کاشان)
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز اين خاطر پريشان را
ميكشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگين حجاب مژگان را
آسمان سفید می شود...
فرشته ای با ظرافت پرده پنجره روز می کشد
میان غربت حروف
آرام می گویم:
من عاشق شده ام...
در آسمان آش دندان هم می زنند !!
در حيرتم از باده فروشان كايشان
زين به كه فروشند چه خواهند خريد