مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
Printable View
مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
تو نيروي من بودي وقتي من ضعيف بودم
تو صداي من بودي زماني که نمي توانستم حرفي بزنم
تو چشمان من بودي هنگامي که نمي توانستم ببينم
تو بهترين چيز را که در وجود من بود ديدي
من را بالا کشيدي هنگامي که نمي توانستم برسم
تو به من ايمان دادي چون تو باور داشتي
من همان چيزي هستم که هستم
چون تو مرا دوست داشتي
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تو آسمون دنیا ،هر کسی ستاره داره،
چرا وقتی نوبت ماست،آسمون جایی نداره
واسه من ،واسه من ،
تنهایی درده، درد هیچ کس و نداشتن
هر گل پژمرده ای رو تو کویر سینه کاشتن
دیگه باور کردم اینو که باید تنها بمونم
تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخونم
من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام
گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام
من هر چه دیده ام ز دل و دیده تا کنون
از دل ندیده ام همه از دیده دیده ام
گویند بوی زلف تو جان تازه می کند
"سلمان" قبول کن که من از جان شنیده ام ...
---
به افتخار دوست بزرگوارم فرانک عزیز
مقام امن و مي بي غش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق
قاف یکی از کمیاب ترین ها !!!