دوش سودای رخش گفتم زسر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم؟
Printable View
دوش سودای رخش گفتم زسر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم؟
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
دوباره یاد دستهای گرم تو
گریه را به چشم من روانه ساخت
باز شوق کودکانه بال و پر گرفت
باز قلب من برای تو ترانه ساخت
تورا از بین صد ها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
مي روم بار دگر مستم کند
بي سر و بي پا و بي دستم کند
مي روم کز خويشتن بيرون شوم
در پي ليلا رخي مجنون شوم
هر که نشناسد امام خويش را
بر که بسپارد زمان خويش را
اگر دنياي ما دنياي سنگ است
بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است
اگر دنياي ما دنياي درد است
بدان عاشق شدن از بحر رنج است
تورا من چشم در راهم
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم!
من عاشق تر از پيشم ،دارم عاشق تر هم ميشم
با تو چون شبهاي خوب ، شراره ي آتيشم
من رو در بوسه غرقم كن ، نميخوام عشق پنهوني
برقصيم زير اين بارون در اين درياي طوفاني!
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم