تو سایه ای بیش نیستی در عمق افکار من
ولی من تو را احساس می کنم
در خیال خود،تو را لمس می کنم
هر ذرّه از وجود من
با تو ادغام می شود
آه
چه زیباست ساحل در خیال
چه زیباست جای پای تو
در کنار من
Printable View
تو سایه ای بیش نیستی در عمق افکار من
ولی من تو را احساس می کنم
در خیال خود،تو را لمس می کنم
هر ذرّه از وجود من
با تو ادغام می شود
آه
چه زیباست ساحل در خیال
چه زیباست جای پای تو
در کنار من
من و هم صحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما رابس
قصر فردوس ب پاداش عمل مي بخشند
ما رنديم و گدا دير دير مغان ما را بس
نگاه تو غزال من فتاده در نگاه من
به نام عشق گشته اي تو يار بي پناه من
طلسم عاشقي مرا عجب سعادتي شده
زلال مسلخ تو شد صفاي قبله گاه من
چه روز و شب به قصد تو کلام سبز واژه ها
پياده و سواره شد به خدمت سپاه من
نیست با آسودگی کاری من بی تاب را
می رمد از چشم اگر در خواب بینم خواب را
این دلُ عاشقش نکن
اگه منو دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای
قلب منو جا بذاری
دلم پر از شکایته
اما صدام در نمیاد
می ترسم از دستم بری
کاری ازم بر نمیاد
دو چیز طیره عقل است: دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
یقین که سوخته ای همچو بنده کم باشد
اگر چه همچو علادوله کم نیایندت
به خاک پای عزیزت که کحل چشم من است
که هست جان و دل بنده آرزومندت
به هر عتاب که با بنده می کنی جانا
بریده می نشود هیچ گونه پیوندت
تا بفردای جزا زهر ندامت می خورد
هر که امروز انتظار عیش فردا می کشد
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
دیده ی عقل مست تو ، چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو ، بی تو به سر نمی شود ...