از سخنــــــــ چینان شنیدم آشنایتــــــــ نیستم
خاطراتتــــــــ را بیاور تا بگویمـــــــ کیستمــــــــ . . . !
از سخنــــــــ چینان شنیدم آشنایتــــــــ نیستم
خاطراتتــــــــ را بیاور تا بگویمـــــــ کیستمــــــــ . . . !
توی تنهاییم نشستم ، رو به روم یه آینه ی پاک
شده کار من مرور خاطرات سرد و غمناک
من نگاهم رو به آینه ، آینه بی زار از نگاهم
خسته از درد و غم من ، خسته از غبار آهم
دوباره چشمای ابریم ، می گیرن نم نم بارون
آینه حیرونه از این که ، از کجاست این همه بارون
دل آینه می سوزه ، دل می ده به درد و دل هام
به تموم پشت پاها که زدن به قلب تنهام
می شه باز سنگ صبور غصه های جور و واجور
با ترک می شکنه بغض و آینه می خوره هاشور
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زندگي زندان سرد كينه هاست،من گريزانم ازين زندان كه نامش زندگيست.......!
من نگويم که به حرف دل من گوش کنيد
بهتر آنست که اين قصه فراموش کنيد
عاشقان رو بگذاريد بنالند همه
مصلحت نيست اين زمزمه خاموش کنيد ...
راحتی در کار زمان نیست
همه تان دروغ گفته اید
چه کسی به من گفت
زمان دردم را تسکین می دهد !
دلم برایش تنگ شده است
آن هنگام که می گرید باران
می خواهمش آن هنگام که
فرو می نشیند آب در ساحل
برف های کهنه آب می شوند از هر جانب کوه
و برگ های واپسین سال دود می شوند در هر کوچه ای
اما عشق تلخ واپسین سال
بایستی پابرجا بماند
قلبم سنگینی می کند
و افکار پوسیده ام ساکن شده اند
صدها جایی هستند که می ترسم
تا بروم - چرا که از یاد او لبریزند
و ورودی سلانه در چنین مکان آرامی
جایی که هر گز پایش را نگذاشته
یا چهره اش ندرخشیده
با خود می گویم
" در اینجا هیچ یادی از او نیست! "
با این حال چه تب آلودم و چقدر به یاد او
نقل قول:
دروغ بود، دروغ....
زمان تنها قلبهاييمان را فشرد
بيآنكه تسكيني برايش باشد
سينهام خاموش شد، آتشم افسرد
غنچههاي بوسهام بر عكس او پژمرد
بــــــــاد يــــــــاد عاشقان را بــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــرد....
وقتي كه بارون مي گيره دلم بهونه مي گيره
به ياد شباي باروني سراغ تورو مي گيره
اشك چشام جاري ميشه مثل بارون چيكه چيكه
دل بهونه گير من بي تو آروم نميشه
كجا رفتي اي ديوونه ...
حالا كه از دست دادمت ميخونم از دوست داشتنت
زندگيم هر چي كه بود سپردمش به سرنوشت
ندارم از تو نشوني چقده نامهربوني
مگه از تو من چي خواستم به جز عشق و همزبوني
يارب مپسند كه لوطيان خار شوند...
رفتی و ماندم
تنها نشسته ام در این آغش جفا/
پیشینه ای نبود مرا، جز در این خفا
مرغ از قفس پرید،مگر بالی بُود تو را؟/
چون مرده ی سراب کنم آب را شفا
راستی نگفته ای چرا کین دلم گریخت؟/
آن گونه که بر رهِ گذر کند وفا
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش ؟
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
دیری ست که در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
بگذار که چشم ها ببندد
کمتر به من این جهان بخندد
نیما یوشیج
منو انتظارو کابوس و تنهایی
منو حس اینکه هر لحظه اینجایی
دارم آینه هارو گم می کنم کم کم
تو رو هر طرف رو می کنم میبینم...
نگو از تو چشمام چیزی نمی خونی
تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی
اگه این بهارم برنگردی خونه
دیگه چیزی از من یادم نمیمونه.....
منو رهـا کن از این فکر تنهایی
تو نرفتی ، نه ، تو هنوزم اینجایی
دارم از خودم با فکر تو رد میشم
دارم عاشقی رو با تو بلد میشم......
نگو از تو چشمام چیزی نمی خونی
تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی
اگه این بهارم برنگردی خونه
دیگه چیزی از من یادم نمیمونه..........
شعری نیست که حالمو بفهمه........................................ .............................////نقل قول:
حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.
((شعر بی واژه))
هیچ کس
هیچ گاه
این نداند،
من هم این لحظه هارا خود ندانم
تا کی
تا کجا
تا کجاها...
بال گسترده این دم،جهانم؟!
حالتی
می رود نغزو آید
شعر بی واژه ای بر زبانم!!
بــــــــــاز
چشمها در بهت بی راز من چه دیده است؟
گوشها
_ای وای_
از سکوت بی امید من
چه شنیده است؟
من که گفتم اين بهار افسردني است / من که گفتم اين پرستو مردني استمن که گفتم اي دل بي بند و بار / عشق يعني رنج ، يعني انتظارآه عجب کاري به دستم داد دل / هم شکست و هم شکستم داد دل . . .
آخرين سنگر سكوته *** حقه ما گرفتني نيست
آسمونشم بگيري *** اين پرنده مردني نيست
آخرين سنگر سكوته *** خيلي حرفا گفتني نيست
اي برادراي خونين *** اين برادري تني نيست
موج دستاي منو تو *** دست دريارو گرفته
عكس تو با سرمه ي خون *** چشم دنيارو گرفته
ما كه از آوارو تركش *** همرو به جون خريديم
تو بگو هم سنگر من *** ما تقاص چيو ميديم
در کناری از خانه ی ما .. اتاقیست سردو آبی
عکس یک زن روی دیواری .. زنی زیبا روی و خندان
یار من بود او، دورانی ..
حالا من ماندمو من .. گیتاریو سیگارو تنهایی
ای عکس خندان بشنو از من
خواهمت دید، روزگاری ..
ديگرم نيست ناي ماندن .. باید آواز آغاز رفتن
چاقويي پنهان ته گنجه
دست هاي سردم . . رگ هاي سبزم ..
افتــــــد آخر بر زبانها
راز دلهاي شكسته
تا ابد باقي نماند
مي به ميناي شكسته
.....
اين دو روز زندگانــــي
اين همه غوغا ندارد
تا به كي نالم كه دنيا
فتنه دارد يا ندارد
ای خدایا من چه گویم/راز دل را با که گویم
در قفص مانده ام درنمیام/چون که او میگه من تو رو نمی خوام
شعر كلام نیست
واژه نیست
ما خود را فریب می دهیم
آن كه شعر را زندگی می كند
شاعر است
چه بنویسد، چه ننویسد
لبت « نه » می گوید و پیداست می گوید دلت « آری»
که این سان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری
دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را ، همیشه بر زبان رانی
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیّاری
تو را چون آرزوهایت همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی ِ خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ، ای معما ! پرده برداری
سال ها ،سال ها در راه تحصیل هنر کوشیده ام
تک گرفتم بس که در دیگ هنر جوشیده ام
در تئاتر رویه حوضیو و تماشاخانه ها
خورده نقشی داشتم، صحنه هایی دیده ام
...من کیـــــــــَم ، من چیــــــَم ،اون کیه؟این چیه؟
عاقبت ،عاقبت سودای نشر ِ یک کاست زد بر سرم
لاجرم سوی آنجا گردیده ام
دست رَد بر سینه ام کوبیدن و رد کردنم
بس احانت ها شنیدم ،بار ها رنجیده ام
من که دلقک نیستم ای عاشقان ِ اهل دل
من بر این شوریدگی سال ها بالیده ام
بود عمر من از اول تا به آخر رو هوا
سال ها چون کرم دورادور خود پیچیده ام
بار الهی هر که با امثال ما بد تا کند پاش بچسبد روی این زیلو که روش خوابیده ام
چون که قدر زحمت مارا نمیداند کسی
آخر از فرهنگ کانون هنر برریده ام!
________________________________
با لبخند هایی از لاله و تزویر
با کوله باری از جهل و ناخن گیر!
بر کوره راه جبر و سنت!
سر دو راه زهد و قدرت
از درخت باورها آویزان
با جهت باد شرایط همخوان!
تـــــــــاب میخوریم
بــــــــَعد تو میــــــای
با کتابات،با یه عالم اطلاعات آآآدمای ضایع،حرف های با مزّه و من
نیـــــگات میکنم با سنّم ، با اخلاق مثل جنّم
باااا بی کاری و با بیزارررری و
مـــــیگی بلند شو برو بیرون
مـــــیگی بلند شو بریم بیرون ،بریم پارتی و گالری و کنسرت جاز و تلفیقی
ولی من رو همین مبل مـــــــــیشینم، همووون فیلم همیشگیمو میبینم
چـــــــــــُرت میزنم ،کتابامو ورق میزنم
مــــــــیگم بیـــــــــــزارم از همتووون بیــــــزارم از همتون ،بیــــــــــزارم از همتون...
ای روزگار لعنتی یه بار به ساز من برقص
یه بار بذار رها بشم از شر این تلسم نحس
چرا همیشه با دلم اینجوری بد تا می کنی
یه روز خوش تا میبینم اشکمو دریا می کنی
هر چند مال من نشدی ولی ازت خیلی چیزا یاد گرفتم.
یاد گرفتم به خاطر کسی که دوسش دارم باید دروغ بگم.
یاد گرفتم هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره.
یاد گرفتم تو زندگیم به اون که بفهمم چقدر دوسم داره هر روز دلشو به بهونه ای بشکنم.
یاد گرفتم گریه های هیچ کس رو باور نکنم.
یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.
یاد گرفتم هر روز دم از عاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم.
یاد گرفتم هر چیزی رو خیلی زود و راحت میشه فراموش کرد حتی اگه قسمتی از زندگیمون شده باشه.
یاد گرفتم واسه اینکه کسی حرفامو باور کنه باید باورش کنم.
یاد گرفتم توی این دنیا حتی اگه صد نفر رو هم داشته باشی بازم خیلی تنهایی خیلی.
پای روضه ی خودت گریه نکن
وقتی گریه ننگ مردونگیه
دوره ای که عاقلاش زنجیرین
سوته دل شدن یه دیوونگیه
این روزا دوره ی غیرت کشیه
کی می دونه قیصر این روزا کجاست
بکشی و نکشی می کشنت
این جا بازارچه ی آب منگلیاست
خسته
شکسته
و دلبسته
من هستم
از اين فرياد
تا آن فرياد
سکوتي نشسته است.
لب بسته
در دره هاي سکوت
سرگردانم.
من ميدانم
جنبش شاخه ئي از جنگلي خبر مي دهد
و رقص لرزان شمعي ناتوان
از سنگيني پا بر جاي هزاران جار خاموش.
در خاموشي نشسته ام
خسته ام
درهم شکسته ام
من دلبسته ام.
ببخشيد كه اين وسط يه پست ميدم ولي لازم ديدم كه يه مساله اي رو بگم...
تاپيك قشنگيه ، ولي بهتره اسمشو عوض كنيد و بزاريد " تاپيك افراد شكست خورده ي عشقي ! "
همه دارن از جدايي...نفرت...مرگ.....تنهايي... .اضطراب...تلاطم...و اينجور چيزا مينوسين !
يعني حال و احوال دروني شماها اينقدر پريشونه....؟
يعني يكي پيدا نميشه كه برامون از عشق ، دوست داشتن ، وصال ، آرامش ، زيبايي و.... اينجور چيزا بنويسه.
اين پستمو با اين شعر حافظ مزين ميكنم كه كاملا مرتبط با حرفام ميشه....
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن .... منم كه ديده نيالودم به بد ديدن:40:
هر کس حرف دلشو میزنه!
به صورت شعر.
حالا هر حالتی که میتونه باشه.
بیا هرچه دل تنگت میخواهد بگو.
زندگي را به بهانه خواب , خواب را به بهانه درد , درد را به بهانه تو , فراموش کردم , حال خود قضاوت کن که , از من چه ماند , جز تويي که وقت و بي وقت من را , انکار مي کني
آسمون واسم ببار; واسم ببار بی کس انگار تمومی نداره
دلم از غصه بمیری یا نمیری دیگه اشکی ندارم واست بباره
دلکم ای دل من عشق تو رو هیشکی ندید نخواست ببینه
واسه یک بار نشد یک بار تو چشات خنده بی غم بشینه
دوست عزيز outpost تو اين تايپيك معمولا هركسي حال درونش رو ميگه كه اصولا وقتي اينجا چيزي مينويسيم كه حس و حال خوبي نداريم!اون مطالبي كه شما ميخواين تايپيكش اينجاست:
البته ميشه از لابه لاي پستها، پستهاي اميدوار كننده هم پيدا كرد:46:کد:http://forum.p30world.com/showthread.php?t=146482&page=599
اينم حال من:
ديشب به سيل اشك ره خواب ميزدم....
نفسم را بالا آوردم
تو در آن بودی.
دوباره میکِشمت در مشامم
دوباره هوایت را دارم
دوباره بالا آوردم
چه حال خرابی دارد هوای من
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است...
یك لبخند زندگی مرا نجات داد :40:
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمی برید از من
عجب که راه نفس بسته اید بر منو باز
در انتظار نفس های دیگرید از من
یک سال است که قطره اشک دیده خشکید
قطره ها از گونه غلتید
یک سال است که پرنده ای پر زد گلی پژمرده شد ...:40:
هنوز هم بند کفشهایم را
پروانه ای گره می زنم
تا مسیر خانه ات...!!
سراب رد پــای تو
كجــای جـــاده پيدا شد؟
كجا دستاتو گــــــــــم كــردم
كه پايان من اينجـــــــــــــا شد؟
ترک ما کردی ولی
با آنکه هستی یار باش.
نمی دانم تو میدانیـــــــ
دل من در هوای دیدنت بی تاب گردیده
سرا پای وجودم در فراغت آب گردیده
ز هجرت دیدگانم هم چو دریایی ز خون گشته
غم و دردم فزون گشته
نمیدانم تو می دانیـــــــ