نسیم عشق ز کوی هوس نمیاید
چرا که بوی گل از خار و خس نمیاید
ز نارسایی فریاد آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمیاید
به رهگذارطلب آبروی خویشتن مریز
که همچو اشک روان باز پس نمیاید
ز آِشنایی مردم رمیده ام رهی
که بوی مردمی از هیچ کس نمیاید
Printable View
نسیم عشق ز کوی هوس نمیاید
چرا که بوی گل از خار و خس نمیاید
ز نارسایی فریاد آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمیاید
به رهگذارطلب آبروی خویشتن مریز
که همچو اشک روان باز پس نمیاید
ز آِشنایی مردم رمیده ام رهی
که بوی مردمی از هیچ کس نمیاید
ستاره شعله ای از جان دردمند من است
سپهر آیتی از همت بلند من است
به چشم اهل نظر صبح روشنم ز آنروی
که تازه رویی عالم ز نوشخند من است
چگونه راز دلم همچو نی نهان ماند؟
که داغ عشق تو پیدا ز بند بند من است
در آتش از دل آزاده ام ولی غم نیست
پسند خاطر آزادگان پسند من است
رهی به مشت غباری چه التفات کنم؟
که آفتاب جهانتاب در کمند من است
هر شب فزاید تاب وتب من
وای از شب من وای از شب من
یا من رسانم لب بر لب او
یا او رساند جان بر لب من
استاد عشقم بنشین و برخوان
درس محبت در مکتب من
رسم دورنگی ایین ما نیست
یکرنگ باشد روز و شب من
گفتم رهی را کامشب چه خواهی؟
گفت آنچه خواهد نوشین لب من
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
در اخرين لحظه ديدار به
چشمانت نگاه كردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو يا بي تو بهاريست
همان لبخندي كه توان را
از من مي ربود بر لبانت
زينت بست.
و به ارامي از من فاصله
گرفتي بي هيچ كلامي.
من خاموش به تو نگاه می كردم
و در دل با خود مي گفتم :اي كاش اين قامت
نحيف لحظه اي فقط لحظه اي مي انديشيد كه
اسمان بهاري يعني ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهاني
و اين جمله ،جمله اي
بود بدتر از هر خواهش
براي ماندن و تمنايي
بود براي با او بودن.
وقتی که ماه تو میگیرد
من اینجا تاریک میشوم و
تاریکی هایم شب تر میشوند !
وقتی که خورشید تو میگیرد
من زرد میشوم
هوای دلت که می گیرد
برای من نفس کشیدن سخت میشود
و من چقدر هی باید دعا کنم که
ماه تو ( ماه من !)
خورشید تو ( خورشید من !)
هوای دل تو ( هوای دل من !)
نگیرند!!
در تلاقی نگاه و آینه چیزی را گم کرده ام
در تلاقی نگاه و آینه خطوط موازی نگاهت را می جویم
بانوی شیشه ای یکبار درون چشمانم بشین
گم کرده را پیدا می کنم...
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین
...
اين گل سرخ من است !
دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
كه بري خانه دشمن !
كه فشاني بر دوست !
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشيد،
روح خواهد بخشيد .
تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !
اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،
نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسيار بگو !
من پر از خاطره هاتم
خاطره های موندنی
هنوز برام زمزمه قشنگ دل سپردنی
تو بهترین بهانه و ترانه رسیدنی
حتی برای گریه هام بغضی تو احساس منی
عشق منی عشق منی تو ارزوی این دل دیوونمی
جای دستای صمیمیت خالی تو دستم ای یار
فاصله یار قدیمی شده جادو طلسم دوریه ما
تو رویاهای رنگیم عکس چشماتو میبینم
تا که میفهمم تو نیستی با نبودنت میمیرم
میمیرم
عشق منی عشق منی تو آرزوی این دل دیوونمی
دست سرنوشت زمونه
ما رو باهم اشنا کرد
خوشبختی توی دنیا
دیگه رو به ما کرد
موندم میون راهی که
واسم آرزو بود
دیدن چشمای تو
دیدن خواب بود
دیدن خواب بود
حالا که تو هستی کنارم
غصه ای ندارم
لحظه به لحظه عمرمو
هدیه از تو دارم
به تو از تو می نويسم
به تو ای هميشه در ياد
ای هميشه از تو زنده
لحظه های رفته بر باد
وقتی که بن بست غربت
سايه سار قفسم بود
زير رگبار مصيبت
بی کسی تنها کسم بود
وقتی از آزار پاييز
برگ و باغم گريه می کرد
قاصد چشم تو آمد
مژده ی روييدن آورد
به تو نامه می نويسم
ای عزيز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پيوست
ای هميشگی ترين عشق
در حضور حضرت تو
ای که می سوزم سراپا
تا ابد در حسرت تو
به تو نامه می نويسم
نامه ای نوشته بر باد
که به اسم تو رسيدم
قلمم به گريه افتاد
ای تو يارم روزگارم
گفتنی ها با تو دارم
ای تو يارم
از گذشته يادگارم
به تو نامه می نويسم
ای عزيز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پيوست
در گريز ناگزيرم
گريه شد معنای لبخند
ما گذشتيم و شکستيم
پشت سر پلهای پيوند
در عبور از مسلخ تن
عشق ما از ما فنا بود
بايد از هم می گذشتيم
برتر از ما عشق ما بود
خوش گرفتي از من بيدل سراغ
ياد من كن تا سوزد اين چراغ
خائفي جان بر تو هم از من درود
داروي غمهاي من شعر تو بود
اي ز جام شعر تو شيراز مست
پيش
حافظ بينمت جامي به دست
طبع تو آنجا كه پر گيرد به اوج
مي زند دريا در آغوش تو موج
پيش اين آزرده جان بسته به لب
شكوه از شيراز كردي اي عجب
که می داند ... ؟
شاید شبی تمام آرامش قلبم را به عمق چشمهایت ببارم !!!
محال نیست عزیزم
سخن گفتن من با دستهایت هر ثانیه تکرار می شود .
نگفتمت مگر !
هزار شب
شعر نوشتم و شاعر نشدم
اما نشان ردِ پاي ِ سبزت
در كوچه باغ ِ بلوغ ِ رؤيا
هزار شب شاعرم كرد !
نگفتمت ؟...
نخست
دير زماني در او نگريستم
چندان که ، چون نظر از وي بازگرفتم
در پيرامون من
همه چيزي
به هيات او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا ديگر
از او
گريز نيست!!
با هم که هستیم
سه نفریم
من و
تو و
بوسه
جدا که می شویم ،
چهار نفر . . .
تو و تنهایی
من و عذاب
ازپله هايی طولانی بالامی روم
تادراتاقی شلوغ
درپی يك ميز خالی
به بهانه يك قهوه ای داغ
توراببينم
زندگی عشق است عشق افسانه نیست
آن که عشق را آفرید دیوانه نیست
عشق آن نیست که کنارش باشی
عشق آن است که بیادش باشی
گر از جفای تو روزی دلم بیازارد
کمند شوق کشانم بصح بازآرد
زدرد عشق تودوشم امید صبح نبود
اسیر هجر چه تاب شب دراز آرد
ولی عجب نبودگربسوخت زآتش عشق
چه جای موم که فولاد در گداز آرد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] من هنوز در چشمانت گم شده هستم. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] تو در تمام ضربان هاي قلبم حضور داري [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
متشكرم
براي همه وقت هايي كه مرا به خنده واداشتي.
براي همه وقت هايي كه به حرف هايم گوش دادي.
براي همه وقت هايي كه به من جرات و شهامت دادي.
براي همه وقت هايي كه مرا در آغوش گرفتي.
براي همه وقت هايي كه با من شريك شدي.
براي همه وقت هايي كه با من به گردش آمدي.
براي همه وقت هايي كه خواستي در كنارم باشي.
براي همه وقت هايي كه به من اعتماد كردي.
براي همه وقت هايي كه مرا تحسين كردي.
براي همه وقت هايي كه باعث راحتي و آسايش من بودي.
براي همه وقت هايي كه گفتي "دوستت دارم"
براي همه وقت هايي كه در فكر من بودي.
براي همه وقت هايي كه برايم شادي آوردي.
براي همه وقت هايي كه به تو احتياج داشتم و تو با من بودي.
براي همه وقت هايي كه دلتنگم بودي.
براي همه وقت هايي كه به من دلداري دادي.
براي همه وقت هايي كه در چشمانم نگريستي و صداي قلبم را شنيدي.
زندگی چون گل سرخی است
پر از خار،پر از برگ،پر از عطر لطیف
یادمان باشد اگر گل چینیم
خار و عطر و گلبرگ، هر سه همسایه دیوار به دیوار هم اند
زندگی چشمۀ آبی است و ما رهگذریم
بنشین بر لب آب، عطش تشنگی ات را بنشان
صفایی بده سیمایت را
و اگر فرصت بود
کفش ها را بکن و آب بزن پایت را
غیر از این چیزی نیست
زندگی...
آینه ای شفاف است
تو اگر زشت و یا زیبایی
تو اگر شاد اگر غمگینی
هر چه هستی تو در آینه همان می بینی
شادیت را در یاب
چون گل عشق بتاب
تا در آینه هستی، گل هستی باشی
دوستت دارم عزیزم
... و خداوند
تو را آفرید
که معنا شود
عاشقی
در شعله ناک بال های پروانه
و کبوتران ناامن
بنوشند
پرواز را
در آبی آسمانی ات .
نخست دخیل بست نگاهت
پولاد پنجره بود
نرم شد
در دستان عشق .
که
مهربانی ؛
سنگ را
سیراب می کند .
دیرگاهی است
آهوان نگاه
ضامن می خواهند .
کلماتم را
در جوی سحر می شويم
لحظه هايم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرايم روشن
تا که بی دغدغه
بی ابهام
سخنانم را
در حضور باد
-اين سالک دشت وهامون-
با تو بی پرده بگويم
که تو را
دوست ميدارم تا مرز جنون۰
دعوتم کن به یه بوسه گوشه ی دنج یه رویا
من میخوام با تو بمونم از الان تا ته دنیا
دعوتم کن به یه لبخند عاشق و ساده صمیمی
دوباره قرار دیدار تو همون خواب قدیمی
من میخوام تو حس چشمات تو همین رویا بمیرم
من میخوام بمیرم اما دستا تو تو دست بگیرم
واسه ی به تو رسیدن اینهمه شب و دویدم
خسته از طلوع فردا شب به شب خوابتو دیدم
دست به دست من و تو با هم توی کوچه های رویا
تو رو دارم تورو دارم بی خیال همه دنیا
من میخوام تو حس چشمات تو همین رویا بمیرم
من میخوام بمیرم اما دستا تو تو دست بگیرم
حالا که نیستی
پس کوچه های چشمم را ،ابرهای غمگین لندن شرجی کرده .
و چشم های تو ، ونیز آب گرفته را از تنهایی به در آورده .
*
طوری مینویسم که انگار عمری مهاجر بوده ام .
طوری می خوانی که انگار نیستی .
به ما نیامده بانو !
از باغ های لواسان تا کاج های چیتگر
از سبزی کاری های ری تا آبشارهای دربند
دوستت دارم .
به شعر میمانی تو.
هر بار که میخوانمت
دوباره سروده میشوی...
از شبانه های تو
به شانه های ابر می رسم
حوصله ام از هر چه و هر که پر می شود
به رویاهای قلم تو پناه می آورم
آویزان آونگ خاطره های ناب تو می شوم
سبزینه هر چه جنگل و طراوت !
نادیده به دیدگانم بند می شوی و
بند بند تنم عاشقت می شود
بی خود هی دنبال کلمه می گردم
تا حرفی از تو زده باشم
بی نتیجه ای برای این جستجو
به این نتیجه می رسم:
فراتر از هر حرف و حدیث
مثل سادگی سیال جنوبی ها
دوستت دارم .
تونيستي
اما نيلوفر صدايت
پشت پنجره ام قد كشيده است
پنجره را مي گشايم
تورا به درون دعوت مي كنم
و خانه ام پر مي شود
از آينه هاي نگاهت
كه چقدر نيلوفر
در ان تكثير مي شوند
تو نيستي
اما لبخند مي زني
و دشت هاي گرم و سرخ
از ذهنم بالا مي روند
و چلچله هاي نور و صدا
از تاريكي شبم
پنجره را مي بندم
تو به تمامي
در خانه ام
آشيانه كرده اي
نه!
نمی گذارد تو را ببينم
نسيمی که می وزد
آنسوی حوصله ی تنگ دريچه ی دلواپسی
و به هم می ريزد
رنگها را در باغ
در کدام گل نهفته ای
که با يادت
پر می شوم
از عطر بهار نارنج
و طراوت پس از باران؟
من سر ریز سکوت شمایی ام که
نه حرفی برای زدن دارید
نه دلی برای عاشق شدن
تفسیر سکوتتان کار راحتی نیست
من شکست خورده ی تفسیر سکوت شمایم
زنده بودن، سرودن بهانه
هرچه جز با تو بودن بهانه
ذکر نام تو یعنی تنفس
عاشقانه سرودن بهانه
خوب یعنی تو را خوب دیدن
پلک بستن- گشودن، بهانه
گریه هم مثل باران ضروری است
غصه از دل زدودن بهانه
دم به دم فال حافظ گرفتن
بخت را آزمودن بهانه
شعر دعوی، سرودن دروغین
زندگی عذر، بودن بهانه
سوره ی چشم خرابت حکم تحریم شراب
سِفر تکوین نگاهت مژده ی اهل کتاب
روز و شب در چشم تو تصویر موعود من است
گرگ و میش از چشمه ی چشم تو می نوشند آب
شهر شب با داغیاد تو پریشان شد ولی
حالیا در سوگ چشمت حال آبادی خراب
صبح خون می ریخت از پرهای بالش چون که شب
آخرین تصویر پرواز تو را دیدم به خواب
در نگاهت نقطه ی ابهام گنگی بود خاک
ذره بین کوچکی در دست هایت آفتاب
پرسشی دارم زتو: آن سوی این دیوار چیست؟
ای سوال روشن ما را نگاه تو جواب!
در تمام طول این سفر اگر
طول و عرض صفر را
طی نکرده ام
در عبور ازین مسیر دور
از الف اگر گذشته ام
از اگر اگر به یا رسیده ام
از کجا به ناکجا...
یا اگر به وهم بودنم
احتمال داده ام
باز هم دویده ام
آن چنان که زندگی مرا
در هوای تو
نفس نفس
حدس می زند
هرچه می دوم
با گمان ردِ گام های تو،
گم نمی شوم
راستی،
در میان این همه اگر،
تو چقدر بایدی!
باز، با دلِ گرفته در هوای تو
شعر تازهای سرودهام برای تو
باز هم به یاد خندههای سادهات
باز هم به یاد اشک بیریای تو،
رو به روی آسمان نشستهام، تهیست
بینوازش صدای آشنای تو
مثل لحظهای که رفتهای و بعد از آن
مانده روی برفِ کوچه، جای پای تو
من دلم هنوز بوی عشق میدهد
عطر ساده و صمیمی صدای تو
گرچه قلبم از هجوم غصهها پُر است
گرچه نیستند هیچیک، سزای تو،
غصههای تو تمامشان از آن من
شعرهای من، تمامشان برای تو
در زمانی که وفا
قصه ی برف به تابستان است
و صداقت گل نایابی است
و در آیینه ی چشمان شقایق ها نیز
عابر ظالم و بی عاطفه ی غم جاریست
به چه کس باید گفت
با تو خوشبخت ترین انسانم...
دل بيتاب من ، با ديدنت آرام مي گيـرد
اگـر دوري ز آغوشـم ، نگاهم كا م مي گيـرد
مرا گر مست مي خواهي ، نگاهت را مگيـر از من
كه دل از سـاقي چشمـان مستت جام مي گيـرد
تو نوشين لب ميـان جمع ، خاموشي ، ولي چشمـم
ز هـر موج نگاه دلكشت پيغـام مي گيـرد
كجا مي روي؟
با تو هستم
اي رانده حتي از آينه
اي خسته حتي از خودت
كجاي اين همه رفتن
راهي به آرزوهاي آدمي يافتي؟
كجاي اين همه نشستن
جايي براي ماندن ديدي؟
سر به راه
رو به نمي داني تا كجا
چرا اتاقت را با خود مي بري؟
چرا عكس هاي چند سالگي را به ماه نشان مي دهي؟
خلوت كوچه ها را چرا به باد مي دهي؟
يك لحظه در اين تا كجاي رفتن بمان
شايد آن كاغذ مچاله كه در باد مي دود
حرفي براي تو دارد
سطري نشاني راهي
خيالت من از اين همه فريب
كه در كتابخانه هاي دنيا به حرف مي آيند
و در روزنامه هاي تا غروب مي ميرند
چيزي نفهميده ام؟
خيالت من از پنجره هاي باز خانه سالمندان
كه رو به صبح توپ بازي
تا باي باي تيله ها و گلسرهاي رنگي حسرت مي كشند
چيزي نفهميده ام؟
هنوز راهي از چشم هاي خيسم
رو به خاك بازي در باغ و
پله هاي شكسته ي روز دبستان
مي رود
هنوز بغضي ساده
رو به دفتري از امضاي بزرگ و يك بيست
كه جهان را به دل خالي ام ميبخشيد
مي شكند
حالا در اين بي كجايي پر شتاب
با اين كه اينقدر بلند حرف ميزني؟
تمام چشم هاي شهري شده نگاهت مي كنند
كسي نيست,با خودم حرف مي زنم
وقتی که ماه تو میگیرد
من اینجا تاریک میشوم و
تاریکی هایم شب تر میشوند !
وقتی که خورشید تو میگیرد
من زرد میشوم
هوای دلت که می گیرد
برای من نفس کشیدن سخت میشود
و من چقدر هی باید دعا کنم که
ماه تو ( ماه من !)
خورشید تو ( خورشید من !)
هوای دل تو ( هوای دل من !)
نگیرند!!