خواب تنها آرامش ممكن است ، و خواب غير ممكن است .
زن آينده
Printable View
خواب تنها آرامش ممكن است ، و خواب غير ممكن است .
زن آينده
وقتي كه چهره اي كه دوستش مي داريم زير خاك مدفون شده است چه طور طاقت منتظر شدن را داشته باشيم ؟
زن آينده
مشكل بزرگسالان اين است كه بزرگ نشده اند اما ديگر بچه هم نيستند.
زن آينده
به دو شيوه مي توان دروغ گفت : مي توان حرف هايي را از خود ساخت . و هم چنين مي توان حقيقت را با صدايي آرام ، با خونسردي ، مثل حرفي بين حرف هاي ديگر ، حرف هاي كم اهميت ، بيان كرد .
زن آينده
غم زماني كه ما را در بر مي گيرد ، كاملاً نابودمان نمي كند و اين دقيقاً ، همان ايرادي است كه به غم مي توان گرفت.
زن آينده
براي رسيدن به دوردست ها ، بايد از نزديكي ها گذشت .
زن آينده
اين كه در عين حال چند نوع زندگي داشته باشيم ، كار سختي نيست . كافي است براي خودمان هيچ نوع زندگي خاصي نداشته باشيم.
زن آينده
من چيزي را از دست داده ام كه نمي دانم چيست . اين احتمال هم وجود دارد كه آن چيز را هرگز نداشته ام . با اين وصف ، مطمئناً آن را از دست داده ام .
زن آينده
جذابيت ليز در ان است كه نمي كوشد مورد پسند قرار گيرد . عادتي دارد : هميشه حقيقت را مي گويد .
زن آينده
آدم هميشه بيش از حد زود ازدواج مي كند . قبل از اين كار بايد نيروهايي را مصرف كنيم ، روياهايي را از بين ببريم . احتمالاً شب كه فرا رسيد با رهگذري عروسي كنيم .
زن آينده
سرشت واقعي او دوباره دارد خودنمايي مي كند و چون مدتي مجبور بوده پنهانش كند از هميشه تيره و تارتر است .
زن آينده
در اوج شورانگيزترين خوشبختي ها غمي نهفته است .
زن آينده
تنها انتظار واقعي ، زندگي كردن است .
زن آينده
نادر اشخاصي قادرند عاشق شوند زيرا نادر اشخاصي قادرند همه چيز را از دست بدهند .
زن آينده
رفتن به گورستان براي ديدار كسي كه دوستش داشته ايد ، تجربه عجيبي است .
رستاخيز
روزي كه ما به اندكي خوبي كردن راضي شويم ، روزي است كه مرگ ديگر نمي تواند آن را از تقويم جدا سازد .
رستاخيز
من خدا را در قمقمه آب يافته ام ، در عطر پيچ امين الدوله ، در خلوص برخي كتاب ها و حتي نزد بي دينان . اما تقريباً هيچ گاه وي را نزد آناني كه كارشان سخن گفتن از اوست ، نيافته ام .
رستاخيز
گذر ساليان چيزي به احمقان و بدطينتان نمي آموزد .
رستاخيز
هواي زمانه غير قابل تنفس است ، اما ما به نفس كشيدن ادامه مي دهيم . آيا ما مرده ايم ؟
رستاخيز
در دنیای ما، محبت دانه ی کمیابیه. باید به ذره هایی که هست آویخت. باید دوست داشت
دل کور - اسماعیل فصیح
اگه من خواستم روزی درباره ی کسی قضاوت کنم او را با چیزی که در قلبش داره قضاوت میکنم نه با کارهایی که مجبوره بکنه و میکنه
دل کور - اسماعیل فصیح
یک روز صبح ، پدر و مادر و کودک دو یا سه ساله آنها دارند در آشپزخانه صبحانه میخورند.اندکی بعد مادر برمیخیزد و میپردازد به ظرفشویی ، و پدر –بله ، پدر- به پرواز در میآید، آن بالا دور سقف میگردد و کودک صاف نشسته او را مینگرد.خیال میکنی کودک چه میگوید؟ شاید پدرش را نشان میدهد و میگوید بابا رفت هوا! کودک البته به حیرت افتاده ، ولی طفلک همیشه دچار حیرت است . پدرش مدام کارهای عجیب و غریب میکند و این جهش کوچک بر فراز میز صبحانه نیز لابد یکی از آنهاست.پدر هر روز صبح با ماشین مضحکی صورت خود را میتراشد، گاه بالای بام میرود و آنتن تلویزیون را این ور و آن ور میچرخاند، یا این که سرش را از زیر کاپوت اتومبیل میکند و صورتش را که سیاه شده بیرون میآورد.
حالا نوبت مامان است. صحبت کودک را که میشنود تند سرش را میگرداند.میبیند پدر خونسرد بالای میز صبحانه در هوا شناور است، فکر میکنی چه واکنشی نشان میدهد؟ از وحشت فریاد میکشد و شیشه مربا از دستش میافتد. وچه بسا پدر که لطف کرد و به زمین برگشت ناچار است زن را به دوا ودکتر برساند.
چرا عکس و العمل مادر و کودک چنین با هم تفاوت دارد؟
اینها همه مربوط به عادت است (این یادت نرود!) مادر آموخته است که انسان نمیتواند پرواز کند. کودک هنوز این را نیاموخته است.هنوز مطمئن نیست چه کارهایی از دست ما برمیآید و چه کارهایی از دست ما بر نمیآید .
دنیای سوفی - یوستین گردر
سوفسطاییان یادآور شدند که کاربرد اصطلاحی مانند شرم طبیعی همواره قابل دفاع نیست. چون چنانچه شرم طبیعی باشد، پس امری ذاتیست، چیزیست که با آن به دنیا میآییم. ولی آیا شرم، به راستی ذاتیست، یا اجتماع آن را به ما میآموزد؟ برای آدمهای سرد و گرم روزگار چشیده، پاسخ لابد ساده است: برهنگی در نظر اینان طبیعی -فطری- است و ترس و واهمه ندارد. شرم -یا بیشرمی- در درجه ی اول موضوع عرف و عادت اجتماعیست.
دنیای سوفی - یوستین گردر
بشر با مقداری سوالات دشوار روبهروست که برای آنها جواب قانعکنندهای ندارد. خب، دو کار میتوان کرد: یا میتوانیم خودمان و بقیه ی جهان را گول بزنیم و وانمود کنیم که آنچه را باید بدانیم می دانیم، یا می توان تا ابد چشم بر مسائل مهم بست و از پیشرفت بازایستاد. بشریت از این بابت به دو دسته تقسیم شدهاست. مردم به طور کلی یا صددرصد مطمئناند یا صددرصد بیتفاوت.
مثل آن است که یک دست ورق بازی را دو قسمت کنی. خالهای سیاه را یکسو و خالهای قرمز را سوی دیگری روی هم گذاری. ولی ناگهان در این میان ژوکری سربرمیآورد که نه خشت و نه دل است نه خاج و پیک. سقراط در آتن همین ژوکر بود. نه مطمئن بود نه بی تفاوت. تنها میدانست که هیچ نمیداند و این آزارش میداد. پس فیلسوف شد - یعنی کسی که تسلیم نمیشود و در جستوجوی خود برای حقیقت خستگی نمیشناسد.
دنیای سوفی - یوستین گردر
زندگی مازنجیره ای ناگسستنی ازفرازها وفرودها شکست ها وبازسازی ها سقوط ها وسرفرازی هاست.
هرمان هسه وشادمانی های کوچک
این امر ضروری ست که هرگزنباید احساس راحتی کرد حتی اگربه اهداف بسیاردوردستی دست یافته باشی.باید به بیابان عشق ورزید اما هرگز نباید به ان اطمینان کرد کاملا.
کیمیاگر.پائولوکوئیلو
ذهنها را تعلیم میدهد به اشیاء نه آنگونه که هستند، که آنطور که نیستند و میتوانند باشند نگاه کنند، تعلیم میدهد به فکر عذاب و زحمتِ تن، سر یا دست و پا و چشم و هر عضو دیگری باشند، تا جای خالی چیزی را که نیست احساس کنند. اینطوری بودنِ چیزی که نیست ضروری میشود. قلب امّا اگر جاییاش خالی باشد چیزی را تغییر نمیدهد، کسی را نمیآفریند، او را پیدا میکند...
نیمه غایب
هرچه بیشتر حرف میزنیم، بیشتر به شما اعتماد پیدا میکنم. در این سن و سال و چنین شرایطی، فکر میکنم داشتن چنین احساسی نشانهی خوبی باشد. امّا در سن و سال من دیگر نشانهی خوبی نیست. البته به گمان من تنهاییِ واقعی از وقتی شروع، و خطرناک میشود که بپذیرمش...
نیمه غایب
از بدبختی های جهان نمی توان گریخت .
دیوانگی در بروکلین
اگر آنچه می دانیم برای ممانعت از ویرانی زندگی دوستی به کار نیاید ، دانستن به چه درد می خورد ؟
دیوانگی در بروکلین
در زندگی آدم چه چیز از "با وجود این " اسرارآمیزتر است ؟
دیوانگی در بروکلین
وقتی مردی تصور کند با مرگ فاصله ای ندارد ، با هر که مایل به شنیدن باشد صحبت می کند .
دیوانگی در بروکلین
پوزش خواستن کار دشواری است ، حرکتی است ظریف که میان غرور خشک و ندامت توام با اشک و آه قرار دارد و اگر راه گشودن قلب خود را به سوی دیگری صادقانه نیابیم ، همه عذرخواهی ها به نظر توخالی و کاذب می آیند .
دیوانگی در بروکلین
وقتی کسی این شانس را دارد که در ماجرایی زندگی کند و در دنیای خیالی به سر برد ، دردهای دنیای واقعی ناپدید می شوند .
دیوانگی در بروکلین
دروغگوها حقیرترین کرم های روزگارند .
دیوانگی در بروکلین
وقتی از کسی که دوستش داری ناسزا می شنوی ، پس از سخنان تحقیرآمیزی که همچون پتک بر مغزت فرود می آید ، مگر روحیه ای هم باقی می ماند؟
دیوانگی در بروکلین
نانسی مازوچلی های این جهان نادر و استثنایی هستند و اگر بخت با مردی یاری کند و قلب چنین زنی را به دست آورد باید هر چه می تواند انجام دهد تا آن را نبازد . بدبختانه مردان موجودات احمقی هستند .
دیوانگی در بروکلین
هرگز نباید نیروی کتاب را دست کم گرفت .
دیوانگی در بروکلین
آخرین باری که با هم حرف زدیم ، به فکر بچه دار شدن بودی ، می گفتی ترنس مرده ی این است که پدر بشود . آن هم نه هر پدری ، بلکه پدر بچه ی تو . این حرفی است که وقتی مردی عاشق زنش باشد می زند .
دیوانگی در بروکلین
دنیای پیرامون ما چه با سرعت تغییر می کند . با چه سرعتی یک مشکل جایگزین مشکل دیگری می شود ، به طوریکه لحظه ای بیشتر فرصت نداریم بابت پیروزی ها به خود تبریک بگوییم .
دیوانگی در بروکلین