کافه پیانو یا تراوشات بارمنی که می خواست عقایدش را به خوردم بدهد
کافه پیانو فرهاد جعفری روایت اول شخصی است بر ماجراهای روزانه ای که در پیانو می گذرد و قرار است شباهت هایی هم با شاهکار سلینجر و شخصیت هولدن کالفیلد داشته باشد اما این کجا و آن کجا. متاسفانه کتاب نه پیچش داستانی درستی داره نه شخصیت پردازی قابل ذکری فقط راوی خودخواه و مغروری داره که هم صحبتی با او هزینه ی گزافی داره و دائما سعی داره عقایده خودش رو (که از دید خودش کاملا حق به جانب هست) به خورد خواننده اش بده ، این مغرور بودن راوی تاجایی ادامه پیدا می کنه که شخصیت های داستان هنوز وارد نشده از پیانو خارج میشن و ما اصلا با اونها آشنا نمی شیم و هر چیزی هم از اونها می دونم گفته های بارمن کافه است. از طرف دیگر این تضادی که بین حرف های راوی به شدت روی اعصابم راه می رفت از طرفی می گه "چقدر این زن خرش رو دوست داره و حاضر نیست یه موی گندیده اش رو با هزارتا زن دیگه عوض کنه" از طرفی هر روز خودش رو سرزنش می کند که "چرا رفته از میان این همه زن که توی عالم وجود داره این یکی رو گرفته" در آخرشم که شاهکاری خلق میکنه و به صفورا و پری سیما (و در اصل زن) به شکل یک کالا نگاه می کنه و میگه " اگر بخوام پری سیما رو با اون تاخت بزنم نه تنها چیزی عایدم نمیشه هیچ ضرر هم می کنم" ما که آخر نفهمیدیم !!!