-
پیرانه سر
در پـي عـشـق مـرا دسـتك و دسـتار فتاد // لودگي كرده و عقــل از ســر من زايـــل شد
پـاره شــد رشــتـه تـسـبـيح دلـم در پي او // پــس از آن لب ز مـناجــات خــدا غــافـل شد
چون دو زانو به بر يار نـشـستم هر شب // بـيــن ايــن بنده شــرمـنده و حـق حــائــل شد
جاي مـسجـد بـه خرابـات شـدم از پي يار // زيــن عمـل تــرك عبــادات خــدا حـاصـل شد
صبـحدم چـون ز مي ناب وضـو ساختمي // پــس نـمــازم بـه بــر دوست هـمـه باطل شد
آنـچـنان سـر بفشردم به سـر و سيـنه يار // جــاي مُهــراز رُخ و پيـشاني مــن زايـل شد
آنچه نـوشـيـده ام از چــشـمه زمــزم آبي // اثــرش بــا دو سـه پـيـمــانــه مـي بـاطـل شد
گـر چه پـيـرانه سـرم، كـار جـوانـي كردم // وانــدر ايــن راه همـه ديــن و دلم شامل شد
آنچـنان سُخـره به هر كوچه و بازار شدم // رشته عـقــل و خــرد ســوي فـنـا مـايــل شد
پشعـر جاويد اگر از سر طـنز است و صفا // واژه هائي است كه از عالم غيب واصل شد
-
مهریه
مهریه را کی داده، کی آن راگرفته// این گفته را مادر به بابای پسر گفت
اما نمی داند عروسش سال دیگر// ازبابت مهریه خواهد خانه را رُفت
روزی که مست از این چنین پیوند بودند// این کار دختررا کسی باور نمی کرد
ورنه پسر جای کُت و شلوارداماد // پالان سنگین را چنین در برنمی کرد
وقتی هزارو سیصد و پنجاه سکه// شد ثبت دفتر بابت مهریۀ او
هرگز نمی دانست داماد نگون بخت// گردد اسیر قوّۀ قهریۀ او
برق و جلای سکّه عقلش را ربوده// شد حربه ای جانانه در دستان دختر
گوید بده آن را که تا دندت شود نرم//زیرا که مهریه بُوَد از آن ِدختر
داماد از عشق و وفا گوید ولی او// گوید وفا و مهربانی کیلویی چند
پول است حرف اول و آخر عزیزم// حالا بگو کی می دهی آن یار دلبند
داماد نالید و به مادر این چنین گفت:// «جاوید» شد طوقی گران بر گردن من
آهی ندارم من کنم با ناله سودا// مادر بیا زندان برای دیدن من
-
رباعيات طنز
از شـيـطنـت كـودك ايـن دور و زمان // ابليس شده خفيف و خـوار و نالان
در رندي و مكر و حيله و دوز و كلك // انـداخـتـه لـنگ پـيش آنـان شـيطان
****
بـا يـك نگـه ات مـرا تـو كافـر كـردي // بـا مـلـحد و مشـركان بـرابر كردي
بـاغـمـزه و بـا نگاه عـاشق كش خود // روراست بگويـمت مـرا خـر كردي
****
كنكوري ام و غـمـي گران بــردل مـن // ماتم كـده اي حـزين شـده منزل من
جـانم بـه لـب آمده از اين غول بزرگ // تـرسـم كـه شود عاقبت او قاتل من
****
درقـاب بــزرگ كــرده ام مـدرك خــود // بيـكارم و هی چـرانـده ام ارُدك خود
چــون خـاصيّتي زمـدركم حاصل نيست / آتـش بـزنـم بـه قــاب بـا فـنـدك خــود
-
با تاسیس این زیر شاخه منتقل شد از متفرقه به این بخش
-
شوخی با حافظ
«ما باده زیر خرقه نه امروز می خوریم»**دیری است ما به خاک تو با پوز می خوریم
*******
«تا معطر کنم از لطف نسیم تو مُشام»**شب فروآمده گردیده کنون موقع شام
*********
«گر مساعد شودم دایرۀچرخ کبود»**می کنم سکته و راحت شوم از بود و نبود
*******
«روز مرگم نفسی وعدۀ دیدار بده»**من فقیرم تو به من درهم و دینار بده
******
«ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار»**آمپول و قرص برای من ِبیمار بیار
*****
« ترسم که اشک در غم ما پرده در شود»**گر او زوضع خانۀ ما باخبر شود
-
دوبيتي هاي طنز
زنی خواهم که فرماندار باشـد ×× بــه دســت او رُل جــاگــوار بــاشد
سر آمد باشد او در خانه داری ×× و آن خــانــه بـــر ِ بــلــوار بــاشد
****
خــداونــدا زنـی ده آتش افروز ×× ذغــالی خـوب و یـاری خانمانسوز
کــُنــد بــر پــا بـساط مـنـقلم را ×× دهد بر دست من یک چای لب دوز
****
بگو با من چرا که دیر کردی؟ ×× مـرا از دیـــدن خـــود ســیــر کــردی
مگــر بــا خـط واحد آمدی یـار؟ ×× کـه شش ساعت بَــبــَم تـأخـیر کردی
منبع:سايت آواي خيال
-
اندر حكايت پژو 405
تلفات حاصل از سوختن پژو های 405 به 124 نفر رسید(جراید)
ازآن روزی که ماشین شد به نامش // قراری بست با آتش نشانی
که چون آتش فشانش شعله ور شد// نشاند آتش آن یار جانی *
نمی دانم که ماشین ِسواری است// ویا یک قطعه از نار ِ جهنم
اگر راننده چون ققنوس باشد// ندارد غصّه واندوه و ماتم
اگر باشد تورا یک چارصدو پنج// خیالت تخت گردد در قیامت
زدوزخ نیزترسی در دلت نیست // چرا که تو به آتش داری عادت
* در اینجا جانی به هر دو معنی عزیز و جنایتکار میباشد
-
رباعيات طنز:
هرچند که نفت ما گران تر شده است//صندوق سپرده مان کلان تر شده است
اما زسر ِ سفره فراری است هنوز//اودزده و سفره مان کلانتر شده است
×××
گر می بدهی زآن لبت ،میل کنم//مقدار شراب را ولی کیل کنم
آن گاه که نیستی کنارم، هر شب//یک بوسۀ داغ سویت ایمیل کنم
×××
در سفره به جای نفت آب است هنوز//آن وعده وعیدها سراب است هنوز
وقتی که زبابتش سوالی بکنیم//گویند که پُمپمان خراب است هنوز
×××
کارخانۀ قند است لب مثل لبوت//سرخ است و قشنگ آن لُپ مثل هلوت
افسوس به این دو حُسن تو گند زده//آن کلۀ طاس گُندۀ مثل کدوت
-
نگشا پنجره را
ظهر یک روز بهار
و کمی گرم شده باز هوا
من نگویم به تو ای دوست
که بگشای در و پنجره را
خبری نیست پس پنجره
جز داد و هواری که بلند است
زمردی که خریدار پلاستیک و موتورکهنۀ یخچال
ویا مخزن آبگرمکن سوراخ
ویا اینکه بخاری است
ویا نعرۀ نان خشکی ِ آن دور و حوالی است
ویا صوت دل آزار و صدای موتور تحفۀ همسایه
که ویراژ دهد از سر کوچه
وتک چرخ زند توی خیابان
ویا موسیقی گوش خراش و خفنی را که بلند است
زپخش پژو ِ جی ال کامبیز
ویا دادو هوار دونفر بر سر ِیک شیشۀ شیری
که بجز آب در آن نیست
و یقین دارم اگر زنده شود باز (فریدون مشیری)
نسراید دگر این شعر:
« باز کن پنجره ها را که نسیم ....»
ونگوید که «بهار روی هر شاخه کنار هر برگ»
«شمع روشن کرده است»
و بگوید: «که زمین را عطشی وحشی سوخت»
و نگوید « تو چرا سنگ شدی »
« تو چرا این همه دلتنگ شدی»
نیک داند که شده حسرت ِ «جاوید»
برای همه آرامش و یک لحظه غنودن
-
اين ورپريده
زني دارم ،فلك تايش نديده**زدستش هوش وعقل من رمیده
زگفتارش نگو رحمت به حنظل**زرفتارش دل و قلبم دريده
همه در خواب و در خرناس باشد**كه از خرناس او خوابم پريده
اگر صد من عسل ريزي به رويش**نشايد خوردنش اين ورپريده
زبس سنگین و چاق است هیکل او //اگر باران زند در شُل تپیده
مرتب چشم او دنبال چيزي است**چه پررّويي بوُد اين چشم دريده
همه در فكر غيبت يا كه تهمت**ازاين كارش جهنم را خريده
بگيرد او زمن ايراد بسيار**نباشد فكر من اين خيرنديده
كند خود را بَزَك چون دلقك سيرك**به روي گونه اش،سرخاب ماسيده
كنم بهرش فراهم هرچه خواهد**ميان خوردنيها او چريده
اگر با او رَوم اندر خيابان**طلا چون ديد پاها يش سُريده
زبس ولخرج باشد تحفۀ هند//به زیر قرض ها پشتم خمیده
چو گفتم حال زارم را به ‹‹جاويد››**بگفت همچون زني هرگز نديده
به شعرآورد حال و روز بنده**چوخواندم شد روان اشكم زديده