نقل قول:طفلک پدره! چه حس بدی داره تا آخر عمر و چقدر خودشو سرزنش میکنه. :41:نقل قول:
Printable View
نقل قول:طفلک پدره! چه حس بدی داره تا آخر عمر و چقدر خودشو سرزنش میکنه. :41:نقل قول:
من درست ندیدم، یعنی سهل انگاری بچه بود که با بی احتیاطی افتاد یا سهل انگاری (یا یه جورایی تقصیر) پدرش؟نقل قول:
نه پدرش گفت که چندی روزی بوده هز روز اصرار میکرده که ببرمش منم به حرفش گوش نمی کردم ولی آخر راضی شدم ببرمش که همون روز این اتفاق افتاده
فــــقط میتونم با لهجه ی غلیط انگلیسی بگم : WoW !! My Godنقل قول:
ظاهرا در حد تیم مــــلی خفن بوده ! یه بار سر برنامه ماه عسل خواب موندم !! لعنت به این شـــانس گند !
مطمئنم هرکی مثل من برنامه ی امروز رو ندید داره تاسف مـــیخوره !!
حتما برنامه رو از سایت بــــوق دانلود میکنم و میبینم ، واقـــعا ارزشش رو داره !! ایـــــــول ماه عسل !!
چـــــقدر هیجان انگیز !! خــــیلی خفن بود !!نقل قول:
ولی پدر و مادر اون بچه تا لحظه ای که اومدن توی صحنه اطلاع نداشتن که قلب پسرشون تو بدن اون خانمه !!!
ایــــــــــول !! باریک !!
ناراحتیش رو درک می کنم، ولی احساس گناه رو نمی دونم!!!نقل قول:
آخه تقصیر اون که نبوده، شاید سهل انگاری خود بچه بوده.
ولی به هر حال، به قول مادرش انگار این اتفاق قرار بود واسش بیفته با توجه به قضیه کارت اهدای عضو درست دو ماه قبل از فوتش...
الهی روانش شاد و آروم باشه مرتضای دوست داشتنی :40:
احسان علیخانی توی برنامه دیروز یه حرف قشنگی زد در رابطه با کمک به مردم سومالی که خیلی منو گرفت
گفت: توی این کشور فکر نکنم کسی از گرسنگی بمیره(قبلا هم مشابه همیچن حرفی رو از یه مهاجر افغانی شنیده بودم)
به هرحال هرکی میتونه کمک کنه:40:
هرکی هم نمیتونه یا وسعش رو نداره دعا بکنه!:40:
یه پسر 12ساله دقیقا ماه رمضون سال پیش از پدرش با اصرار می خواد که سحر بیدارش کنن و بعد از سحر با پدرش که توی کار ساختمون سازی هست بره سرکار.گویا اهل بالا رفتن از پله ها هم نبوده اما یهویی میره طبقه پنجم ساختمونی که در راه اتمام بود و پرت میشه از پله ها پایین و بدون هیچ خراش و زخمی مرگ مغزی میشه! و خانوادش بالاخره تصمیم می گیرن قلب و اجزای دیگه بدنشو اهدا کنننقل قول:
اینجاش رو درست نفهمیدم ولی اگه اشتباه نکنم پسره سر کار باباش اون اتفاق واسش افتاده بود و از 5 طبقه پرت شده بود پایین !!!
که قلبش میرسه به یه خانمی که بنا به شرایطی قلبش به 30% احتمال زنده موندن رسیده بود
همین خانم شمالی توی یکسال گذشته مراسم هفت و چهل و سال پسری که قلبشو اهدا کرده بود گرفته بود و دنبال خانواده پسره میگشت که پیدا نکرده بود!
آخر برنامه پدر و مادر پسره می یان و تا اون لحظه نمیدونستن که قلب پسرشون توی سینه این خانوم بود!
ناراحت بودن پدر خانواده خیلی سخت بود شاید حرف نزدن ولی انقدر گویا بود که حد نداشت!
یا
وقتی مادرش گفت : قلب مرتضی از بچگی هم تند میزد انگار مال سینه ش نبود!
یا ایستادن اورژانس پشت در استودیو برای اینکه اگر حال کسی خراب شد بتونن کاری انجام بدن
+
خیلی صحنه های تلخی بود خب اولش خود احسان هم تحت تاثیر قرار گرفته بود دو به شک شده بود که کار درستی انجام داده بود یا نه ولی خب دقایق آخر سعی کرد خیلی برنامه رو تاپ کنه و شیطونی های کوچیکی هم داشت! (واسه جذاب تر کردن برنامش!)مثلا؛ حس کردن صدای قلب پسر مادرش ! که خب خیلی قشنگ نبود
یا
اینکه وسط برنامه بعد از یه میان برنامه یهو گفت: آقاتون راست میگه چادرتونو درست کنین! من اصلا خوشم نیومد!
عجب برنامه ای بود .
فکر می کنید امشب کی میاد یعنی درباره چی هست؟؟من گم یا یکی مرده =با نارحتی وگریه.یا...
من که امشب مادر مرتضی داشت تو پشت صحنه گریه می کرد بغضی که از دیشب داشتم ترکید:37::37: