افسوس که عمر در بطالت بگذشت
با بار گنه بدون طاعت بگذشت
فردا که به صحنه مجازات روم
گویند که هنگام ندامت بگذشت
Printable View
افسوس که عمر در بطالت بگذشت
با بار گنه بدون طاعت بگذشت
فردا که به صحنه مجازات روم
گویند که هنگام ندامت بگذشت
ان قصر كه جمشيد در او جام گرفت :18:
اهو بچه كرد و روبه ارام گرفت:18:
بهرام كه گور ميگرفتي همه عمر:18:
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت:18:
گر بر سر نفس خود اميري مردي
گر بر دگري خورده نگيري مردي
مردي نبود فتاده را پاي زدن
گر دست فتاده اي بگيري مردي
ندانم چيست منظور تو يارا
كه زلف افكنده اي اندر قفا را
مكن سعي اين همه در قتل مفتون
بترس از پرسش روز جزا را
بي روي تو مرگ در كمينم بادا
غم مونس خاطر حزينم بادا
گر چشم به روي دگري بگشايم
تير مژه تو دلنشينم بادا
به كين پر سنگ دامن كردي اي دوست
اول قصد سر من كردي اي دوست
مكن بدنام بيجا دشمنان را
كه تو بدتر ز دشمن كردي اي دوست
به غم نزديكم و دورم ز راحت
نديدم جز جفايت استراحت
بلي زخم دل من به نگردد
چرا كه مانده پيكان در جراحت
الا اي سرو قدت نخله طور
ز روي اتشينت دهر پر نور
بسوزد هر كه شد نزديك اتش
بسوزم گر از اين اتش شوم دور
به سراغ من اگر مي اييد
نرم و اهسته قدم بر داريد
تا مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من
نمودي وصل را هجران و رفتي
فكندي اتشم بر جان و رفتي
به ان هم اكتفا ناكردي اي دوست
زدي بر اتشم دامان و رفتي