:40:آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم:40:
:40:از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم:40:
:40:تقصير كسي نيست كه اينگونه غريیبم:40:
:40:شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميريم:40:
:40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::4 0::40::40:
Printable View
:40:آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم:40:
:40:از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم:40:
:40:تقصير كسي نيست كه اينگونه غريیبم:40:
:40:شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميريم:40:
:40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::4 0::40::40:
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ماراغم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یارشدند خفته ایم وهمه بیدارشدند
قدرآیینه بدانیم چو هست نه درآنوقت که اقبال شکست
:40::40::40::40::40::40::40::40:
می روم دورازتوبا دنیای خود خلوت کنم
باید آخرمن به این بیگانگی عادت کنم
می روم تا عاقبت پروانه ای پیدا شود
همنشین این دل شوریده ی شیدا شود
:40::40::40::40::40::40::40::40:
مادر چشم به در خانه مدوز که دگر بازنگردم
از گوشه قلبت که برفتم دگر بازنگردم
آنروز که تابوت مرا بر دوش بگیرند
خواهر تو مزن بر سر و سینه که دگر بازنگردم
مادر گر دوست بپرسد که عاشق تنها به کجا رفت
آسوده بگو رفت به جایی که دگر بازنگردد
:40::40::40::40::40::40::40::40:
مي رسد روزي كه بي من روزها رو سر كني
مي رسد روزي كه مرگ رو باور كني
مي رسد كه تنها در كنار قبر من شعر هاي كهنه ام رامو به مو از بر كني
:40::40::40::40::40::40::40::40::40:
روي قبرم بنويسيد مسافر بوده است/ ........ بنويسيد كه يك مرغ مهاجر بوده است ...... بنويسيد زمين كوچه ي سرگردانيست ..... او در اين معبر پرحادثه عابر بوده است ...... صفت شاعر اگر همدلي و همدرديست ...... در رثايم بنويسد كه شاعر بوده است. بنويسيد اگر شعري ازاومانده بجاي ...... مردي از طايفه ي شعر معاصر بوده است ...... مدح گويي و ثنا خواني اگر دين داريست ...... بنويسيد در اين مرحله كافر بوده است ...... غزل هجرت من را همه جا بنويسيد ...... روي قبرم بنويسيد مهاجر بود
مي نويسم (( د ي د ار )) تو اگر بي من و دلتنگ مني ... يك به يك فاصله ها را بردار
چه ساده !
چه ساده تقویم را بی تو ورق میزنم
و روزها را با خطی ساده ، به اتمام میرسانم
بی تو همه چیز ساده است و بی معنا .
نمی دانم ...
آمدنت را خواب دیدم یا رفتنت را ؟
به گمانم هر دو !
چه شیرین بود آمدنت ،
مثل رویاهای کودکانه ، با تبسمی آسمانی همراه
کوتاه ...
کوتاه ...
کوتاه ...
و چه تلخ و آشفته بود رفتنت ،
مثل آمدنت بی خبر ، ناگهان
ولی همچون کابوس ، پریشان ، بی پایان
کلید بیداری از این کابوس به دست های سرد مرگ سپرده شده
چقدر مشتاق بیداریم
و چقدر به آسمان نزدیک !!!
کمم برایت
می دانم
وقتی ستاره ای
وقتی ستاره ای ، کهکشان میخواهی
انگار کاری جز انکار نداری
دلیلی روشن خواستی
ماه را نشانت دادم
تو فقط انگشت اشاره مرا می دیدی
دلیلی روشن خواستی
بال گشودم
برایت قطره ای روشن از خورشید بازآوردم
گفتی : چون در دست تو است ،
خورشید نیست
دستان سوخته ام را پنهان میکنم
بی دلیل
می روم
magamagf جان من البته من نمیتونم مثل شما اینقدر زیبا بنویسم اما با اجازتون چند تا از ورق پاره های خودمو اینجا میذارم
من ماندم و بی توییمن ماندم و تنها رفیقم تنهایی
آه از آنروزی میترسیدم که تو در کنارم نباشی ومنتنها ترین آسمانها باشم
تو برایم خورشیدی بودی که شبانگاهان طلوع میکردستاره ای که در روز هم میشد آنرا دیدماهی که نورش را از خود میگرفت
چگونه به چشمان تاریک شب نگاه کنم در حالیکه تودر کنارم نیستیچگونه گلها را ببویم وقتیکه خوشبوترینشان ز من جدا شد
ایکاش میتوانستم پیامم را در آغوشش باد گذارم تا برایت بیاورد وبتو بگویم که دوست دارم