نقل قول:
دوست گرامی من و شما هیچوقت به نتیجه نمیرسیم چون من با دین حرف میزنم و شما باعقل و ترجیح میدم بحث رو ادامه ندیم
چون تنها به بیراهه کشیده میشه و نه من انتظار دارم شما حرف منو قبول کنید و نه شما چنین انتظاری داشته باشید.
مرسی ...
Printable View
نقل قول:
دوست گرامی من و شما هیچوقت به نتیجه نمیرسیم چون من با دین حرف میزنم و شما باعقل و ترجیح میدم بحث رو ادامه ندیم
چون تنها به بیراهه کشیده میشه و نه من انتظار دارم شما حرف منو قبول کنید و نه شما چنین انتظاری داشته باشید.
مرسی ...
چرا شما سعی دارید اثبات کنید مرگ پایان تلخه زندگیه ؟
مرگ برای کسی پایان تلخ داره که زندگیشو خراب کرده . همونطور که قبلا گفتم پایان زندگی مثل دادن یه کنکور هست اما بدون بازگشت . اگر نتیجه خوبی بگیری با مرگ که همون جواب کارنامه ی شما هست یه دانشگاه خوب که همون بهشت موعود هست گیرت میاد . اما اگر هرچی از زندگیت بی بهره باشی نسبت به تلاش ها و سختی ها و لذت های توش کار آخر رو خراب کردی و نسبت به همون درجه جایی که توش قبول میشی کم میشه و گاهی ممکنه جایی قبول نشی راهی عذاب الهی بشی ... دین میگه مرگ پلی یه سوی زندگی جاویدان برای مومنان هست و پایان تلخی برای کسانی که دنیای خود یا از دست داده اند و تلاشی برای آخرت نکرده اند و یا آنقدر غرق دنیای خود شده اند که آخرت خود را از یاد برده اند ....
منظور از لذت های دنیایی همون شیرینیه نتیجه تلاش هایی هست که خداوند خودش به ما میچشانه از اینکه زندگیه خودمون رو صرف قرب به خودش و اجرای احکامش گذروندیم
Sent from my GT-I9500 using Tapatalk
دوست عزیز توصیه میکنم از جنبه ی دینی وارد این موضوع نشی من که شدم به هیچ نتیجه ای نرسیدمنقل قول:
به قول یکی از دوستانم علوم انسانی به افرادی که علم رو حلال همه ی مشکلات نمیدونن خوش آمد نمیگه.
با درود
بخش هایی از کتاب "انسان در جستجوی معنا" از ویکتور فرانکل رو که به نظرم مرتبط با تاپیک بود، اینجا گذاشتم.
به نظرم ارزش خواندن و فکر کردن چندباره را دارد....
زنداني ای که اميد به آينده خود را از دست داده بود، محکوم به فنا بود و با از دست دادن ايمان به آينده، دستاويز معنوي خود را نيز به يکباره از دست مي داد، او خود را محکوم به فروپاشيدن و پوسيدگي جسماني و رواني مي ديد. معمولا اين فروپاشي به شکل يک بحران و کاملا ناگهاني اتفاق مي افتاد و زندانيان با تجربه اردوگاه با نشانه هاي آن آشنا بودند. ما همه از اين لحظه شوم بيشتر براي دوستانمان وحشت داشتيم تا خودمان. معمولا هم جريان چنين شروع مي شد که زنداني يک روز صبح از بلند شدن و لباس پوشيدن و شستشو يا رفتن به زمين رژه خودداري مي ورزيد. التماس و فشار و تهديد نيز چون آب در هاون کوبيدن بود. زنداني از دست رفته در جاي خود دراز مي کشيد و حرکتي هم نمي کرد. اگر اين بحران همراه يک بيماري پديد مي آمد، زنداني از رفتن به بخش بهداري و يا از دريافت هرگونه کمکي خودداري مي کرد. به واژه اي ديگر، او از همه چيز دست مي شست. در بستر خود در مدفوع و ادرار خود مي لوليد و ديگر چيزي آزارش نمي داد.
چنانکه نيچه مي گويد «کسي که چرايي براي زيستن داشته باشد، از پس هر چگونه اي نيز بر مي آيد» و اين مي تواند يک شعار هدايت کننده براي همه تلاش هاي روان درماني گرايانه و بهداشت رواني زندانيان باشد. بايد هر وقت فرصتي دست مي داد چرايي – يعني يک هدف- به زندانيان مي داديم تا بتوانيم براي تحمل چگونگي وحشتناک زندگي شان به آنان نيرو ببخشيم. واي بر کسي که ديگر معنايي در زندگيش نمي يافت، هدفي و مقصودي هم نداشت، چه خود را در چنين حالي تهي مي ديد و قادر به ادامه زندگي نبود. و به اين ترتيب بود که ديگر ديري نمي پاييد. پاسخي که اين فرد گم گشته به همه بحثهاي اميد بخش مي داد و آنرا رد مي کرد يکي بود: «من ديگر چيزي از زندگي نمي خواهم.» و ديگر چه پاسخي مي توانستيم به چنين شخصي بدهيم؟
در چنين مرحله اي به آنچه که واقعا و جدا نياز بود، يک تغيير ريشه اي در نگرش و طرز تفکر ما به زندگي بود. ما نه تنها بايد چنين حالتي را در خود، بازسازي مي کرديم، بلکه بايد به ساير مردان نوميد و افسرده نيز مي آموختيم که آنچه اهميت دارد اينست که زندگي از ما چه مي خواهد، نه اينکه ما از زندگي چه انتظاري داريم.
از اينرو تعريف معناي زندگي و دادن يک فرمول، ناممکن است. هرگز نمي توانيم پرسش هاي در مورد معناي زندگي را با عبارات گسترده و کلي پاسخ دهيم. «زندگي» به معناي چيز مبهم نيست، بلکه برعکس چيزي است بسيار واقعي و قابل لمس، همانگونه که وظايف موجود در زندگي نيز بسيار واقعي و لمس پذيرند. اين وظايف سرنوشت بشر را که ويژه خود اوست مي سازد. هيچ فرد يا هيچ سرنوشتي را نمي توان با فرد يا سرنوشت ديگري مقايسه کرد. هيچ موقعيتي تکرار نمي گردد و به هر موقعيتي پاسخ متفاوتي بايد داده شود. گاهي موقعيتي که مرد در آن قرار مي گيرد، ايجاب مي کند با عملي که در پاسخ به آن موقعيت در پيش مي گيرد، سرنوشتش را شکل بخشد گاهي اگر از فرصت استفاده کند و به وضع موجود و آنچه هست بينديشد، برايش سودمندتر خواهد بود. گاهي نيز لازم است سرنوشت خود را بپذيرد و رنجهايش را تحمل کند. هر موقعيتي با استثنايي بودن خود مشخص مي شود و هماره يک پاسخ راستين براي هر مشکلي که در پيش روي است وجود دارد.
وقتي انسان پي مي برد که سرنوشت او نيز رنج بردن است، ناچارست رنجش را به عنوان وظيفه – وظيفه اي استثنايي و يگانه- بپذيرد. ناگزير بايد اين حقيقت را بپذيرد که در رنج بردن نيز در جهان تک و تنهاست. هيچکس نمي تواند او را از رنجهايش برهاند و يا به جاي او رنج برد. تنها فرصت موجود، بستگي به نحوه برخورد او با مشکلات و تحمل مشقات دارد.
براي ما زندانيان اين انديشه ها جدا از واقعيت نبود و به ما کمک هم مي کرد. زيرا حتي در بدترين شرايط نيز که هيچ راه گريزي به نظر نمي رسيد، ما را از نوميدي رهايي مي بخشيد. مدتها بود که ما مرحله پرسش درباره معناي زندگي را پشت سر گذاشته بوديم.
من دو مورد را به ياد دارم که امکان داشت به خودکشي بيانجامد و شباهت زيادي هم به يکديگر داشت. هر دو زنداني از قصد خودکشي صحبت کرده بودند و هر دو علت خودکشي را همان جمله معمول که ديگر انتظاري از زندگي ندارند را مي گفتند. در هر دو مورد بايد به آنان تفهيم مي کرديم که هنوز هم زندگي از آنان انتظار داشت، چيزي در آينده در انتظار آنان بود. در واقع ما پي برديم که يکي از آندو فرزندي داشت که در کشور خارجي در انتظار او بود، فرزندي که او به حد پرستش دوست مي داشت. براي ديگري هم چيزي مطرح بود نه شخص. دوم مرد دانشمندي بود که يک سري کتاب نوشته بود و بايد آنان را به پايان مي برد. هيچکس ديگري نمي توانست جاي اين دانشمند را پر کند، چنانکه هيچ کس نمي توانست جاي آن پدر را براي فرزند پر کند. اين يکتايي و وحدت که هر فرد را از ديگري ممتاز مي سازد و به هستي او معنا مي بخشد، در کارهاي خلاقه نيز مانند عشق بشري تاثير مي گذارد. وقتي به ناممکن بودن جابجايي فردي با ديگري پي مي بريم، آنگاه با مسئوليت فرد نيز در برابر هستي خويش . ادامه آن با همه عظمتش آشنا مي شويم. مردي که به مسئوليت خويش در برابر يک انسان که مشتاقانه در انتظار اوست، يا در برابر يک کار ناتمام آگاه است، هرگز نخواهد توانست دست به خودکشي بزند ،او همچنين «چراي» هستي اش را مي داند و توان آنرا نيز خواهد داشت که با هر «چگونه اي» در افتد.
منه نوعی زندگی میکنم تا بتوانم علم آموخته و به دیگران خدمت کنم اینطوری وجدانم آسوده تره.
شاید بگید خب که آخرش چی؟
چون معتقدم انسان ها پس از مرگ نمیمیرند بلکه بشکل دیگری در این دنیا بدنیا می آیند زمانی که برای بازگشت به خانواده دیر شده!
من برام یه سوال پیش اومده . اصلا چرا باید این سوال پرسیده بشه؟
چرا چرا باید زندگی کنیم؟
اگه میخوایم دنبال چرایی باشیم باید از سطح هوشی سوال یک مرحله بالا تر بریم
مثلا وقتی یکی داره میگه "خودکارت آبیه؟ / نه خیر سبزه ." اونجا سطح هوشی سوال در مورد رنگ هست برای فهمیدنش کافیه مفعول رو در هر جمله پیدا کرد و نوع اش رو بررسی کرد . تا متوجه بشیم چیزی که واقعا اهمیت داره "رنگ" هست . در این مورد هم برای فهمیدن چیزی که واقعا مهم هست باید یک مرتبه بالا تر رفت و سوال دیگری پرسید .
در این سوال که می پرسه چرا باید زندگی کنیم ، تنها راه این که بشه سوال رو از یک زاویه دیگر دید اینه که یک مرحله بالا تر از سطح سوال بریم و بگیم چرا انسان باید بتواند بپرسد "چرا باید زندگی کنیم"
یا این که بپرسیم :
چرا نباید زندگی کنیم؟
چرا باید زندگی نکنیم؟
زندگی میکنیم؟
زنده ایم یا زندگی میکنیم؟
اینها سوالاتی هستند که مانند مثال رنگ خودکار پرسیده میشن (در مثال قبل میشد گفت . خودکارت صورتیه؟ بنفشه؟ خودکارت جوهرش تموم شده؟ در این مورد چیزی که در واقع مهمه اینه که به خود کار نیاز هست و رنگ نشان دهنده ی اینه که برای کار خاصی این خودکار لازم است .)
در واقع با بررسی سوالاتی همچون (چرا نباید زندگی کنیم و ...) سوالی که واقعا اهمیت داره اینه که چرا این سوالات پیش میان؟ چه چیزی موجب میشه که فرد اصلا این سوال رو بپرسه؟
این بحثتون منو یاد فیلمی از وودی آلن به اسم hannah and her sisters میندازه که سال 1986 ساخته شده. کسانی که فیلم های وودی آلن رو دیدن میدونن که توی اکثر فیلم هایش دغدغه مرگ و پوچی زندگی وجود دار. اینم یه مونولوگ از این فیلم که به نظرم کامل کننده ی بحث. این حرفا رو خود وودی آلن توی فیلم می زنه:
«یه روز، حدود یک ماه پیش
دیگه به آخر خط رسیده بودم
یهو احساس کردم تو یه دنیای بدون خدانمیخوام به زندگیم ادامه بدم
بعد، تفنگی که خریده بودم رو
پر کردم و گذاشتمش روی پیشونیم
و یادمه این فکرو میکردم که:
میخوام خودمو بکشم
بعد فکر کردم، اگه اشتباه کرده باشم چی ؟
« شاید » خدایی وجود داشته باشه
و هیچ کس شناختی ازش نداشته باشه
بعد فکر کردم:
نه، « شاید » به اندازۀ کافی خوب نیست
من یا « مطمئناً » میخوام یا هیچی
و خیلی خوب یادمه که ساعت داشت تیک تاک میکرد
و من اونجا خشکم زده بود، با تفنگی که روی سرم بود
با خودم کلنجار میرفتم که شلیک کنم یا نکنم
یه دفعه، تنفگ در رفت. خیلی دستپاچه شدم
چون نزدیک بود ماشه رو بکشم
ولی خیلی عرق کرده بودم و لولۀ تفنگ
از روی پیشونیم سر خورد و گلولهاش بهم نخورد
همسایهها، با مشت میکوبیدن به در خونه
و ... نمیدونم ... غلغلهای به پا شده بود
و من ... دویدم به سمت در ، نمیدونستم چی بگم
خیلی دستپاچه و سرآسیمه شده بودم
تو یه لحظه فکرم هزار جا رفت
و من فقط یه چیزو میدونستم
باید از خونه میزدم بیرون، باید هوای تازه میخوردم
و ذهنمو از این همه اتفاق پاک میکردم
و خیلی خوب یادمه که تو خیابونها
قدم میزدم و قدم میزدم
نمیدونستم توی ذهنم چه خبر بود
تمومش خیلی خشن و غیرواقعی بود
و زمان زیادی رو تو محلۀ « آپر وست ساید»
سرگردان بودم
چند ساعتی میشد. پاهام درد میکرد
و سرم داشت تیر میکشید. باید یه جایی مینشستم
رفتم تو یه سینما. نمیدونم چه فیلمی پخش میشد
فقط یه کم وقت میخواستم
که افکارمو جمع کنم و منطقی باشم
و با چشم عقل به دنیا نگاه کنم
رفتم توی لژ طبقۀ بالا و نشستم
فیلم، همونی بود که از وقتیکه بچه بودم
چندین بار دیده بودمش
و همیشه دوستش داشتم
و شروع کردم به تماشای آدمای روی پردۀ نمایش
و کم کم فیلم منو به خودش جذب کرد
و این احساسو پیدا کردم که:
چطور به فکر کشتن خودت افتادی؟ کارت احمقانه نبود ؟
به اون همه آدم توی فیلم نگاه کن
اونا واقعاً خندهدارن
و چی میشه اگه بدترین حالت اتفاق بیفته؟
اگه هیچ خدایی وجود نداشته باشه
و تو فقط یه بار شانس زندگی داشته باشی ؟
نمیخوای یه سری چیزها رو تجربه کنی ؟
چه مرگته ؟ همه چیز که بد و ناراحت کننده نیست
و با خودم فکر کردم:
باید از تباه کردن زندگیم دست بکشم
و بیخیال جوابهایی بشم که هیچوقت بهشون نمیرسم
و فقط تا آخرین لحظه از عمرم لذت ببرم
و بعد از مرگم، دیگه مهم نیست
شاید یه چیزی باشه. هیچکسی واقعاً نمیدونه
میدونم که « شاید » نازکتر از اونیه که بخوای
زندگیتو ازش آویزون کنی، ولی بهترین چیزیه که داریم
بعدش راحت تو صندلیم نشستم
و واقعاً شروع کردم از خودم لذت بردن»
وقتی میتونیم فکر کنیم و تصمیم بگیریم یعنی خلق شدیم برای محقق کردن هدفی, هرکس باید هدف زندگیش تو این دنیا رو پیدا کنه و برای کاری که خلق شده تلاش کنه.مسلما اینکه بگیم هدفی در کار نبوده بی منطق ترین و بی ارزش ترین پاسخ به این پرسش هست.
شما یک توضیحی درباره هدف خلقت میلیون ها کودکی که در اثر گرسنگی، زلزله و حوادث طبیعی میمیرن بی زحمت ارائه کنین تا ببینیم چرا باور داشتن به بی هدفی حیات، تا این حد بی منطق هست.نقل قول:
ممکنه میلیون ها کودک در اثر گرسنگی بمیرن و دلیلشم میتونه تقسیم شدن ناعادلانه ثروت باشه! شما فک کن اگه این همه ثروتمند تو دنیا وجود داره هر کس یک دهم یک هزارم و ... ثروت خودش رو صرف ریشه کن کردن گرسنگی و بیماری میکرد الان بشر به این نقطه نمیرسید! جاه طلبی و ثروت اندوزه و خودخواهی یه عده که میخوان تو این دنیا هر طور شده راحث و اسوده و در کمال مطلق زندگی کنن میتونه دلیل گرسنه شدن اون کودکان باشه! یکم فکر کنید اگه انسانیت پررنگ تر از حالا بود ممکن بود کودکی از گرسنگی نمیره.
به نظر من دلیل اینکه دنیا دچار اشفتگی شده و یه عده گرسنه و بیمار هستن و یه عده در رفاه و اسایش تمام فقط خود انسان ها هستند.
این مواردی که شما دارین بهش اشاره میکنین یک جور آرمانگرایی هست.نقل قول:
که اگر بشر اینجوری بود اینجوری میشد و....
فعلا واقعیت جهان همینی هست که میبینین.
اینکه انسان مرغ باغ ملکوت است و نیست از عالم خاک، چند روزی قفسی ساخته است از بدنش و بیاییم مهربان باشیم و... صرفا به درد کتاب های شعر میخوره.
که من هم یک تاپیکی در موردش زدم :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وقتی شما بحث هدفمند بودن پا گذاشتن هر انسانی به حیات رو مطرح میکنید، باید برای هر انسانی یک هدف رو هم تعریف کنید. کما اینکه من نمیدونم سیل و زلزله چه ربطی به جاه طلبی انسان بدبخت داره !!!
من از شما سئوال خیلی ساده ای پرسیدم، نگفتم مردن کودکان محصول چیست، گفت هدف از خلقت این کودکان چیست؟
من و شما نمیتونیم برای هر انسانی هدفی رو تعریف کنیم...نقل قول:
و من خالق نیستم که بدونم هرکسی که اومد به این دنیا باید چیکار کنه و سیر زندگیش چگونه هست و چه کاری باید انجام بده! مشکل شما اینه که فکر میکنید اگه حتی یک کودک در اثر گرسنگی, زلزله و ... مرد یعنی زندگیش بی هدف بوده!نمیشه برای همه انسان ها یه هدف رو تعیین کرد میشه؟ مثلا هدفی که من دارم ممکنه با هدف شما کاملا متفاوت باشه ممکنه به هدف هامون هم حتی نرسیم! ممکنه ادامه اهداف مارو آیندگان محقق کنند; چون زندگی بشر اجتماعی هست و با هم به قله کمال میرسن با هم به کشف علوم و اسرار جهان میپردازند که هدف کلی خلقت هم همین هست.
برادر عزیز من، وقتی شما از یک چیزی سر در نمیاری، نمیتونی بگی وجود داره.نقل قول:
همیشه آدم ابتدا باید از وجود چیزی سر در بیاره، بعدا ادعا کنه اون چیز وجود داره یا نه، در غیر اینصورت میشه بحث سر موهومات.
حالا اون موهومات میخواد حقیقت داشته باشه یا نه !!!
من ادعا میکنم که :
حیات انسان ها هیچ هدف مشخص شده ای نداره و ابن ما انسان ها هستیم که به تنهایی هدف رو به زندگی میبخشیم یا نمیبخشیم.
شما چطوری میخوای این ادعای من رو نفی کنی؟
من نمیتونم از اسرار و راز های خالق سر در بیارم چون مخلوق نمیتونه بر خالق احاطه پیدا کنه اما خالق انسان هارو نفرستاده رو زمین که مثل بقیه حیوانات و جانوران زندگی کنند, براش هدایت گر فرستاده, مستقیم با انسان ها حرف زده و من فقط میتونم بر اساس گفته های خودش راهنمایی بشم و تا حدی بفهمم هدف از خلقت چی بوده.نقل قول:
+
اینکه شما بگین"حیات انسان ها هیچ هدف مشخص شده ای نداره" خب این نظر و عقیده شماست و در دنیا هزاران نظر و عقیده وجود داره و هرکس بر سر درستی و اثبات عقیده اش تلاش زیادی میکنه و منم به شما پیشنهاد میکنم اگه میخوایین عقیدتون کوچیکترین بررسی و نقدی بشه تا حدی اون رو اثبات کنید. من میگم تا 1 ساعت دیگه کره زمین از وسط نصف میشه و همه نابود میشن شما چطوری میخوای این ادعای من رو نفی کنید؟ (وظیفه من نفی یا اثبات ادعا شما نیست ما اینجا نظرات همدیگرو بررسی میکنیم و نظر خودمون رو بیان میکنیم)
آفرین، دقیقا زدی تو خال.نقل قول:
وظیفه اثبات به عهده مدعی هست.
منم این مثال رو آوردم که شما همین حرف رو مرحمت بفرمایید.
چون از ملا نصر الدین هم پرسیدن مرکز زمین کجاست، گفت همین جا که من ایستادم. ازش پرسیدن چطوری اثبات میکنی؟ گفت شما اثبات کن اینجا مرکز زمین نیست.
در این تاپیک هم شما مدعی شدی هر انسانی با هدفی به این زمین میاد، وقتی ازتون خواسته شد اثبات کنین گفتین من نمیدونم !!!
اون بحث هدایت گر و حرف زدن با انسان ها و... رو هم تو همین خاورمیانه بهش باور داشتن و دارن و با سرعت خیره کننده ای در حال از بین رفتن هم هست که چون بحث مذهبی در اینجا مجاز نیست، منم کاری باهاش ندارن.
چون معمولا پیروان ادیان فقط حرف میزنن و تا میگین اثبات کن میگن ما عقلمون نمیرسه خدا گفته، ولی خودشون از آدم و عالم واسه واژه واژه تئوری های علمی و اخلاقی و انسانی اثبات های دقیق میخوان !!!
ببینید در همه ادیان توحیدی اصل بر سر "ایمان" هست. ایمان از ایمن بودن میاد یعنی من در مسیر اعتقاد به خدا و ...ایمن خواهم بود چون با این "ایمان" به یک سری ویژگی های خوب و انسانی روی میارم که باعث میشه انسان شایسته ای باشم و در مسیر درستی قرار بگیرم.بحث هیچ وقت به طور مثال بر سر اثبات خدا نبوده چون شما هیچ وقت نمیتونید با قوانین و علم محدودی که برای زندگی در زمین پایه ریزی و برنامه ریزی کرده خودش رو اثبات کنید!گرچه هدف خلقت رسیدن انسان به قوله های دانش و کشف راز های هستی بوده.نقل قول:
پس هیچ وقت انتطار نداشته باشین با "علوم پایه" به اثبات خدا در چهارچوب همون علوم دست یابیم (یعنی امکانش نیست خدا رو برد تو ازماسشگاه و شواهدش رو به عینه دید و ثبت کرد و در ژورنال های علمی تایید کرد تا شما باور کنید!!!!!!)
مشکل شما اینه که بدون اینکه هیچ مطالعه ای ازشون داشته باشین نفی میکنید مثل مابقی دوستان که تا الان اشاراتی به ویژگی های این باور ها داشتن که اکثرا زایده ذهن خودشون بوده و میشه گفت "چرت و پرت" میگن با کمال احترام.نقل قول:
اون بحث هدایت گر و حرف زدن با انسان ها و... رو هم تو همین خاورمیانه بهش باور داشتن و دارن و با سرعت خیره کننده ای در حال از بین رفتن هم هست که چون بحث مذهبی در اینجا مجاز نیست، منم کاری باهاش ندارن.
شما از کجا میدونی من اطلاعاتی در مورد باورهای شما ندارم؟ مگه منو میشناسی؟ من حاضرم با همه شما و خیلی بزرگتر از شما شرط بندم که بحث به جزئیات مذهبی بکشه، یک دهم من هم شناخت از مذهب ندارین، ولی عرض کردم اینجا بحث مذهبی ممنوع هست وگرنه دلایلش خدمتتون ارائه میشد تا با کمال تاسف توهم نزنید که کل جهان خوابن و عزیزان ایمان دار بیدارن !!!نقل قول:
اما در باب انسان درست بودن.
من به کارنامه علمی جهان پیش رو کار دارم و نه آرمان ها، شما تو آرمان هاتون ممکنه مدینه های فاضله زیادی متصور باشین، صدها هزار سال از قدیمت نخستین انسان میگذره روز به روز جرم و جنایت بیشتر میشه.
شما هی بشینین تفسیر کنین خدا اینجور میخواد، خدا اونجور میخواد.
فقط امیدوارم عمرمون کفاف بده ببینیم آینده این جهان معاصر در دست قوانین بشری نسبت داده شده به بشر درست خواهد شد یا قوانین بشری نسبت داده شده به آسمان.
نقل قول:نمیدونم چقدر اطلاعات دارین ولی اکثر کسانی که اینجا نظرشون رو بیان کردند متوهم بودند که هزاران برابر همه اطلاعات دارند در حالی که از نظرهاشون پیدا بود در حد همون چرت و پرت هایی که از این باور ها رایج هست اطلاعات دارند.نقل قول:
شما از کجا میدونی من اطلاعاتی در مورد باورهای شما ندارم؟ مگه منو میشناسی؟ من حاضرم با همه شما و خیلی بزرگتر از شما شرط بندم که بحث به جزئیات مذهبی بکشه، یک دهم من هم شناخت از مذهب ندارین، ولی عرض کردم اینجا بحث مذهبی ممنوع هست وگرنه دلایلش خدمتتون ارائه میشد تا با کمال تاسف توهم نزنید که کل جهان خوابن و عزیزان ایمان دار بیدارن !!!
+ اینکه
در حال حاظر حدود 70 80 درصد مردم امریکا دین دار هستند و به خداوند ایمان دارند,در کل جهان هم تعداد مردمانی که به ادیان توحیدی مثل مسیحیت, یهودیت, اسلام ایمان دارند خیلی بیشتر از کسانی هست که منطقشون به هیچی و پوچی ختم میشه و منکر خدا هستند, پس متاسفانه اینجا شما توهم زدین و در خواب هستین!
اگه "اینجور میخواد، خدا اونجور میخواد" میدونه صلاح بشریت در چی هست چون "خدا" هست و خالق, حالا شما عقیدت این باشه که او دشمن بشریت هست و خواهان نابودی انسان و ارزش های انسانی!!, ذره ای اهمیت نداره! (عقیده هرکس برای خودش قابل احترام هست)
امیدوارم قوانین هر طوری تنظیم میشه به پیشرفت بشریت در همه علوم ختم بشه و اوضاع جهان بهبود پیدا کنه مسابقه فوتبال نیست تیم کشی کردین و منتظرین فقط عمرتون جواب بده و به نتیجه پی ببرین!!
شما داری با ایمانت به جنگ خرد میای؟نقل قول:
خودت متوجه هستی که اصلا این مباحثه، یک مباحثه از اساس باطل و غیرمنطقیه؟
مثلا طرف با علم اثبات کنه، خواب دیدن از شگفتی های مغز هست، شما با ایمانت میگی نه کار روحه، انسان روح داره، جن وجود داره و...
اونیکه با یک سلاح دیگه به جنگ عقل و خرد میاد توهم زده دوست خوب من.
اگر شما هم ابزارت خرد بود بله میتونستی بگی دیگران توهم زدن، ولی وقتی ازتون سئوال میشه هدف خلقت اون بچه ها چی بوده میگی من نمیدونم ولی ایمان دارم خدا میدونه، بعدا دیگران رو متهم میکنی به توهم !!!
حداقل نگاهی به ابزار و داشته های خودتون بندازین بعدا از این و آن گلایه کنید.
+ اینکه
محتوای مخفی: !
یادمه تو یه فیلم میگفت اصن ادامه زندگی چه معنی میده راس می گفت
اصن چرا زندگی کنیم وقتی آخرش قرار بمیریم
از زبان چارلی چاپلین جوابی میدم :نقل قول:
شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی، اما حالا که به آن دعوت شده ای، تا میتوانی زیبا برقص. :n16:
الان بحث شما چی هست؟ من که گفتم نمیشه حتی با علم و قوانین زمینی راز های خدا, روح و ... رو اثبات کرد! حالا میای میگی با ایمانت به جنگ خرد میای؟ اصلا میخونی شما من چی میگم؟نقل قول:
اصل اولیه "ایمان" داشتن این هست قبول کنیم که یه سری چیز های فرا بشری وجود داره که انسان ها نمیتونن با مغز محدودشون بهش دست یابند مثل اثبات خدا یا روح در چهارچوب علم.
مشکل شما اینه که فکر میکنین "ایمان" با "علم" منافات داره و در جنگ با هم هستن که توهم زدین با ایمانم دارم به جنگ خرد میام!!!!!!
در حالی که اشتباه میکنید خیلی از دانشمندان و محققان هستند در سر تا سر جهان که به وجود خدا ایمان و اعتقاد دارند و این نمیتونه مانع پیشرفت علم باشه.
محتوای مخفی: !
دوست عزیز متاسفانه شما براحتی میتونید روی عقیدتون مانور بدین و هرچی هم دوست دارید بگید ولی اجازه نقد عقاید شما داده نمیشه وگرنه براحتی میشه عقاید شما رو نقد کرد و پوچی و مضر بودن عقاید شما رو نشون داد و نشون داد اون عقاید چرت و پرت که اسم گذاشتین حالا این همه پیشرفت و اسایش رو برای انسان به ارمغان اورده نه مذهب و 70 80 درصد باورمنان شمانقل قول:
با مراجعه ساده به جامعه های اماری خیلی راحت میشه دید هرجا اون 70 80 درصد حاکم هستن فقر و جنگ و .... سر به فلک میکشه و هرجا عقاید چرت و پرت حاکم شده رفاه و اسایش و حقوق انسانی حاکم شده
شما هم که کلا 180 درجه برعکس چیزی که گفتم برداشت کردین!!!!نقل قول:
منظورم از چرت و پرت یه سری از خصوصیات و نسبت هایی است که به دین نسبت میدن (اینکه میگن دین فلانه و بهامنه در حالی که چیزایی که به کل از این باور ها میدونن ناقص هست و "چرت و پرت")
عقاید من رو هرجو و هرجا(به جز اینجا البته!) هم دوست داری نقد کن هیچ کس نمیتونه آزادی رو از انسان بگیره و هیچ کسی هم در قبال عقیده دیگری مسئول نیست.
خوب، یکسری چیزها به قول شما وجود داره که انسان نمیتونه با مغز محدودش به اونها دست پیدا کنه، مثل روح و جن و شیطان و فرشته بالدار و....نقل قول:
حالا فرض کنید یک بدبختی خواست با شما سر این چیزها بحث کنه و بهتون ثابت این چیزا خرافاته و وجود ندارن و ساخته تخبلات بشر هستن.
هر کاری که فکر میکنی اون فرد اگر بکنه دیگه اسمش توهم نیست، و شما ممکنه فکر کنین اون داره راست میگه رو رو برای من خواهشا لیست کنین. :n16:
1- فونت پیش فرض در متن بهره وری بهتری دارد ، سایزهای بزرگتر فونت برای تیتر و اهمیت است به بخشی از متن، استفاده از اون در همه متن مشابه فریاد در گفتگو یا اعلامیه ریختن با هواپیماست.
2-وقتی قراره بحث مذهبی ممنوع باشه ، قبلش با ذکر اینکه "میدونم ممنوعه ولی.." و یا بردنش در اسپویلر، فرقی نداره، ما ناچاریم اینها رو حذف کنیم و چه بسا پستی بسیار ارزشمند و پرمحتوا و زمان برده از بین بره...+عزیزان پست شما جراحی نمیشه برای حذف یک یک جملات. فقط پارگرافهای واضح حذف میشه.
3-محدودیتهای انجمن رو در نظر بگیرید. مثال ها رو رعایت کنید.
همونطور که بنده گفتم ایمان نمیتونه در چهارچوب علم موجود (علوم تجربی - به طور مثال آزمایش روح در آزمایشگاه) یه سری چیزا رو فقط اثبات (اما برای ایمان داشتن نیاز به اثبات نیست) کنه پس برعکسش شما هم نمیتونید دلایلی بیارین که به همه مردم جهان اثبات بشه این باور ها خرافه هستن چون به نظر بنده بسیار بسار منطقی تر هستن تا اینکه بگیم دنیا شانسی بوجود اومد و نتیجه سیستم پیچیده مغز انسان و طراحی خود او بازم نتیجه شانس هست!!!در مورد خود اگاهی هم که هیچی, نظریه ای نیست.نقل قول:
اما با علوم فلسفه میشه برهان هایی اورد که قابل قبول باشه که در کتاب های فلسفی ابن سینا میشه اون هارو پیدا کرد.
بسیار خوب، این منطقی که به شما میگه جهان به صورت تصادفی به وجود نیامده رو شما چطوری به دست آوردین؟نقل قول:
این منطق هم بخشی از اون ایمان هست؟
اگر نه، ریشه این منطق رو توضیح بدین. (ریشه در خرد داره، در علم تجربی داره، در استدلال ریاضیاتی داره، در ...؟)
اگر آری، پس در واقع یکسری انسان از بدو تولد با پدیده ای به نام ایمان روبرو میشن که این براشون اثبات میشه حالا با منطقی که معلوم نیست از کجا اومده، سپس دیگه نباید طرف ایمان رفت چون اثبات شده و تمام.
البته اینم دیدگاه جالبی به جهان هست، ولی من بیشتر فکر میکنم این دیدگاه رو عوام بیشتر بپسندند و اگر هم الان دقت کنی تقریبا اینجوریه.
چون :
برای کلیدی ترین پرسش های بشر، کلیشه ای ترین پاسخ های ممکنه را ارائه داده اند.
ریشه در خرد و تعقل داره;
الان من براتون چند هزار خط برنامه نویسی میکنم و یه هوش مصنوعی تحویلتون میدم که میتونه در ازای دریافت Input های خاصی کاری رو انجام بده یا چیزی رو به نمایش بزاره; ایا این طراحی من هوشمندانه بوده یانه؟ ایا من بدون اینکه کد نویسی انجام بدم برنامه من میتونه خود به خود خودش کامل شه و کاری انجام بده یا نه؟ ایا وقتی من فکر میکنم یه سری عملیات پردازشی خاصی در مغز من در جریان هست که از قبل برنامه ریزی شده یا نه؟
همونطور که برنامه من نمیتونه خودش رو کامل کنه و شانسی پانسی کد به خودش اضافه کنه تا ساختارش کامل شه مغز و طراحی انسان هم نمیتونه شانسی باشه و هوشمندانه طراحی نشده باشه و خیلی مثال های مختلف و برهان های متفاوت میشه اورد که راحت میشه نظریه به وجود امدن تصادفی جهان رو به چالش کشید و در نهایت بی منطق جلوه داد.
ایمان تعریفش این نیست! رجوع کنید به تعریف ایمان از بنده در پست های قبلی...نقل قول:
اگر آری، پس در واقع یکسری انسان از بدو تولد با پدیده ای به نام ایمان روبرو میشن
خب شاید به نظر شما فقط کلیشه هست! ممکن هست به نظر دانشمندان یا محققانی که ایمان دارند کلیشه نباشه و جواب هاشون هم به پرسش های مد نظر شما متفاوت باشه و در کل طرز فکر ایمان اورندگان با شما متفاوت باشه کما اینکه اینطور هست.
دوست گرامی لازمه درک فرگشت اینه که در مورد اون مطالعه کنین . بعد از اون به مقایسه اشتباه مغز انسان و زبان برنامه نویسی پی میبرین .
توی تاپیک مربوطه مطلبتون رو عنوان کنین تا پاسخ مناسب هم دریافت کنین .
با این استدلال باید لامپ هم نخرید چون آخرش میسوزه!!نقل قول:
چون به هر صورت این فرصتیه که به ما رسیده باید نهایت استفاده رو کرد . شاد بود و شادی رو هدیه داد .
شما از کجا میدونین که من در مورد فرگشت مطالعه این نداشتم؟ مگه هرکی مطالعه کرد باید نتیجه ای که شما گرفتین رو بگیره؟نقل قول:
من فرگشت رو همراه با خلقت هوشمندانه جهان قبول دارم (یعنی اصلا معتقد به شانس نیستم و قبول کردن شانس رو در هر زمینه ای در هر اتفاقی مساوی با بی خردی و منطق نا منطق میدونم)
نقل قول:
این تاپیک ارتباطی به فرگشت نداره، منم برای همین جوابتون رو ندادم.
اگر خواستین واقعا در مورد این قضیه بحث جدی انجام بدین تو تاپیک زیر اعلام کنید، من میام جوابتون رو میدم.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یه ضرب المثلی قدیمیا داشتن این بود :
درخت گردکان با این بزرگی، درخت خربزه الله اکبر.
(یعنی طرف به میوه گردو نگاه میکرد و بعد بهش میگفتن ببین درختش چقدر بزرگه، اونوقت بهش خربزه که نشان میدادن دهنش نیم متر باز میموند که درخت خربزه دیگه چه قدر بلنده !!)
قیاس هایی که شما انجام میدی، باید از یک سنخیت باشه و دادن حکم از جز به کل، اونهم برای کل ناشناخته یک مغلطه هست. اینکه شما برنامه کامپیوتر رو ببینی و حیران بمانی از عظمتش، میتونی از عظمت مغز هم حیران بمانی، اما دلیلی نیست که چون پشت این برنامه یک هوش بوده، پشت اون مغز هم هوش باشه. به ده ها دلیل که تو اون تاپیک اگر رفتین پاسختون رو میدم.
چون واقعا این تاپیک دیگه زیادی داره منحرف میشه.
اگه من یه برنامه نوشتم که پشتش هوش بود دلیل نمیشه پشت اختراع کامپیوتر یا اختراع زبان برنامه نوسی هوش بوده باشه!!!! منطق شما برای من این شکلیه...نقل قول:
اون ضرب المثلتون هم خیلی بی ربط بود چون از جنبه شباهت پیچیدگی و ساختار بحث کردم نه حیرت زدگی و ...
من هم فکر میکنم بحث رو بیشتر از این ادامه ندیم چون به نظر نمیاد نتیجه ای بده.
موفق باشید :n16:
حضرت آقا، پشت برنامه کامپیوتر یک انسان هست، پشت اختراع یک کامپیوتر هم یک انسان هست. این یعنی شما به انسان اشراف داری.نقل قول:
و تشبیه از یک اشراف به یک اشراف دیگر.
یعنی یک تلویزیون دیدی بدونی سازنده داره شاهکار نکردی بگی رادیو هم سازنده داره چون به جفتش اشراف داری.
اون ضرب المثلی که من آوردم در مورد نتیجه گیری برای چیزی هست که بهش اشراف نداری، یعنی در تصورات شما همان خالق انسان.
برای همین ضرب المثل دقیقا مصداق این شیوه نتیجه گیری امثال شما هست.
گردویی که اشراف داره رو میبینه، تو منطق خودش خربزه ای که بهش اشراف نداره رو بدون طی مراحل قابل اثبات صرفا بر اساس استنتاج های تشبیهی نتیجه گیری میکنه.
منم امیدوارم تو باورهاتون به آرامش برسین و از زندگی لذت ببرین چون اساس همون آرامشه است.
موفق باشی too. :n16:
نقل قول:
لامپ خیلی فرق میکنه با زندگی کردن.....فقط می گم خیلیا خسته اَن خسته.....بالاخره کی قراره این دنیای تموم شه
خیلی سخته که یه باردیگه یه جای دیگه بخوای دوباره زنده شی و زندگی کنی با همین آدما!!!
دنیا مثل امتحان میمونه !
هر چه قدر بهتر باشی و زحمت بیشتر بکشی بیشتر مورد توجه و تشویق قرار میگیری!
به راستی چرا زندگی میکنیم ؟ هدف از زندگی چیه؟ قاعدتا زندگی بی هدف مفهومی نداره اگر قرار باشه با مرگ همه چی تموم بشه هیچ تفاوتی با دیگر جانداران نمیتونه باشه!
بستگی داره "مفهوم" و "هدف" رو چی تعریف کنیم، به نظر من اگه با مرگ همه چی تموم بشه باز هم زندگی بی مفهوم نیست. زندگی برای من بی هدف هم نیست اما این ها تعاریف شخصی هستند، مفهوم و هدف برای هر کسی ممکنه متفاوت باشه.نقل قول:
اما در مورد قسمت دوم حرفتون، ترس از این که ما از این نظر با جانداران دیگه تفاوت نداشته باشیم ربطی به این که چه در واقعیت هست نداره. ممکنه ما شبیه دیگر جانداران باشیم و این اتفاق بیوفته و ما هم خوشمون نیاد، اما برتر انگاریدن خود نسبت به دیگر موجودات آن هم به دلیل ترس از تبعاتش، مغالطه توسل به فلاکت هست.
Sent from my Nexus 7 using Tapatalk