بهار بیتو
بهار نیست
هفت سین واژگونهای است
که سینهای آن
مثل دندانهای مرده
بیرون زده است...
بهار بی تو
سرآغاز ناچاری است
سال کبیسهای
که از کوچه میگذرد
و نمیداند
چگونه به پایان برسد
-آرزو نوری-
Photo: Spring awakening by Muna Nazak
Printable View
بهار بیتو
بهار نیست
هفت سین واژگونهای است
که سینهای آن
مثل دندانهای مرده
بیرون زده است...
بهار بی تو
سرآغاز ناچاری است
سال کبیسهای
که از کوچه میگذرد
و نمیداند
چگونه به پایان برسد
-آرزو نوری-
Photo: Spring awakening by Muna Nazak
روزگار عجیبی شده. روزگار درد. بدون درمان
-آرزو نوری-
دلتنگی شبیه تو نیست
گاه و بیگاه در می زند
هر جا دلش خواست می نشیند
و با حسادت عجیبی
درباره تو حرف می زند
-آرزو نوری-
قفس بی پرنده ای بودم
خنده نه، طرح خنده ای بودم
زیر چرخی که زندگانی بود
من فقط چرخ دنده ای بودم
-آرزو نوری-
سی و سه بار گریه می کنم
تا راس ساعت دلتنگی
نصف جهان باشم
رودخانه
حرفی برای گفتن ندارد
دخترها
آواز می خوانند
و پل بزرگ
به کوچکی حنجره هایشان می خندد!
-آرزو نوری-
Photo: Death of A River by Mojgan
دريا
جنگل!
جنگل
دريا!
بيهوده مي پيموديم
سرنوشت
زودتر از ما
راه افتاده بود
-آرزو نوری-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با اینکه عاشقانه تو را دوست داشتم
اما به گفته های تو ایمان نداشتم
صد بار آمدی که بگویی فقط مرا
هر بار روی صورتکم خنده کاشتم
سرمست خنده های تو بودند دیگران
من خاطرات گمشده را می نگاشتم
دست خودم نبود که بدبین نباشم و ...
مرزی میان عقل و جنون می گذاشتم
شکر خدا که سنگ شدم، سخت و ناامید
پایان تلخ قصه ترک برنداشتم
-آرزو نوری-
آخر این جاده
خانه من است
می توانی کنار بخاری بنشینی
و چای داغ بنوشی
دلم نمی خواهد
میزبان بدی باشم
اما حرفهای زیادی دارم
که برای شنیدن آنها
صبر سی ساله ام را
به تو قرض می دهم
حالا سریع تر بیا
و اینقدر بی تابی نکن
خدای من!
-آرزو نوری-
هر روز
راس ساعت 4
زنی کنار میله ها می نشیند
تا مزمزه کند
آزادی ات را
با تو قدم بزند
خیابانهای یکطرفه ای
که هیچ کدام از آنها
نام تو را ندارد
هر روز
راس ساعت 4
زنی می آید
تا با یک دیوار فاصله
منتظرت بماند
بغض کند
حرفهای نگفته اش را
و به آخرین جمله که می رسد
فرو ببلعد: دوست ات دارمی که سالهاست
تک زبانش مانده
-آرزو نوری-
شکست گهواره
بی آن که تاب بخورد
مادر
درون خانه پوسید
دختر
بیرون خانه!
-آرزو نوری-
کلاغها به خانه برمیگردند
با تصویری از تو
در مردمک چشمهایشان
تو اما...
قصد آمدن نداری
با این که صابونها
قالب قالب کم می شوند
و کلاغها
دسته دسته
تا انتهای قصه می روند
-آرزو نوری-
سر میروم
از حوصلهام
که بیتاب است
کم دارم
دستات را
برای گرفتن
لبات را
برای...
میچرخد زمین
بعد از تو اما
خورشید
سلانه سلانه …
شب
ناگاه و دیرپا...
ارديبهشت 87
-آرزو نوری-
دست کم نگیر قلبم را
آتشی که زمستانهای زیادی
همراهت بود
دست کم نگیر دستم را
پارویی که در تلاطم دریا
به سمت ساحل ات برد
دست کم نگیر مرا
وقتی این چنین
از چشمت افتادم و امیدوار ماندم
شهریور 92
-آرزو نوری-
من از کوه
از ابر
از این دره آبستنام
ببین!
باد در پیراهنام میوزد
تیر 81
-آرزو نوری-
و ناگهان
خورشید به زمین نزدیک شد
وقتی زمستان بود
در تاریکی جهانی
که آلوده به سرما بود
تو روئیدی
در تجیر کوچکی
که از جهان جدایت میکرد
در قلب من
در زاویه متروکی
از جهانی متروکتر
روئیدی
وقتی ناامید بودم
وقتی آمدن ات
قصه ای بود
رویایی ...
آمدی!
تا هجاهای نام ات را
با لب هایی از سرما کبود
زمزمه کنم
آمدنات
خورشید را آورد
و ناگهان هوا گرم شد
وقتی زمستان بود-آرزو نوری-
با کدام آفتاب
آب می شود
برفی که میبارد
می چرخد
روی موهایت
آرام می گیرد
می نشیند...
شهریور 83
-آرزو نوری-
وارونه افتاده بودم
و ابتدای جهان گم شده بود
دست و پا می زدم
برای رسیدن
بی آن که بدانم
بیهوده
بیهودهبیهوده می کوشمبستری بود جهان
نه به وسعت دست هایم
و خوابگاهی
نه به وسعت خوابهایمان
آبان 87
-آرزو نوری-
Photo: Eve by alexandra fira
تو پنجره -ای بسته-
من اتاق تاریکی
پشت همین پنجره-
بیرون از اینجا
فصلها
در گذرند
آذر93
-آرزو نوری-
دیری است رفتهای
حتی دلت هوای مرا هم نمیکند
مهر 89
-آرزو نوری-
رفتن تو
آغاز عصر جدیدی بود
که از ابتدای آن
زنده بوده ام
بی آن که زندگی کنم
-آرزو نوری-
یک صندلی
گوشه اتاق
بطری خالی
تخت
حوله
لیوانی که نیمه پر است
چند بسته قرص
قرصهای تو
...
یک صندلی
وسط اتاق
پشت به پنچره
امیدی ندارم
هیچ امیدی
احتمالا مردهای
دیشب
روی تخت
قبل از این که قرص ات را بخوری
...
آمدهاند
جنازهات را بردهاند
یادشان رفته
در را ببندند
یک صندلی
وسط اتاق
پشت به پنجره
امیدی ندارم
هیچ امیدی
فروردين 83
-آرزو نوری-
Photos: The Perfect Death by Kaveh Hosseini
می دراند
سفیدی پیراهن ات
جگرم را
تا دلتنگ بمانم
از قناسی انگشتانت...
بیا هایدا بخوریم
دور میدان ولیعصر
و سیگاری بگیرانیم
روی نیمکتهای بلوار
بیا تا انقلاب برویم
و نبش فرعی های آزادی
درد دل کنیم
دستم را بگیر
قدم بزنیم
روزهای رفته را
تو از زخمهایت بگو
من از زخم زبانها...
-آرزو نوری-[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لبالبم
از لبه های پرتگاه
-دلخوش به افتادن-
می خواهم سبک باشم
مانند نقطه ای
پایان خط.
-آرزو نوری-
نشخوار میکنم
حرف های تو را
که تا گلوگاه خودم
بالا آمده
به عزیمت میاندیشم
رفتنی
که آمدن ندارد
و تو را
پشت سر خواهد گذاشت
اردیبهشت 87
-آرزو نوری-
از گندمزارها که میگذرم
دستام به خوشههاست
دلم با تو
از خیابان که میگذرم
یاد تو با من است
چشمام به چراغ راهنما
راه که میروم با منی
کندتر از من قدم برمیداری
زودتر از من
به خانه می رسی ...
مهر 87
-آرزو نوری-
وقتی کف پایت پر از خوناب باشد
جلاد تو از رنج تو شاداب باشد
دردت بگیرد، گریه بارانی شوی باز
اشکات بریزد بی صدا، سیلاب باشد
وقتی نخوابی تا سحر بیدار باشی
هم بندیات بی فکر فردا خواب باشد
حتی بترسی از خودت، از سایهات هم
هر گوشه از سلول تو سرداب باشد
یادت بیافتد مادرت را، خانهات را
روحات برای کوچه هم بیتاب باشد
وقتی ندانی حکم را اعدام یا حبس؟
وقتی جواب هر سوال ارعاب باشد
دیگر چه جای صحبت از دیروز و امروز
آیندهات تاریک چون مرداب باشد
-آرزو نوری-
Photo: Tomorrow by Hengki Lee