دو تا نکته داریم، اول اینکه عواقب و تاثیرات این نتیجه گیری هرچه که باشند در نهایت ارتباطی به صحت قضیه جبر یا اختیار ندارند و باید مراقب باشیم در دام مغلطه
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نیفتیم.
اما در پاسخ به این سوال، دونستن واقعیت همیشه کمک می کنه به اینکه دید صحیح تری به دنیا داشته باشیم و راه حل های مناسب برای مشکلات پیدا کنیم که بر پایه واقعیت ها بنا شدن، هر چقدر هم که این واقعیت ها تلخ یا ناخوشایند باشند. قبول نکردن فرضیه اختیار به نظر من در دید بسیار ساده و ابتدایی و Superficial هست که زندگی رو بی هدف می کنه و اینکه "اگه من اختیاری ندارم پس چرا زحمت بکشم" صرفا به خاطر عدم درک مناسب از قضیه است چون شاید اختیار یک توهم باشه ولی چیزهایی مثل شادی، زجر، Well-being و ... واقعی هستند و رسیدن به این چیزهای واقعی وابسته به تلاش و کوشش ماست و شاید فاکتورهایی که تلاش کردن یا نکردن ما وابسته به اونها هستند تحت کنترل خودآگاهی ما نباشند (و در حقیقت برعکسش صحیحه یعنی خودآگاهی ما تحت کنترل اون فاکتورهاست)، ولی صرفا قبول نکردن فرضیه اختیار عامل بازدارنده ای نمی تونه باشه از انجام اون کارها.
اما صرفا این یک روی سکه است. فرضیه واقعیت دونستن اختیار یک بعد بسیار مخرب هم داره که میگه "انسان در هر شرایطی آزاد هست که تصمیم صحیح رو بگیره" ، و خب این با واقعیت به هیچ وجه نمی خونه و این اساس بسیاری از آزار و اذیت ها، به خصوص در کودکان هست. بچه ای که درس نمی خونه، بچه ای که به حرف پدر و مادرش گوش نمی کنه، بچه ای که اذیت و خرابکاری می کنه در خیلی از مواقع تنبیه میشه چون بقیه فرض می کنند این بچه آزادی کامل برای انجام کار درست رو داره ولی نمی خواد این کار رو انجام بده، در حالی که در واقعیت اصلا اینطور نیست و این بچه قطعا آزادی انجام خیلی از اون کارها رو نداره و نیاز به کمک داره، نه نیاز به تنبیه. یا شخصی که دزدی کرده رو خیلی راحت میشه انداخت زندان تا درس عبرت بگیره ولی در واقعیت این شخص به خاطر مسائل روانی که داشته نمی تونسته کار کنه و چه بسا تلاش زیادی هم کرده، و اگه حداقل های زندگی رو داشت هیچ وقت دزدی نمی کرد. در حقیقت فرض کردن وجود اختیار می تونه بسیار مخرب باشه به خصوص وقتی این فرضیه موقع تصمیم گیری درباره سایر افراد وجود داشته باشه و همین فرضیه بوده که باعث شده روانشناسی صرفا شروعی در اواخر قرن 19 ام داشته باشه در شرایطی که اساس و تجهیزات لازم برای این علم از قرن ها پیش از اون وجود داشت و خیلی راحت روانشناسی مدرن به جای اینکه امروز یک علم 120-130 ساله باشه، می تونست یک علم 400-500 ساله باشه.