مي خواهم سرباز شوم
تا آخرين خانه بروم
رنج بکشم در شطرنج !
از پرتگاه بيرون بپرم
تا از آنطرف
تو وارد بازي شوي...
همه مات شوند!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
مي خواهم سرباز شوم
تا آخرين خانه بروم
رنج بکشم در شطرنج !
از پرتگاه بيرون بپرم
تا از آنطرف
تو وارد بازي شوي...
همه مات شوند!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بر روی تصویر کلیک کنید
هشت در هشت
آیا؟
مرا به این بازی دعوت می کنی
که از پیش بازنده ام
سفید یا سیاه
فرقی نمی کند
تو شروع کنی
روسیاه میشوم
و من
برای دیدنِ
رخ زیبای تو
همه چیزم را
قربانی می کنم
تا جایی که
ماتِ
تماشای تو
میشوم
مسعود منصوری
پ.ن.:
-دیدم بهترین تصویر، خود کتاب است.
-منبع : achmaz ---> chessnews
... هم اکنون، ما نیز
جا و مکانی داریم
ـ اگر چه کوچک
ـ اما جایگاه گرانبهاییست
بر این سطح شیبدار
خواه قلعهی گوشه نشین باشیم
و خواه سربازی گوش به فرمان
همواره به شیوهی حمله از چپ، بازی می کنیم
خواه قلعه ای باشیم ... خواه سربازی
نباید همچون دو گروه قبلی که از آنان سخن گفتیم باشیم
ما سرانجام،
میدانیم که چگونه این بازی را بازی کنیم
آیا این ما نبودیم که قهرمانان را به دنیا ارزانی داشتیم؟
(پس) به طور راسخ میتوانیم راه روهای زیاده خواهان را درهم بکوبیم
و نابود کردن بیشماری از این قدرتمندان را
مشکل این است که ما باید پایدار بمانیم
و به قربانگاه این سنگ سیاه نرویم
نلغزیم و به پایین سقوط نکنیم
از این چوب شیبدار
مالک این مربع ها و گونه های بسیار
شاعر: زاریه خراخونی (شاعر ارمنی 1926 استانبول)
ترجمه به فارسی: بلقیس محجوب
زندگانی صفحه شطرنج ماست
کو نشان از شادی و از رنج ماست
صفحه بازی سیاه است و سپید
گه شب تار است و گه صبح امید
تا دل دشمن پیاده میروم
با سری در کف نهاده میروم
اسب عمر من چه سرکش میرود
از میان آب و آتش میرود
فیل امید مرا کج برده اند
قلب خونین مرا آزرده اند
قلعه قلب من از شادی تهی است
لیک از هر گونه بغضی اوتهی است
با وزیر مقتدر بازی مکن
نزد او منشین و غماری مکن
شاه دل مات از رخُ دلدار شد
فارغ از این بازی دشوار شد
کیش ازاین دنیای فانی میشویم
رهسپار زندگانی میشویم
شعری از: صنم میهن زاده
رخ بـــه رخ، پهلـو بـــه پهلـو
در مسیـــری سایــه روشن
شیـــوه ی بــازی سقـوطـه
یک طرف تـو، یک طرف من!
در مصــــافِ ایـــــن مــربـــع
بحثِ زنــدانی شدن نیست
جنگِ بی رحمی که فتحش
غیـر قربـانـی شدن نیست!
پشتِ هـر اسبــی بشینـی
سمتِ هـر شاهــی بتــازی
هرچقدر دیــوونـــه بـــاشی
آخــــرش بـایـــــــد ببــــازی
مستِ شطرنجــی و عمری
فکر و ذکــرت مــات و کیشه
باشه ایـــن دستم تـو بردی
اینکه پیــــروزی نمــی شه!
امیر ساقریچی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چهار سرباز به خانه بازگشتند
اما یکی به خط پایان رسید
وزیر نشد
شاه شد
:n28:
Ahmad@P30World
پ.ن.: هم خیلی خوشحالیم از بازگشت چهار سرباز عزیز به دامان کشور و خانوادههایشان و هم بسیار غمگینِ سربازی که نیامد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در شطرنج زندگی سرنگون شدم,
در صفحه ای که سیاه به سفید و سفید به سیاه رحم نمیکرد.
من جز سفیدان بودم,
سربازی سفید برای لشکری سفید,
برای پیروزی سفید و شاهی سفید.
میدانی هدفم چه بود؟
به من پیشنهاد وزارت سفیدان را دادند و من قبول نکردم.
و گفتم هدف من: سربازی عاشق بودن برای جان بازی است
نه وزیری طماع برای قدرت بازی ...
" Demon King "
.
مثـــل اســـبی رمیده از صفحه شطرنجـــم !
دیــــگر میلی به بـــازیــ ندارم . .
.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلم یک اسب میخواهد
بیایم خانه به خانه
بپرسم از جناب شاه
نشانی های یک رخ را
ولی مات است شاه ما
درون این نشانی ها
وزیری کو که بنماید
رخی را بهر ما پیدا
شطرنج يعنی:
سپيدی موهايم،چشمان سياهت را،مات كنند.
عليرضا دلآرام
در صفحه شطرنج رخ تو خودنمايي ميكند
اسب وحشي نگاهت دلربايي ميكند
شطرنج دلم با رخ تو مات شده
آن اسب سفيد سركشم رام شده
قلعه دلم به دست تو فتح شده
سرباز دلم كشته راهت گشته
فيل دلم در بند نگاهت گشته
در بازي شطرنج من و تو از روز ازل
من مات بودم و تو آن نغمه خوش غزل
من مات تماشاي رخ تو گشتم
تو فاتح قلب رنجور من زار گشتي
شطرنج دلم با همه بود و نبودش هديه به تو باد
در نبرد شطرنج دلم حكم شكست با من باد
شاعر: مهدی فلاح
فریادم در سينه گمگشته
و نگاهم
در تبسم یک لبخند
مات
آشنای آيين و غريبه كيش
دير صبحی است
كه
دلم تنگ است
و روحم
در انديشهی عروج بیپايان
چون شمع میسوزد
و در پيچ و خم شطرنج زندگی
گاه كيشم و گاه مات
پروانه فتاحی طاری
دلم در بازی شطرنج با دل تو
دروازه مُهره های رخ را گشود
تا فاتح قلب پر مِهرم شوی
دریغ
.
.
شاه مُهره دلم را به سیاه چال تبعید
و مُهر داغی زدی بر دلم
5 آذرماه 93
الهام حسینی
...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شطرنج ِ زندگی ِ من .....، همیشه بی پیاده بود
همیشه کیش ومات ِمن.،آسون وخیلی ساده بود
وزیروشاهم از هراس....،همیشه در کناره بود
برای ِ باختن وشکست.......،منتظر ِ اشاره بود
اسبای نا نجیب ِ من ...، ترک ِ سواره کرده بود
شطرنج ِ پر مصیبتم ....،همیشه پر شراره ِ بود
فیل و هوای ِ هندوش ..، از قلعه هام گذشته بود
شاه و وزیرم هم چنان ، در گوشه ای نشسته بود
شربت ِتلخ ِکیش ومات..،قبل ازشروع چشیده بود
با اینکه دست ِ مهر ِ من...،رو سرشون کشیده بود
باید برم تو خونه ها .........، امید بدم به مهره ها
دوباره مهره چینی و ........، دوباره و دوباره ها
باید بفهمه روزگار ...، بی رخ و بی اسب و سوار
یه جوری کیش ومات بشه.....، خبر نداره از قرار
سپر میشم به قلعه ها .......، پیاده ها ، شاه و وزیر
پرچم ِ بُرد ِ روزگار .......، از قلعه می کشم به زیر
تا پای ِ ماتم پای ِ تو ....، در کیش و ماتی جای ِ من
خواهی نخواهی روزگار ، هرگز نشی همتای ِ من
یاسر شفیعی