شاهانه مست می شود دل از ته وجود
فقط به خاطر تو
Printable View
شاهانه مست می شود دل از ته وجود
فقط به خاطر تو
شب که میشه، دیدنی ست دیدار این دو دوست!
باد هم که باشه، این دو دوست جدا نشدی، زمین و ماه،تک و تنها، چیکار ها که نمی کنن!
عشق یعنی خودخواهی
من
یه
عاشق !
از آن سوی خیال
بال می زند به سوی من
آید و گیرد مرا
رود به آن سوی آسمان
داند که ندام هیچ، حتی رهایی حتی پرواز
رها کند باز مرا
از بالای آن آسمان
بعضی وقت ها یه چیز هایی یاد میگیرم مثلا یک اصطلاح یا معنی یه کلمه ، خیلی جالبه!
و جالب تر از اون ، اینه که تو همون روز چند تا چیز در ارتباط با اون چیزی که یاد گرفته بودم ، اتفاق می افته!
سقوط
زندگی ام را برای چشیدن یک لحظه رهایی از دست نمی دهم
سرم را روی شانه هایت می گذارم
گردنم درد می گیرد
لعنت به این خیال باطل!
جشن بالماسکه
تنها جایی است که ظاهرم با درونم یکی می شود
ما با هم شطرنج بازی نکردیم!!
او با قوانین خودش من را بازی داد
من بازیگر خوبی بودم ...
اما دریغ
از اینکه اون کارگردان خوبی بود!!
نمی دونم چرا گاهی ، بین نفس زدن هایم فاصله می افتد!
لــــــعنت به این فاصله ها
فریاد بزن
دل من فریاد ِ تو را می خواهد،
رهایی ات را می خواهد،
ای فریاد من
بی صدا فریاد نزن
دل ِ من صدایت را می خواهد،
دل ِ من عکست را ، چهره ات را ، نگاه ات را ، سایه ات را نمی خواهد
دل ِ من خودت را می خواهد
من مثه یه مهره ی سوخته تو بازی شطرنج میمونم.
وزیر هم نبودیم که بازگشت رویایی داشته باشیم ... !
با کدام صدا فریاد زنم که مرهم درد هایم شود.
شاید سکوت بهترین حرف باشد، صبر و سکوت شاید!
بعضی شبا که دارم با ماشین به خونه برمیگیردم بارون میاد، چشام هم شروع می کنن به باریدن بعد که به آینه نگاه می کنم تصویر خودم رو به صورت Blur می بینم!هعی نمی دونم از خیسی آینه است یا از چشای منه ولی جای یه دوربین عکاسی خالیه!
شیرینی زندگی مثل شیرینی شکلات تلخ میمونه، آخرش کام رو تلخ میکنه
پسرکی با لباس پاره...
غرورش صد بار می شکند
بی پول و فقیر
نمی تواند پنهانش کند
هر کی هم آمد و رد شد و دید این پسرک را زد بر سر او
اما خدا رحمت می کند آن کسی را که دست این پسرک را گرفت!
چه فایده از فریاد، وقتی صدایت، خود، جایی نمی رود
چه فایده از فریاد، وقتی از فریاد زدن، درد هنجره ات از درد های روزگار پیشی میگیرد
خدا خواست که مرا از بهشتم بیرون کند او را سر راهم قرار داد
شاید حکمت این بود که من شانس رفتن به پیش خودش را پیدا کنم
زندگی مانند ریاضی نیست که همیشه از چیز هایی که شنیدی ویا یادگرفتی، به نتیجه ای برسی
توی زندگی بعضی وقت ها از بعضی از چیز هایی که شنیدی، باید بگذری و فراموششان کنی تا به نتیجه ای برسی
نمی دانم،
شاید آرزویم تکرار آرزو کردن هاست، نمی دانم!
من
قبل از تو
منطقی
با تو
احساسی
بعد از تو
تعریف نشده!
به من پرواز را آموختی، تا که خودم پرواز کنم!
اما من یاد نگرفتم، چرا که تو مرا پرواز می دادی!
حالا که تو مرده ای ، من هم دارم میمیرم! در نادانی
"پرده مردنی است ، پرواز را بیاموز"
بی گریم یا با گریم یک بازیگری که این گونه من بی آرایش را یک دلقک فرض کردی
گناهم
این است ،
مصموم ِ
ذهر ِ
چهره ی
بی گناه و
معصومت
شدم!
حالا که دیگر من تغییر کرده ام بهانه می آوری
که دیگر دیر است.
من را بگو که برای یک لحظه رسیدن به تو
زنده ی خود را کشتم
آن یک لحظه هم آخر به اتمام رسید
بی تو
این همه انتظار کشیدم نیامد
شاید او هم منتظر من است
دفتر خاطرات و آلبوم عکس هایم را دارم می سوزانم!
بعد این باید بگویم یادت بخیر "یادش بخیر"
رها شدن از بندت مرا زندانی افکارم کرد
شاید این مجازات فرار کردنم از زندان تو بود
تنها جرم من نگاه کردن به تو بود
و حالا من از زندانی به زندانی دیگر ...
پرواز دیگر خواهم کرد و
از این دیار دور خواهم شد و
به این امید
به سوی آسمان بال می گشایم
که
شاید تو در آن جا باشی؛
فرشته ی من!
من دیوانه ام،
آری، دیوانه ی تو!
چقدر بده تنها باشی
چقدر بده شبا بخاطر این که داری فراموش می شوی نابود می شوی
می ترسی از تاریکی ، از تنهایی
چقدر بده همراه و همدرد نداشته باشی ... !
چقدر بده همه رو از پیش خودت دور کنی
این روز ها دیگر در مکان ها دنبالت نمی گردم ، در لحظه ها دنبالت میگردم شاید در زمانی باشی
فقط خودت بیا،
این تنها سوغاتیه شهر نامردهاست!
برای اینکه به خودم اثبات کنم اون من رو دوست داره چه کار های احمقانه ای کردم ...
دوستم داشتم!
ولی این کار ها باعث شد که دیگه من رو دوست نداشته باشه!
شاید من رو یه جور دیگه ای دوست داشت "بعضی انسان ها ما رو آنگونه که میخواهیم دوست ندارن"
بیخیال چه فایده ! به من اثبات شد که دوستم داشت ولی الان دیگه ...
در این زمانه نه میشود آرزویی داشت نه خیالی!
آرزو در این دنیا حرام است!!
از این به بعد نه رویایی خواهم داشت نه آرمانی ... ولی خوب میدانی که نمی شود
من چراغی را روشن کردم که خاموش نشدنش تضمین شده بود ...
چراغی شب و روز روشن بود
چراغی که خواب و آرامش رو از من گرفت!!
من در خانه ام لحظه ای احساس تنهایی کردم
تحمل نکردم و محتاجی این و آنی مثله تو شدم!
اکنون ، اینجا در این هوای گرم ، سردی احساس تنها همراه ی من است!!
لحظه ای سبک می شود این ...
یادم می آید
که در این
مدت کم
چه کسانی
رفته اند!
چه عزیزانی؟!
و باز این دل،
دل شاید سنگی مانع
باریدن اشک و گریه می شود
... این خواب غفلت
با خود چه کردم؟
قبلن ها من قلب داشتم ، قلب معمولی ...
اما بعد از تو قلب از جنس سنگ شد ...
سنگینیه این سنگ بر سینه ام داشت نابودم میکرد ...
اما احساسم را نابود کردم ...
قلبم را نابود کردم ...
آخر میدانی تمام احساس من دوست داشتنت بود ...
فقط دوست داشتن تو
و حالا حتی همان قلب سنگی هم ندارم ... !
ولی چرا تو که الگوی من نبودی؟
چند روزی است احساس نبودنت را می کنم ...
تقویمم گم شده است زمان چقدر زود می گذرد ... !!