غـلامحسين درويش (نابغه تار)
تـحـولات و جريانات سياسي، اجـتماعـي و فـرهـنگي جـنبش مشروطه خواهـي بي گـمان پـيامـدهـايي در عـرصه هـاي گـوناگـون هـنر ايران زمين به دنـبال داشت. در اين ميان هـنر موسيقـي نيز، از اين موج دور نماند. ظهـور موسيقـي دانان نوآور و مـبدع پـيرايش فـرمهـاي جـديد در موسيقي ايراني، رواج تصنيف هايي با مضامين سياسي، اجـتماعـي که مردم را در راه مبارزه براي اهـداف مشروطه برانگـيخـته و تـشويق مي کـرد و بالاخره تـشکـيل نخـستـين کـنسرت هاي عـمومي که گـهـگـاه به نـيت جمع آوري اعـانه و ياري رساني به نيازمندان، برگـزار مي گـشت، از جـمله مهـمـترين پـيامدهـاي جـنـبش مشروطه خواهـي در عـرصه هـنر موسيقي ايران بود. غـلامحسين درويش ( 1251 - 1305 ) معـروف به درويش خان در زمره موسيقي دانان برجسته ايراني است. که تـقـريـبا در تمامي تحـولات اشاره شده، نقـش مهـمي ايفا کرده است، چـرا که او را از سويي نوآورنده فرم هـاي جديد در موسيقي ايران مي دانـند، و از ديگـر سو به عـنوان " رئيس اولين ارکـستر " هاي عـمومي معـرفي شده است.
افـزون بر اينهـا، بـيـشتر تصانـيـف سياسي و اجـتماعي ملک الشعـراي بهـار و عـارف قـزويني به دست او در آن ايام آهـنگـسازي و اجـرا شده است. بي شک درويش خان دست پـروردهً جريانات و تحـولات مشروطه خواهـي در عـرصه هـنر موسيقي ايران زمين مي باشد. اين ويژگي هـا به هـمراه فـهـم و درک عـمـيـق او از موسيقي و سنـتهاي اجرايي قـدما، او را در فهـرست موسيقي دانان صاحب سبک قـرار داده است. خصيصه اصلي هـنري درويش پاسخگـويي به نيازهـاي زمانه، در عـين توجه به اصالت هاي موسيقي ايراني و شيوه هاي اجرايي گـذ شتگـان بود؛ به هـمين خاطر استاد غلامحسين درويش در تاريخ معـاصر موسيقي ايران مقام و جايگـاه ويژه اي دارد. غـلامحسين درويش در سال 1251 خورشيدي در تهـران مـتولد شد. پـدرش حاجي بـشير اهـل طالقان و مادرش از ترکـمانان تـکه بود. دوران کودکـي را در خانوادهً دولتـشاهـي گـذراند و در هـمين خانه مادر خود را از دست داد. پـدرش که کـمي با موسيقي آشنا بود و سه تار مي نواخـت، غـلامحسين را در ده سالگـي به شعـبه موسيقي مدرسه نظام وابسته به دارالفـنون که بـتازگـي به سرپـرستي موسيو لومر فرانسوي ايجاد شده بود، سپـرد.
غـلامحسين در آنجا خط موسيقي و نواختـن شيـپـور و طبل کوچک را فـرا گـرفت. حاجي بـشـير هـنگـام صـدا زدن فـرزندش هـميشه از لـفـظ " درويش " استـفاده مي کرد وهـمين نام بعـدهـا به عـنوان نام خانوادگي غـلامحسين برگـزيده شد، و او به درويش خان يا غـلامحسين خان درويش معـروف شد. پس از مدرسه، ابـتـدا نـزد " داود کليمي تارزن " رفت تا مشق تار کـند. پس از مدت کـمي از استاد خود گـوي سـبقـت را ربود و به مرتـبه عـالي نوازندگـي دست يافـت؛ اما حضور در جلسات درس استاد بي بديل تار آن زمان، يعـني " آقا ميرزا حسيـنـقـلي " او را به دنياي ديگـري کشاند. هـمچـنين آشنايي با برادر بزرگـتر آقا ميرزا حسينقلي، ر" ميرزا عـبدالله " نوازنده تار و سه تار، به کار او غـناي بـيـشتري بخـشـيد. بي گـمان پس از اين دو استاد نامي موسيقي ايراني بايد از درويش خان بعـنوان بزرگـترين نوازنده تار و سه تار و موسيقي ايراني ياد کرد. درويش چـندي در دسته موسيقي عـزيزالسلطان و سپس در دسته موسيقي کامران ميرزا نايب السلطنه، نوازندگي طبل را بر عـهـده داشت. کار درويش در آن سن و سال نوجواني چـنان مورد استـقـبال ناصرالدين شاه قـرار گرفـته بود که او را " تارچـي " خطاب مي کرد. مهـارت درويش در نوازندگي موجب شد تا او پس از مرگ ناصرالدين شاه ( 1313 قـمري ) به دستگـاه شعـاع السلطنه پسر مظفرالدين شاه والي فارس دعـوت شد، و در تمامي سفرهـاي شاهـزاده هـمراه او بود.
در سفر اول به شيراز، به اصرار شعـاع السلطنه، با دخـتر " مستـشار نظام " که در فارس اقامت داشت، ازدواج کرد. حاصل اين پـيوند دو دخـتر بود، که اولي در سن 16 سالگي ديده از جهـان فـروبست، و دخـتر دوم با نام " فـخـر" تـنهـا فرزند درويش شد. به زودي ميان درويش و شعـاع السلطنه به هـم خورد. چـرا که از سويي درويش از اينکه، هـمواره در پـناه دستگـاه شعـاع السلطنه باشد ناراحت بود و طبع آزاده اش رهايي از اين بـند را آرزو داشت، و از ديگـر سو شعـاع السلطنه، برآشفـت که چـرا نوازنده خاص او در مجالس اشخاص ديگـر، حضور يافته است.
در اين اوضاع و احوال بود که به هـنگـام بازگـشت شعـاع السلطنه به فارس، از رفـتن با او سرباز زد، پـيامد اين سرپـيچي تهـديد و تعـقـيب او به دست شاهـزاده و ماموران " غلاظ و شدادش" بود. حتا دستور داشتـند انگـشتان دست درويش را بـبـرند. درويش اما با کمک يکي از دوستانـش رهايي يافت.
درويش پس از اين ماجرا استـقـلال خود را در برگـزاري جلسات درس و مشق نوازندگـي براي عـلاقـمندان موسيقي يافت، و با اشـتياق زيادي اين راه را ادامه داد. منـش و تـفکـر درويش موجب شد تا به سلک اخوان صفايي درآيد، و به ظهـيرالدوله " تـنهـا مرکز صوفي گري موسيقي پـرور" آن زمان سرسپـرد. درويش با تـشکـيل ارکستر موسيقي " انجمن اخوت " و اجراي کـنــســرت هاي عـمومي که سرپـرستي آنها را خود به عـهـده داشت، در جـهـت هـر چه مردمي تر کردن موسيقي ايران و کمک و ياري به مستـمندان و بلاديدگـان گـام برداشت. کـنسرت براي جمع آوري اعـانه به نـفـع قحطي زدگـان روسيه، کـنسرت براي ايجاد مدرسه فـرهـنگ، کـنسرت به نفع حريق زدگـان آمل، کـنسرت براي بازسازي خرابـيهـاي آتـش سوزي بازار و نيز کـنسرت براي غـارت شدگـان اروميه، از جـمله کارهـاي شايسته اي بود که تـبلور روح پـاک و قـلب مهـربان غـلامحسين درويش است.
و اين در حالي بود که خود از نظر مالي، دچار تـنگـدستي بود. بي دليل نـبود که روح الله خالقي درباره خصوصيات درويش و استادش ميرزا عـبدالله مي نويسد: " ميرزا عـبدالله درويش خان، از شخصيت هاي ممتاز بود و فـقـط با دوستانش معـاشرت داشت و به مجالس رجال کـمتـر پا مي گـذاشت و چـون با فضيلت و خوش خلق و درويش مسلک بود هـر جا قـدم مي نهـاد، بر ديده منت جاي داشت". در جايي ديگـر خصوصيات اخلاقي درويش را اينگونه بـيان مي کـند: " درويش طبعي لطيف و حساس و ذوقي سرشار داشت. هـنرمـندي مـتـجـدد و بي تـکـليف، بـسـيار متواضع و فروتن، بي آزار و بردبار، انسان دوست و زير دست نواز، خوش معـاشرت و رفـيق دوست بود. از هـيچ کس بدگـويي نمي کرد، يعـني عـارف به تـمام معـني که فـقـط نـيکي مي ديد و هـمه را خوب مي پـنداشت". هـمچـنـين نسبت به استادان خود حق شناس و سپاسگـزار بود و با شاگـردانش با کمال ملاطفـت و مهـرباني رفـتار مي نمود، و آنهـا را مانـند برادر و فرزند خود دوست داشت. خالقـي چـنان شـيـفـته اخلاق نيکوي درويش بود که به استاد خود، عـلينـقي وزيري به دليل عـدم تـوجه به آثار جـديد درويش انـتـقاد کرده است. مي نويسد: " جاي آن بود که وزيري، ابـتکـار و حـُسن سليقه او را مي ستود، اما با اينکه وزيري کمال عـلاقـه را به درويش خان داشت و براي او احـترام زيادي قائـل بود، لااقل پـيش درآمدهاي او را از صفت بازاري استـثـنـاء نکرد و درويش هـم هـيچ به روي خود نـياورد. اما هـمه کـس که اخلاقـش مانـند ر" يا پـير جان " ملکوتي نـبود.
ر" يا پـير جان " تـکـيه کـلام درويش بود، او به هـمه از روي صفا " يا پـير جان " مي گـفت. بعـدها هـمين سه کلمه يکي از القاب درويش خان شد.
اما گـاهـي به شوخي او را ياپـير جان ژاپـني، صدا مي زدند و دليل اين خطاب هـم، سـبـيل هاي آويخـته و چـشـمهـاي بادامي درويش بود، که چـون مادرش تـرکـمن بود، شباهـت زيادي به ترکـمـنهـا و شايد ژاپـني ها پـيدا کرده بود. نوازندگـي درويش " آيتي از لطف و زيـبايي" بود؛ و نواي " لطيف سرانگـشت گـهـربار" او رونق محافل هـنري آن روزگـار، مضرابي قـوي و در عـين حال شفاف داشت. زيرهايش پي در پي، شمرده و پـخـته بود و پـنجه اش روي ساز نرم و لطيف حرکت مي کرد. قـدرت او در نوازندگي چـنان بود که شنوندگـان سازش از تعـجب، غالباً ساکت و خاموش مي شدند. استحکام و زيـبايي آثـارش، نشان از نبوغ سرشار و پـشـتوانه صحيح موسيقي کلاسيک در ذهـن او داشت.
درويش در نواخـتن تار و سه تار به يک اندازه استاد بود. تـثـبـيت رنگ و ابداع درآمد و افـزودن سيم ششم به تار را از جمله اقـدامات و ابـتکارات او در موسيقي ايراني بايد دانست. صحفات به جا مانده از اين استاد فـقـيد به خوبي ميزان مهـارت و تـوانايي هاي او را نشان مي دهـد. صفحاتي که با هـنر نمايي استادان نامور موسيقي ايراني مانـند سيد احـمد خان، سيد حسين طاهرزاده اقـبال السلطان، عـبدالله دواي، رضاقـلي خان تـجـريشي، باقـرخان رامشـگـر، مشير هـمايون شهـردار، حسين خان هـنگ آفـرين، اکـبر خان رشـتي و ميرزا اسدالله خان پـر شده است؛ صفحه " بـيداد هـمايون " که با پـيانو " مشير هـمايون شهـردار" هـمراه است از نمونه هاي برجسته اي است که نمايانگـر " پـنجه شيرين و مضراب روان" آن استاد فـقـيد است. درويش در اواخر عـمر کـنسرتـهـاي ديگـري نيز با حضور هـنرمنداني چـون، عـارف قـزويني، حاجي خان ضرب گـير، حسين خان اسماعيل زاده، ابـراهـيم منصوري، رضا محـجوبي و رکن الدين خان مخـتاري در گـراند هـتـل اجـرا نـمود.
درويش دوبار براي پـر کـردن صـفحه به خارج از ايران سفـر کرد. بار نخست هـمراهـان او، مشير هـمايون شهـردار، سيد حسين طاهـرزاده ،رضاقـلي تـجريشي، حسين هـنگ آفـرين، باقـرخان رامشـگـر، اسدالله خان و اکـبر خان رشتـي معـروف به خـلوتي بودند. اين گـروه از راه روسيه به لندن رفـته و در آنجا صـفحات مـتعـددي از خود به يادگـار گـذاشـتـند که برخي از آنهـا در دست است. سفـر دوم به تـفـليس بود و اين بار درويش را چـهـار نوازنده و خوانـنـده، يعـني باقـرخان رامشگـر، طاهـرزاده، اقـبال آذر و عـبدالله دوامي هـمراهـي کردند. اين عـده هـنگـام اقامت خود در تـفـليس دو شب در تالار تـاًتر گـرجي ها براي ايرانيان مقيم گـرجستان برنامه هايي اجرا کردند.
درويش شيوه آموزشي ويژه خود را داشت. سعـيد هـرمزي از شاگـردان برجسته استاد در اين باره مي گـويد: " درويش خان استاد بي نظير، مردي مهـربان و شيـفـته موسيقي بود. هـر بامداد در اتاق مخصوص درس بر پـوست تـخت خويش مي نـشست و هـيچ شاگـردي جـراًت نداشت که لحظه اي بـيـشتر از حد خود وقـت او را بـگـيرد، از محضرش بـيـروين مي آمد و اگـر پـرسشي داشت با شاگـرد مـمتاز درويش خان، مرتضي خان ني داوود، در ميان مي گـذاشت و حل مشکل مي کرد".
شمار شاگـردان درويش خان بسيار بود، ولي تـنـها چـند تـن از آنهـا به پـيشرفـت و شهـرت رسيدند. استاد به شاگـرداني که موفـق به طي دوره مخـتـلف درسش مي شدند، نشاني به شکـل تـبرزين هـديه مي کرد، که از مس و نـقره يا، براي شاگـردان سطوح عـالي، طلا بود.
از شاگـردان او که موفـق به دريافـت تـبرزين طـلا شدند، مي توان از مرتضي ني داوود، ابوالحسن صبا، موسي معـروف و سعـيد هـرمزي نام برد. شاگـردان ديگـر او که مسـتـقـيـم يا غـير مسـتـقـيم از استاد کسب فـيض کردند، عـبارتـنداز: حسيـنعـلي غـفاري، شکري ( اديب السلطنه )، عـلي محـمد صفايي ( سازنده سه تار)، عـبدالله دادور( قـوام السلطان )، حسين سنجري، ارسلان درگاهي و نورعـلي برومند.
اندرز درويش به شاگـردانش هـميشه اين بود: " اگـر بـتـوانيد ساز بـزنـيد ولي از نواخـتن خودداري کـنـيد، به خود و دوستانـتان بد کرده ايد، اما اگـر نتوانيد خوب بـزنـيد، يعـني استعـداد اين هـنر را نداشـته باشيد و باز هـم بـزنـيد به رفـقا و خلق خدا بد کـرده ايد". درويش داراي نشانهاي مخـتـلف عـلمي از داخل و خارج از کشور بود و هـيچـگـاه از سازندگـي و تحـول در موسيقي ايراني دست نکـشيد. درويش در حالي از دنـيا رفـت که با پـيرش آن هـمه مشـقت و زحـمت در زندگـاني به جهـت عـدم تـوجه اولياء وقت کشور، پس از فـوت، خانواده اش براي نان شب محـتاج و خانه اش در گـرو طلبکاران بود و به هـمين دليل دو روز پـيش از مرگـش ساعت خود را براي مخارج روزانه به گـرو نزد بانک گـذاشتـه بود. اما تاريخ هـيچـگـاه او را فـراموش نخواهـد کرد. مرگ استاد شب چـهـارشـنبه 2 آذر 1305 بر اثـر تصادف رخ داد. که شرح آن در روزنامه ناهـيد، پس از 3 روز چـنـين است شب چـهارشنـبه در نـتـيجه تصادف اتومـبـيل با درشکه اي که آقاي درويش خان سواره بوده، فـقـيد مغـفور پـرت شده بود و آناً نـفس قـطع مي شود. پس از وقـوع حادثـه ماًمورين نظميه جسد فـقـيد را انـتـقال به مطب نـظـميه داده و آنچه اطبا مي کـنـند، متاًسفانه مثـمر ثـمر واقع نـشده و به هـوش نمي آيـند، و هـمان حال بـيهوشي زندگـاني را بـدرود مي گـويـند. قـريب به ظهـر از هـمان مطب نظميه جـنازه را در ميان اتومـبـيل مزين از گـل قـرار داده با عـده کـثـيـري از دوستان که براي تـشيـيـع حضور داشـتـند، جـنازه را حـرکت دادند، فـقـيد مـزبور را در نـزديک امامزاده قـاسم پـهـلوي مقـبره مرحوم ظهـيرالدوله و مرحوم جلال الملک مدفون ساخـتـند.
حكيم ابوالقاسم فردوسي طوسي
بزرگترين شاعر دوره ساماني و غزنوي، حکيم ابوالقاسم فردوسي است. فردوسي در طبران طوس به سال 329 هجري بدنيا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و در آن ولايت مکنتي داشت. از احوال او در عهد کودکي و جواني اطلاع درستي نداريم؛ اينقدر معلوم است که در جواني از برکت درآمد املاک پدر بکسي محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهيدستي افتاده است.
فردوسي از همان ابتداي کار که به کسب علم و دانش پرداخت به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاريخ و اطلاعات راجع به گذشته ايران علاقه مي ورزيد. همين علاقه به داستانهاي کهن بود که او را بفکر نظم شاهنامه انداخت.
چنانکه از گفته خود او در شاهنامه بر مي آيد، مدتها در جستجوي اين کتاب بود. مدتي را که بر سر اين کار رنج برد بتفاوت 25، 30 و 35 سال ذکر ميکنند. آنچه محقق است اين است که وي براي نظم کتاب نه از روي ترتيبي که اکنون در توالي داستانها است کار کرده و نه اينکه بدون وقفه مشغول نظم و تصنيف آن بوده است.
به هر حال فردوسي نزديک به سي سال از بهترين ايام زندگي خويش را وقف شاهنامه کرد و بر سر اينکار جواني خود را به پيري رسانيد. به اميد اتمام شاهنامه تمام ثروت و مکنت خود را اندک اندک از دست داد. در اوايل شروع اين کار، هم خود او ثروت و مکنت کافي داشت و هم بعضي از رجال و بزرگان خراسان وسايل آسايش خاطر او را فراهم مي کردند. اما در اواخر کار که ظاهراً قسمت عمده شاهنامه را به اتمام رسانده بود در دوران پيري گرفتار فقر و تنگدستي گرديد، و در دوران قحطي و گرسنگي خراسان که در حدود سال 402 هجري قمري روي داد، از ثروت و دارائي عاري بود.
بايد دانست بر خلاف آنچه مشهور است، فردوسي شاهنامه را صرفاً بخاطر علاقه خويش و حتي سالها قبل از آنکه سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طي اين کار رفته رفته ثروت و جواني را از دست داد، در صدد برآمد که آنرا بنام پادشاهي بزرگ کند و بگمان اينکه سلطان غزنين چنانکه بايد قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را بنام او کرد و راه غزنين را در پيش گرفت. اما سلطان محمود که به مدايح و اشعار ستايش آميز شاعران بيش از تاريخ و داستانهاي پهلواني علاقه داشت، قدر سخن شاعر را ندانست و او را چنانکه شايسته اش بود تشويق نکرد.
سبب آنکه شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نيست. بعضي گفته اند که به سبب بدگوئي حسودان، فردوسي نزد محمود به بد ديني متهم گشته بود و از اين رو سلطان باو بي اعتنائي کرد. ظاهراً بعضي از شاعران دربار سلطان محمود که بر لطف طبع و تبحر استاد طوس حسد مي بردند خاطر سلطان را مشوب کرده و داستانهاي شاهنامه و پهلوانان قديم ايران را در نظر وي پست و ناچيز جلوه داده بودند. بهر حال گويا سلطان شاهنامه را بي ارزش دانست و از رستم بزشتي ياد کرد و چنانکه مؤلف تاريخ سيستان مي گويد، بر فردوسي خشم آورد که "شاهنامه خود هيچ نيست مگر حديث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".
و گفته اند که فردوسي از اين بي اعتنائي محمود بر آشفت و آزرده خاطر گشت و بيتي چند در هجو سلطان محمود گفت و از بيم محمود غزنين را ترک کرد و با خشم و ترس يک چند در شهرهائي چون هرات، ري و طبرستان متواري بود و از شهري به شهر ديگر ميرفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود طوس درگذشت. تاريخ وفاتش را بعضي 411 و برخي 416 هجري قمري نوشته اند.
گويند که چند سال بعد، محمود را بمناسبتي از فردوسي ياد آمد و از رفتاري که با آن شاعر آزاده کرده بود پشيمان گرديد و در صدد دلجوئي از او برآمد و فرمان داد تا مالي هنگفت براي او از غزنين به طوس گسيل دارند و از او دلجوئي کنند. اما چنانکه تذکره نويسان نوشته اند، روزي که هديه سلطان را از غزنين به طوس مي آوردند، جنازه شاعر را از طوس بيرون مي بردند؛ از وي جز دختري نمانده بود، زيرا پسرش هم در حيات پدر وفات يافته بود و استاد را از مرگ خود پريشان و اندوهگين ساخته بود.
شاهنامه نه فقط بزرگترين و پر مايه ترين مجموعه شعر است که از عهد ساماني و غزنوي بيادگار مانده است بلکه مهمترين سند عظمت زبان فارسي و بارزترين مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ايران قديم و خزانه لغت و گنجينه ادبيات فارسي است.
فردوسي طبع لطيف و خوي پاکيزه داشت. سخنش از طعن و هجو و دروغ و تملق خالي بود و تا ميتوانست الفاظ ناشايست و کلمات دور از اخلاق بکار نمي برد. در وطن دوستي سري پر شور داشت. به داستانهاي کهن و به تاريخ و سنن آداب نيک ايران قديم عشق مي ورزيد؛ و از تورانيان و روميان و اعراب به سبب صدماتي که بر ايران وارد آورده بودند نفرت داشت.
بهر حال استاد طوس مردي پاکدل و نوعدوست و مهربان بود و نسبت به تمام مردم محبت داشت، اما دشمنان ايران را بهيچ وجه نمي بخشود . عشق و علاقه او نسبت به شاهان و پهلوانان ايران زمين از هر بيتي که در باب آنها گفته، آشکار است و بهمين علت بايد او را دوستدار عظمت ايران و مبشر وحدت و شوکت ايران شمرد.
عكس و بيوگرافي شخصيت هاي برجسته ايران
باسلام دراين تاپيك قصد داريم عكس و بيوگرافي شخصيت هاي برجسته ايران ر اقرار دهيم
قبل از ارسال مطالب آيا اين كار طرف دار داره چون من بايد عكس ها را اسكن كنيم بعد آپلود هم كنم كه نسبتا وقت گير است اگر موافقيد من اين كار را انجام بدم
پروفسور احمد پارسا بنيانگذار گياه شناسي نوين ايران
سلام
به نظرم فكر خوبيه فقط اگه زندگينامه دانشمندان گذشته و معاصر ايراني گذاشته بشه جون به قول renjer_babi جان اينجا انجمن علمي هست. ;)
اينم براي شروع:
پروفسور پارسا بيش از ۶۰ سال از عمر خود را به تحقيق و تفحص درباره طبيعت ايران پرداخت و پنج سال پيش، در سن ۹۰ سالگي، در حالي كه هنوز به حرفه اش، سرزمينش و آثارش عشق مي ورزيد، با طبيعت و هر آنچه داشت وداع كرد ...
پروفسور پارسا بيش از ۶۰ سال از عمر خود را به تحقيق و تفحص درباره طبيعت ايران پرداخت و پنج سال پيش، در سن ۹۰ سالگي، در حالي كه هنوز به حرفه اش، سرزمينش و آثارش عشق مي ورزيد، با طبيعت و هر آنچه داشت وداع كرد. پروفسور پارسا در فاصله سال هاي ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۹ شمسي نخستين فلور مستقل ايران را به نام فلور «دوليران» به زبان فرانسه تأليف كرد كه در ۵ جلد و بيش از ۷۰۰۰ صفحه از سوي وزارت فرهنگ آن زمان منتشر شد.كار تأليف فلور ايران با امكانات آن زمان، كاري بسيار بزرگ و سخت بود، اما دكتر پارسا، آن را با صبر و حوصله و تحمل مشقت هاي بسيار به پايان رساند. تأليف اين فلور در حالي انجام شد كه فلور بسياري از كشورهاي ما را خارجي ها مي نوشتند. حتي پيش از آن نيز، اتريشي ها و آلماني ها، فلور ايران را جمع آوري مي كردند.گونه هاي گياهي ايران، گاه از طريق تاجران اروپايي به اين كشورها منتقل مي شد و بعد، از موزه هاي اين كشورها سر درمي آورد و پروفسور پارسا در آن شرايط حس مي كرد كه بايد كاري كند. شاگردان استاد معتقدند كه وي، زماني به تنهايي به اين كار پرداخت كه نه در دانشگاه تهران (تنها دانشگاه نوبنياد آن زمان) و نه در هيچ جاي ايران، هرباريوم، كتابخانه تخصصي، امكانات پژوهشي و همكاران علمي متخصص براي اين كار نبود.پروفسور پارسا براي انجام تحقيقات خود، بناچار از منابع و نوشته هاي گياه شناختي خارجي به ويژه «فلورا ارينتاليس بواسيه» و مجموعه هاي گرد آورنده دانشمندان و جهانگردان اروپايي بهره گرفت و براي اين كار، سالها تلاش كرد.وي به مطالعه و تحقيق منابع خارجي اكتفا نكرد بلكه به تنهايي و يا به كمك دانشجويان و همكاران ايراني خود، به گرد آوري نمونه هاي جديدي از فلور ايران پرداخت.پروفسور پارسا در بررسي هاي خود در خارج و داخل كشور توانست، ترادف گياه شناختي بسياري از گونه هاي گياهي را نشان دهد و از تكرار آن، جلوگيري كند. چرا كه نمونه هاي گياهان ايران را گياهشناسان و پژوهشگران اروپايي در مدت حدود دو قرن و نيم از نواحي مختلف گرد آورده و بي توجه به كارهاي ديگران مستقلاً بررسي و نامگذاري كرده بودند و از اين رو نام هاي علمي مترادف بسياري در نوشته هاي گياه شناختي اروپاييان بود كه گمراه كننده بود.«دكتر احمد قهرمان» استاد دانشگاه تهران و از شاگردان پروفسور پارسا در اين باره مي گويد: «اگر به عصري كه استاد پارسا كارهاي تحقيقاتي علمي و پايه اي را براي تأليف فلور در ايران شروع كرد، توجه كنيم، مي بينيم كه آغاز اين كار بزرگ با چه دشواري ها و مشكلاتي روبه رو بود و نگارش آن تا چه اندازه به صبر، حوصله، پشتكار، خستگي ناپذيري و تحمل نياز داشت. با توجه به وسعت كار و اين واقعيت كه فلورهاي كشورهاي همجوار ايران مثل تركيه و عراق را دانشمندان خارجي تدوين كرده اند، تأليف فلور ايران از كارهاي شاخص علمي در قرن ۱۹ ميلادي است.»
پروفسور پارسا براي انجام اين كار، تمامي گياهان و رستني هاي ايران را جمع آوري و كدگذاري كرد و نخستين مرحله پژوهشي خود را پس از اخذ دكتراي گياهشناسي و بازگشت به ايران به جمع آوري نمونه هاي گياهي زادگاهش «تفرش» اختصاص داد و پس از آن، نمونه هاي ديگر نقاط ايران را نيز جمع آوري كرد. پروفسور «قدرت الله پارسا» از خويشاوندان و دوستان نزديك استاد مي گويد: «خوب به ياد دارم در سال هاي ۱۳۲۷ كه من، دوره دبيرستان را مي گذراندم، تابستان ها ايشان به تفرش مي آمد و سرگرم نمونه برداري و تحقيق از گياهان كوههاي آن منطقه مي شد و روزانه بيش از ده ساعت به نوشتن كتابهاي گياهشناسي به زبان فرانسه مي پرداخت و مرتباً نوشته هاي آماده شده را براي چاپ مجموعه كتاب «فلور ايران» به تهران و وزارت فرهنگ آن زمان مي فرستاد.» وي، علاوه بر اين پژوهش به بررسي فلور كشورهاي ديگر نيز پرداخت و سپس نمونه هاي منحصر به فردي از فلور ايران را ضمن تحقيقات خود، بررسي كرد كه بعدها در ۵ جلد متمم فلور مذكور شدند. پروفسور پارسا در اواخر عمر خود مجدداً در فلور گياهي ايران تجديد نظر كرد و سپس نسخه جديدي از آن را با كمك «دكتر زين العابدين ملكي» (يكي از شاگردان خود) تهيه و ترجمه كرد كه چاپ آن در ۱۱ جلد پيش بيني شده است و تاكنون جلد اول و دوم آن (به ترتيب در سال ۱۳۵۸ و ۱۳۶۳) از سوي وزارت فرهنگ و آموزش عالي به چاپ رسيده است.پروفسور قدرت الله پارسا مي گويد: «فلورهاي تأليفي استاد از كارهاي عالي او در سطوح بين المللي است كه زينت بخش تمام دانشگاههاي اروپايي و آمريكايي است. وقتي در سال ۱۳۵۰ در پاريس مشغول تحصيل بودم، به اتفاق پروفسور احمد پارسا به دانشكده علوم و موزه گياهان دانشگاه پاريس رفتيم و رئيس دانشكده از استاد بسيار استقبال و تجليل كرد و كتاب هاي مفصل او را در كتابخانه آن دانشكده نشان داد و اظهار داشت كه اين كتاب ها از كامل ترين و بهترين كتاب هايي است كه استادان و دانشجويان به عنوان مرجع استفاده مي كنند.»ساير تأليفاتاستاد پارسا داراي مقالات بسياري در مورد فلور ايران در مجلات بين المللي به خصوص در نشريه علمي گياه شناسي «كيو» لندن است. از تأليفات استاد به زبان فارسي نيز مي توان دو جلد كتاب گياهان شمال ايران (سال ۱۳۱۸، شركت چاپخانه ارژنگ تهران)، كتاب دارونامه (۱۳۲۵، انتشارات وزارت فرهنگ سابق)، كتاب اندام شناسي گياهان (سال ۱۳۳۱، انتشارات وزارت فرهنگ سابق)، ۳ جلد كتاب تيره شناسي يا تاگزونومي گياهان آوندي (سال ۱۳۳۴، انتشارات دانشگاه تهران) و... را نام برد.موزه علوم طبيعي ايران از تأسيس تا فراموشي پروفسور احمد پارسا ، پس از اخذ دكتراي گياه شناسي و علوم طبيعي در فرانسه، به ايران بازگشت. وي در سالهاي نخست مراجعت، به تنهايي و در سال ۱۳۱۶ كه در مقام استاد گياهشناسي دانشكده علوم و دانشسراي عالي دانشگاه تهران قرار گرفت، به اتفاق برخي شاگردان خود به گرد آوري گياهان ايران پرداخت. در سال ۱۳۲۴ موزه علوم طبيعي را با بودجه وزارت فرهنگ آن زمان كه تأمين كننده بودجه دانشگاه تهران نيز بود، در قسمتي از ساختمان بزرگ دبستان حكيم نظامي سابق (واقع در مقابل موزه ايران باستان) تأسيس كرد و گياهان گردآوري شده را به منظور تأسيس «هربيه ملي» به آن موزه انتقال داد و به اين ترتيب «هرباريوم موزه علوم طبيعي ايران» را بنيان نهاد. در سال ۱۳۳۳ وزارت فرهنگ به علت تفكيك بودجه اش از بودجه دانشگاه، بودجه اين موزه را قطع و نياز خود را به محل آن اعلام كرد و هرباريوم و اشياي موزه به ناچار به ساختمان دانشكده علوم دانشگاه تهران منتقل شد.با مأموريت دكتر پارسا در سال ۱۳۳۵ به آمريكا، سرپرستي موزه به «دكتر علي زرگري» واگذار شد و سپس در همان سال، با تأسيس «مؤسسه مطالعات مناطق خشك» دردانشگاه تهران، گياهان اين موزه به اين مؤسسه منتقل شد كه متأسفانه از آن سنگ ها و فسيل ها ديگر اطلاعي در دست نيست و به اين ترتيب، نام «هرباريوم موزه علوم طبيعي» از ميان رفت.دكتر زرگري مسئوليت هرباريوم مؤسسه مطالعات مناطق خشك را تا سال ۱۳۴۰ به عهده داشت. با انحلال اين مؤسسه، گياهان هرباريوم آن به دانشسراي عالي انتقال يافت و پس از آن «دكتر گل گلاب» اين نمونه ها را به دانشكده داروسازي انتقال داد. «دكتر قهرمان» در اين باره مي گويد: «يادم مي آيد كه با دكتر شيباني رئيس وقت دانشگاه تهران رفتيم پيش ايشان و گفتيم كه اين نمونه ها را پس بدهند ولي كارمندهايشان را به ما دادند و در حالي كه ما با تورم نيروي كار مواجه بوديم، گياهان هنوز همان جا بود. بعد از انقلاب هم، خيلي سعي كرديم كه آنها را پس بگيريم اما نشد.»به اين ترتيب «هر باريوم» پروفسور پارسا كه تقريباً حاوي همه گياهان مذكور در فلور ايران بود - از جمله، نزديك به ۲۵۰ گونه جديدي كه وي از ايران براي فلور دنيا تشخيص داده و به نام خود او بود و نمونه نخست آنها در مورد گياه شناسي «كيو» لندن هنوز به عنوان «تايپ» وجود دارد- در اين دست به دست شدن ها از بين رفت. پروفسور احمد پارسا در نامه اي كه به دكتر احمد قهرمان (۱۰/۲/۱۳۷۳) نوشته، آورده است: «... من از سرنوشت موزه تاريخ طبيعي خودم بسيار ناراحتم. آن كلكسيون معظم زمين شناسي (فسيل و سنگ) و جانورشناسي و گياه شناسي چه شد؟ من از هر نمونه گياهان ايراني، يكي يا چند تا داشتم كه در «كيو» به دقت نامگذاري كرده بودم. گويا سرنوشت همه كلكسيون ها را به دست و عهده چند نفر بي اطلاع و مغرض داده بودند...»پروفسور دكتر احمدپارسا دردوم خرداد سال ۱۳۷۶ در كاليفرنيا درگذشت.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زندگينامه دكتر محمودحسابي
نقل قول:
نوشته شده توسط emp-ehsan
هنرمند عزيز تصميم بسيار عالي گرفتيد و مطمئن باشد من يكي از طرفداران پر و پا قرص اين تاپيك خواهم بود
و به عنوان اولين در خواست از تون زندگينامه كامل ( خيلي خيلي كامل) دكتر حسابي رو مي خوام
واز dianella هم بابت این که اولین چراغ رو روشن کردن بسیار سپاسگذارم
با تشكر
سلام emp-ehsan جان خواهش مي كنم. اينم يه چكيده از زندگينامه دكتر حسابي.
سيد محمود حسابي در سال 1281 (ه.ش), از پدر و مادري تفرشي در تهران زاده شدند. پس از سپري نمودن چهار سال از دوران كودكي در تهران, به همراه خانواده (پدر, مادر, برادر) عازم شامات گرديدند. در هفت سالگي تحصيلات ابتدايي خود را در بيروت, با تنگدستي و مرارت هاي دور از وطن در مدرسه كشيش هاي فرانسوي آغاز كردند و همزمان, توسط مادر فداكار, متدين و فاضله خود (خانم گوهرشاد حسابي) , تحت آموزش تعليمات مذهبي و ادبيات فارسي قرار گرفتند. استاد, قرآن كريم را حفظ و به آن اعتقادي ژرف داشتند. ديوان حافظ را نيز از برداشته و به بوستان و گلستان سعدي, شاهنامه فردوسي, مثنوي مولوي, منشات قائم مقام اشراف كامل داشتند. شروع تحصيلات متوسطه ايشان مصادف با آغاز جنگ جهاني اول, و تعطيلي مدارس فرانسوي زبان بيروت بود. از اين رو, پس از دو سال تحصيل در منزل براي ادامه به كالج آمريكايي بيروت رفتند و در سن هفده سالگي ليسانس ادبيات, در سن نوزده سالگي, ليسانس بيولوژي و پس از آن مدرك مهندسي راه و ساختمان را اخذ نمودند. در آن زمان با نقشه كشي و راهسازي, به امرار معاش خانواده كمك مي كردند. استاد همچنين در رشته هاي پزشكي, رياضيات و ستاره شناسي به تحصيلات آكادميك پرداختند. شركت راهسازي فرانسوي كه استاد در آن مشغول به كار بودند, به پاس قدرداني از زحماتشان, ايشان را براي ادامه تحصيل به كشور فرانسه اعزام كرد و بدين ترتيب در سال1924 (م) به مدرسه عالي برق پاريس وارد و در سال 1925 (م) فارغ التحصيل شدند. همزمان با تحصيل در رشته معدن, در راه آهن برقي فرانسه مشغول به كار گرديدند و پس از پايان تحصيل در اين رشته كار خود را در معادن آهن شمال فرانسه و معادن زغال سنگ ايالت "سار" آغاز كردند. سپس به دليل وجود روحيه علمي, به تحصيل و تحقيق, در دانشگاه سوربن, در رشته فيزيك پرداختند و در سال 1927 (م) در سن بيست و پنج سالگي دانشنامه دكتراي فيزيك خود را , با ارائه رساله اي تحت عنوان "حساسيت سلول هاي فتوالكتريك", با درجه عالي دريافت كردند. استاد با شعر و موسيقي سنتي ايران و موسيقي كلاسيك غرب به خوبي آشنايي داشتند وايشان در چند رشته ورزشي موفقيت هايي كسب نمودند كه از آن ميان مي توان به ديپلم نجات غريق در رشته شنا اشاره نمود. پروفسور حسابي به دليل عشق به ميهن و با وجود امكان ادامه تحقيقات در خارج از كشور به ايران بازگشت و با ايمان و تعهد, به خدمتي خستگي ناپذير پرداخت تا جوانان ايراني را با علوم نوين آشنا سازد. پايه گذاري علوم نوين و تاسيس دارالمعلمين و دانشسراي عالي, دانشكده هاي فني و علوم دانشگاه تهران, نگارش ده ها كتاب و جزوه و راه اندازي و پايه گذاري فيزيك و مهندسي نوين, ايشان را به نام پدر علم فيزيك و مهندسي نوين ايران در كشور معروف كرد. حدود هفتاد سال خدمت علمي ايشان در گسترش علوم روز و واژه گزيني علمي در برابر هجوم لغات خارجي و نيز پايه گذاري مراكز آموزشي, پژوهشي, تخصصي, علمي و ..., از جمله اقدامات ارزشمند استاد به شمار مي رود كه براي نمونه به مواردي اشاره مي كنيم: _ اولين نقشه برداري فني و تخصصي كشور (راه بندرلنگه به بوشهر) _ اولين راهسازي مدرن و علمي ايران (راه تهران به شمشك) _ پايه گذاري اولين مدارس عشايري كشور _ پايه گذاري دارالمعلمين عالي _ پايه گذاري دانشسراي عالي _ ساخت اولين راديو در كشور _ راه اندازي اولين آنتن فرستنده در كشور _ راه اندازي اولين مركز زلزله شناسي كشور _ راه اندازي اولين رآكتور اتمي سازمان انرژي اتمي كشور _ راه اندازي اولين دستگاه راديولوژي در ايران _ تعيين ساعت ايران _ پايه گذاري اولين بيمارستان خصوصي در ايران, به نام بيمارستان "گوهرشاد" _ شركت در پايه گذاري فرهنگستان ايران و ايجاد انجمن زبان فارسي _تدوين اساسنامه طرح تاسيس دانشگاه تهران _ پايه گذاري دانشكده فني دانشگاه تهران _ پايه گذاري دانشكده علوم دانشگاه تهران _ پايه گذاري شوراي عالي معارف _ پايه گذاري مركز عدسي سازي اپتيك كاربردي در دانشكده علوم دانشگاه تهران _ پايه گذاري بخش آكوستيك در دانشگاه و اندازه گيري فواصل گام هاي موسيقي ايراني به روش علمي _ پايه گذاري و برنامه ريزي آموزش نوين ابتدايي و دبيرستاني _ پايه گذاري موسسه ژئوفيزيك دانشگاه تهران _ پايه گذاري مركز تحقيقات اتمي دانشگاه تهران _ پايه گذاري اولين رصدخانه نوين در ايران _ پايه گذاري مركز مدرن تعقيب ماهواره ها در شيراز _ پايه گذاري مركز مخابرات اسدآباد همدان _ پايه گذاري انجمن موسيقي ايران و مركز پژوهش هاي موسيقي _ پايه گذاري كميته پژوهشي فضاي ايران _ ايجاد اولين ايستگاه هواشناسي كشور (در ساختمان دانشسراي عالي در نگارستان دانشگاه تهران) _ تدوين اساسنامه و تاسيس موسسه ملي ستاندارد _ تدوين آيين نامه كارخانجات نساجي كشور و رساله چگونگي حمايت دولت در رشد اين صنعت _ پايه گذاري واحد تحقيقاتي صنعتي سغدايي (پژوهش و صنعت در الكترونيك, فيزيك, فيزيك اپتيك, هوش مصنوعي) _ راه اندازي اولين آسياب آبي توليد برق (ژنراتور) در كشور _ ايجاد اولين كارگاه هاي تجربي در علوم كاربردي در ايران _ ايجاد اولين آزمايشگاه علوم پايه در كشور
آشنايی با نظريه معروف دکتر حسابی
ذرات تا بینهايت ادامه دارند
خلاصه اي از تئوري معروف او:دكتر حسابي يكبار تابستان براي مدت كوتاهي به ايران بازگشت و در خانه اي متعلق به آقاي جماراني تابستان را سپري مي كرد و در همين ايام در حين مطالعات به اين فكر افتادند كه »علت وجود خاصيتهاي ذرات اصلي بايد در اين باشد كه اين ذرات بي نهايت گسترده اند و هر ذره اي
آشنايی با نظريه معروف دکتر حسابی
ذرات تا بینهايت ادامه دارند
خلاصه اي از تئوري معروف او:دكتر حسابي يكبار تابستان براي مدت كوتاهي به ايران بازگشت و در خانه اي متعلق به آقاي جماراني تابستان را سپري مي كرد و در همين ايام در حين مطالعات به اين فكر افتادند كه »علت وجود خاصيتهاي ذرات اصلي بايد در اين باشد كه اين ذرات بي نهايت گسترده اند و هر ذره اي در تمام فضا پخش است و نيز هر ذره اي بر ذرات ديگر تاثير مي گذارد«. به اين ترتيب به فكر آزمايشي افتاد كه اين نظريه را اثبات و يا نفي كند . او با خود فكر كرد اگر اين تئوري صحيح باشد بايد چگالي يك ذره مادي به تدريج با فاصله از آن كم شود و نه اينكه يك مرتبه به صفر برسد و نبايد ذره مادي شعاع معيني داشته باشد. پس در اينصورت نور اگر از نزديكي جسمي عبور كند بايد منحرف شود و پس از اينكه محاسبات مربوط به قسمت تئوري اين نظريه را به پايان رسانيد پس از بازگشت به امريكا به راهنمايي پرفسور انيشتين در دانشگاه پرنيستون به تحقيقات در اين زمينه پرداخت. پرفسور انيشتين قسمت نظري تئوري را مطالعه كرد و دكتر حسابي را به ادامه كار تشويق كرد. دكتر حسابي به راهنمايي پرفسور انيشتين به تكميل نظريه پرداخت سپس يك سال ديگر در دانشگاه شيكاگو به كار پرداخت و آزمايشهايي در اين زمينه انجام داد. وي با داشتن يك انتر فرومتر دقيق توانست فاصله نوري را در عبور از مجاورت يك ميله اندازه بگيرد و چون نتيجه مثبت بود آكادمي علوم آمريكا نظريه دكتر حسابي را به چاپ رسانيد. برخي همكاران از نامأنوس بودن و جديد بودن اين فكر متعجب شدند و برخي از اين نظريه استقبال كردند.شرح آزمايشهاي انجام شده و نتيجه آن:در اثبات اين نظريه اگر در آزمايش, نور باريك ليزر از مجاورت يك ميله وزين چگال عبور داده شود, سرعت نور كم مي شود. در نتيجه پرتو ليزر منحرف ميگردد. هرگاه پرتو ليزر بطور مناسبي از ميان دو جسم سنگين كه در فاصله اي از هم قرار دارند عبور داده شود انحراف آن هنگام عبور از مجاورت جسم اول و سپس از مجاورت جسم دوم به خوبي معلوم ميشود و اين انحراف قابل عكسبرداري است.اين آزمايش گسترده بودن ذره را نشان مي دهد. بر طبق اين آزمايش انحراف زياد پرتو ليزر فقط در اثر پراش نبوده بلكه مربوط به جسم است. بر حسب اين نظريه هر ذره, مثلاً الكترون, كوارك يا گلويون نقطه شكل نيست بلكه بي نهايت گسترده است و در مركز آن چگالي بسيار زياد بوده و هر چه از مركز فاصله بيشتر شود آن چگالي بتدريج كم مي شود. بنابراين يك پرتو نور از يك فضاي چگالي عبور كرده و شكست پيدا ميكند و انحراف مي يابد.اختلاف تئوري بي نهايت بودن ذرات با تئوريهاي قبلي:در تئوريهاي قبلي هر ذره قسمت كوچكي از فضا را در بر دارد يعني داراي شعاع معيني است و خارج از آن اين ذره وجود ندارد ولي در اين تئوري ذره تا بي نهايت گسترده است و قسمتي از آن در همه جا وجود دارد. در تئوريهاي جاري نيروي بين دو ذره از تبادل ذرات ديگر ناشي مي شود و اين نيرو مانند توپي در ورزش بين دو بازيكن رد و بدل مي شود و اين همان ارتباطي است كه يبن آنها حاكم است و در تئوريهاي جاري تبادل ذرات ديگري اين ارتباط ميان دو ذره را ايجاد ميكند. مثلاً نوترون كه بين دو ذره مبادله مي شود, اما در تئوري دكتر حسابي ارتباط بين دو ذره همان ارتباط گسترده ايست كه در همه جا بعلت موجوديت آنها در تمام فضا بين آنها وجود دارد.ارتباط اين تئوري با تئوري نسبيت انيشتين:تئوري انيشتين مي گويد: خواص فضا در حضور ماده با خواص آن در نبود ماده فرق دارد, به عبارت رياضي يعني در نبود ماده, فضا تخت است ولي در مجاورت ماده فضا انحنا دارد. اگر بگوييم يك ذره در تمام فضا گسترده است در هر نقطه از فضا چگالي ماده وجود دارد و سرعت نور به آن چگالي بستگي دارد به زبان رياضي به اين چگالي مي توان انحناي فضا گفت.ارتباط فلسفي اين تئوري با فلسفه وحدت وجود:در اين نگرش همه ذرات جهان بهم مرتبط هستند. زيرا فرض بر اين است كه هر ذره تا بي نهايت گسترده است و همه ذرات جهان در نقاط مختلف جهان با هم وجود دارند.يعني در واقع قسمت كوچكي از تمام جهان در هر نقطه اي وجود دارد
خواجه نصيرالدين طوسي رياضيدان، منجم، فيلسوف و سياستمدار برجسته ايران
خواجه نصيرالدين محمد بن حسن جهرودي طوسي مشهور به خواجه نصيرالدين طوسي از اهالي جهرود از توابع قم بوده است كه در تاريخ 15 جمادي الاول سال 597 هجري قمري ولادت يافته است. او به تحصيل دانش، علاقه زيادي داشت و از دوران جواني در علوم رياضي و نجوم و حكمت سرآمد شد و از دانشمندان معروف زمان خود گرديد.
خواجه نصيرالدين طوسي ستاره درخشاني بود كه در افق تاريك مغول درخشيد و در هر شهري پا گذارد آنجا را به نور حكمت و دانش و اخلاق روشن ساخته و در آن دوره تاريك و در آن عصري كه شمشير تاتار و مغول خاندانهاي كوچك و يا بزرگ را از هم پاشيده و جهاني از حملات مغولها به وحشت فرو رفته و همه در گوشه و كنار منزوي و يا فراري مي شدند و بازار كسادي دانش و جوانمردي و مروت مي بود و فساد حكمفرما. وجود و بروز چنين دانشمندي مايه اعجاب و اعجاز است.
خواجه نصيرالدين طوسي را دسته اي از دانشوران خاتم فلاسفه و گروهي او را عقل حادي عشر نام نهاده اند. بهرحال خواجه نصيرالدين دوره تحصيل ابتدايي را قسمتي نزد دائي خود بابا افضل ايوبي كاشاني و فخرالدين داماد كه او شاگرد صدرالدين سرخسي و او شاگرد افضل الدين جيلاني و او شاگرد ابوالعباس ريوگيري و او شاگرد بهمن يار از شاگردان شيخ الرئيس ابوعلي سينا تحصيل كرده است.
بقول مولف آثار الشيعه خواجه نصيرالدين طوسي با سيدعلي بن طاوس حسيني و شيخ ميثم بن علي بحراني در مدرسه ابوالسعاده اصفهان متفقاً درس خوانده و بنا به عقيده دسته اي از مورخين ابن ميثم در فقه استاد و در حكمت شاگرد خواجه نصيرالدين طوسي بوده است.
شهيد ثاني در رساله چهل حديث خود مي نويسد محققاً خواجه نصير در علوم منقول شاگرد پدرش بود كه او از شاگردان فضل اله راوندي بود و او از شاگردان ثقه الاسلام سيد مرتضي علم الهدي مي باشد.
يكي از شاگردان خواجه نصيرالدين طوسي علامه حلي مي باشد و علامه حلي در موقع اجازه دادن به يكي از شاگردانش بنام ابن زهره درباره استادش در همان اجازه نامه چنين مي نويسد:
خواجه نصيرالدين طوسي افضل عصر ما بود و از علوم عقليه و نقليه مصنفات بسيار داشت او اشرف كساني است كه ما آنها را درك كرده ايم، خدا نوراني كند ضريح او را. قرائت كردم در خدمت او الهيات، شفاي ابن سينا و تذكره اي در هيئت را كه از تاليفات خود آن بزرگوار است. پس او را اجل محتوم دريافت و خداي روح او را مقدس کند.
در آن روزگاري كه آوازه دانش خواجه نصيرالدين به اطراف و اكناف رسيده بود، رئيس ناصرالدين محتشم كه از دانشوران اسماعيليه بود بديدار خواجه مايل شد و او را به قائنات دعوت كرد و مقدم او را بسيار گرامي داشت و خواجه مدتها در آنجا بود و كتاب تهذيب الاخلاق ابن مسكويه را به فارسي ترجمه و شرح داد و بنام اخلاق ناصري تاليف كرد.
خواجه نصيرالدين طوسي در خدمت هلاكوخان ايلخان مغول
خواجه نصيرالدين طوسي در تمام امور كشوري و لشگري مغول براي نيل به مقاصد عاليه خود دخالت داشته و تا اندازه اي كه توانست از پيش آمدها و سختي هاي ناگوار كه متوجه جامعه مسلمين مي شد جلوگيري مي كرد، گاهي با سخنان علمي و زماني با گفتگوهاي مختلف و هنگامي با اندرزهاي سياسي مقاصد مهم اساسي خود را با دست هلاكوخان انجام مي داد پيشرفتهاي علمي و نوازش فضلاء و علما با دست خواجه صورت مي گرفت و روي اين نظريات روزبروز در دربار هلاكو محبوبتر شده و مورد توجه خاص ايلخان مي گرديد.
خواجه نصيرالدين هميشه اصول مقاصد ديني را نصب العين خود قرار داده و تمام حركات سياسي و علمي كه شايسته يك مرد ديني آشنا به مصالح اجتماعي و سياسي اسلامي است بكار مي بست. يكي از اقدامات مهم خواجه نصيرالدين طوسي تشويق هلاكوخان به فتح بغداد و برانداختن دودمان عباسي و كشتن خليفه به دست ايلخان مغول بود.
تاسيس رصدخانه به تشويق هلاكو بوسيلة استاد طوس
محقق طوسي به اتفاق كليه مورخين آن عصر بر عقل هلاكو چيره شده و تا مي توانست از قدرت و تسلط او بنفع كشور خود استفاده مي كرد و به جهان علم و ادب خدمت كرد و به نيروي اراده و تدبير خود توانست عقايد و آراء خود را بنام دلالت هاي فلكي عملي ساخته و از اوهام و خرافاتي كه مانند حسام الدين منجم ها بنام نجوم مي گفتند جلوگيري كند و در اثر نوازشهاي محقق طوسي دانشمندان توانستند با فراغت بال مشغول تاليف و تصنيف و اشتغالات علمي شده و هر كدام در محيط تاريكي كه بر اثر فساد اخلاق و كشتارها و خونريزيهاي پراكنده ، آشفته شده بودند، مشعل فروزاني گرديده و در تشريح فضائل بكوشند و تا اندازه اي از فساد اخلاق و بيدادگري جلوگيري نمايند.
رفتن محقق طوسي به حله جهت زيارت شيخ نجم الدين ابوالقاسم حلي مولف كتاب شرايع الاسلام تاثير عميقي در محافل علمي اسلامي نمود و يك درس عبرتي بود كه تاكنون داستان آن بر سر زبانها است. از جمله اقدامات ديگر خواجه نصيرالدين طوسي كه تاريخ هيچوقت آن را فراموش نخواهد كرد تاسيس رصدخانه مراغه مي باشد كه از يادگارهاي علمي و فلكي خواجه طوس مي باشد كه بدست او با همراهي عده اي از فضلا و دانشمندان بنا شده اين رصدخانه از مشهورترين رصدخانه هاي اسلامي است كه در شرق نزديك خاورميانه ذكر شده و آوازه آن تمام جهان آن روز را فرا گرفته و تاكنون با اين همه تطورات و تغييراتي كه در جهان پديد آمده باز نام آن رصدخانه هنوز با اسم باني آن بر سر زبانهاست.
بدستور محقق بزرگ طوسي فخرالدين ابوالسعادات احمد بن عثمان مراغي معمار معروف آن عصر ساختمان وسيع و با شكوه رصدخانه را با نقشه استاد شروع نموده و محلي كه براي رصدخانه انتخاب شده بود تلي است كه در شمال غربي شهر مراغه واقع شده بود و اينك بنام رصد مراغه معروف است.
براي كمك به رصدخانه علاوه بر كمكهاي مالي دولت اوقاف سراسر كشور نيز در اختيار خواجه گذارده شده بود كه از عشر آن جهت امر رصدخانه و خريد وسائل و اسباب و آلات و كتب استفاده مي نمود. و در نزديكي رصدخانه كتابخانه بزرگي و بسيار عالي ساخته شده بود كه در حدود چهارصد هزار جلد كتاب نفيس جهت استفاده دانشمندان و فضلا قرار داده بود كه از بغداد و شام و بيروت و الجزيره بدست آورده بودند. و در جوار رصدخانه يك سراي عالي از براي خواجه و جماعت منجمين ساخته بودند و مدرسه علميه اي جهت استفاده طلاب دانشجويان ساخته شده بود و اين كارها مدت 13 سال بطول انجاميد، تا اينكه ايلخان هلاكوي مغولي در سال 663 درگذشت. ليكن خواجه تا آخرين دقايق عمر خود مواظبت و اهتمام بسيار نمود كه آن رصدخانه و كتابخانه از بين نرود و خللي در كار آنجا رخ ندهد.
بناي رصد خانه مراغه از افراط و تفريط منجمين آندوره جلوگيري كرده و از اوهام و خرافاتي كه بنام دلالت هاي فلكي انتشار پيدا كرده بود و مغولان آن را دامن مي زدند جلوگيري كرد. يكي از دانشمندان مشهور امريكا بنام فانديك در يكي از تعليقات خود مي نويسد: دانشمندان نجومي اروپا براي هر يك از كوههاي كره ماه نامهائي از فضلاي جهان را كه خدمات شايسته اي به جهان علم كرده اند نام گذاري نموده اند از جمله يكي از كوههاي كره ماه بنام خواجه نصيرالدين طوسي نامگذاري شده است.
به هرحال عظمت روحي محقق طوسي نشاط مخصوصي در قلب فضلاي رنج ديده و آواره از وطن آن زمان ايجاد كرده و سبب شده بود كه تمام مشقات و صدمات خانمانسوز را در اطاق نسيان گذارده و با شوق وافري در حمايت استاد بدرس و بحث در دانشگاهي كه او در مراغه و بغداد ايجاد كرده بود اشتغال ورزيده و معضلات هر علمي را مطرح و با تبادل افكار وسعه اطلاعات استاد كل حل نمايند.
بعضي از كتب مشهور خواجه نصيرالدين طوسي
1-شرح اشارت ابن سينا
2- تجريد الاعتقاد
3-التذكره في علم الهيئت بنام تذكره نصيريه
4- تحرير المجسطي در هيئت و نجوم
5- اخلاق ناصري
6- اوصاف الاشراف در عرفان
7- الادب ابوخير للولد الضغير با اشعار عربي و فارسي ازخود خواجه
8- جواهر الفرائض ـ اصول علم فرائض و مواريث
9- اساس الاقتباس در فن منطق
10- بيست باب در اصطرلاب در علوم غريبه
11- زيج ايلخاني
12- مثلثات كروي
و همچنين رسالات و كتب متعددي در منطق و هيئت از خواجه باقيمانده است تاليفات خواجه به سال 1652 ميلادي به زبان لاتين در لندن به طبع رسيده است و همچنين در مصر و هندوستان و ايران قسمتي چاپ شده است كه بعداً با همكاري خواجه دست اندركار امر رصد شده بودند از قبيل: علامه قطب الدين شيرازي ـ شمس الدين شيرواني ـ حسام الدين شامي ـ دامغاني ـ كمال الدين الابكي ـ علي بن محمود ـ نجم الدين اصطرلابي ـ صدرالدين علي بن خواجه نصير طوسي كه متولي رصدخانه نيز بوده و فومنجي چيني و محي الدين مغربي و فريدالدين ابوالحسن بن حيدر بن علي طوسي از جمله دانشمندان معروف عصر خود در حكمت و عرفان و اشراق بوده و در علم رياضي و نجوم و رصد كواكب از سرآمدان عصر خود بوده اند.
داوري تاريخ درباره خواجه نصرالدين طوسي
گروهي خواجه را بر هم زننده وحدت دولت عربي و اسلامي مي پندارند و مي گويند بدست او وحدت عربي در آن زمان پاشيده شد. خوبست در تاريخ بي غرضانه داوري كرد تا معلوم شود نامه هاي خليفه عباسي معاصر سلطان خوارزمشاه به چنگيزخان مغول و تشويق او در حمله به ايران براي از بين بردن دولت عظيم الشان اسلامي ايران كه مقدمه هجوم چنگيزيان به بغداد گرديد، و در حقيقت خواجه در اين باب گناهي نداشت و اگر لياقت خواجه پس از آن همه وقايع و خونريزي به داد مسلمانان نرسيده بود، جهان اسلامي امروز چه وضعيتي داشت؟
در حدود چهل سال كم و زياد ايران در دست چنگيزيان غيرمسلمان قتل عام مي شد و در تمام اين مدت دربار خلفاي عباسي در دو طرف دجله در بغداد به عيش و نوش مشغول و خوشحال بودند كه يك حكومت مقتدر و نافع با آن كه مسلمان بود، لكن كعبه مصنوعي دربار عباسي را بنام دين و ايمان سجده نمي كرد منقرض مي شد. در صورتي كه اساس و بنياد خلفاي عباسي و انقراض بني اميه با دست ايرانيان مسلمان انجام گرفت و عاقبت بدست آنان نيز واژگون شد.
وفات خواجه نصيرالدين طوسي
در سال 672 هجري قمري خواجه نصير با جمعي از شاگردان خود به بغداد رفت كه بقاياي كتابهاي تاراج رفته را جمع آوري و به مراغه ارسال دارد اما اجل مهلتش نداد و در تاريخ 18 ذي الحجه سال 672 هجري قمري در بغداد دار فاني را وداع گفت و جسدش را به كاظمين انتقال داده و در جوار امامين همامين مدفون گرديد.