همیشه در گرگم به هوا
از گرگ شدن فرار می کردیم
و اکنون
نا خواسته در تمامی بازی ها
گرگیم
بی آنکه از خودمان بترسیم
من از هفت سنگ می ترسم
می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لی لی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم….
Printable View
همیشه در گرگم به هوا
از گرگ شدن فرار می کردیم
و اکنون
نا خواسته در تمامی بازی ها
گرگیم
بی آنکه از خودمان بترسیم
من از هفت سنگ می ترسم
می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لی لی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم….
به انتظار..
ایستاده ام..
چشم من به راه ..
هزار سال دل من به انتظار ..
تو آمدی ندیده ای هزارلحظه بی کسی وانتظار ..
روز و ماه وسال ،اميد من وصال..
به صخره های پرشکوه آفتاب ..
به زیر نور ماهتاب..
وباز انتظار ...
محمد فرقانی
درود.
ابتدا تشکر می کنم از دوستانِ ادبیات دوست ، تیم ِ داوری و کاربرانِ شرکت کننده
و جنابِ [Mobinoo] استارتر این تاپیک و حرکتِ قشنگ.
در نگاهِ اول به عکس مظلومیت و غم و تنهایی که درونِ چهره این کودکان نهفته شده بود باعث شد به دنبالِ شعری باشم که با این صفات همخوانی داشته باشه ...
شعری که بنده انتخاب کردم از شاعر ِ خاصی نیست و الگو گرفته شده از متنی ادبی در وبلاگی بود که هیچ نام و نشانی از نویسنده نداشت و بنده با تغییراتی این شعر رو آماده کردم...
پیروز و سربلند باشید.
عکسِ انتخابیِ بنده :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در آنجا بر فراز قله کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن
بسوی ابرهای تیره زرد
نگاه روشن امیدوارم
زدل فریاد کردم کای خداوند
من او را دوست دارم ، دوست دارم
فروغ فرخزاد - صدا
و کسی می گوید سر خود بالا کن ،
به بلندا بنگر....
به بلندای عظیم....
به افق های پر از نور امید.....
و خودت خواهی دید ،
و خودت خواهی یافت خانه ی دوست کجاست...
خانه دوست در آن عرش خداست ،
خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست
و فقط دوست ،
خداست...
شاعر : ناشناس
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
ای
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می آید با من فریاد کند ؟
فریدون مشیری
فریاد گنگ در دل من مرغ تشنه ایست
افتاده در قفس
فریاد بی طنین که صدایش نمی رسد
برگوش هیچ کس
فریاد بی صدا
مانند سیل،سد دلم را شکافته
درجویبارهررگ من راه یافته
طغیان نموده درپس لب های بسته ام
فریاد بی صدا
در تاروپود من
آوای تندری است که پیچیده به کوه ها
رگبارهای صخره شکن
موج های مست
دریای پر تلاطم طوفان گرفته است
فریاد من بُوَد
آواز نا شناخته اختران دور
پاکوبی خدایان درمعبد بلور
آهنگ گام های زمان
گردش زمین
افسانه شکفتن انسان
وآن گریه نخستین
لبخند واپسین
عشق،نبردی،آن سر اندیشه پرورش
بانگ بلندهستی اعجاز آورش
این هاست
فریاد بی صدا
که کند دردلم خروش
اما به چشم تو چنگی شکسته ام
بنشسته ام خموش
خانم ژاله اصفهانی(زنده رود)
به دنبالت مي گردم اي گمشده ي روزها و شبهاي من ... کجايي ؟
کاش بودي تا سر بر شانه ات مي گذاشتم ...
تا ميگريستم ز دست اين دنياي بي وفا که مرا اينگونه کرد ...
آري ... کاش مي يافتمت ... کاش چشمانم را مي بستم و
مي گشودم و تو را احساس مي کردم عزيز دل ... باشد نيستي ...
هر جا هستي خوش باشي ... تنها نفس بکش چون من با تنفس تو زنده
ام ... اي تنهاترين گمشده ام ...
نگو بار گران بوديمو رفتيم
نگو نا مهربان بوديمو رفتيم
اخه اينها دليل محکمي نيست
بگو با ديگران بوديمو رفتيم..!
دوستان گرامی ،
لطفا به این مورد توجه داشته باشید :
این چندمین بار هست رویه این موضوع تاکید می کنم و متاسفانه باز فراموش میشه .نقل قول:
- ذکر کنید شعر از کیست ، همچنین دقت داشته باشید قرار دادن نثر بجای شعر مجاز نیست .
مرسی
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
آنرو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلکیم چون آفتاب از پکیم
خکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
رهــی معیـری
- - - - - - - - - -
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
موفق باشید!:40:
تشکر می کنم از Mobinoo عزیز به خاطر ایجاد این تاپیک زیبا
و همه دوستایی که پست من رو اننتخاب کردن برای این دوره مسابقه
با دیدن عکس حس کردم یه آدم تنها بلندترین مکان ممکن رو انتخاب کرده تا صداش رو به گوش خدا برسونه و اولین شعری که به ذهنم اومد شعر صدای فروغ فرخزاد بود و
همه اون چیزی که تو عکس مورد نظر توجه من رو جلب کرده بود توی شعر هم دیده میشه و با رنگ مخالف مشخص کردم
این هم عکس منتخب من :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.
نیما یوشیج
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا می نگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
تا لب بر لب من م لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بردارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ئی از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
مادر، این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبائی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خود آرائی
در ببندید و بگوئید که من
جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
فاش گوئید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست، بگوئید آن زن
دیرگاهیست، در این منزل نیست
فروغ فرخزاد
خورشيد خواب رفته مگر در مدار من
اي صبح نارسيده و اي شام تارمن
كم كم سكوت سرد تو آوار مي شود
امشب كه لال مانده خدايا سه تار من
آن جست وجوي هر شبه پايان گرفته است
در جاده هاي شب زده گم شد غبار من
يك يك دريچه ها همه تاريك مي شوند
شايد به انتها نرسد، انتظار من
روزي هزاربار نوشتم: ـ بيا ببين!
ديريست رنگ واهمه دارد حصار من
تقويم نانوشته من را ورق مزن
ديگر تمام شد، گل نازم، بهار من
با اين خيال خام ترا مي زنم صدا
يك صندلي بياور و بنشين كنار من
تيمور ترنج
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر,با آن پوستین سرد نمناکش.
باغ بی برگی,
روز و شب تنهاست,
با سکوت پاک غمناکش.
ساز او باران, سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی ست.
و رجز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله زر تار پودش باد.
گو بروید, یا نروید,هر چه در هر جا که خواهد,یا نمی خواهد.
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان,
چشم در راه بهاری نیست.
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد,
ور برویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید.
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک امیز.
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در ان.
پادشاه فصلها,پائیز.
مهدی اخوان ثالث
دلم می خواست، عشقم را نمی کشتند
صفای آرزویم را - چون خورشید تابان بود –
می دیدند.
چنین از شاخسار هستیم آسان نمی چیدند
گل عشقی چنان شاداب را پر پر نمی کردند.
به باد نامرادی ها نمی دادند.
به صد یاری نمی خواندند.
به صد خواری نمی راندند.
چنین تنها، به صحرا های بی پایان اندوهم نمی بردند.
دلم می خواست، یک بار دیگر او را در کنار خویش می دیدم،
به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم،
دلم یک بار دیگر، همچو دیدار نخستین،
پیش پایش دست و پا می زد.
شراب اولین لبخند در جام وجودم های و هو می کرد.
غم گرمش نهانگاه دلم را جستجو می کرد.
دلم می خواست، دست عشق – چون روز نخستین _
هستی ام را زیر و رو می کرد!
"فریدون مشیری"
ممنون از دوستان بخاطر نظم حاکم بر مسابقه :20:
اینم اضافه کنم شعر های مسابقه این هفته بسیار زیبا بودن و اختلاف امتیاز نفرات اول و دوم ، دوم و سوم یک امتیاز بود .
ممنون از تیم داوری
خوشحالم برای بار دوم هم در این مسابقه اول شدم
به امید پر رونق شدن این تاپیک
در مورد عکس وقتی با تصویر فردی تنها مواجه شدم حسی که از عکس برداشت کردم چشم انتظاری طرف بود
و این شعر معروف فریدون هم که به خصوص قسمت اولش رو خیلی دوست دارم و به این عکس هم مربوط میشد "تو را من چشم در راهم " رو نوشتم
عکس بعدی :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
می نویسم در کنار خاطراتم نامه ای
نامه ای از شاهکار عاشق دیوانه ای
او که روزی با نگارش عهدهایی بسته بود
بعد با صدها بهانه عهد خود شکسته بود
می نویسم در هجوم لحظه های بی کسی
قصه درد جدایی با همه دلواپسی
می نویسم تا بماند یادگار از باغ عشق
آن غزالی که برون شد ناگریز از باغ عشق
گر چه او قلب نگارش را شکست و رفت زود
تا ابد می خواهمش هر چند او یک افسانه بود
افسانه
اگر تو روی نیمکتی
این سوی دنیا
تنها نشسته ای
و همه آن چه نداری کسی ست
شاید
آن سوی دنیا
روی نیمکتی دیگر
کسی نشسته است
که همه آن چه ندارد
تویی
نیمکت های دنیا را بد چیده اند . . .
ناشناس
حالا که رفته ای
پرنده ای آمده است
در حوالی همین باغ روبرو
هیچ نمی خواهد ،
فقط می گوید :
... کو کو …
محمدرضا عبدالملکیان
از تهی سرشار ,
جویبار لحظه ها جاریست .
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب ، و اندر آب بیند سنگ,
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم ;
مرگ را دشمن .
وای ، اما با که باید گفت این ؟ من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن .
جویبار لحظه ها جاری .
مهدی اخوان ثالث
ابر میبـــارد و من میشــوم از یار جــــدا
چون کنـــم دل به چنیـــن روز ز دلـــدار جــــدا
ابر و بــاران و من و یــار ستـــاده به وداع
من جـدا گریــه کنـم ابر جـــدا یار جـــدا
من که یکبــار به وصلـت نرسیـدم همه عمـــر
چون توانـــم که شـوم از تو به یکبـــار جــــدا
>> امیر خسرو دهلــوی
باز باران باريد
مرحبا بر دل ابري هوا
هر كجا بود ندانست كه باز
......دل ابري هوا با من بود
و ندانست كه باران باريد
به بهانه كه دلم ابري بود
و دل گرم من از باران ؛ شد
سردتر از خاطره ها
باز باران باريد
خيس شد خاطره ها
دل من سرد هنوز
سردتراز خاطره ها
باز باران باريد
خيس شد خاطره ها
مرحبا بر دل ابری هوا
هرکجا هستی باش
آسمانت آبی
و تمام دلت از غصه دنیا خالی
شاعر:ناشناس
نیمکت....به تنهایی یک نیمکت تنها هم می توان گریست//...
یــه نـیمکـت خالی و ســرد تنــهایـی زیر بــارونـه
تنـها رفـیــق بـی کســیش اشکــای تلــخ نـــاودونـــه
یــه مــدتـــه بــه ایـــن دلــش مسافری سـر نزده
یا اینـکه روی دسـته هـاش پرنـده ای پـــر نـــزده
تو بارونـا تو دل شـب بی سر پناه خواب می برش
نه چتری داره نـه لباس نـه اینــکه سـقفی رو سرش
همدم اون توی شباش فانـوس روی طاقـچه بود
لالایـی خـون قصه هاش جـیرجـیرک تو بــاغـچه بـود
به پیش اون این آسمون جزغم که رنـگی نــداره
رنگیــن کمـــون به چشـم اون دیــگه قشــنگی نــداره
دلش از آدما پـره ، از اینــکه تنــهاش مـی ذارن
از اینکه وقت بی کسیش تو بی کسیش جاش می ذارن
دلش می خواسـت پرنده شه پــر بزنه تو آسمـون
بره یه جـــایـی یـه کسـی دلـــش بـســوزه واسـه اون
امـا یه روز بارش بسـت ، دلـش پر از بـهانه بود
صدای غــم تـوی نـگاش زمــزمه هـاش ترانـه بـود
خیال می کرد این آدما یادش می افتن وقتی رفت
غریبه بـود یه سـایه بـود تو یه غــروب بـه تلـخی رفت .....
مصطفی گلگون(م.سایه)
نیمکت کهنه ی باغ
خاطرات دورش را
دراولین باران زمستانی
از ذهن پاک کرده است
خاطره ی شعرهایی را که هرگز نسروده بودم...
خاطره ی آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی...
----------------------------------------------------------
ناشناس
قرارمـان روی نيمکتـی کـه هیچوقـت نبوده
این آخرین قولیسـت که به مـن دادی
اکنون من کنار نيمـکت منتـظر توام
اما تـو نیامـدی
سرد است ؟
آنقدر بـاران باریـده که زیر باران خیس خیسم
نيمکت را گـم کرده ای
و منـی که منتـظر بـودم تا بیـای ...
- - -
شاعـر : چند جمله ای خودم اضـافه کردم :|
( با اجـازه شاعر مورد نظـر که نمیدونم کیــه ؟ )
موفق باشید!:40:
سلام به همگی
نفرات اول تا سوم مسابقه این هفته :
| [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
|| [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
||| [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با توجه به اینکه vahidgame نیستش ، نفر دوم عکس مسابقه این هفته رو انتخاب کنه . :20:
سلام ، ممنون از تیم داوری و همه دوستانی که این فرصت رو به بنده دادند:11:
چند وقت پیش این شعر رو یکی از دوستان برا بنده ایمیل کرده بودند و من خیلی ازش خوشم اومده بود . وقتی عکس رو دیدم تنها چیزی که تو ذهنم بود همین شعر محمدرضا عبدالملکیان بود.
اما عکس انتخابی من!
خوب تو این مدت هر چی نوشتیم یه جورایی سرد و غمین بود ، هم عکسامون و هم متنامون. نمیگم بده نه خیلی هم خوبه ـــ غم کشیدن کار هر نقاش نیست ـــ ولی ما نقش غم عکسای قبلی رو خیلی خوب به رشته تحریر در آوردیم.
با اجازه دوستان من می خوام رنگ شادی رو به این تاپیک بیارم مثل دوست خوبمون attractive_girl که عکسشون رنگ و بوی رویش رو داشت!!!
امیدوارم خوشتون بیاد.
راستی خیلی دلم می خواست خودم برا این عکس متن بذارم اما محمد عزیز فرمودند رسم نیست!!!( خوب منم دل دارم :41:).
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است
مرسی پونه جان
شاعر فروغ فرخزاد
شاعر : فروغ فرخزادنقل قول:
شاعر ؟
__________________________
مبارک بادت ای عاشق ترا جشن وصال او
که با عشق و محبت؛
اینچنین اش ساختی از خود
بلی!عشاق با هم می شوند
هرچند بعد از روزها
درد و غم و رنج و عذاب
ها!
همین است عشق و تو عاشق ...
و خواهم اینچنین ات
تا صبا تا روز پس فردا
و پیوند وصالت را
به مثل قله ی مغرور پامیر وطن
بلند و جاودانه
شاعر: سید مصطفی سائس
محتوای مخفی: عکس
گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد
صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است
فریدون مشیری
جشن خیال
از ماورای یکی توری سپید
به من لبخند میزنی
با این نگاه خود هر تکه از دل شیشه ای شکسته ام را
بند میزنی.
در پای مهر تو ،
چندین هزار سکه ی زر ،مهر کرده ام.
این معامله هرگز زیان نداشت
زیرا که پیوند با مهر کرده ام.
در عالم خیال
از ماورای همان توری سپید
ای نو عروس هوسهای خفته ام
بر بالهای عشق
یک بوسه از بر تو
پست کرده ام...
محسن خانی نژاد
مرسی از دوست عزیزی که این عکس و گذاشتن.....:20:....خواننده آهنگ زیر محسن چاوشی از آلبوم متاسفم.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با تو دیشب تا کجا رفتم.
تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم.
من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند.
من نمی گویم که باران طلا آمد ,
با تو لیک ای عطر سبز سایه پرورده ,
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده ,
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم .
پا به پای تو که می بردی مرا با خویش ,
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که می رفتی ,
هم عنان با نور ,
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی ,
سوی اقصا مرزهای دور;
تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق ، زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا بپای تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زیر پایم رامتر پل بود
شکرها بود و شکایتها ,
رازها بود و تأمل بود .
با همه سنگینی بودن ,
و سبکبالی بخشودن ,
تا ترازویی که یکسان بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم .
چند و چونها در دلم مردند.
که به سوی بی چرا رفتم .
شکر پر اشکم نثارت باد .
خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من ,
ای زبرجد گون نگین ، خاتمت بازیچه ی هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب ,
با تو دیشب تا کجا رفتم.
مهدی اخوان ثالث
نفرات اول تا سوم مسابقه این هفته :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این نکته رو هم اضافه کنم شعر Mehr Iman عزیز بدلیل اینکه برنده هفته قبل بودن صرفا جهت معرفی اثر قرار داده شد .
سلام
مرسی از دوستان که این بار هم شعر منو انتخاب کردن.
تا 3 نشه بازی نشه : دی
در مورد انتخاب شعر باید بگم با توجه به شاخه های رز که بیشتر از سایر موارد توجه ام رو جلب کرد دنبال شعری بودم که رابطه ای بین این گل ها و غمی که در چهره ی دختر دیده میشد پیدا کنم که با این شعر فریدون مشیری مواجه شدم.
این سری میخوام عکسی بذارم که جا برای ویراژ دادن و شعر های مختلف داشته باشه تا دوستان بیشتری در تاپیک فعالیت کنن و شعرهای زیبای منتخبشون رو قرار بدن :
عکس انتخابی :
محتوای مخفی: عکس
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم
رسول يونان
دختري خوابيده در مهتاب،
چون گل نيلوفري بر آب.
خواب مي بيند.
خواب مي بيند كه بيمارست دلدارش.
وين سيه رويا،شكيب از چشم بيمارش
باز مي چيند.
مي نشيند خسته دل در دامن مهتاب:
چون شكسته بادبان زورقي بر آب.
مي كند انديشه با خود:
از چه رو كوشيدم به آزارش؟
وزپشيماني،سرشكي گرم
مي درخشد در نگاه چشم بيدارش.
روز ديگر،
باز چون دلداده مي ماند به راه او،
روي مي تابد ز ديدارش،
مي گريزد از نگاه او.
باز مي كوشد به آزارش...
هوشنگ ابتهاج(سایه . ه .ا)
هنوزم در پی اونم که میشه عاشقش باشم
مثل دریای من باشه منم چون قایقش باشم
هنوزم در پی اونم که عمری مرهمم باشه
شریک خنده و شادی رفیق ماتمم باشه
هنورم در پی اونم که عشقش سادگی باشه
نگاه پر از مهرش پناه خستگیم باشه
میگن جوینده یابنده هست
ولی پاهای من خسته هست
من حتی با همین پاها
میرم تا حدی که جا هست
هنوزم در پی اونم
که اشکهای روی گونم
با اون دستهای پر مهرش
پر و پاک و بگه جونم
بگه جونم
نکن گریه منم اینجام
بذار دستهات تو دستهام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام
خدایا عشق من پاکه
درسته عشقی از خاکه
منم اون عاشق خاکی
که از عشق تو دل چاکه
پس از سالها حرف دل را زدن سخته
هنوزم در پی اونم که میشه عاشقش باشم....
شاعر ناشناس