چی گفتی ؟؟؟مگه فلسفه چشه؟؟؟:31:
اتفاقا چیز هایی که در علوم دیگر تعریف نمیشن رو میبرن تو فلسفه.
اونوقت شما میخوای به زور تناسخ رو جا بدی تو فیزیک و شیمی و جغرافی؟؟؟:31:
Printable View
چی گفتی ؟؟؟مگه فلسفه چشه؟؟؟:31:
اتفاقا چیز هایی که در علوم دیگر تعریف نمیشن رو میبرن تو فلسفه.
اونوقت شما میخوای به زور تناسخ رو جا بدی تو فیزیک و شیمی و جغرافی؟؟؟:31:
برای کسانی که به تناسخ معتقد بودهاند، خروج از چرخهی ابدی تناسخ، والاترین آرمان بشر محسوب میشده. انسانی که محدود به تناسخ هست، عمر محدودی هم داره. داستان مار در بهشت عدن رو به خاطر بیارید؛ آدم به این خاطر از میوهی درخت ممنوعه خورد که مار به اون قول زندگی جاوید رو داده بود ... بزرگترین ارزوی بشر، زندگی ابدی بوده که برای چنین کسانی، به معنای خروج از این چرخه هست. بسیاری از عرفانهای شرقی و غربی، باستانی و معاصر، برپایهی عملی کردن همین ایده بنا شدهاند: خروج از چرخهی تناسخ و پیوستن به ابدیت.نقل قول:
من وقت بحث و گفتگو ندارم، فقط از شما که گویا در بین منابع علمی دربارهی این موضوع تحقیق کردین میپرسم آیا دربارهی خروج از چرخهی تناسخ هم، کسی نظری داده؟
موفق باشید.
سلام.نقل قول:
دلایلتون خیلی جالب و خنده دار بود.
اول از همه که کل علوم دینی رو چسبوندین به فلسفه در حالیکه اصلا این مفهوم در سرتاسر پست من دیده نمیشه.
بعدش اومدین و به طور ناشیانه ای علم فلسفه رو تخطئه کردین.
دست آخر هم نتیجه گیری کردین که پس حق با شماست و دیگه کسی جواب اون پست شما رو نباید بده.
--------
کسی که دوست داره همه فقط در موافقت با او حرف بزنن و مطلب بنویسن، مطمئنا نمیشه اسمشو گذاشت طرفدار علم! چون هر عالم و دانشمندی، از اینکه افرادی پیدا بشن که با دلایل علمی دیگه نظریاتش رو نقد کنند نه تنها ناراحت و عصبی نمیشه، بلکه استقبال هم میکنه. اما شما نه تنها نظرات مخالف نظر خودتون رو قبول ندارین و نه تنها از کنار نظرات مخالف، بی تفاوت نمیگدرین بلکه تمام تلاشتون رو گذاشتین که صدای مخالف رو هم خاموش و خفه کنین و اسم این کارتون رو هم میذارین مصلحت اندیشی برای اینکه این تاپیک به سرنوشتی که همفکران شما در تاپیک بحثهای فلسفی به بار آوردند، تبدیل نشه! سرنوشت اون تاپیک هم به خاطر توهینهایی که به اسم روشنفکری به اسلام و طرفدارانش میشد، اونطوری شد.
اگه نظرات دوستانی که از علوم اسلامی صحبتی به میون میارن، به دلیل عدم قطعیت و دارا بودن خاصیت ذو وجوه بودن، از نظر شما مردوده، دلایل شما که خودتون هم در توجیهش درموندین و هیچ نتیجه ی خاصی هم تا حالا (به طور نسبی معتبر) نتونستین ازش بگیرین چه حکمی داره؟
موفق باشین.
91/3/7
شما که مثلا علم دوست هستین چرا فکر میکنین فلسفه یعنی اسلام؟؟
ما هم نگفتیم که فلسفه بلدیم ولی هر بحثی جایگاهی داره.
اگه قرار بود درمورد این مسائل تحقیق بشه که الان هیچ تکنولوژی وجود نداشت.
این دست مسائل هم زیاد هست.اگه بخوایم درمورشون تاپیک بزنیم که فروم میترکه.
اصلا چی باعث شده شما به این موضوع توجه کنید و بررسیش کنید؟
چه کسی چنین چیزی رو تجربه کرده؟نقل قول:
اونچیزی که تجربه ها نشون میده اینه که روح یه سیر تحولی رو طی میکنه و پیشرفته تر میشه و در پایان به کمال میرسه
جواب این جمله تون رو از توی حرفای خودتون میدم:نقل قول:
دیگه تصمیم با خودتون که چطوری این یکی رو توجیه کنین.نقل قول:
( تهمت توی اسلام گناهه ، نکنید این کار ها رو )
---------
شما همونطور که دوست دیگرمون هم اشاره کردند تنها برای نظرات موافق خودتون (که حالا علمی باشه یا نباشه) آغوشتون بازه
---------
مساله روح، در قرآن اومده و چون در بحث تناسخ باید قائل به وجود روح باشید، قرآن تا اینجاش براتون مشکلی نداره و آیاتی که بر وجود روح دلالت میکنه، بحث رو از نظر شما به بیراهه نمیکشه. بلکه حتی از آیاتش هم سند و دلیل آورده میشه!
نقل قول صحبتهای آقای آرام که خودتون آورده بودین:
اما اگه کاربر دیگه ای بیاد و از همون قرآن برای رد تناسخ دلیل بیاره، از نظر شما اون یک بحث فانتزی میشه و باید در تاپیک دمی با قرآن ادامه پیدا کنه چون بحث سراسر علمی شما به بیراهه میره خدای نکرده. (که البته اینا هم که توهین به قرآن و مسلمونا نیست)نقل قول:
نكته ديگر: شما ابتدا افريده شديد و سپس مرديد و مجددا به زمين بازگشت كرديد و سپس خواهيد مرد و به سوي او بازگردانده مي شويد . ايات ( بقره / 26 . طه / 57 . بقره /57 . روم / 39 -- يونس / 34 - مريم 15 و 34 - حج / 65 - نوح / 66 ) حالا قضاوت باشماست
موفق باشین و امضاهای جدیدتری رو رونمایی کنین.
91/3/7
جا داره من از شما نمونهی مشخص بخوام، ولی فایدهای نداره چون من وقت بررسی ندارم. ولی در کل، سعی کنین ادعاها رو با شاهد مشخص مطرح کنین که جای بحث داشته باشه.نقل قول:
تا اونجایی که معلومه همه ی انسان ها ، چون اکثر افرادی که هیپنوتیزم میشن این رو میگن و اون شخصی هم که ادعا میکنه قبلا یه بار زندگی کرده هم این حرف رو میزنه ! توی کتاب های مختلف تناسخ هم برای ارواح طبقه بندی می آورند !
اما بعد. شما اکثر افرادی که هیپنوتیزم میشن رو به همهی انسانها تعمیم دادین. برچه اساسی؟ آیا اون شخصی هم که ادعا میکنه قبلا یه بار زندگی کرده توضیحی هم داده که منظورش از کمال چیه؟ و چرا این روند تکامل صورت میگیره؟ البته شاید هم این شخص قبلن در قالب هگل در این جهان زندگی میکرده! کتاب های مختلف تناسخ برچه اساسی ارواح رو طبقه بندی میکنن؟ این طبقهبندی چه ربطی به تکامل روح داره؟
سلام.نقل قول:
شاهد عقب نشینی های پله پله ی شما هستیم. خب تا اینجا شاید روح هم اصلا وجود نداشته باشه. شاید یک هشیاری خاص که طبق معمول شواهد قبلی هیچ توضیح و دلیل اضافه ای هم براش ندارین، در کار باشه. همونطور که قبلا ممکن بود که روح انسانها در هم ادغام بشن، یا اینکه ممکن بود سرعت بالاتر از نور هم باشه، یا ممکن بود ارواح در حالت معلق و استندبای باشند و هزاران ممکنات دیگه. که البته ناگفته نماند که همه ی اینها عین علم محضه!!
در ضمن من هم تهمتی نزدم چون خودم در متن توهینهای امثال طرفداران فکری شما در اون تاپیک بودم. اما شما منتظرید که ایشالله اون چیزایی که مدعی هستین که مطمئنین با چشماتون به عینه دیدین، صورت بگیره! :27:
رد شدن تناسخ به حال شما این فرق رو میکنه که باید نسبت به استدلالهای قرآن که از قضا درست هم هست (البته برای شما از قضا. برای بنده و امثال بنده که همواره درسته) احترام و کرنش به خرج بدین که مشخصا امر سختی وانمود میکنه. پس چه بهتر که از ابتدا خفه بشه این موضوع. اما اگه زد و از توی همون قرآن تونستید برای اثبات نظریات خرافه گونه ی خودتون 4 تا آیه ی دست و پا شکسته رو سر هم کنین و وانمود کنین که اینها همون منظور شما رو میدن، حتما باید این کار رو کرد و بسیار کار پسندیده ای هم میتونه باشه چرا که مخالفان شما که باز هم از قضا از طیف مذهبی و قرآنی هستند، دهان هاشون بسته بشه.
اما من به قول خودم، به حقایق دینی که با عقلم و منطقم به درستی اونها رسیدم، ایمان دارم. من سراغ قرآن میرم چون میدونم و مطمئنم که همه ی حقائق در قرآنه. من سعی نمیکنم عقل ناقص خودم رو (که این عقل ناقص مال عموم بشر هست و هیچکس نمیتونه ادعا کنه که عقل کامل و عقل کل هستش) بر قرآن برتری نمیدم و سعی نمیکنم که فقط از قرآن تا اونجاییش رو که موافق نظرات خودمه، استفاده ی ابزاری کنم.
موفق باشین.
91/3/7
الان شما مشکلت چیه ؟ خوب ناراحتی نیا این جا پست بده عجیبه!نقل قول:
البته تمام این دعوا ها تقصیر اون پست صفحه قبل منه که خوب اگر میدونستم این قدر مشکل ساز میشه اصلا پست نمیدادم...
خوب ایشون تاپیک رو زدن اون اولش قانون هم گذاشتن که فقط ازمایشات ومباحث علمی مطرح بشه نه چیز دیگه شما هم برو یک تاپیک دیگه بزن اسمشو بزار قران وتناسخ برو هر چیم خواستی توش بگو!
من نمی فهمم شما حالا چرا این قدر اصرار داری عقایدتو به بقیه تحمیل کنی؟!!
سلام.نقل قول:
الان شما مشکلت چیه ؟ خوب ناراحتی نیا این جا پست بده عجیبه!
البته تمام این دعوا ها تقصیر اون پست صفحه قبل منه که خوب اگر میدونستم این قدر مشکل ساز میشه اصلا پست نمیدادم...
خوب ایشون تاپیک رو زدن اون اولش قانون هم گذاشتن که فقط ازمایشات ومباحث علمی مطرح بشه نه چیز دیگه شما هم برو یک تاپیک دیگه بزن اسمشو بزار قران وتناسخ برو هر چیم خواستی توش بگو!
من نمی فهمم شما حالا چرا این قدر اصرار داری عقایدتو به بقیه تحمیل کنی؟!!
میتونم بپرسم تا حالا چه نتایج مبتنی بر اندازه گیری علمی در این تاپیک مطرح شده تا الان؟ جز یه سری فرضیاتی که مدام در حال تغییرند و دست آخر هنوز هم حدس و فرضیه اند.
من از توهین به قرآن به بهانه روشنفکری ناراحتم نه تناسخ.
خود این ایشونی رو هم که میفرمایین از قرآن استفاده کردند در ابتدا. فقط وقتی که به نتیجه ی دلخواهشون نرسید رویه ی خودشون رو عوض کردند.
تناسخ از نظر من بیشتر یک شُبهه هست تا یک پدیده علمی.
اشکالات منطقی خودم رو هم بهش وارد کردم. مجددا هم اونها رو به انضمام موارد دیگه ای بیان میکنم تا هر کس که دلش خواست بیاد و منطقی جواب بده (نه اینکه سعی کنه صدای مخالف رو خفه کنه) هیچ تحمیل عقیده ای هم در کار نیست از جانب من:
1- وقتی که جمعیت کره ی زمین خیلی کمتر از الان بوده، یعنی مثلا 4 هزارسال پیش، تعداد ارواح موجود در بدن انسانها هم کمتر از الان بوده قطعا. پس چطور این روح که از بین نمیره، کفاف رشد جمعیت بعد از خودش رو داده؟ روح از روی خودش کپی کرده؟ اگه آره پس چرا انسانهایی که روحیات و رفتارهای کاملا مشابه به هم داشته باشند، آنچنان زیاد نداریم؟ چرا که باید دو روح شبیه به هم بر جسم اونها حکمفرمایی کنه و در طول این هزاران سال، جمعیت زمین حداقل 1000 برابر شده. پس طبق اصل لانه کبوتری باید حداقل 1000 نفر رو بشه پیدا کرد که روحیاتشون دقیقا عین هم باشه چون با فرض کپی شدن روح، حداقل هر روح به 1000 نسخه از روی خودش کپی شده
2- در دوره هایی مثل جنگهای صلیبی، جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و دوره های بیماریهای مُسری و فراگیر در کره ی زمین، که جمعیت زمین در یک بازه ی زمانی، کمتر از قبل شده، بعضی ارواح بی جسم مونده اند. این چطوری قابل توجیهه؟ اون ارواح اگه نابود نشدند، پس کجا رفتند؟ اگه به حد کمال خود رسیدند و از قید در جسم بودن، آزاد شدند، پس چرا فقط اونها اینطور شدند و سایر ارواح بشری به این کمال نرسیدند در حالیکه همگی از ابتدا با هم شروع به رشد و کامل شدن کردند؟ و اگر هم که به اون کمالی که ادعا میشه نرسیدند، پس در اون بازه ی زمانی خاص کجا رفتند و کجا بودند؟ مگه روح تکامل نیافته میتونه بدون جسم میزبان، همینطوری سرگردون بچرخه؟ آیا یک جایی مث گرمخونه و رختکن برای اینگونه روح ها وجود داره که توش به صورت پایلوت و آماده به کار نگهداری بشن؟ (حالا یا هر فرضیه ی مضحک دیگه شبیه همین)
3- فرض کنیم یک روح ابتدا در بدن یک مرد معمولی بوده که معلّم زحمتکش و دلسوزی بوده. بعد از مرگ این شخص، روح این شخص به درون نوزادی منتقل میشه که از قضا این نوزاد در آینده تبدیل به شرورترین و جانی ترین انسان روی کره ی زمین میشه و انسانهای ریادی رو میکُشه. خب حالا سوال اینه که روح این شخص، نسبت به شخص میزبان قبلی خودش، چه سیر تکاملی رو طی میکنه؟ مگه دوران حضور این روح در درون جسم یک فرد قاتل رو میشه اسمشو گذاشت کمال! در علم منطق، همه بر این عقیده استوارند که مفهوم کمال، یک مفهوم ثبوتی و مطلق هستش و به صفات بد و سلبی اطلاق نمیشه. پس تجربیات منفی ای که این شخص در این مدت به دست آورده اون رو از مسیر کمال دورتر کرده. در حالیکه فرض بر این بود که ارواح در طی عمل تناسخ، به کمال خودشون نزدیک و نزدیکتر میشن. آیا اگه این روح بعد از مردن این شخص جانی و قاتل، وارد نوزاد دیگری شد که درجه ی رذالت و پستی نفر سوم از قبلی هم بیشتر بود چی؟
4- وقتی که همه ی ارواح یکی یکی به اون کمال خودشون رسیدند و دیگه به طور منفرد و تنها در ابدیت موندند و احتیاج به جسم نداشتند، چی میشه؟ آیا این تکامل در بین همه ی ارواح با هم اتفاق میفته و نسل بشر یه یکباره منقرض میشه؟ فکر کنم با توجه به فرضیات شماره ی 3 که در بالا اشاره کردم، میشه براش مثال نقض آورد. پس همه ی ارواح با هم متکامل نمیشن و تقدم و تاخر داره. فرض کنیم که در کل کره ی زمین، 2 تا روح فقط مونده باشن که به کمال نرسیده اند هنوز و بقیه همه به کمال رسیدند. خب این وسط تنها به دو جسم و بدن انسان احتیاجه. پس جمعیت کره ی زمین به 2 نفر میرسه. حالا از بین این 2 نفر، یکیشون زودتر به تکامل میرسه و فانی میشه و میره پی کارش. اون آخری که هنوز به کمال نرسیده باید چی کار کنه؟ در حالیکه مثلا تا انتهای عُمر جسم میزبانش، هنوز به اون کمال هم نرسیده. یارو میمیره ولی هنوز روحش به کمال نرسیده و دیگه نوزاد دیگه ای هم در کار نیست که این یه دونه روح باقی مونده به اون جسم منتقل بشه. حالا تکلیف این روح ناقص مونده ی آخری چیه؟
5- تکلیف نوزادانی که فقط چند ساعت زندگی میکنن و به دلیل نارسایی های قلبی و عروقی، در همون دقایق اولیه، میمیرن چی میشه؟ آیا روح درون اونها در همین چند دقیقه به کمال نزدیک شده؟ اونهم در حالیکه اون نوزاد هنوز فرصت نکرده بوده که چیزی در این جهان تجربه کنه؟ آیا ارواحی که ما داریم ازشون حرف میزنیم (یا حالا همون هوشمندی درون جسم انسانها یا هر چیز دیگه که اسمشو بذارین) قابلیت سرکار گذاشته شدن و مسخره ی دست تقدیر و سرنوشت شدن رو دارند؟ اومدیم و بعد از این که یک روح فقط دقایقی رو در درون جسم یک نوزاد سپری کرد و اون نوزاد مُرد، به جسم یک نوزاد دیگه منتقل شد و از قضا اونهم در همون دقایق اولیه جان داد و همین قضیه برای نوزادهای سوم و چهارم و الی آخر پیش اومد (به طور تجربی تقریبا از هر 4 تا زایمان، یکیش موفقیت آمیز نیست) حالا تکلیف چنین روحی چیه بالاخره؟ آیا اگه بعد از n تا نوزاد ناکام بالاخره در درون جسم نوزاد سالمی بره که بزرگ بشه و مث یه آدم عادی زندگی کنه و بعد ما بیایم و اون آدم رو هیپنوتیزم کنیم، آیا میتونه به خاطر بیاره که روحش در درون نوزادهای یک روزه قرار داشته؟ پس چرا تا حالا کسی به چنین چیزهایی اعتراف نکرده در آزمایشات روانپزشکی؟ در حالیکه حداقل به طور آماری از هر 4 نفر یکی باید به این قضیه اعتراف میکرده. تازه در دوران قدیم که علوم پزشکی به این نحو پیشرفت نکرده بوده و میزان مرگ و میر ناشی از تولد نوزادان بیشتر هم بوده تقریبا از هر 2 زایمان یکی می مُرده. پس تقریبا نصف آدمایی که مورد آرمایش هیپنوتیزم قرار میگیرن باید به این مساله اشاره کنند؟ ولی اینطور نبوده تا حالا. این چطوری توجیه پذیره؟؟
6- اون کسانی که در هیپنوتیزم شدن خودشون، حرف از کهکشانهای دیگر زده اند، در مدتی که در اون عوالم سیر میکرده اند، میهمان کدام جسم بشری بوده اند؟ آیا مگه فرض بر این نبود که روح در درون جسم بشری است که تجربه میکند و به کمال خود نزدیک تر میشود و روح مجرد، برای به کمال رسیدن محتاج جسم جدید یک انسان است؟ آیا مگه در کهکشانهای دیگه، انسانهایی کاملا مشابه با ما زندگی میکنند؟ مدت زمانی که طول کشیده تا از اون کهکشان تا کره ی زمین را بیاید را چه کار میکرده؟ آیا از روند تکاملی دیگر ارواح که مثل او سیر در فضا و کهکشانها نکرده اند، عقبتر نمانده است؟ یا اگر تجربه ی زندگی در کهکشانهای دیگر یک نقطه ی کمال و مثبت برای یک روح تلقی شود، آیا دیگرانی که به این نکات در هیپنوتیزم اشاره نکردند، ناقص تر هستند و تا همیشه همینطور ناقص خواهند موند؟ پس تکلیف کمال اینها که قرار است به آن برسند چه میشود. آیا روحی که تجریه ی کهکشانهای دیگر را دارد و دیگری که ندارد، هر دو در یک حد از کمال و تجریه هستند؟
7- نوزادانی که از ابتدا به صورت مُنگُل (دارای سندروم داون) به دنیا میان تکلیفشون چیه؟ آیا روح درون اونها، روح قبلی یه آدم معمولیه یا اینکه از یه مُنگل دیگه به اونها رسیده؟ اگه قبلا روح چنین شخصی، مال آدمهای سالم بوده، پس چرا در دوران حضور در جسم این فرد منگل، رفتارهای عادی و سالم نشون نمیده این شخص؟ و اگه فرض کنیم که بعد از مرگ این فرد منگُل، روحش مجددا به درون یک فرد سالم بره، چرا اون فرد رفتارهایی شبیه یک فرد منگل رو ارائه نمیده؟؟ چون روحش قبلا در نفر قبلی چنین رفتارهایی رو بروز داده پس چرا الآن بروز نده؟ چرا در بین افرادی که با هیپنوتیرم مورد آزمایش قرار گرفتند، کسی تا حالا اعتراف نکرده که یک فرد منگل بوده؟؟ و چرا اشخاص منگل، هنگامی که هیپنوتیزه میشن، باز هم رفتارهای عادی از خودشون نشون نمیدن و کماکان مانند یک آدم منگل حرف میزنن؟؟ اگه فرض کنیم که روح آدمای سالم جداگونه برای خودشون و بین همدیگه جابه جا میشه و روح انسانهای دارای سندروم داون، جداگونه و فقط در بین خودشون جا به جا میشه، آیا این با مساله ی به کمال رسیدن روح مشکل پیدا نمیکنه؟ آیا روحی که فقط در درون میزبانان منگل میره، به همون اندازه به تکامل میرسه که روح یک فرد عادی رسیده؟
8- روح افرادی که به کُما میروند و تا سالها به صورت نیمه زنده و نیمه مُرده هستند، در این مدت چه میکنند؟ آیا همراه جسم شخص به کما رفته میماند و یا قبل از مرگ کامل این شخص، وارد بدن نوزاد دیگری میشود؟ اگر با این شخص میماند، چه تجربه و کمالی از این مدت نصیب او میشود؟ آیا در این مدت سرگردان است یا در درون جسم شخص، محبوس باقی میماند؟ سرگردان که نمیشه باشه. چون اگه میشد، سایر ارواح هم قابلیت سرگردان بودن قبل از به کمال رسیدن رو باید داشته باشند که اینطور نیست. اگر محبوس است، پس باید قبول کنیم که بلاتکلیف است. چون روح که نمیداند جسم میزبانش کی می میرد و او آزاد میشود؟ ممکن است سالها همینطور باقی بماند. یا ممکن است پس از چند روز خانواده ی اون فرد، اعضای وی رو اهدا کنند و به مرگ وی راضی شوند و ممکن هم هست که به صورت کاملا نادر و اتفاقی، از کُما خارج شود و به زندگی عادی ادامه دهد. پس باز هم این سوال مطرح میشه که آیا روح مسخره ی دست تقدیر و سرنوشتی است که خود او در تعیین آن نقشی ندارد؟؟
9- روح یک انسان منضبط و منظم پس از مرگ میزبان اول، مطمئنا باز هم دارای خصوصیت انضباط و نظم است. پس اگر وارد جسم دیگری هم شود، آن نوزاد پس از رشد و بلوغ، باید انسان منضبط و منظمی شود. یا مثلا اگر کسی، احساسی و زودرنج است، روح وی تا آخر افراد بعدی را هم احساسی و زود رنج میکند. اما در اعترافات افراد هیپنوتیزم شده، آنان شخصیتهای کاملا متفاوت و گاه متضاد همدیگر رو بروز داده اند. این چطور فابل توجیه است؟
10- چرا تا الان همه ی افرادی که کورد چنین آرمایشاتی قرار گرفتند، به زندگیهای عجیب و غریب قبل از تولد خودشون اعتراف نکردند و این قضیه مختص برخی افراد خاص بوده؟ لطفا جواب ندین که خب خودت برو تا یکی هیپنوتیزمت کنه و ازت فیلم بگیره. جواب سوال رو واقعا بدین. چرا تا حالا همه اینطور نبودند.
11- آیا اگه از افرادی که مورد هیپنوتیزم واقع میشن، در مورد شرایط اونها در روز بعد و آینده سوال بشه، آیت اونها صادقانه جواب میدن که «نمیدونم»؟! و یا اینکه یه پیشبینی ای میکنن و حرفهایی میزنن؟ حرفهایی که میتونه مشابه قصه هایی باشه که از زندگیهای گذشته ی خودشون عنوان کردند. پس اگه از فردی که هیپنوتیزم شده در مورد آینده بپرسیم و او جوابهایی به غیر از کلمه ی «نمیدونم» تحویل ما بده، آیا باید منتظر به وقوع پیوستن پیشگوییهای او در مورد خودش و شرایط زندگی آینده اش باشیم؟ و سوال مهمتر اینکه اگه پیش بینیش غلط از آب در اومد، آیا دلیلی بر چرت و پرت بودن همه ی اون چیزهایی که از زندگیهای گذشته ی خودش و حیات در جسم افراد دیگر عنوان کرده بوده، نیست؟؟؟ آیا این دلیلی علمی و منطقی بر مردود بودن تناسخ نمیتونه باشه؟؟
موفق باشین.
91/3/8
سلام.نقل قول:
شما به جای اینکه کماکان به حرفهای بی سرانجام قبلیتون ادامه بدین، این 11 موردی رو که در پست قبل گفتم رو جواب بدین. البته اگه باز هم نمیخواین اغراض شخصیتون رو راجع به قرآن و اسلام تخلیه کنین.
موفق باشین.
91/3/8
با درود
به نظر من در مورد این موضوع ساده نیازی به این همه بحث و... نیست
فقط کافیه به این مورد پاسخ داده بشه که اولا ساز و کار تناسخ چیه و دوما چطور اثبات میشه؟
در بحث هایی که با جناب arzeva داشتیم، ایشون فرمودن که تنها راه اثباتش هیبنوتیزم هست و من همون موقع از ایشون پرسیدم هیبنوتیزم چیه و چه تعریفی داره؟ آیا چیزی جز خواب هست؟
جواب کاملا مشخصه! بله خواب هست و جالبتر اینکه هیبنوتیزم خود وابسطه به قسمتی از مغز که امروزه به ناخود آگاه شهرت داره هست که بعد از مرگ با از بین رفتن انسان و مغز در واقع از بین میره
متاسفانه این روزها تناسخ و به طور مشخصتر در ایران "عرفان حلقه" طرفداران زیادی پیدا کرده و گروه روشن فکران مذهبی رو به خودش جذب کرده که من به شخصه اینو از چاله به چاه افتادن تعبیر میکنم به دلیل اینکه چیزی که در واقع ساز و کار مشخص و علمی نداره و از طریق وحی بدست آمده و مشخصه با اعتقاداتی به ظاهر علمی تعویز میشه و باعث میشه شخص به اشتباه خودش پی نبره و اعتقادات خودش رو علمی بدونه در حالی که کاملا شبه علمی هستن
مسئله دنیاهای موازی در فیزیک کوانتوم کاملا مشخص توضیح داده شده و هیچ تناسبی با این شکل شبه علمیش نداره
انسان هیچ فرقی با دیگر موجودات نداره و هدفش فقط و فقط بقاست
دوستان هیچ معنویتی وجود نداره به دلیل اینکه کارکرد مغز ما کاملا مکانیکی و مادی و احساسات ما کاملا مادی و همه چیز مادی هستند
روزی مسیح و یارانش مرکز احساسات رو قلب میدونستند و امروز ما میدونیم که مرکز احساسات مغز ماست، امیدوارم در این مورد هم از توهمات فاصله بگیریم
نقل قول:ظاهرا علاقه ی شما به تخلیه ی اغراض شخصیتون با قرآن و افراد مذهبی پایان ناپذیره. نمیدونم اگه من عقاید شما رو همینطوری به سخره میگرفتم چه واکنشی نشون میدادین و همینطوری که من با متانت و آرامش برخورد کردم، برخورد میکردین یا زمین و زمان رو با تهمتهایی از جنس اونچه که با چشمهای خودتون مطمئنین که دیدین ولی امیدوارین که ایشالله اتفاق بیفته، مستفیذ میکردین؟ فرافکنی در سرتاسر قسمت نقل قول شده از شما موج میزنه.نقل قول:
---------------
این جوابهای شما رو هم که همه اش بر پایه ی شاید و نمیدونم و ممکنه بر پا شده، هر کس دیگه ای هم میومد مشابه همینا رو میتونست بده. خیلیهاش رو هم که عملا جواب ندادین و سوال منو با یه سوال دیگه از سر خودتون باز کردین. بالاخره بحث علمی و منطقی از نظر شما اینه؟؟ میتونم بپرسم اینطور بحثها علمی حضرتعالی تا حالا به چه نتایج معتبر علمی که قابل لمس برای همه باشه رسیده؟ کدوم یکی از فرضیات و حدسیات شما و دانشمندان و عالمان این زمینه با این روشها و پاسخها، از حد فرضیه بودن به حد نظریه بودن رسیده و یا میرسه و یا اینکه خواهد رسید؟
موفق و منطقی باشین.
91/3/8
دوست عزیز همین جور که شما خودتون هم می گین اینا همش فرضیند و ممکنه تغییر کنن همون جور که مثلا تو بحث شناخت اتم تغییر کردن و هنوز هم در حال تغییرند... و در ضمن حالا شما ناراحت بشی یا نشی تناسخ بحثیه که خوب خیلیا بهش اعتقاد دارن همون جور که خیلیا به قران اعتقاد دارن اگر شما همون عقیده رو داشتی می گفتی قران هم از کجا معلوم که درست باشه ووونقل قول:
1- عزیز سوال شما 2 حالت داره 1- فرض می کنیم که روح کپی شده: خوب شما می گی طبق لانه کبوتری باید 1000 نفر باشن که این اصلا این ربطی به لانه کبوتر نداره پیشنهاد می کنم یکبار دیگه این قضیه لانه کبوتری رو بخونین لانه کبوتری می گه اگر 1000 تا لانه داشته باشیم و 1001 کبوتر حداقل یکیش توش 2 تا کبوتره > حالا من موندم این چه ربطی به لانه کبوتری داره ؟ مثال می زنم شما فرض کن 300 تا روح داری که 100 تاشون شبیه همن طبق لانه کبوتری شما اگر 202ازمایش بکنی 2 تاشون حداقل شبیه هم در میان حالا من جواب شما رو با همون ریاضی میدم شما فرض کن یک روح 1000 بار کپی شده حالا بحث اینه که اصلا ایا کامل کپی شده یا فرق جزیی داشته یا اصلا همه روح ها همون اول یکی بودن اعمالشون باعث تغییرشون شده و وو حالا ما باز فرض می کنیم که روح ها دقیقا یکسان بودن خوب این 1000 نفر توی 6 میلیارد نفر پخش شدن (البته باز معلوم نیست که فقط همین جهان باشه یا چند تا دیگه هم باشه که در این صورت 6 میلیارد ممکنه بشه 600 میلیارد!) خوب تعداد ازمایش هایش هایی که درباره هیپنوتیزم بوده چند تا بوده؟ اصلا ایا نتایج بدست امده رو کسی امده 2 به 2 مقایسه کنه؟ حالا اگر هم مقایسه کرده شانس این که 2 نفر شبیه هم باشن چقدره؟ چیزی که واضحه شانس این که 2 تا مثل هم بشن خیلی خیلی کمه ...
2- شما می گی کجا رفتن این الان به نظر شما اشکال منطقیه؟ مگه مشکل این که روح سرگردان باشه چیه ؟ کدوم منطقی می گه که روح نباید سرگردان باشه؟ اصلا از کجا معلوم چند صد تا دنیا مثل دنیای ما وجود نداشته باشه که روح های داخلش در تعادل باشن : با توجه به سوال مثلا منطقی شما جواب منم کاملا منطقیه ( یا به قول خودتون سوال مضحک خودتون همچین جواب ی هم میخواد!)
3- خوب شاید این که تبدیل به یک ادم شرور هم بشه خودش اموزشه این که شاید روح بعد از مردن بتونه درک کنه که با زور با کشتن با جنایت و این جور چیزا به جایی نمیرسه که خودش میشه یک جور اموزش!
4- این مورد هم در صورت فرض کردن به این که به غیر از زمین جاهایی دیگه ای هم وجود داره قابل حله... البته اصلا دلیلی نداره که همه برسن به کمال شاید یک سری روح ها باقی بمونن که به خاطر تصمیمات اشتباهشون تا ابد تو این چرخه بمونن!
5- این سوالتون هم جوابش خیلی شبیه سوال اوله... و در ضمن شاید روح می خواسته این که قبل از زندگی کردن بمیره رو تجربه کنه یا شاید قبلا نوزادی رو کشته حالا می خواد اینو تجربه کنه که بر می گرده به کارما
6- خوب حالا گیریم که تمام مواردی که گفتین صحیح باشه یعنی هم از یک کهکشان دیگه اند و اون جا هم انسان وجود داشته باشه و مثلا روح سرعتش از نور بیشتره یا این که می تونن تو زمان سفر کنن و سریع جابه جا بشن یا اصلا مدت زمان جابه جایی رو میخوابیدن که چی حالا این تناسخ رو رد می کنه
7- جواب این هم بر می گرده به سوال اول احتمال این که روحی که قبلا منگل بوده هیپنوتیزم بشه این قدرام زیاد نیست... یا خوب شاید اصلا همچین چیزی پیش امده و ثبت شده یا خواهد امد شما نتیجه همه هیپنوتیزم ها رو می دونی که این قدر صریح میای می گی چرا نبوده؟
8- این سوال هم واضحه دیگه خوب اگر تو جسم بمونه نمونه فرقی هم میکنه و باعث رد تناسخ میشه و در ضمن شاید روح خودش قبلا این که بره تو کما رو برنامه ریزی کرده بوده و تقدیر روح به دست خودش بوده همون جور که شما اعتقاد داری که خدا تقدیرش این بوده که طرف بره تو کما که این هم چیزیو رد نمی کنه!
این که روح منظم بوده حالا نیست ربطی به گذشته قبلی نمی تونه داشته باشه چون همه وقتی که به دنیا میان تمام خاطرات قبلیشونو فراموش می کنن و اگر هم ربطی داشته باشه این جور چیزا فقط به گذشته که ربط ندارن به صد ها عامل دیگه هم مثل خونواده- دوست محل زندگی و ... ربط داره! یا حتی ممکنه که خود روح این جوری صلاح میدونسته که بی نظمی رو هم تجربه کنه تا این جوری مسایل دیگری رو هم یاد بگیره و...
10و11- شما اگر نمونشو سراغ دارین بگین
سلام.نقل قول:
با توهین کردن به هیچ جایی نمیرسین. فقط ماهیت حقیقی خودتون رو نشون خواهید داد! ماهیتی که با ماهیت یک طالب علم و دوست دار دانش فرسنگها فاصله داره و به ماهیت قرون وسطایی بیشتر شبیهه.
تو دنیا امثال شما هم زیاد پیدا میشن. شما چه حرفتونو پس بگیرین یا اینکه پس نگیرین ولی بی تفاوت باشین و توهینها رو تکرار نکنین یا مثل الان مدام توهین کنین، به حال اسلام و قرآن فرقی نمیکنه. منتها اینو بدونین که روز به روز در جوامع بشری منفورتر میشین و گسترش معنویت و فرار از تفکرات مادی، در کشورهایی که افتخار سکولار بودن رو داشتند، هر روز بیشتر میشه. (شما هم این وسط مث اون کسانی که از روی عقده های شخصیشون سالی یکبار قرآن میسوزونن)
شما اگه یه دور قرآن رو خونده بودین (که بعید میدونم) حتما به این آیه ها از سوره ی زمر هم میرسیدین:
فَإِذَا مَسَّ الإنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (٤٩)قَدْ قَالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (٥٠)فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ (٥١)أَوَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (٥٢)
ترجمه اش رو هم به عهده ی خودتون میذارم که ادعا کردین که کل قرآن و ترجمه اش رو خوندین. (که مث روز برام روشنه که نخوندین) این آیات مصداق و شرح حال امثال کسانیه که تفکرات شما رو دارند.
شما از بحث کردن با من که ادعا میکنین چیزی از قرآنی که ازش دم میزنم رو نمیدونم، واهمه دارین و سعی در خفه کردن صدای من دارین. به جای جواب دادن هم فقط توهین میکنین (که البته معلومه ناشی از چیه. چون جوابی ندارید) اونوقت چطور با فلاسفه ی حوزه بحث کردین؟ و اونجا از زیر بحث با همچین توهین هایی فرار نکردین؟
فکر کنم هرچی که من بگم بر قلب سنگ شده و نفوذ ناپذیرتون تاثیر نمیذاره و بلافاصله موضع میگیرین. پس بهتره که یه رویداد علمی رو که حدود 30 سال پیش اتفاق افتاده رو براتون نقل کنم که در مورد یک دانشمند فرانسویه:
چطور ممکنه به قول شما تخیلات یک شخص در 1400 سال پیش که در همون ایام زندگیش هم نه به جنازه ی مومیایی فرعون دسترسی داشته که خودش بررسی کالبدشکافی بکنه و نه اینکه ماجرای فرعون در زمان او اتفاق افتاده باشه، به این دقت و صحت، درست از آب در بیاد؟؟نقل قول:
«پروفسور موريس بوکاي» دانشمند و باستان شناس و جراح معروف فرانسوی هم در ابتدا همین تفکرات امثال شما رو نسبت به قرآن داشت، اما وقتی جسد کاملا سالم مانده ی یکی از پادشاهان مصر باستان رو که در سال 1898 کشف شده بود رو در کمال تعجب داشت در سال 1981 (که به درخواست مسلمانان مصری از رئیس جمهور وقت فرانسه آقای فرانسوا میتران برای بررسی جسد مومیایی در آزمایشگاه های این کشور به فرانسه منتقل شده بود) بررسی میکرد، دید که درون ریه ی این جسد، مقدار قابل ملاحظه ای نمک وجود داره که این برای یک فردی که پادشاه بوده، غیرعادیه و نشون میده که چنین شخصی در آب دریا دچار خفه گی شده اونهم در حالیکه چنین جسدی که معلومه از آب بیرون کشیده شده و بعد مومیایی شده، باید دچار فساد و زوال بیشتری نسبت به سایر مومیاییهای باشه ولی برعکس این یکی کاملا سالم تر از بقیه ی مومیاییهای گذشته بود. اما کدام پادشاه مصر باستان دچار غرق شدن در آب شده؟ و وقتی با حالت عادی و معمولی مسلمانان نسبت به این مساله مواجه شد، از اونها علت این امر رو پرسید که چطوریه که شما انگار از قبل این رو میدونستین و براتون تازه گی و تعجب نداره؟ و بعد با این آیات از قرآن آشنا شد:
فالیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک ءایه و ان کثیرا من الناس عن ءایتنا لغفلون (سوره ی یونس آیه ی 92)
موریس بوکای بعد از اینکه متوجه شد، قرآن در 1400 سال پیش، واقعه ای رو که او و تیم جراحان و باستان شناسان وی بعد از روزها و ساعتها کار کارشناسی، تونسته بودند بهش پی ببرند رو به درستی بیان کرده و وعده داده بوده (یعنی خفه شدن فرعون در دریا در ماجرای شکافته شدن آب برای حضرت موسی و قوم بنی اسرائیل که اونها سالم از کف دریا گذشتند و وقتی نوبت به فرعون و لشگریانش رسید آبها روی هم ریخت و اونها غرق شدند) و همچنین پیشبینی قرآن مبنی بر سالم ماندن جنازه ی فرعون برای درس عبرت گرفتن آیندگان، به دین اسلام گروید و کتابی تحت عنوان "قرآن، تورات و انجیل و علم بررسی کتب مقدس در پرتو علوم جدید" رو تالیف کرد.
منبع: نشريه انتظار نوجوان، شماره 59
پ.ن: انتظار ندارم که این نشانه های واضح هم در شما اثر کنه. چون در خود قرآن هم هست که: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا (باز هم ترجمه اش رو به عهده ی خودتون میذارم که ادعا کردین متن و ترجمه ی قرآن رو کامل بلدین و خوندین)
موفق باشین.
91/3/8
سلام.نقل قول:
اگه دوست داشته باشین بازش میکنم ولی بعید میدونم که واقعا دوست داشته باشید. چون شما فقط منتظر توهین کردنید. تاپیک قبلی رو هم که با توهین هاتون به زباله دان فرستادید.
فکر کنم فقط اگه اون کتاب، قرآن کریم باشه این طور حرف زدن و حتی توهینهای بالاتر و زشت تر مجاز باشه تو ادبیات و قوانین شما نسبت به یک کتاب. توهین هاتون رو که یادتون نرفته. :46:نقل قول:
این چه طرز نظر دادنه ، چرا توهین میکنین به کتاب [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ؟! کتاب داستان هم باشه باز اینطور حرف زدن در موردش اصلا خوب نیست ! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
موفق باشین.
91/3/9
1- اون تاپیک به خاطر توهین هاتون حذف شد وگرنه بحث دینی کردن و محترمانه به عقاید پرداختن هیچ منعی در این فروم نداره. ربطی به ناظر بازنشسته و کاربر عادی بودن هم نداره. جرم از خودتون بود. باز هم مث همیشه فرافکنی؟نقل قول:
2- شما لفظ چرت رو فقط کم مونده بود که به کار ببرین تا کلکسیون توهیناتون کامل بشه. البته اطلاق چرت بودن به قرآن در مقایسه با اینکه قرآن رو تخیلات شاعرانه موهوم بنامید تفاوت آنچنانی با هم نمیکنه. البته اون تاپیک دیگه حذف شده و دیوار حاشا هم برای شما بلنده. پس با خیال راحت میتونین توهین هاتون رو از سر بگیرین.
موفق باشین.
91/3/9
1- طبق اون ادعا روح شما در این چند صباح عمرتون درسها و تجربه ها و مهارتهایی کسب میکنه که وقتی مردین، فراموش میکنه اونها رو و مث یک روح صفر کیلومتر دوباره وارد بدن فرد دیگری میشه. پس نمیشه دیگه اسم این رو گذاشت رسیدن به درجه ی بالاتری از آگاهی، چون این آگاهی هایی که کسب شده، با مردن نفر قبلی از بین میره و با روح اون شخص به مقصد جسم نفر بعد کوچ نمیکنه. به همین سادگی. فکر کنم اون چند نفری هم که ظرف مدت این یکسال از ارسال اون پستم، ازش تشکر کردن هم این نکته ی ساده رو متوجه شده بودند. اگه چرت بود، حتما در ظرف این 1 سال و اندی، یه نفر نقل قول میگرفت و جواب میداد.نقل قول:
2- مگه از نظر شما خدایی هم هست؟ سوال دیگه اینکه از کی تا حالا توهین کردن به اشخاص و عقایدشون، اسمش شده بحث دینی؟
موفق باشین.
91/3/10
زدی به خال آقا حمید!نقل قول:
2- مگه از نظر شما خدایی هم هست؟
...
خیلی وقتها کافیه یه لحظه فکرش رو بکنیم اگه قبول داریم خدا خداس پس خیلی طبیعیه که نفهمیم موجودیت روح و خیلی چیزای دیگه چیه
البته کسی نمیگه تحقیق نکنید ولی این موضوعات هم مثل خیلی موضوعات دیگه ممکنه چندصد سال طول بکشه تا موشکافی بشه ( و یا حتی هیچ وقت بشر نتونه بفهمه چی به چیه) ولی اگه خدا رو قبول داشته باشیم ذهنمون کمتر مشوش میشه
سلام.نقل قول:
خود خداوند متعال در قرآن کریم خطاب بع پیامبر اکرم(ص) درباره ی مساله ی روح میفرماید:
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (سوره : الاسراء آیه : 85)
ترجمه: و از تو در باره ى روح مى پرسند، بگو: روح از [عالم بالا و] فرمان خداى من است و شما از علم جز اندكى داده نشده ايد.
اما از طرف دیگه همون خدا در قرآن به ما انسانها و همه ی بشر میگه که علوم مختلف رو به دنبال کشف و موشکافیش باشین هر چند که خیلی سخت باشه:
يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ (سوره : الرحمن آیه : 33)
تزجمه: اى گروه جن و انس! اگر توانستيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد پس بگذريد، [ولى] نتوانيد گذشت، مگر با داشتن قدرت و دانش
موفق باشین.
91/3/12
با سلام
من با بحث یا دین خاصی موافق یا مخالف نیستم .
فقط یه سوال دارم
اگر تناسخ حقیقت داشته باشه . پس باید جمعیت جهان تغییر نکنه .یک روح از بدن خارج می شه و وارد یک بدن دیگه می شه پس رشد جمعیت بی معنی می شه .
میشه تناسخ رو خیلی ساده برام توشیح بدین
بهتره این موارد رو زیاد جدی نگیرین . وجود چیزی به اسم روح مورد سواله و معمولا همچین چیزی رد میشه .
چه برسه به تناسخ و روح نوردی بین بدن های مختلف !
1 - تناسخ نیاز به روح دارد.
2 - روح وجود ندارد.
1&2 >>
- تناسخ وجود ندارد.
سلام به همگی
مذهب شیعه و سنی اصلا اعتقادی به تناسخ ندارند. ولی مذهب اهل حق چرا. تمامی پیروای این مذهب کاملا معتقد به تناسخ هستند و تمام مکان هایی که به عنوان زیارتگاه دارند مثل زنجیره بهم وصلند. یعنی چی؟
یعنی مثلا میری امامزادهشون بعد میری یه امامزاده دیگه توی یه شهر دیگه که شاید فاصلشون از هم 200 کیلومتر باشه میپرسی از خودشون میگن که این همون امامزاده اولیه که مرده و روحش بعد از چندین سال تویه بدین این حلول کرده!
مصریایه باستان هم اعتقاد شدیدی به تناسخ داشتن. مثلا فرعونشون رو دفن میکردن بعد از چند مدت میرفتن سر قبرش میدیدن که از قبر، سوسک و جکو جونور بیرون میزده، میگفتن که روح فرعون در بدن این سوسکه حلول کرده وبعدش سوسکه رو میپرستیدن.
طبق چیزایی که برا خود من توی این چند سال ثابت شده و خودم بهش رسیدم اینه که ریشه تناسخ به شیطان پرستی بر میگرده.
مطلب وجود روح دراصل یک خرافه است و به دلیل بی اطلاعی مردمان قدیم رواج یافته و همچنان بین بعضی ها و ادیان این باور به روح دیده میشه .
مثلا زمانهای بسیار دور در بین مسیحیان هر وقت کسی عطسه میکرده , اطرافیان اون سریع اون رو با واژه های و کلمات مذهبی به اصطلاح تقدیس میکردند، یا روی سینه صلیب رسم میکردند.
چون که معتقد بودن وقتی کسی عطسه میکنه ممکنه روحش به بیرون پرتاب بشه و ارواح خبیثه که در اطراف اون هستن ممکنه به سرعت وارد بدن اون بشن و جایگزین روح الهی در بدن او بشن.
در اصل وجود و باور به روح بخاطر بی اطلاعی مردمان اون دوران نسبت به سیستم بدن و نوع کارکرد اون بوده .
ولی در حال حاضر علم نشون داده که همه حرکات و افکار و رفتار انسان بوسیله رشته های عصبی موجود در بدن و بوسیله سیگنال الکتریکی و مغناطیسی در بدن جابجا میشه و همه این موارد بوسیله مغز انسان صورت میگیره.
هر سلول در بدن داراي عمر خاصّ خود است، و حدّاکثر تا هفت سال؛نقل قول:
يعني بعد از هفت سال، تمام سلولهاي بدن عوض شدهاند حتي سلولهاي مغزي و قلبي و غيره؛ يعني بدن کنوني کلّاً غير از بدن هفت سال پيش است؛
ولي انسان در وجود خودش درک ميکند او همان انسان هفت سال قبل و 10 سال قبل و 20 سال قبل است و هميشه از خود به عنوان «من» ياد ميکند: من مينويسم، من حرف ميزنم، من فکر ميکنم،...
و اين «من» همان «من» است که ده سال قبل هم بود.
اين «من» همان گوهري است که روح ميخوانيمش. و گاهي هم «نفْس» ناميده ميشود.
و چون اين روح با تغيير سلولهاي مادّي، تغيير نکرده پس ميگوييم: روح مجرّد از مادّه است.
روح از مجرّدات است و بعد از مرگ انسان هم باقي ميماند و در عالم برزخ به کالبد ديگري متناسب با کالبد آن جهان، به نام «قالب مثالي» منتقل ميشود و سرانجام خداوند در روز قيامت به بدن خاکي برگردانده خواهد شد، وکان يوماً علي الکافرين عسيرا (آنروز بر کافران روز سختي خواهد بود)
يکي از دلايل تجربي در اثبات روح، دليلي است که از ابتکارات ابن سينا است. اين استدلال را به عينه در فلسفه دکارت فرانسوي نيز مييابيم:
«خويشتن را چنين پندار که تمام اندام، تندرست و خردمند، چشمها بسته و انگشتان گشاده، دستها و پاها باز و دور از بدن و از يکديگر، در هوايي که اندازهي گرمي آن با گرمي تنت برابر، در فضايي آرام و خاموش که نه به چيزي وابستهاي و نه بر چيزي ايستاده، به يکبارگي آفريده شدي، و در آنگاه تنها به بودِ خودت آگاهي و جز آن از همه چيز ناآگاه».
اين، دليل تجربي مرحوم ابن سينا بود که شرح دارد و قابل تعمّق است.
دوست عزیز روند تغییرات سلولی چیزی نیست که به یکباره انجام بگیره . مثلا بعد از هفت سال کل سلول های گذشته از بین برن و سلول های جدید جانشین بشن .
این روند بصورت مکرر و به مرور زمان انجام میشه و تا پایان عمر فرد ادامه داره .
انسان درک میکنه که کی هست چون که چیزی به اسم مغز و حافظه داره . بوسیله همین مغز و حافظه شخص خصوصیات اخلاقی , عادات روزمره , خاطرات و خیلی موارد دیگه که ذخیره شده رو به یاد میاره و شخص مورد نظر بوسیله تفکر و مرور اونا میتونه به یاد بیاره که کی بوده و هست.
مثلا وقتی شخصی ضربه ای به سرش وارد میشه , پزشکان میگن که آسیب مغزی دیده و از به یاد آوردی خاطرات گذشته ناتوان شده و نمیتونه به یاد بیاره که کی بوده.
اگر این قضیه به روح مرتبط بود دیگه نباید با همچین ضربات و آسیب های مغزی شخص دچار فراموشی بشه . چون که به گفته شما روحه که خصوصیات فردی رو یادآوری میکنه.
ولی داریم می بینیم که همچین چیزی نیست و همه موارد بوسیله مغز پردازش و یادآوری میشه .
نقل قول:
درود هادی جان.
تنها خواستم یادآور شم که همه ی سلولهای تن ما جایگزین نمیشوند. برای نمونه ما سلولهایی داریم که گاهـا دقیقه به دقیقه جایــــگـزین میشوند،
شماری از دیگر سلولها هم هرگز جایگزین نمیشوند. یا بهتر است بگویم شما نیاز دارین که انها را تا پایان زندگی خودتون نگهداری کنید.
برای نمونه سلولهای مغزی ازین دسته هستند ، اگرچه بخشی از سلولهای مغزی هم جایگزین میشوند ولی بیشتر سلولهایــــی که مغـز شمــا را
برای ادامه ی کوششهای شما به جنبش در می آورند تا دم های واپسین همراه شما خواهد بود. همین خود برهانیست بــــرای سخــت درمـــانی
بیماری هایی همانند پارکینسون و آلزایمر. چون هنگامی که سلولها وابسته به این بیماری ها آسیب ببینند ، دیگر جایگزین نمیشوند.
نمونه ی دیگر سلولهای ماهیچه ای میباشد ، برای نمونه قلب ، با هر آفند( حمله ) قلبی سامانه ی گردش خون ما دربخشهای گستــــرده ای از قلب
دچار لغزش میشود ، در این هنگام شما شماری از سلولهای ماهیچه ای وابسته به آن بخش را از دست میدهید، شوربختانه این سلولـها نیز جایگزین
نمیشوند. در برابر بافتهای رشته ای و بافتهای اسکار جایگزین آن سلولهای از دست رفته میشود. پس شما بافتهای ماهیچه ای تن خـــود را از دست
داده اید ، و این بدان معناست که قلب دیگر نمیتواند مانند گذشته کار راندن خون را انجام دهد.
روی هم رفته سه دسته از سلولهای ما هیچگاه جایگزین نمیشوند :
- نرونهای قشر مخی
- سلوهای ماهیچه ای قلب
- سلولهای بخش درونی عدسی چشم ( زجاجیه )
انگار برای نخستین بار ابن سینا دچار لغزش شده است. ;)
سلام. بله البته هر دانشمندي ممکنه خطا و اشتباه کنه. فقط يک نفر هست که از خبط و خطا مصون و معصوم است آن هم آفريدگار است بعلاوه کسي که آفريدگار، او را معصوم نموده.
منتها چون نميخواهم وارد بحث ديني بشوم به همين خاطر ناچاريم از راه استدلالهاي منطقي و کمک از دانشمندان پيش بريم.
ولي تجربه و استدلالي که مرحوم ابن سينا فرموده هر کسي در وجود خودش ميتواند بيابد،
آن فضايي که ابن سينا فرض کرد، در آن فضا ما حتي از مغز خود هم غافليم و وجودش را احساس نميکنيم! پس ما غير از مغزمان هستيم.
استدلالي ديگر بر وجود روح و مجرّد بودن آن از مادّه:
سؤال: آيا علم و دانش، «هست» است يا «نيست» است؟ به عبارت ديگر آيا «بود» است و يا «نبود» است؟
مسلّماً علم اگر «نيست» و «نبود» باشد چگونه مايه شرف انسان ميگردد. پس علم، موجود است،
حال سؤال ديگر: علم چگونه موجودي است و ظرف تحقّق و ثبوت آن چيست؟ يعني در کدام عضو بدن قرار دارد؟
ظرف دانش، يقيناً بايد غير از جنس ظرف غذا باشد چون شخص دانشپژوه هرچه بيشتر دانش تحصيل ميکند به دانستن دانشهاي سختتر و سنگينتر و بالاتر گرايش بيشتر پيدا ميکند و از فهميدن آن لذت بهتر ميبرد و شوق و ذوقش به دانش بيشتر ميشود!
و عشق و علاقهاش هم به دانشمندان بيشتر ميشود.
در حاليکه با خوردن غذا سير ميشود و گنجايشش محدود است.
پس ظرف اين دو تا باهم فرق دارد.
ظرف علم هرچه علم در آن قرار گيرد گنجايشش بيشتر ميگردد و براي تحصيل علوم بالاتر، آمادهتر ميشود!
نکته مهم ديگه اينکه: يک سلسله از علوم ما حدّ و اندازه و اين پهلو و آن پهلو نداره و قابل تجزيه و تقسيم نيست،
مثلا در نظر بگيريد که معني و مفهوم عشق و محبّت و نور مطلق و معاني کلّي ديگه را ادراک کردهايم.
اگر درختي را تصور کنيم ميتوانيم برايش شاخ و برگ و ريشه تصور کنيم ولي اين تجزيه و تقسيم را درباره مفهوم محبت نميتوانيم إعمال کنيم بگوييم: من محبتي ادراک کردهام به طول فلان و عرض و عمق و وزن فلان مقدار.
پس معاني کلّي که ادراک ميکنيم از سنخ موجوداتي که به حدّ و انداز ه درآيند نيستند. و در نتيجه ظرفشان هم غير از ظرف آنهاست.
از طرف ديگر باز ميبينيم که بدن با چاق و لاغر شدن، وزنش هم زياد و کم ميشود امّا انساني که علم ميآموزد با فراگرفتن علم، وزنش تغيير نميکند.
ممکن است بگوييد: ظرفِ علم، عضوي از اعضاي دروني و بخصوص دستگاه مغز بوده باشد و سلولهاي مغزي علم را ظبط ميکنند،
در جواب اين شبهه ميگوييم: هر عضوي از اعضاي بدن خواه قلب و خواه مغز و خواه عضوهاي ديگر هريک حجم معيّن و وزن مشخّص دارند و هريک از آنها هرچه را پذيرفتند در همان حدّ و حجمشان خواهد بود،
در حالي که گفتيم يک سلسله از معلومات ما معاني و حقايق بسيط و غيرقابل تجزيهاند و از قيد حدّ و حجم مبرّايند.
مغزي که داراي ابعاد و وزن محدود است نميتواند ظرفي براي حقايق بسيط گردد و از طرفي هم با فراگرفتن دانش، وسعت وجودي پيدا کند.
نکته ديگر اينکه: هيچ دستگاه و صنعتي اصلا قابليت آنرا ندارد که علم را ظبط کند و عالِم بوده باشد چون خطّ و نقش و کتاب و ضبط صوت و حرف، علم نيست؛
علم در هيچ دفتر و کتابي نيست؛ در دفترها فقط نقش و کتابتِ منقوش و مکتوب است نه علم،
کتاب و دفتر و استاد و بحث و فحص و اعضا و جوارح همگي وسيلهاي براي تحصيل علمند، و عالِم فقط آن کسي است که دانا به اين علوم است.
فعلا خسته شدم فرصتم هم تمام شد بقيه بماند براي بعد.
موفق باشيد.
نقل قول:نقل قول:
مغزي که داراي ابعاد و وزن محدود است نميتواند ظرفي براي حقايق بسيط گردد و از طرفي هم با فراگرفتن دانش، وسعت وجودي پيدا کند.
درود برآقا هادی گرامی.
در بخشهایی که رنگ آن را نارنجی کردم ، گزاره ها شامل "مغلطه ی قیاس مع الفارق" هستند.
بدیهیست که گنجایش شکم ما با گنجایش درج حافظه تفاوت دارد و این دو سزاوار سنجش با یکدیگر نیستند.
تا جایی که یکاهای این دو نیز با هم تفاوت دارند:
گنجایش شکم : میان 2 لیتر تا بیشینه ی 4 لیتر
گنجایش حافظه ی ذهن : کمی پیچیده است، سامانه ی ذهن ما دربر گیرنده ی چیزی نزدیک به 200 بیلیون نرون هستش ( شاید بیشتر کسی نمیداند)
هر کدام از نرون ها با 1000 تا 100000 نرون دیگر به وسیله ی صد تریلیون ( 14^10) تا ده کوادریلیون ( 16^10) پیوند سیناپسی بر هم کنش دارند.
بسته به داده های بالا ، برخی داشمندان اندازه ی حافظه ی ذهن را چیزی در حدود 2.5 پتابایت و برخی دیگر آن را حدود 30 اگزابایت برآورد کرده اند.
این داده ها به ما میگوید همسنجی گنجایش ذهن با واژه ی نامحدود تا چه حد میتواند درست باشد. میدانیم که حتی بزرگترین فیلسفان و دانشمندان
هم نتوانسته اند چیزی بیش از 10 درصد این گنجایش شگرف را استفاده نمایند.
نقل قول:
نکته مهم ديگه اينکه: يک سلسله از علوم ما حدّ و اندازه و اين پهلو و آن پهلو نداره و قابل تجزيه و تقسيم نيست،
مثلا در نظر بگيريد که معني و مفهوم عشق و محبّت و نور مطلق و معاني کلّي ديگه را ادراک کردهايم.
اگر درختي را تصور کنيم ميتوانيم برايش شاخ و برگ و ريشه تصور کنيم ولي اين تجزيه و تقسيم را درباره مفهوم محبت نميتوانيم إعمال کنيم بگوييم: من محبتي ادراک کردهام به طول فلان و عرض و عمق و وزن فلان مقدار.
پس معاني کلّي که ادراک ميکنيم از سنخ موجوداتي که به حدّ و انداز ه درآيند نيستند. و در نتيجه ظرفشان هم غير از ظرف آنهاست.
از طرف ديگر باز ميبينيم که بدن با چاق و لاغر شدن، وزنش هم زياد و کم ميشود امّا انساني که علم ميآموزد با فراگرفتن علم، وزنش تغيير نميکند.
ممکن است بگوييد: ظرفِ علم، عضوي از اعضاي دروني و بخصوص دستگاه مغز بوده باشد و سلولهاي مغزي علم را ظبط ميکنند،
در جواب اين شبهه ميگوييم: هر عضوي از اعضاي بدن خواه قلب و خواه مغز و خواه عضوهاي ديگر هريک حجم معيّن و وزن مشخّص دارند و هريک از آنها هرچه را پذيرفتند در همان حدّ و حجمشان خواهد بود،
محبت هم چیزی عرفانی نیست ، و بخشی از ذهن انسان است به دنبال آن ذهن بخشی از جسم انسان است. و فرنود آن آشکار است.
برای نمونه محبت ، به سبب هورمون اندورفین پدید می آید. هورمون اندورفین پیامهای عصبی را در میان نرونها و سلولهای میزبان جابجا میکنند و گاهی آنهارا بر می انگیزند
و گاهی آنها را مهار میکنند و از کنش ان میکاهند.
بنابراین اگر خیال کنیم محبت بخشی جدا از جسم انسان و از آن روح میباشد ، سراسر درگیر لغزش هستیم. نمونه ای دیگر میاورم :
کسی که الکل یا هروئین یا ماری جوانا استفاده میکند ، چطور است که دچار ازدیاد یا کاهش محبت میشود ؟
پاسخ عرفانی نیست و سراسر علمی است. بر آنچه گفته شد ، الکل و دیگر دخانیات سبب میشوند تا در سامانه ی فرستیدن پیام های عصبی دچار نابسامانی شویم.
الکل سبب میشود تا گاهن اندورفین بیشتری ( از اندازه ی پسندیده ) درون بخش سیناپسی ما رها شود. و طبیعتن سبب برانگیختن شور و حال ما میشود.
آشکار است که اگر محبت روحانی بود ، به سبب الکل و دیگر دخانیات تشدید نمیشد
نقل قول:
نکته ديگر اينکه: هيچ دستگاه و صنعتي اصلا قابليت آنرا ندارد که علم را ظبط کند و عالِم بوده باشد چون خطّ و نقش و کتاب و ضبط صوت و حرف، علم نيست؛
علم در هيچ دفتر و کتابي نيست؛ در دفترها فقط نقش و کتابتِ منقوش و مکتوب است نه علم،
کتاب و دفتر و استاد و بحث و فحص و اعضا و جوارح همگي وسيلهاي براي تحصيل علمند، و عالِم فقط آن کسي است که دانا به اين علوم است.
بستگی به فرنایش ما از واژه "علم" دارد، ما "علم" را چه مینامیم ؟
از پیش روشنگری نمایم : واژه ی "علم" هم در نقش نام است و هم در نقش فعل.
علم : دانستن. دانش
عالم : دانا بر دانشها
معلوم : دانسته شده.
جهل : ندانستن. نادانی.
جاهل : نادان بر دانشها
مجهول : نادانسته.
" علم بر عالم معلوم است. "
" علم بر جاهل مجهول است. "
به گفته ی دیگر "علم" در دیدگاه یک فعل یعنی "چیرگی بر دانش"
و همچنین "علم" در دیدگاه یک نام یعنی "دانش"
دانش را بدست می آوریم در ذهن می نهیم ، زین پس به سبب اینکه ما دانش داریم "عالم" هستیم.
و میدانیم که دانش در جایی جز ذهن و نرونها ، اندوخته نمیشود.
ما به " دانستن دانش " و همچنین " دانش " ، علم میگوییم ، ما تنها دانش های اندوخته شده در ذهن را علم می نامیم، که آن هم
چیزی از برهان اینکه مکان اصلی دانش و علم که ذهن ماست ، نمی کاهد.
شاید گوییم چون علم (فعل) خود در ذهن اندوخته نمیشود بخشی از جسم نیست و از آن روح است ، خیر..
با این اندیشه ما دچار "مغلطه ی استنتاج حق از باطل" شده ایم ، بگوییم " علم بخشی از جسم نیست => پس بدون شک بخشی از روح است "
خیر.. همانطور که گفته شد علم تنها یک تعریف است و پیوندی با روح ندارد. مانند اینکه بگوییم " ورزش پیوندی با جسم ما ندارد => پس حتما از آن روح است "
در زمانیکه میدانیم ورزش یک تعریف است. " ما ( جسم ما) بدست ورزش ، ورزیده میشویم " ، " ما ( جسم ما ) بدست دانش (علم) ، عالم میشویم "
سلام امين جان خيلي ممنون از توجهتان
از ميان جملات شما : اينکه گفتيد مقياس اين دو باهم فرق دارد، خب بحث که سر اين نبود، و ضمناً آن محدوديتي که براي علم گفتيد ما آن داده ها را قبول نداريم به خاطر اينکه صرف ادّعا است.
بدون شک روح انسان هيچ محدوديتي در فراگيري علم ندارد. کدام تجربه و آزمايش نشان داده که با آموختن دانش بيشتر، فضاي بيشتري در مغز اشغال ميشود؟!
شما اين همه دلايل منطقي ساده را قبول نميکنيد حالا ما اين ارقام ادّعايي را چطور قبول کنيم؟
راستي شما اين همه احضار ارواحي که در دنيا صورت ميگيرد چطور توجيه ميکنيد؟
اکنون وجود روح حتي در بين منکرين خدا هم امر مسلّمي است.
اون دوستمون گفتند که خرافه هاي قديم است! در حالي که اين مردم باستان بودند که به روح اعتقاد نداشتند ميومدند موميايي ميکردند!
چطور شد ابن سينايي که به چشم يک پيامبر به او مينگريستند و حتي به او پيشنهاد شد که ادّعاي نبوّت کند همه قبول ميکنند، او شد خرافه پرست و باطل؟! ما شديم حقيقت پرست و حق؟!
او که کتابهايش را سالها در دانشگاههاي خارج تدريس ميکردند و حالا هم هنوز مطرح است.
البته ابن سينا يک مثال هست، دانشمندان ديگر هم هستند.
حالا بگذريم از آن همه آيات متعدّد قرآن مجيد که صراحتاً روح را اثبات کرده است، نه با تأويل و توجيه.
يک بار هست که آيه اي متشابه باشد و دلالتش صريح و نص نباشد، يکي هم آيه اي که محکم است و ترديدي در دلالتش نيست ميفرمايد: خداوند، انسانها را هنگام مرگ قبض ميکند. وآيات ديگر.
بگذريم.
مطلب ديگر: اينکه گفتيد الکل و ديگر دخانيات بر محبت تأثير ميگذارند پس محبت، روحاني نيست؛
منظورتان اين است که: الکل و دخانيات از سنخ ماده هستند لذا فقط بر مادّه تأثير ميگذارند، در نتيجه، محبت هم يک امري مادّي است؛
در حالي که ما صحبتي از تأثير نکرديم، بلکه صبحت از تجزيه پذيري بود که شما اصلا اين نکته را ناديده گرفتيد.
علاوه بر اينکه: کسي منکر اين نيست که فعل و انفعالات جسم، تأثير مستقيمي بر روح دارند، چرا که اين دو يعني روح و جسم، ارتباط بسيار تنگاتنگي باهم دارند،
اين ارتباط همانند ارتباط و علاقه بين عاشق و معشوق و حتي بيشتر از آن است!
هر دوي اينها بر همديگر تأثير دارند،
مثال براي تأثير روح بر بدن: وقتي روح خشمگين ميشود يا عاشق ميشود کارهايي ميتواند انجام دهد که در حالت عادي اصلا غير ممکن و خارج از توان بود!
مثال براي تأثير جسم بر بدن هم که خود شما اشاره کرديد، و يک مثال ديگر اينکه وقتي بدن دچار عارضه و ناراحتي جسمي ميشود روح نيز متأثر ميشود، گاهي افسرده ميشود، گاهي عذاب ميکشد،
عذاب قبر که معروف است اين به خاطر همين ارتباط و عشق و علاقه روح نسبت به بدن است که وقتي بدن در قبر معذّب شود روح نيز معذّب ميشود چون يک عمر با آن زندگي کرده و علاقه شديدي به آن دارد،
اينکه ميرويم به سر قبر مردگان، به خاطر اين است که روح توجه شديدي به بدنش دارد و به قبر خود نيز توجه و علاقه دارد.
خب اين از اشکال تأثير الکل و دخانيات که گفتيد.
مطلب ديگر اينکه: ما اصلا قياس نکرده بوديم که مع الفارق هم باشد. ما فقط گفتيم که ظرف علم با ظرف غذاي مادّي فرق دارد، و شما هم اين را حتي تأييد کرديد که مقياسش هم متفاوت است! خب چه تفاهمي :دي
بلکه قياس مع الفارق را شما فرموديد و علم را قياس بر ورزش کرديد! گفتيد همانگونه که جسم ما با ورزش کردن ورزيده ميشود، همانطور هم جسم ما با علم آموختن، دانا ميشود!
در پست قبل که عرض کردم: علم، وجودش غير مادّي است، باز کمي توضيح داده ميشود البته به زبان کاملاً ساده:
برهان ما اين بود که: مادّه داري احکام و قوانين خاصّ خودش است از قبيل: قبول اشارهي حسّي يعني ميتوانيم با دست بهش اشاره کنيم که فلان جا است، در حالي که علم و مطلب علمي اينطور نيست.
و نيز از قبيل: تجزيه و تقسيم پذيري و تغيّر و تبدّل و زمان و مکان و وزن و ابعاد و مقادير ووو که اينها همه از خواصّ وجودات مادّي است که علم و صورت علمي، هيچکدام از اينها را ندارد (دقت کنيد)
مثلا براي يک تکه سنگ: ميتوانيم بهش اشاره کنيم که اين تکه سنگ جايي را اشغال کرده و ابعادي دارد و فضايي را گرفته
و موقعيّتش نسبت به اجسام ديگر مقابل آنهاست يا زيرشان يا بالايشان يا بغلشان،
و نيز ميتوانيم بگوييم که در زمان به سر ميبرد و زمان بر او ميگذرد و خلاصه «زماني» است،
و ميشه که اون رو نصفش کنيم و يا سه قسمت يا به چهار قسمت تقسيم کنيم و به اجزاي ديگر تجزيه کنيم.
حالا بياييم به سراغ يک صورت علمي يعني مطلب علمي، يک مثال خيلي ساده: «مجموع زواياي مثلث 180 درجه است»،
اين صورت علمي، يه مطلب کلّي و حقيقت بسيط است. اگر مثل آن تکه سنگ و ساير اجسام مادّي که تکه سنگ فقط يک نمونه بود، اگر مثل اينها باشد بايد قابل تقسيم و تجزيه باشد،
و نيز بايد ساير احکام مادّه هم بر آن صادق باشد ولي انقسام و تجزيهي آن مفهوم نداره، تغيّر و تبدّل آن معني نداره،
آيا درسته بگيم: نصفش اينقدره و يک سوّمش اون قدره؟
آيا درباره آن ميتوان گفت: در فلان مکان يا در فلان زمان است؟ طول عرضش فلان مفدار است؟ مثلا چند بايت است؟!
اجازه بدهيد من ديگر جلوتر نميروم جواب همين سؤال آخر را از شما درخواست ميکنم امين آقا جانم شما بر طبق همان مقياسي که فرموديد و ما تسليمش شديمبفرماييد:
اين مطلب علمي: «مجموع زواياي مثلّث 180 درجه است» چند بايت است؟؟
در پايان فقط اين نکته را ميگويم: ما اگر واقعاً در پي حقيقت هستيم بايد بدانيم که حقيقت را فقط خداي سبحان ميتواند بفرمايد،
ابن سينا و ديگران و هر کس ديگر ممکن است اشتباه کنند و حتي چيزي را که يقين ميدانند ممکن است در حقيقت يک جهل مرکّب باشد و ديگر هيچ،
ولي اين خداوند است که حقيقت محض را او ميتواند بگويد که فرمود: «والله يقول الحقّ و هو يهدي السبيل» (و خداوند حق را ميگويد و او راه راست را نشان ميدهد) (احزاب: 4)
امّا اگر هدف چيز ديگري است، اگر ميخواهيم از حقيقت فرار کنيم به خاطر تلخي آن يا به خاطر اينکه قبول حقيقت برايمان ممکن است سنگين تمام شود، اين يه چيز ديگه است.
موفق باشيد.
درود.
هادی جان تمام چیزهایی که فرمودین ارتباطی به علم ندارد و گفتمان بر اساس دین است به همین خاطر تمامی این نوشته ی شما مغالطه ی توسل به مرجعیت است.
و از آنجا که اینجا یک تاپیک دینی نیست ، آیا میتونید به صورت علمی طبق قوانین فیزیک وجود روح رو ثابت کنید ؟
پ.ن:
همیشه وظیفه ی اثبات یک امر تازه، بر دوش بنیان گذار آن است نه اینکه مخالفانش عدم صحت آن را ثابت کنند. چرا من روح را باور ندارم؟ نه نه نه، صبر کن. چرا تو روح را باور داری؟ قطعا زحمت اثبات باید بر دوش شخص معتقد باشد. تو این قضیه را آغاز کردی. اگر من به سراغ تو می آمدم و می پرسیدم "چرا باور نداری که من می توانم پرواز کنم؟" تو می گفتی "چرا باید باور کنم؟" و من جواب می دادم "فقط باید ایمان داشته باشی". و اگر پس از ان می گفتم "ثابت کن که من نمی توانم پرواز کنم، ثابت کن... دیدی نمی توانی ثابت کنی؟" تو احتمالا یا می رفتی پی کارت، یا مامور حراست را خبر می کردی، و یا مرا از پنجره به بیرون پرت می کردی و فریاد می زدی "حالا اگر راست می گویی پرواز کن احمق"
پ.ن2: اگر نتوانید وجود روح را طبق قوانین علمی ثابت کنید و فقط پایبند دین باشید ، باز هم درگیر مغالطه ی توسل به مرجعیت هستید.
من یک سؤال پرسیدم و جواب میخوام: شما ادّعا کردید که یکای اندازه گیری مطالب علمی، بایت است،
الآن شما به هر مرجعی متوسل میشوید بشوید فقط بفرمایید که این مطلب علمی که اثبات شده: «مجموع زوایای مثلث، برابر است با 180 درجه» این چند بایت است؟ چند بایت را در ذهن اشغال میکند؟
یعنی حجمش در ذهنتان دقیقا چند بایته؟
در ضمن، اگه کسی در مقام استدلال، مغالطهای بکنه باید بگید که دقیقا در کدام قسمت از استدلالش مغالطه کرده؛
این جوری نمیشه که هر دلیلی که با مذاق ما سازگار نباشه یک برچسبی بزنید به نام «مغالطه»!
اصلا شما معنای «مغالطه» را میدونید چیه؟
پ ن :پ ن : اصل این است که شما عقل ندارید و بار اثباتش هم بر عهدهی آن کسی است که ادعا میکند که شما عقل دارید،نقل قول:
بنابراین شما هستید که باید اثبات کنید که عقل دارید و با هر قانون فیزیکی که ثابت کنید عقل دارید ما هم دقیقا با همان قانون ثابت میکنیم که روح داریم.
فعلا تا جواب اون سؤال را ندید من حرفی ندارم و وارد استدلالات بعدی و قوانین فیزیکی نخواهم شد.
دوستان این تاپیک در انجمن انسانی دوباره فعالیت خودش رو آعاز می کنه. به تاپیک نظر سنجی اضافه شد .
لطفا در این تاپیک بحث های خارج از چهارچوب [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نداشته باشین دلایل رو به صورت موجه و منطقی و خارج از مباحث اعتقادی و مذهبی بیان کنید..
ممنون
من متاسفانه یا خوشبخاته در هیچ موردی نظر مطلق ندارم نه چیزی رو رد میکنم و نه قبول میکنم بخصوص در این مسائل که هیچ مدرک واقعا معتبری ارائه نشده
در کل این مبحث همونطور که قبلا دوستان اشاره کردن یه مشکل اساسی داره و اون اینه که اول باید وجود روح اثبات بشه و بعد سراغ که روش فعالیت این روح رفت
چون درصد خیلی خیلی پایینی احتمال برای وجود روح قائل هستم پس به همون اندازه میتونم تناسخ رو باور داشته باشم
ولی با توجه به چیزهایی که تا حالا برداشت کردم من فلسفه تناسخ رو بیشتر از فلسفه وجود بهشت و جهنم میتونم بپذیرم
یعنی برهانهایی که معتقدین به تناسخ دارند عقلانیتر از برهانهای معتقدین به وجود برزخ و بهشت و جهنم هست
البته همونطورکه بین ادیان مختلف اسمانی اختلاف زیادی هست بین باورهای ادیانی که به تناسخ اعتقاد دارن هم اختلافات خیلی زیادی وجود داره
من در این باره چندین بار با دوستان صحبت هایی داشتم و واقعا هیچ دلیل قانع کننده ای نشنیدم و از اونجایی که وظیفه اثبات یک ادعا همیشه با شخص مدعی است (جلوگیری از پیدایش [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )، تا زمانی که این دوستان مدعی نتونند دلیل قانع کننده ای برای این ادعاها بیارند من نیازی نمی بینم این قضیه رو بیشتر از چیزی مثل یک افسانه یا داستان قلمداد کنم.
اما اگه به اصل صحبت ها و ادعاهای کلی مفهوم تناسخ دقت کنیم تناقض ها و اشکال های استدلالی زیادی وجود داره:
* دوستانی که مدعی هستند هیچ وقت توضیح ندادند از کجا این قضیه رو می دونند!
* در اینجا از چیزی به اسم روح صحبت میشه که همونطور که قبلا هم در تاپیک توضیح داده شد، نه تعریف شده، نه کوچکترین دلیل یا مدرکی برای تایید وجودش هست و بطور همزمان دوستانی که ادعا دارند می دونند روح وجود داره، ادعا می کنند هیچ راهی برای تایید این ادعاشون وجود نداره (خودشون از کجا فهمیدند ما نمی دونیم).
* عدم تطابق این قضیه با تکامل چگونه توضیح داده میشه؟
* چرا تناسخ؟ چه نیازی در دنیا هست که با فرض کردن تناسخ بهش پاسخ داده میشه؟
--
ریشه باورهای نتاسخ به دوران عصر آهن برمی گرده و به نظر من توضیحی بوده برای کم کردن ترس افراد از مرگ چون انسان همیشه دنبال راهی برای غلبه بر بزرگ ترین ترس ممکن یعنی ترس از مرگ خودش بوده و تناسخ پاسخی نسبتا "اوکــی" به این قضیه میده. در هند هم سمساره که یکی از پایه های تناسخ هست پایه های استدلالی بسیار سست و بی اساسی داره.
جالب اینجا است که نه تنها ادعا میکنند روح وجود دارد ، بلکه برای آن وزن 21 گرمی هم در نظر گرفته اند که همین وزن جدیدن شده status فیسبـوک و جملات قصارشون.نقل قول:
* در اینجا از چیزی به اسم روح صحبت میشه که همونطور که قبلا هم در تاپیک توضیح داده شد، نه تعریف شده، نه کوچکترین دلیل یا مدرکی برای تایید وجودش هست و بطور همزمان دوستانی که ادعا دارند می دونند روح وجود داره، ادعا می کنند هیچ راهی برای تایید این ادعاشون وجود نداره (خودشون از کجا فهمیدند ما نمی دونیم).
حالا این ایده که زمان مرگ انسان 21 گرم از دست میدهد و این میزان وزن متعلق به روح انسان است از کجا می آید، در نوع خود مهیج است.
دکتری به نام دانکن مک دگل [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ) که یک فیزیکدان بوده و کنجکاو میشه که وزن از دست رفته ی جسم انسان را در زمان مرگ و جدایی روح از جسم بدست بیاورد.. ایشان این تست را روی 6 انسان آزمایش میکنه.. این دکتر مث یه کرکس بالای سر بیمارها مینشسته تا زمان مرگشان را شاهد باشه و تمام تخت بیمار را روی یک ترازوی حساس به مقیاس های گرمی قرار میداده..
بنده بعید میدونم هیچ ایرانی ای که از این نظریه پشتیبانی میکنه حتی جریان دقیق این قضیه را بداند.. ایرانی ها خیال میکنند که دقیقن هر انسان 21 گرم از دست میدهد و این 21 گرم وزن روح است. اما باید بگویم که بنابر آزمایشات این فیزیک دان ، این 21 گرم میانگین وزن از دست رفته ی 6 بیمار میباشد و هیچگاه یکسان و یکنواخت نبوده است..
ایشان همین آزمایشات رو روی حیوانات هم انجام میدهد مث موشها ، گوسفند ها ، سگ ها.. طبق نتیجه ی ایشان گوسفند ها زمان مرگ مقداری به وزنشان افزوده میشود که البته بعد از مدتی این وزن افزوده شده، مجددن کم میشود .. این فیزیکدان این را اینطور توجیه میکند که زمان مرگ یک دروازه برای خروج روح ایجاد میشود که توسط آن روح به آسمانها هدایت میشود! ( منظور این است که وزن اضافه شده وزن دروازه میباشد و هنگامی که روح را به بیرون از جسم گوسفند میراند ، وزن مجددن کم میگردد )
آزمایش ایشان بر روی 15 سگ و نتیجه ی دکتر مک دگل حاکی از آن بود که هیچ تغییری در وزن این حیوان در هنگام مرگ رخ نمیدهد. که از نظر ایشان این خود حاکی از آن است که سگها روح ندارند!
اما نکته ای که گفتن آن خالی از لطف نیست این است که این دکتر ادعا میکند که قادر نبوده سگی را پیدا کند که بر مرگ طبیعی جان خود را از دست بدهد ؛ که از دیدگاه نویسنده این خود تصریحی میتواند باشد مبنی بر اینکه ایشان در حقیقت ناچار بوده به سگها سم بخوراند تا بتواند آزمایشات خود را شدنی نماید.
و در آخر باید عرض نمایم که از آن زمان ( پیرامون سال 1907 ) تاکنون هیچگاه این آزمایشات توسط شخص یا مکان دیگری انجام نشده تا بتواند همان نتایج را بدست آورد.. و بالاخره از آن زمان تاکنون این شایعه با سرعت زیادی درون جهان سوم گسترده شد. ( بلاخص پس از اکران فیلمی چون [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
نمیدونم چرا ولی حس میکنم این موضوع داره با یه پروپاگاندای خاص توی کل جهان رواج پیدا میکنه.
جالبی این موضوع اینه که نه یکتاپرستی و نه آتئیسم قبولش ندارن.
من این کتابی که دوستمون گفتن رو به زودی میگیرم ببینم چیه.
فکر نمیکنم این موضوع ربطی به یکتاپرستی و اتئیسم داشته باشهنقل قول:
اولا اتئیسم که مشخصه که مسائل ماوارایی و فراطبیعی رو بهیچ وجه قبول نداره حتی وجود موجودی به اسم خدا
ولی یکتاپرستی معنی داشتن خدای واحد و نه خدایان چندگانه
که هم در بین ادیان یکتاپرست این اعتقاد وجود داره هم بین ادیان معتقاد به خدایان چندگانه
البته باید این مسئله در نظر داشت که نوع اعتقاد به این موضوع در بین ادیان مختفل خیلی خیلی فرق داره و بهیچ وجه همشون مثل هم نیستین
مثلا بعضیها اعتقاد دارن روح همیشه در حال گردش بین جسمها هست تا ابد
بعضی اعتقاد دارن روح تا وقتی بین جسمها سفر میکنه به به اندازه کافی کار درست انجام بده بعد به بهشت میره
بعضی معقتد تعداد خاصی گردش داره مثلا فقط 3بار
بعضی حتی معتقدن که در جمس حیوانت هم حلول میکنن
و ....