يعني منظور شما اينكه اگه كسي فراموشي بگيره روحش حوادث واحساسات را يه ياد داره اما ابزار نمود اونو از دست داده؟نقل قول:
Printable View
يعني منظور شما اينكه اگه كسي فراموشي بگيره روحش حوادث واحساسات را يه ياد داره اما ابزار نمود اونو از دست داده؟نقل قول:
بله ; ) معمولا "ذکر" رو از افعال روح میدونند ومن هم همین طور فکرمیکنمنقل قول:
شايد اين طور باشه ولي بايد اثباتش كنيد پس ميشه بيشتر توضيح بدين؟نقل قول:
باتوجه به اینکه شما قبول دارید p:سیر درعالم خواب ربطی به عالم مادیات نداره و چون q:در رویا فرد چیزهایی رو به یاد داره پس r:منشا حافظه روح هستنقل قول:
نقل قول:
دوست عزیز
فلسفه یعنی شک کردن
اگر قرار باشد همه چیز را طرف مقابل را تایید کنید فلسفه نمیشود
چون احمق هم می تواند همه چیز را تایید کند
اگر بخواهید هر چیزی را رد کنید باز هم فلسفه نیست
چون انسان احمق هم می تواند هر چیزی را رد کند
حال اگر من بگویم به خدا اعتقاد ندارم از نظر فلسفی چیزی را رد کرده ام و اگر بگویم خدا را قبول دارم باز هم تایید کردم که هر دوی این ها ارزشی ندارند .
برای شروع بحث در رابطه با فلسفه بهتر است پرسش هایی را مطرح کنید . پاسخ دادن در فلسفه ارزش چندانی ندارد
همیشه پرسش است که در فلسفه مهم است . بهتر است برای شرع یک بحث فلسفی پرسش هایی مطرح کنید و هر کس هر چقدر می داند و فکر می کند پاسخ دهد
قضاوت را به عهده خواننده بگذارید . حتی بسیاری از پرسش ها را پاسخ هم ندهید اشکالی ندارد
خود پرسش مهمترین قسمت فلسفه است . :46:
اگه اين طور باشه كه روح منشا حافظه واحساس هستش پس انسان چه نيازي به جسم مادي دارد؟ اگر جوابتون اينكه جسم صرفا راهي است براي نمود احساسات وتعقلي كه در روح وجود دارد دليل خوبي نيست چون خداوند ميتونست طوري مارو بيافريند كه از طريق روح احساسات وتفكرمان را نشان دهيم وبه جسم نيازي نداشته باشيم.نقل قول:
این ممکن نیست، مثلا من در برزخ هم جسم دارم(از جنس همون عالم) وهمینطور در جهنم یا بهشت (باز هم از جنس همون عالم) و جسم دنیوی انسان هم طبق فرموده خداوند متعال از خاک(همین عالم) هستنقل قول:
درواقع درهر عالمی برای تصرف دراون روح نیاز به جسمی از جنس همون عالم داره
من تا حدودي راجع به اينكه روح منشا احساس و تعقله قانع شدم ولي سوالاي ديگه اي داشتم راجع به همين احساس، راجع به اينكه شما جسم رو فقط وسيله اي براي تصرف روح در اين عالم ميدونيد و من اونو قبول ندارم اما گفتم شايد اين سوالا مربوط به زماني باشه كه همه دوستان قبول كنند كه روح منشا احساسه در هر صورت من منتظر جواب دوستان هستم كه بحث و چه جوري ادامه بديم؟:20:نقل قول:
نقل قول:
دوست عزیز
فلسفه یعنی شک کردن
اگر قرار باشد همه چیز را طرف مقابل را تایید کنید فلسفه نمیشود
چون احمق هم می تواند همه چیز را تایید کند
اگر بخواهید هر چیزی را رد کنید باز هم فلسفه نیست
چون انسان احمق هم می تواند هر چیزی را رد کند
حال اگر من بگویم به خدا اعتقاد ندارم از نظر فلسفی چیزی را رد کرده ام و اگر بگویم خدا را قبول دارم باز هم تایید کردم که هر دوی این ها ارزشی ندارند .
برای شروع بحث در رابطه با فلسفه بهتر است پرسش هایی را مطرح کنید . پاسخ دادن در فلسفه ارزش چندانی ندارد
همیشه پرسش است که در فلسفه مهم است . بهتر است برای شرع یک بحث فلسفی پرسش هایی مطرح کنید و هر کس هر چقدر می داند و فکر می کند پاسخ دهد
قضاوت را به عهده خواننده بگذارید . حتی بسیاری از پرسش ها را پاسخ هم ندهید اشکالی ندارد
خود پرسش مهمترین قسمت فلسفه است
شما ظاهرا عرایض بنده را نگرفتید!
ظاهرا باید ابتدا فلسفه ی علم فلسفه را بازگو کنیم!
قرار نیست نه چیزی را تأیید کنیم و نه رد،ظاهرا شما از ابتدای صحبت آگاه نبوده اید،
دلیل تأیید و رد ما اصول همان فلسفه و منطق است،حال اگر فلسفه ی مذکور حتی اشتباه باشد،بنا بر انتفای مقدم با همان اصول فلسفه ی اشتباه به اثبات تأیدیات می رسیم.
حال اینکه از احمق منظورتان چیست؟کسی که نمی تواند فکر کند؟پس در آن صورت ایشان قادر به تجزیه و تحلیل و اثبات منطقی نیستند که فکر نیز بکنند،
اگر منظورتان فردی که در برابر فلسفه ی دیگران قرار می گیرد،در آن صورت احمقانه هست که آن چنان قضاوت کنیم،
در مورد تأیید و یارد الله نیز باید به حضورتان برسانم که اصل فلسفه ی غربی بر اثبات همین بنا نهاده شده است که هرگز هم کامل نبوده،اگر با فلسفه ی جعفری و وحدت اشنا باشید خواهید دانست که فلسفه به دوقسم قبل عرف الله و بعد آن تقسیم می شود،من صرفا بر مبنای اعتقاد خود حرف زدم که اگر در آن روزها انتظار بر مباحثه ی بنده می رفت،بنده نه در مورد مورد اول بحثی دارم و نه نظری،
پرسش ها نیز که مطرح شده است و ظاهرا باید این پستتان زمانی ارسال می شد که بلافاصله بعد از پست بنده،در مورد چیز یفرمایش دارید که همان نیز تحقق یافت،الته که موافقم که قضاوت نیز بر عهده ی خواننده باشد،که بر همان نیز تأکید کردیم...
سلام
بنده مخالفم چون فرد خیلی پاسخ ها رو در جریان بحث میگیره. البته نمیدونم چیزی که الان میخواستید مطرح کنید چقدر با موضوع قبل(ارتباط احساس و روح) مرتبط هست بازهم ببینیم باقی دوستان نظرشون چی هستنقل قول:
دوستان عزیز من کلا به کتاب های شعر و کتابهای فلسفی علاقه دارم.به نظر من مثلا کتابی مثل مثنوی معنوی پر از نکته های فلسفی است که شاید زیاد به این نکته توجه نشده و همین سخنرانی های دکتر الهی قمشه ای واقعا عالیه و کلا ایشون یکی از بهترین استادهای فلسفه و عرفان هست و شاید کتاب های بیشتر فیلسوفان جهان رو خونده باشن من پیشنهاد می کنم سخنرانی های ایشون را حتما گوش کنید.همچنین اگه دوستان خواستن من هم میتونم در بحث های فلسفی شرکت کنم
کیا دوست دارن با یه سوال شروع به بحث کنیم؟
با اجازه من میپرسم هر چند تازه واردم !
5 تا حس داریم که با هیچکدوم نمیشه خدا رو یافت ... پس چگونه قبل از مرگ میشه خدا رو ملاقات کرد؟
اولا منظور شما از ملاقات خدا قبل از مرگه چیه؟ دوما پس نقش دل یا روح در انسان چیه؟نقل قول:
فقط اینو بگم موضوع یه کم پیچیده تر از اون چیزیه که به نظرمیرسه !
هیچکس نخواهد توانست خدا را بشناسد ...
وقتی کلمه خدا به ذهنمان میرسد چه تصوری از او داریم؟
یکی زیبایی را تصور میکند ، یکی مهربانی را ، یکی عذاب را، یکی عادل بون را ...،
موضوع اینه که مثلا زیبایی، نهایتش بستگی به درک اون شخص داره و یه چیز نسبیه !!
پس خدا این نیست !
آن نهایت کمال خود توست که میتوانی باشی و خدا همچنان ناشناخته خواهد ماند !
سلام دوستان من ميخواستم يه پيشنهاد بدم كه لطفا،لطفا،لطفا نظرتونو بگيد به نظر من ما براي اين تاپيك يه مدير انتخاب كنيم كه تاپيكو مديريت كنه كه مشخص كنه يه بحث كي شروع بشه كي تموم تا آدم سردرگم نباشه و يهو توي تاپيك چند تا موضوع مطرح نشه.ممنون اگه نظرتونو بگيد:20:
منم با mohaddese829 موافقم
میتونه مدیر همون همون کسی باشه که این تاپیک رو مطرح کرده !
میتونیم تا به نتیجه نرسیدیم بحث کنیم (نظر بدیم)
بعدش موضوع دیگه مطرح بشه ...
خوب منتظریم ... !
من که هر روز یه ساعتی سرمیکشم به فروم ....
منم موافقم همون كسيكه تاپيكو ايجاد كرده اونو مديريت كنه البته اگر خودشونم قبول كنن
ببخشيد قصد جسارت ندارم ولي شما که اين تايپيک رو زدي 2 خط از تعريف فلسفه اگه ميشه برامون بذارنقل قول:
تو فکر تاپیکی به نام فلسفه بودم
سلام..دوست عزیز.....شما بهتر بود بجای اینکه یه تیکه رو نقل بگیری........کل پست منو میخوندی...اصلا صحبت سر تعریف نیست.....شما هم از اول نبودید...اینجا رو نظم دادیم خبرتون میکنیم....نقل قول:
ببخشيد قصد جسارت ندارم ولي شما که اين تايپيک رو زدي 2 خط از تعريف فلسفه اگه ميشه برامون بذار
میز گرد هست ولی خبری از بچه ها نیست !:13:
اگه فرض کنید فردا خواهید مرد چه حسی بهتون دست میده؟
چرا؟
و اینکه به نظرتون مرگ ترسناکه یا نه ؟
حس خوبي بهم دس نميده...
آره ترسناكه...-خيليم ترسناكه-
مخصوصا اگه يهويي باشه و بي خبر...
نگو تو رو خدا،مور مور ميشم...
زندگی زیباست ،،،،
اما مرگ زیباتر !!!
مطمئنم !
سلام
تا اونجا که من میدونم بحث فلسفی این طوری نیست!
سوال: به نظرتون مرگ ترسناکه
جوای1: آره خیلی
جواب 2: وای خدا نگو
جواب 3: من که هنوز جوونم آرزو دارم
جواب 4: مرگ همان تولد دوباره ست!
سوالی که مطرح میشه باید با دلیل و برهان رد یا قبول بشه و در موردش بحث بشه نه اینکه هر کسی بیاد نظرش رو بگه و بره
ارزش بحث و فلسفه رو نگه دارید ;)
ایجاد کننده ی تاپیک (یا یکی از دوستان علاقه مند) مسئولیت این رو بر عهده بگیره که یک سوال یا مبحثی برای مدت معینی مورد بحث و بررسی قرار بگیره، بعد از جمع بندی وارد موضوع بعدی بشید
تاپیک در ابتدا داشت روند خوبی رو طی میکرد اما ...
اگر قرار باشه به همین رویه تاپیک ادامه پیدا کنه متاسفانه بسته خواهد شد
موفق باشید :)
سلام
ترس یک صفت ثابت برای همه نیست ، یعنی هر کس تعریف و تقسیری خاص از ترس داره ، یکی از یکچیز میترسه اما دیگری نمیترسه
مثلا" شوری یا شیرینی صفتهایی ثابت هستن و غذای شور برای همه شور و غذای شیرین برای همگان شیرین هست
اگر انسان جسم خودش رو وابسته به روح و روح را اصل بدونه ، به این اعتقاد پیدا میکنه که با مرگ ،تنها یک بخش (مثلا") 70 کیلویی و مادی از روحش جدا میشه و انسان میمونه و اعمالش.
کسی که از مرگ میترسه در واقع خبری از عاقبتش پس از مرگ نداره ،
و فکر میکنه که با از بین رفتن جسمش ، ذاتش هم از بین میره .
ابن سینا توی کتاب شفا درباره مرگ انسانهای با ایمانی که هم مرگ و هم پس از مرگ رو میشناسن میگه :
شخص مؤمن که از راه حق قدمی فراتر ننهاده و کردار و صفاتش را بر حق و امر حق تطبیق نموده و در این دنیا پشت به عالم غرور نموده و از آن تجافی کرده و میل و رغبت خود را به دار خلود و ابدیت نموده است و عاشق لقای خدا بوده است، این عاشق مرگ است، عاشق تجرد است؛ چون محب خداست، مؤمن به فردانیت اوست. هر روز آرزو می کند که لباس بدن را خلع و به نور تجرد مخلع گردد، بلکه پیوسته می کوشد تا هر روز یک درجه از غرور و مجاز او کم گردد و یک درجه به ادراک معنی و حقیقت نزدیکتر شود، تا سرحدی که تمام امور دنیوی و فانی در نزد او به سراب بطلان و نیستی مدفون شده و تجلی عالم انوار و حقیقت بر او متحقق گردد.
افلاطون گفت دوست دارد بمیرد چون باید مساله مرگ را حل کند !
خب !
من یه سوال دارم
در مورد عدالت خدا ،
خدایی که هر کس یه جور بهش اعتقاد داره ....
هیتلر زندگی میلیونها انسانو گرفت ،
که هر کدومشون واسه زندگی یه دلیلی داشتن .
زندگی حق اونها بود ...
خب یه شخص چه جوری میتونه در مقابله میلیونها انسان حسابش پاک بشه ؟
با یه بار مردن؟
کی میتونه کمکم کنه و جوابه اینو بده ؟
خوب فلسفه معاد و زندگي پس از مرگ هم همينه دوست عزيز
از عدل خدا به دور هست كه يكي كه 1 نفر رو كشته و يكي كه چندين نفر رو كشته به فرض توي اين دنيا قصاص بشن ، اينجوري هردوي آنها (توي اين دنيا)به يك شكل محاكمه ميشن
اينجوري آدم بيشتر به لزوم وجود دنيايي پس از مرگ پي ميبره ، دنيايي كه هر كس به همون اندازه كه كاشت، برداشت ميكنه
به نظرمن فلسفه وحتی عرفان باهمه شباهتاوتفاوتا برای زندگی هستن نه مرگ. گفته افلاطون به همین معنیه.
به طوریقین آنچه درموردفلسفه امروزجهان میتوان گفت اینست که تمدن امروزمرهون روشنگری وهدایت فیلسوفانی چون دکارت و بیکن میباشدکه میگفت:فلسفه راازخرافات وماوراالطبیعه رهاسازیدتاواردزندگی مردم شودوقدرت بیافریند. والبته این مقصودبه دست کانت سرانجام یافت وفلسفه ازتمام مبادی ماوراالطبیعه خویش رهایی یافت وباانکارخداتوسط مارکس به منتهای خویش رسید.
ازینجاست که میتوان تفاوت فلسفه شرق وغرب راشناسایی نمودچنانکه فلسفه غرب برمکاتبی چون حس گرایی تجربه گرایی واثبات گرایی مبتنی است حال آنکه فلسفه شرق مبتنی برالهیات وخداشناسی ست. بدین منوال است که زندگی انسان درجوامعی که متاثرازفلسفه غرب است برحول محورانسان گرایی استواراست وزندگی جوامعی چون ایران برخداگرایی.اماآنچه گره گشای زندگی ماست رویکردی است که بتواندهمه این معارف راواردزندگیمان کرده وحرکت جامعه ماراازسنت به تجدد سامان بخشد.برای جوان یافتن پاسخی برای(زکجاآمده ام آمدنم بهرچه بود...)کارسختی نیست اماآنچه زندگی هریک ازمارا به چالش کشیده است وجودخودماست ویافتن راهی برای چگونه زیستن! وآن پیوندهای ناخودآگاهی چون طبیعت جامعه و... که مارادر رهیافتی به سوی رستگاری وسعادت محصورساخته اند. آنچه که هرکسی بایدبیابدفلسفه زندگی خوداوست.
با سلام و خسته نباشید خدمت دوستان اهل فکر !
یکی از مشکلات این تاپیک نداشتن هدف و برنامه ای مشخص برای ادامه ی بحث هاست . از این رو تصمیم گرفتم که برای مقدمه هم شده نگاهی گذرا به 4 سیستم فکری به ثبت رسیده بین علما و فضلا بیاندازم . بلکه زمینه ای باشد برای ورود به دنیای فلسفه ...
4 سیستم فکری :
1- اهل ظاهر ( قشریون ) : این گروه اعتقاد مطلق به دین و شریعه ی خود دارد و عقل را در مسائل روزمره و یا تصمیم گیری های کلان دخالت نمی دهد . به معنای دیگر این گروه ظواهر شرع خویش را بدون چون و چرا می پذیرد و متعصبانه از آنها دفاع می نماید .
2- متکلمین : این گروه را می توان میانه روهای قشریون نامید . متکلمین در دفاع از عقاید خود یا دلایل عقلی می آورد و یا دلایل نقلی . متکلمین خود به سه گروه اشاعره ، معتزله و شیعه تقسیم میشود .
الف)اشاعره ایها در دفاع از عقاید خود دلایل نقلی می آورند و قائل به جبر هستند . این گروه شباهت بسیار نزدیکی به قشریون دارند .
ب)معتزله ایها بر خلاف گروه قبلی برای دفاع از اندیشه های خود دلایل عقلی و منطقی می آورند . این گروه قائل به اختیار مطلق می باشند .
ج)اما گروه شیعه میانه رو و معتدل دو گروه نامبرده ی بالایی است . این گروه هم جبر را داخل در سرنوشت خود می بیند و هم اختیار را .
3- فلاسفه : این گروه بر خلاف گروه نامبرده شده در بالا برای هر پدیده ای دلیل عقلانی می خواهد و تمام اندیشه و گفته های خویش را با استدلال منطقی و عقلانی به اثبات می رساند .
4- عرفا : این گروه ماورای هرآنچه ذکر شد ، می باشد . تمام داشته های خود را از راه شهود بدست می آورد و به مراتب بالای انسانی می رسد . هفت مرحله عرفان ( هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم ) به طلب ، عشق ، معرفت ، استغنا ، توبه ، حیرت ، فقر و فنا تقسیم بندی می شود . ( در پست های بعدی بیشتر درباره ی عرفان صحبت می کنم )
در گذرگاه تاریخ بین قشریون با فلاسفه اختلافات زیادی بوده است و همیشه این دو گروه سعی در نفی دیگری داشته اند . البته کار قشریون به اینجا ختم نشده و حتی در موارد بسیاری متکلمین را مورد الطاف گاه و بیگاه خویش قرار داده است . گروه قشریون همواره توانسته اند با عوام فریبی درصد بالایی از جامعه خویش را دنباله روی خود کنند . اما دشمن اصلی قشریون را می توان عرفا نامید . روایات بسیاری نشان می دهد که عرفا در این جنگ ناخواسته صدمات بسیاری دیده اند و در بسیاری از موارد قربانی سطحی نگری اهل ظاهر گشته اند ( سمبل آنها را می توان منصور حلاج نامید )
در مباحث فکری فلاسفه ، عرفا را محکوم به خرافه گری می نمایند و در عوض عرفا ، فلاسفه را کودک نوپای نادانی می پندارند .
امیدوارم که این دیباچه بتواند گامی موثر را برای هدفمند کردن مباحث تاپیک بردارد .
ازدوست بزرگوارم علیرضا متشکرم.
سلام به همه دوستانی که درین گفتگوشرکت کردند.همه ماکم وبیش میدونیم که اگرچه انسان تووجودخودش ابعادمختلفی داره امادرهرحال تنهاست واین تنهایی باعث میشه تاهرکسی برای گریز از اون راهی پیداکنه.هنر-تاریخ-فلسفه و...هرکدوم به نوعی به این آدم تنهایالااقل آدمی که احساس تنهایی میکنه به نوعی کمک میکنن. چه تاریخ شناس کسی ست که باهمه ی مردم همه ی اقوام همه ی زمانهامیتونه زندگی کنه وفیلسوف باهمه ی متفکرین همه ی دوران همه ی سرزمینها هم اندیشی. البته برای بعضیاکارخیلی سخت تره مث هنرمنداوعرفاکه البته رابطه تنگاتنگی بین این دوتاوجودداره واسه اینکه دقیقابرخلاف گفته ارسطو هنر درام یاساده بگم تقلیدازطبیعت نیست بلکه برعکس درام ازماوراالطبیعه است.آخه هنرمند دل شکسته ما که دنیای مفلوک واسش دیناری نمی ارزه سعی میکنه اونو مث بهشت خودش زیباکنه. حالاشایدیکی بگه پس کاری که نقاشای رئال وناتورئال میکنن چیه؟_مثال نقاشی زدم چون این هنرآخرین هنری بود که پابه عرصه انتزاعیه خودش گذاشت ومردمم کمتربااین جنبه اش آشنایی دارن_ خوب اونا بایه تیکه پارچه وپیگمنت وروغن وقلم کاریو انجام میدن که بخداقسم این طبیعت دون مایه ای که طویله مشترک!نه ببخشید منزلگاه مشترک انسان وحیوانه نمیتونه انجام بده.خوب پس معلوم شدکه هرکسی به نوعی همگرایی میکنه البته باابزارهاوروشهای خاصی که به دلایل مختلفی باوجود اون آدم مانوس وآشناتره. ( " آشنا" همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن است. )مامیتونیم همگرایی کنیم درباره افکارمون یادرباره دردهاوعواطف ونیازهامون فیلسوفانه گفتگوکنیم. چون به هرحال هنروجامعه شناسیم مث ریاضی وفیزیک برای خودشون فلسفه ای دارن. تودانشگاه ماکه دوواحداجباریشو به ماارایه دادن.امیدوارم این بحث رونق بیشتری بگیره _من خیلی بدبینم_ عذرمیخوام_ چون بعضی وقتا آدم خیلی چیزامیدونه ولی وقتی اون مطلبواززبون کس دیگه ای میشنوه آرامش پیدامیکنه. فکرکنم ایده خوبی باشه که بتونیم درباره زندگی عشق هنر مذهب انسان خدا و.... اینجاصحبت کنیم وبذاریم هرکی هرچی دوس داره بگه ودیگران باهاش همفکری وتفاهم ایجادکنن یاشایدم جنگ ودعوا به هرحال توفلسفه اگرمیشه موضوعاتوتفکیک کردولی میشه جامع الااطراف هم به مسایل نگاه کردولی ازیه چیزمطمئنم اونم اینه که فلسفه درباره مرگ توضیحی نداره به همون دلیلی که ماهی فقط میتونه توآب زندگی کنه.که البته دوستان بهش اشاره کردند. متشکرم. منتظرنظراتتون هستم. تافردا
منم موافق a@s هستم . بهتره بحث رو متمرکز تر کنیم
سلام دوستان. بحث درمورد براهین اثبات وجود یا عدم وجود خدا چطوره؟
فكر ميكنم خلاف قوانين اين انجمن هست
اما اگه از لحاظ مديران بلااشكال هست بنده در خدمتم ، دوستان ادله ي فلسفي! خودشون رو درباره عدم وجود خدا بيان كنند ؟
چطوره علل خودتون رو درباره ي وجودش بيان كنين!نقل قول:
دوستان ادله ي فلسفي! خودشون رو درباره عدم وجود خدا بيان كنند ؟
بحث فلسفي رو با شك در بديهيات شروع ميكنن نه با دليل آوردن واسه اثباتش!
سلام به همه دوستای گلم.خوشحالم عزیزانی رو درین تالار عظیم گفتگو میبینم که وجودشون_آنطورکه ازکلامشان جاری ست_ سرشاراز عشق به حقیقت است. عشقی که عزیزترین گمشده آدمی ست وبزرگترین درد انسان متعالی."دل دلایلی داردکه عقل رابدان راه نیست. وهمین دل است که به وجودخداگواهی می دهد.امابااین همه عقل میتواند ازآنهاآگاهی یابد." پاسکالگواه این مطلب اقرار ابوسعیدابوالخیراست پس ازمناظره بااسطوره بی بدیل فلسفه ایران زمین ویکی ازسه عنصراسااسی هویت ایرانی شیخ الرییس ابوعلی سیناکه گفت:آنچه رامن میبینم اومیداند.وقتی که دراتاقی تنهاهستیم چگونه بودن چگونه نشستن بحث ازاخلاقیات واجتماعیات برای هیچکس محل اعتنانیست. این مسایل زمانی ذهن انسان رابه خودمشغول می دارند که وجودچشمان ناظری رااحساس میکنیم. ازدیدگاه جهان شناسی_بیانش ازجامعه شناسی وانسان شناسی ساده تراست_ عدم وجودخدا هستی را پوچ وزائدوبی هدف واحمق میسازدواین مطلبی ست که حتی مارکس وسارتر _پیام آوران مکاتب الحادی مارکسیسم واگزیستانتیالیسم_ بدان اعتراف نموده اند. ودلیلش بسیارجالبست که بدانید اگرچه آنهاازنظرفکری مادی بودند امااحساسشان معنوی بوده است چراکه دردشان درد "انسان بودن "بوده است. مارکس برای رهایی انسان ازطبقه استثمارگرسرمایه داروسارتر برای نجات مردم از بردگی دولتها.واماچه شگفت انگیز واعجاب آورست زندگی انسان!!انسانی که درپی حقیقت همواره درجستجوی گمشده اش میگردد حال آنکه خود.گمشده کس دیگری ست. وچه دردآورست انسان بودن!درحالیکه طبیعت وهرآنچه دراو آرمیده است. آسوده وفارق اند. وانسان بایدبرای هرقدمش. هرنگاهش. هرنفسش. هرکلامش تصمیم بگیردوپاسخ بدهد.درچنین سطحی ازآگاهیست که موسی به طورمی آیدوازخدامیخواهدکه بارسنگین این مسولیتی راکه کمرش راخمیده وزانوانش راخردکرده است ازدوش وی بردارد. مسولیت یاهمان امانتی که زمین وآسمان ازبرداشتنش سرباز زدندو کوهها به لرزه افتادندوانسان انتخاب کرد:"مسولیت ساختن سرنوشت خویش".ازینروست که من معتقدم که انسان ابتداوانتهای همه راه هاست! این انسان است که پیش ازبودنش علت غایی خلقت بوده وبا آفرینش اوبودکه آفرینش پایان یافت وسازنده اش ازساختنش به خودش مباهات نمود. ودریغاکه "انسان امروزهمه چیزرادرباره همه چیزمیداندودرباره خودش هیچ نمیداند." امیل دورکهیمودرواقع نوپایی علومی چون جامعه شناسی وروانشناسی درتاریخ تمدن وعلم بشربهترین گواه این مطلب است! حال آنکه فلسفه اولین علمی ست که بشربدان پرداخته.اکنون رستاخیزمعانی متراکم وپیچیده ایست که هریک کلمات خودرامیجویندتابا "گفتن" رهاگردندوآرام یابند. حال آنکه دستان احساسم عاجزاز ربودن آنهاست. کاش صبح میرسیدودوستانم رابه اینجامی آورد.
سلام:نقل قول:
راستش اصلا فکر نکنم که تمدن و پیشرفت بشری امروز کلا ربطی به فلسفه داشته باشه. معمولا فلاسفه میان اتفاقات افتاده شده را بررسی میکنن و در پی یافتن پاسخ بر میان.
وقتی دانشمندی در پی یافتن حقیقتی تلاش میکنه قبلش نمیره فلسفه بخونه تا بفهمه چطور و چگونه کارش را انجام بده.
فلسفه علم شیرینی است برای اونایی که بخوان به جواب قانع کننده ای برسن. و چون این قانع سازی از طریق بیان کلام صورت میگیره و با کلمات و بیان هزاران بازی میشه کرد و ... هیچگاه جواب قانع کننده برای همه پیدا نخواهد شد...