سلام.منم جواب دادم!چرا ثبت نشد!
Printable View
سلام.منم جواب دادم!چرا ثبت نشد!
نقل قول:
پست اول را لطفا به دقت بخوانید
و در جواب شما باید تنها یک اسم را بگویید و پست شامل بیوگرافی با طرح کننده سوال است
ایشونم یک نویسنده از اون خیلی خیلی معروفهاست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جک لندن؟
چطوری میتونم یه پست پیشنهاد بدم و در بارش بنویسم؟
نقل قول:
زمانيكه جواب درست بدهيد . بعدي با شماست
درسته . چه سريع:31:نقل قول:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جک لندن (۱۸۷۶-۱۹۱۶) نویسنده سوسیالیست آمریکایی بود. آثار او مانند آوای وحش و گرگ دریا با استقبال خوانندگان روبرو شد. او از نخستین نویسندگان آمریکا بود که از راه نوشتن به ثروت زیادی دست یافت.
جک لندن در خانواده تنگدستی در سان فرانسیسکو بدنیا آمد و در اوکلند بزرگ شد. او با اینکه توانست در دانشگاه پذیرفته شود، تحصیلات رسمی چندانی نداشت و هرچه آموخت، خود آموخت و بسیاری از آثار ادبی را در کتابخانه عمومی اوکلند خواند.
در ۱۸۸۹ در کارخانه کنسروسازی کاری سخت و سنگین پیدا کرد. بعد با پولی که از نامادریش وام گرفت قایقی خرید و به دزدی صدف پرداخت. در ۱۸۹۳ به عنوان کارگر با یک کشتی شکار شیر دریایی به ژاپن رفت. بازگشت او با بحران اقتصادی سال ۱۸۹۳ و مبارزات کارگری همزمان شد.
مدتی بیکار و ولگرد بود و در شهر بافلو به زندان افتاد. بعد به اوکلند بازگشت و دبیرستان را تمام کرد. خیلی دوست داشت که به دانشگاه کالیفرنیا برود و پس از سه ماه کوشش فشرده در تابستان ۱۸۸ در آنجا پذیرفته شد. اما به دلیل بیپولی ناچار پس از یک سال دانشگاه را رها کرد.
در ۱۸۹۷ با کشتی و همراه با دیگر جویندگان طلای کلوندایک به شهر داوسون در یوکان رفت. در آنجا بیمار شد و پزشکی او را درمان کرد. داستان کوتاه برپا کردن آتش یادگار این دوره از زندگی او است.
پس از بازگشت به اوکلند بیش از پیش به تبلیغ سوسیالیسم و نیز نوشتن پرداخت. او سعی داشت که با نوشتن و فروش آثارش (به گفته خودش با فروش مغزش) از بیپولی و اجبار به کار بدنی رها شود. همزمانی این تصمیم او با گسترش مجلههای عامهپسند ارزان که بهدنبال داستانهای کوتاه بودند باعث شد که او بتواند از راه نویسندگی پول در آورد. بهزودی نویسندهای موفق شد و در سال ۱۹۰۰ درآمد او از نویسندگی به ۲۵٬۰۰۰ دلار رسید.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جک لندن دو بار ازدواج کرد. در ۱۹۱۰ ملکی یه وسعت جهار کیلومتر مربع را در شهرستان سونوما در کالیفرنیا خرید و سعی در کشاورزی با روشهایی ابتکاری و ویژه خود کرد ولی موفقیتی نداشت. این ملک اکنون با نام پارک تاریخی جک لندن به دست دولت آمریکا اداره میشود.
جک لندن در ۱۹۱۶ از نارسایی کلیه درگذشت، اگر چه برخی روایات مرگ او را ناشی از الکلیسم یا حتی خودکشی میدانند. بر گور او در پارک تاریخی جک لندن در سونوما صخرهای خزه گرفته گذاشتهاند.
میدان بزرگی در شهر اوکلند بنام او هست و کلبهای چوبی که او هنگام جستجوی طلا در یوکان در آن میزیست در گوشهای از میدان قرار دارد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اين هم يك نويسنده معروف امريكايي :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جی دی سالینجر
درسته. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
...........
Jerome David Salingerزندگی نامۀ نویسنده
جرومی دیوید سلینجر، رمان نویس و نویسندۀ داستان کوتاه، در اول ژانویۀ 1919 در نیویورک سیتی متولد و بزرگ شد. سلینجر از نوجوانی شروع به نوشتن داستان کرد. او پس از فارغ التحصیل شدن از مدرسۀ نظامی والی فورج در 1936، در چند رشتۀ دانشگاهی در ناحیۀ نیویورک سیتی تحصیل نمود، اما هیچ مدرک تحصیلی ای نگرفت. در هر حال یک دوره کلاس داستان نویسی را در دانشگاه کلمبیا با "ویت بورنت"، ویراستار مجلۀ "استوری" (داستان) از سر گذراند، کسی که سلینجر را تشویق کرد و در 1940 به انتشار نخستین داستان کوتاهش با نام "گروه جوان" کمک کرد. در طول چند سال پس از آن، سلینجر داستان های کوتاهش را برای مجلات همه پسند نظیر کولی یر، اسکوایر، و ساتوردی اِوینینگ پست می فرستاد و به طور پیوسته به کار نوشتن ادامه می داد تا زمانیکه در طول جنگ جهانی دوم برای شرکت در جنگ، به عنوان گروهبان دوم از 1942 تا 1945 به ارتش آمریکا فراخوانده شد. تجربیات جنگ در او اثر منفی و تخریبی گذاشت و پس از شرکت در نبرد های خونبار، چند هفته ای به خاطر "واکنش استرس ناشی از جنگ" در بیمارستان تحت درمان قرار گرفت.
پس از بازگشت به زندگی شخصی، سلینجر برای پیشرفت در داستان های کوتاهش که برخی از آن ها بر گرفته از تجربیات او در طول جنگ بودند به تلاش ادامه داد. در طول اواخر دهۀ 40، او کارهایی را در مجلات مادمازل، کازموپولیتن و نیویورکر منتشر ساخت.
سلینجر با خلق آثاری همچون "ناتور دشت" صاحب جایگاه مهمی در ادبیات داستانی آمریکا گردید اما با این حال در اقدامی نامتعارف، در اوایل دهۀ 1960، تقریباً از نوشتن برای انتشار دست کشید و در خانۀ روستایی خودش در نیوهمپشایر از دیدگاه عموم مخفی شد. تا امروز که سلینجر در 89 سالگی خود به سر می برد، هیچ خبری از او در دست نیست و حتی اجازۀ چاپ عکس از خودش یا مصاحبه را به مطبوعات نمی دهد. سلینجر در مصاحبه ای که در دهۀ 70 انجام داد، اعلام کرد که به صورت روزانه به نوشتن ادامه می دهد و از انتشار صرفاً به عنوان یک "تهاجم وحشتناک به حریمش" پرهیز می کند.
آثار
"ناتور دشت"، تنها رمان سلینجر که در 31 سالگی او(1951) منتشر شد، از زبان هولدن کالفیلد پسری 16 ساله، پس از شکست خوردن در امتحانات سال سوم مدرسۀ غیر دولتی شبانه روزی اش روایت می شود. سلینجر در این کتاب با زبانی عامیانه و بی قید و بی تکلف(زبان واقعی هولدن نوجوان)، ماجراهای معمولی او را که در طی یکی دو روز بعد از رها کردن مدرسه برایش پیش آمده توصیف می کند. هولدن در این مدت با خانواده اش تماسی برقرار نمی کند اما در عوض در شهر خودش نیویورک، به گشت و گذار می پردازد و تجریه هایی نظیر ملاقات با دو راهبه، یک دوست دختر قدیمی، فاحشه ای با نام سانی، یک همشاگردی سابق و یک معلم مدرسه را پشت سر می گذارد. نگهبان دشت، رمانی است بدون طرح داستانی محکم و لی با دقت زیاد در شخصیت پردازی، تا جایی که خیلی ها آن را بهترین نمونه از به تصویر کشیدن خلق و خو و روحیات یک نوجوان، به خصوص در فضایی شهری مانند نیویودک دانسته اند.
سلینجر در یکی از معدود مصاحبه هایی که انجام داده (آن هم در پاسخ به سوالات یک دختر شانزده سالۀ دبیرستانی که در 1953 می خواست مقاله ای برای روزنامۀ مدرسه اش بنویسد) اعتراف کرد که این رمان تا اندازه ای به شکل اتوبیوگرافی است و توضیح داد که "دورۀ پسربچگی من بسیار شبیه پسر داخل کتاب بود.... صحبت با مردم در مورد آن یک رهایی بزرگ به شمار می رفت." هولدن کالفیلد، در مرحلۀ گذشتن از کودکی و در دروازۀ ورود به دنیای بزرگسالی، در حال کشف پوچی و تباهی این دنیاست. او مثل آدمی که تازه از خواب بیدار شده باشد، به جامعه و آدم های اطراف خودش نگاه می کند و متوجه فاصلۀ خودش از بیشتر آن ها، حتی دوستان و نزدیکانش می شود.
این مسلم است که سلینجر در شخصیت پردازی اش موفق عمل کرده و هولدن کالفیلد شخصیتی کاملاً زنده، باورکردنی و واقعی است، اما به نظر می رسد ناتور دشت چیزی فراتر از یک "شخصیت پردازی استادانه" و نگاه دقیق روانشناسانه است. هولدن خیلی ساده و بدون هیچ تکلف و زحمتی برای به کار بردن تعابیر ادبی شروع می کند به گفتن و بعد از 200 و خرده ای صفحه می گوید: "دیگه حالشو ندارم، یعنی الآن بهم نمی چسبه". اما این 200 صفحه چیزی دارد که خواننده را مجذوب می کند- مایه هایی نامرئی، و شاید کشف نشدنی.
علیرغم تحسین و ستایش ابتدایی منتقدان نسبت به "ناتور دشت"، پس از مدتی ایراد ها و مجادلاتی در مورد آن از سوی برخی منتقدان آمریکایی مطرح گردید و مقبولیت آن مورد تردید واقع شد. این دسته از منتقدان عقیده داشتند که کتاب در ترسیم مسائل غیر اخلاقی، استفاده از کلمات ناسزا و لحن عامیانه بیش از حد بی ملاحظه است و مسائل جنسی مربوط به دورۀ بلوغ را در فضایی باز و صریح و غیر جدی مطرح می کند. به همین خاطر به استناد لحن غیر رسمی و کوچه و بازاری سلینجر، برخی اظهار کردند که کتاب به رغم محبوبیتش در واقع یک اثر ادبی جدی به شمار نمی رود و به زودی این رمان در بعضی کشور ها و بعضی مدارس آمریکا به خاطر دربرداشتن مطالب جسارت آمیز و زبان نسبتاًً اهانت آمیزش توقیف و ممنوع شد.
اما بررسی نزدیک کتاب دلایل محکمی را برای این توقیف نشانمان نمی دهد. بله... نباید قسمتی را فراموش کرد که هولدن در مدرسۀ خواهر کوچکش فیبی به همان ناسزای مشهور و قدیمی آمریکایی روی دیوار بر می خورد:
"همین جور که نشسته بودم یه چیزی دیدم که خونَمو به جوش آورد. یکی رو دیوار نوشته بود «دهنِتو...». خیلی عصبانیم کرد. فکر کردم ممکنه فیبی و بچه های دیگه اینو ببینن و نفهمن یعنی چی و یه بچۀ پُررو – با قیافۀ تحقیر کننده و گُه – معنیشو بِهبِشون بگه و اونام بِهِش فکر کنن و حتّا چَن روزی نگران و ناراحت بشن. دلم می خواست با دست خودم اونی که اینو نوشته خفه کنم."
کمی جلوتر، هولدن وارد یک موزه می شود و مشغول تماشای مقبرۀ چند مومیایی است که:
"بعدش نمی تونی حدس بزنی یه دَفه رو دیوار چی چی دیدم. یه «دهنِتو...»ی دیگه. با مداد شمعی قرمز، رو قسمت شیشه ایِ دیوار، زیر همون لوحه ها نوشته بودنش.... حتّا گمونم وقتی بمیرم و ببَرَنم قبرستون و چالم کنن و یه سنگ قبرَم واسه م درست کنن که روش نوشته «هولدن کالفیلد» با سال تولد و مرگم، یکی هم می آد زیرش می نویسه «دهنِتو...»."
و شاید نظر سانسور کنندگان به ماجرایی مثل ملاقات با فاحشه بوده، هرچند که این ملاقات با پاکی ختم می شود... اما حقیقتی که همۀ خوانندگان می دانند این است که ناتور دشت در پشت ظاهر غیر بهداشتی اش، معصومیتی از جنس معصومیت کودکان را پنهان می کند که نظیر آن به ندرت پیدا می شود. هولدن وقتی به خواهر نه ساله اش فیبی یا بقیۀ بچه ها فکر می کند، امیدوار می شود که هنوز هم مکن است چیز زیبایی در دنیا باشد و بشود در آن زندگی کرد، او به فوبی می گوید که می خواهد دشتبان(ناتور دشت) باشد و در دشتی با هزاران کودک که در آن بازی می کنند بایستد و "هرکس را که دارد در پرتگاه می افتد بگیرد."
ابن کتاب هنوز هم در همۀ دنیا بویژه در آمریکا خوانده می شود، به برخی از آمار ها(طبق سایت ویکی پدیا و دایرةالمعارف انکارتا) توجه کنید: قرار گرفتن ناتور دشت در لیست "کتاب هایی که باید خواند" توسط دانش آموزان دبیرستانی در آمریکا امر غیر معمولی نیست. از سال 2004، این رمان در حدود 250,000 نسخه در هر سال فروش داشته و طبق واشنگتن پست با احتساب فروش جهانی احتمالاً این مقدار از 10 میلیون فراتر می رود.
***
تعدادی از داستان های کوتاه ابتدایی سلینجر در قالب کتاب منتشر نشده اند.(در ایران تعدادی از این داستان ها در مجموعه ای با عنوان یادداشت های شخصی یک سرباز به چاپ رسیده اند. یکی دیگر از این داستان ها که از بقیه بلند تر بوده نیز، با عنوان جنگل واژگون، به صورت مستقل چاپ شده. اما ناگفته نماند که این داستان های ابتدایی، اغلب آن غنا و ارزش و اصالت کارهای مهم و اصلی سلینجر را نداردند. خود او هم با تجدید چاپ داستان های قدیمی اش مخالفت کرده. در ایران تمام تقریباً همۀ داستان های سلینجر ترجمه و چاپ شده است.) "نه داستان"، گلچینی از بهترین داستان های او در 1953 تحسین منتقدان را به وفور برانگیخت. یودورا ولتی رمان نویس در نقد خود بر کتاب در نیویورک تایمز آثار سلینجر را با عنوان "اصیل، درجه یک، جدی و زیبا" مورد تحسین قرار داد. در یکی از این داستان ها با نام "یک روز خوب برای موزماهی"، نویسنده خانوادۀ خیالی "گلس" را معرفی می کند، یک خانوادۀ ایرلندی و یهودی در نیویودک با هفت فرزند. سلینجر در همین داستان کوتاه، ماجرای خودکشی سیمور، فرزند ارشد این خانوادۀ خیالی را تشریح می کند. پرداختن به شخصیت های خانوادۀ گلس که از سویی افزایش علاقۀ سلینجر را به مکتب ذن – بودیسم نشان می داد، در طی دهۀ بعد توانست مرکز توجه آثار بعدی نویسنده واقع شود.
سلینجر در رمان دوگانۀ کوتاه "فرانی و زویی"(1961) دو فرزند دیگر از خانوادۀ گلس را معرفی می کند. فرانی دختر دانشجوی تیزهوشی است که در جستجو درپی معانی روحانی، با دنیای آکادمیک احساس بیگانگی می کند. برادر او زویی برعکس، یک بازیگر جذاب و خونگرم تلویزیون است و با فسادی که در دنیا می یابد تا حدودی از در مصالحه وارد می شود."تیر سقف را بالا بگذارید، نجاران و سیمور: یک مقدمه"(1963)، رمان دوگانۀ کوتاه دیگری که در یک مجلد انتشار یافت، در هردو قسمتش از زبان بادی، برادر بزرگتر فرانی و زویی روایت می شود که یک نویسنده است.
تمام داستان های خانوادۀ گلس در ابتدا در نیویورکر ظهور یافته اند، که آخرین آن در 1965 ("شانزدهم هپ ورث 1924") بوده. او تا کنون چیز دیگری منتشر نکرده.
بخشي از مطلب نوشته شده در :
http://windoweblog.blogspot.com/2008/02/blog-post_29.html
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
طبق معمول نویسنده ی امرکایی مشهور.
دوست عزیزم ایشون مارکز هستند که من همین تازگی ها گذاشتم .... اشکال نداره یه عکس دیگه بذار.... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ببخشید دوست عزیز.من پستای قبل و نخونده بودم
نویسنده ی مشهور لبنانی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خليل جبران
درسته.:10:نقل قول:
-----
نویسندگی
جبران از همان ایام نوجوانی به میدان هنر و شعر و نویسندگی قدم نهاد. در پانزده سالگی مدیر مجله «الحقیقة» شد و در شانزده سالگی نخستین شعرش در روزنامهٔ جبل به طبع رسید و در هفده سالگی به طراحی چهرهٔ بزرگانی چون عطار و ابن سینا و ابن خلدون و برخی دیگر از حکما و نویسندگان پیشین دست زد و پس از پایان تحصیلات رسمی خود برای تکمیل هنر نقاشی به پاریس رفت و طی دو سال اقامت در فرانسه ضمن آشنایی با مکاتب گوناگون هنر نقاشی کتابی با عنوان الارواح المتمردة (روانهای سرکش) نوشت و در بیروت به طبع رساند.
این کتاب که فریاد هم میهنان مظلوم او و در سطح وسیعتر فریاد همهٔ انسانهای مظلوم بود، دولت عثمانی را سخت مضطرب کرد. کشیشان بر کتابش تهمتهای ناروا نهادند و روزی در میدان عمومی شهر انبوهی از این کتاب را به آتش کشیدند و حکومت وقت بازگشت او را به وطن ممنوع کرد.
در این حال اخبار ناگوار از مرگ خواهر و برادر جوان و بیماری مادر به او رسید و او علیرغم منع سیاسی به میهن بازگشت. پس از دو سال اقامت در وطن باز سفری به پاریس کرد تا از هنرمندان آن دیار بخصوص رودن، لطائف فنون صورتگری را بیاموزد. در این سفر جبران با بزرگانی چون روستاند، دبوسی و مترلینگ آشنا شد و از ذوق و اندیشهٔ آنان بهرههای فراوان برد. در آن روزگار دفتر نقاشی رودن کعبه آمال هنرجویان جهان بود و جبران مدتی در آن دفتر در کنار آموختن لطائف هنر نقاشی، شیوهٔ نگاه هنرمندانه را نیز از او بیاموخت و رودن چون شعر و نقاشی را در جبران به کمال یافت او را با ویلیام بلیک، شاعر و نقاش شهودی انگیس در قرن هجدهم بیشتر آشنا کرد. و معروف است که او را ویلیام بلیک قرن خواند. جبران وقتی اولین کتاب نقاشیهای بلیک را خرید چون درویشی که به گنج رسیده باشد. به چنان وجد و نشاط و شادی و مستی رسید که از بیخودی در پوست نمیگنجید، گوئی در غربتگاه این عالم دوستی دیرین و آشنایی محرم یافتهاست.
در سال ۱۹۱۰ جبران بار دیگر به آمریکا رفت و در نیویورک در خیابان دهم دفتری تأسیس کرد که سالها مجمع نویسندگان و شاعران و هنرمندان عرب و دوستان و شیفتگان آمریکایی او بود. بهترین و پختهترین آثار شعری و نقاشی او در این دوران بیست و یک ساله اقامت در آمریکا شکل گرفت و به صورت کتابها و نمایشگاههای متعدد به جهانیان عرضه شد و جبران را در زمانی کوتاه به اوج شهرت و محبوبیت رسانید.
از جبران مجموعا ۱۶ کتاب به زبانهای عربی و انگلیسی بر جا ماندهاست که نامهای آنها به ترتیب سال انتشار عبارتاند از:
الف - به زبان عربی
۱. موسیقی (۱۹۰۵م.) ۲. عروسان دشت (۱۹۰۶م.) ۳. ارواح سرکش (۱۹۰۸م.) ۴. اشک و لبخند ۵. بالهای شکسته ۶. کاروانها و توفانها ۷. نوگفتهها و نکتهها
ب - به [زبان انگلیسی
۸. دیوانه ۹. نامهها ۱۰. ماسه و کف ۱۱. پیشتاز ۱۲. خدایان زمین ۱۳. سرگردان ۱۴. مسیح، فرزند انسان ۱۵. پیامبر ۱۶. باغ پیامبر
تا چندین سال پیش، برخی از آثار جبران به صورت پراکنده به فارسی ترجمه شده بودند، به گونهای که بعضی از کتابهای او (مانند پیامبر) بیش از بیست ترجمهٔ فارسی دارد، اما برخی از کتابهایش به فارسی ترجمه نشده بود. از بهترین و پرفروش ترین ترجمههای «پیامبر» میتوان ترجمهٔ نجف دریابندری را نام برد.
چندی پیش، ترجمهٔ مجموعه کامل آثار جبران خلیل جبران به فارسی (۱۶ کتاب در ۱۲ مجلد) با ترجمهٔ مهدی سرحدی توسط نشر کلیدر منتشر شد.
از نکات قابل توجه در ترجمه و انتشار آثار جبران در ایران آن است که در سالهای اخیر، عدهای بیتوجه به عناوین اصلی کتابهای جبران، گزیدهها و برگرفتههایی از آنها را با نامها و عنوانهای متفرقه، ترجمه و چاپ کردهاند که این کار بیشتر به نوعی «کتاب سازی» شبیهاست و برخی ازعلاقهمندان به آثار جبران را نیز با مشکل مواجه کردهاست، زیرا بسیاری از آنان عنوانهای اصلی کتب را نمیدانند.
در سال ۱۹۳۱ ندایی آسمانی جبران را به بازگشت فراخواند. سفینهای از عالم غیب در رسید و جان شیفته او را در ساحل فراق برگرفت و روانه دریای وصال کرد و جسم شریفش را نیز که تنگچشمان دور از مسیح شایسته دفن در جوار کلیسا نمیدیدند بنابر وصیت جبران سفینه دیگری به زادگاهش بازآورد و به خاک البشری محبوبش سپرد.
-----
او در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳، در خانوادهای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند، در البشری، ناحیهای کوهستانی در شمال لبنان به دنیا آمد. مادرش زنی هنرمند بود که کامله نام داشت.
[ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خليل جبران
مادر جبران کامله رحمه، سی ساله بود که جبران را از شوهر سومش خلیل جبران به دنیا آورد. شوهرش مردی بی مسئولیت بود و خانواده را به ورطه فقر کشاند. جبران خلیل یک برادر ناتنی به نام پیتر، شش سال بزرگتر از خودش، و دو خواهر کوچکتر به نامهای ماریانه و سلطانه داشت که در تمام عمرش به آنها وابسته بود. از آنجا که جبران در فقر بزرگ میشد، از تحصیلات رسمی بی بهره ماند و آموزشهایش محدود به ملاقاتهای منظم با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل و زبانهای سوری و عربی آشنا کرد. جبران هشت ساله بود که پدرش به علت عدم پرداخت مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی تمام اموالشان را ضبط و خانواده را آواره کرد. سرانجام مادر جبران تصمیم گرفت با خانواده اش به امریکا کوچ کند. در ۲۵ ژوئن سال ۱۸۹۵، جبران در دوازده سالگی با مادر، برادر و دو خواهرش لبنان را ترک و به ایالات متحده آمریکارفت و در بوستون ساکن شد. وی در بوستون به مدرسه رفت، در مدرسه، اشتباهی در ثبت نام، نام او را برای همیشه تغییر داد و به کهلیل جبران Kahlil Gibran تبدیل کرد که علی رغم تلاشهایش برای بازیابی نام کاملش، تا پایان عمرش بر جا ماند. جبران در سال ۱۸۹۶ با فرد هلند دی ملاقات کرد و از آن به بعد وارد مسیر هنر شد. دی جبران را با اساطیر یونان، ادبیات جهان، نوشتههای معاصر و عکاسی آشنا کرد.
خلیل جبران خلیل؟
انه ماری شیمل
درستهنقل قول:
-----------------------
آنه ماری شیمل؛ معرفی کننده مولانا به غرب
زندگی شیمل در یک نگاه
پروفسور آنه ماری برگیت شیمل ، در سال 1922 میلادی (301 ش)، در شهر « ارفوت » آلمان، در خانوادهای پروتستان چشم به جهان گشود. تقدیر چنان بود که از ایام نوجوانی علاقهی شدیدی به فرهنگ و زبانهای شرقی (اسلامی) یافته و با تعمیق و گسترش علائقش به آن، تحصیل دانشگاهی خود را نیز در زمینهی زبان و ادبیات عربی و علوم اسلامی، در دانشگاه برلین، قرار دهد.
وی در سال 1941م، از رسالهی تحصیلی خود که تحت عنوان خلیفه و قاضی در مصر اواخر قرون وسطی» به رشتهی تحریر درآمده بود، دفاع کرده و سپس در سال 1943 م، دورهی دکتری فلسفهی خود را در رشتهی شرقشناسی به اتمام رسانید و به کار در وزارت امور خارجهی آلمان پرداخت. بعد از جنگ، در دانشگاه «ماربورگ» به تدریس دروس مختلفی چون: زبان و ادبیات عربی و معارف اسلامی و اسلامشناسی و...پرداخت (1946-1953م.). وی در کنار فعالیتهای آموزشی و پژوهشی خود، موفق شد دومین دورهی تحصیل عالی خود را با اخذ مدرک دکتری در رشتهی «تاریخ ادیان» به پایان برد.
سفرهای علمی و مطالعاتی پروفسور شیمل به کشورهای مختلف اروپایی و شرقی، نتایج پرباری برای او در بر داشت. به ویژه سفری که در سال 1952 م به ترکیه انجام داد و ضمن بررسی نسخههای خطی کتابخانههای استانبول، از آرامگاه مولانا دیدار کرد و با برخی از روشنفکران ترک مراوداتی برقرار کرد. دستاوردهای علمی ایشان در این سفر به زودی باعث شد از وی به عنوان استاد کرسیِ «تاریخ و اصول ادیان» در دانشکدهی الهیات آنکارا دعوت به عمل آید. وی با پذیرش این دعوت، ضمن نشان دادن علاقهی خود به زندگی در جامعهی شرقی، فرصت مناسبی پیدا کرد تا گسترهی مطالعات و پژوهشهای خود را در ادبیات کلاسیک ترک و نیز مسائل اسلام در دنیای جدید و نیز عرفان اسلامی و ایرانی و غیره، تا حد اعلای ممکن توسعه دهد.
پس از بازگشت به آلمان، در دانشگاه بن به تدریس مباحث مختلف اسلامشناسی پرداخت (1961-1965 م.) و سپس مسئولیت کرسی «فرهنگ اسلام» را در دانشگاه هاروارد، پذیرا شد و از سال 1967 م. به عنوان پروفسور (استاد) و از سال 1970 م، اختیار دار کامل کرسی تدریس «تاریخ ادیان خاوری» در دانشگاه هاروارد شد.
شگفت آور آنکه پروفسور شیمل درکنار فعالیتهای دانشگاهی و شرکت در مجامع علمی و فرهنگی کشورهای غربی و اسلامی، شمار تألیفات، ترجمهها، مقالات و سخنرانیهای ایراد شده توسط ایشان، خیره کننده است. کافی است یادآوری شود تعداد کتب تألیف و ترجمه شده توسط ایشان بالغ بر 105 مجلد میگردد.(26)
تلاشها و مجاهدتهای چشمگیر پروفسور شیمل در عرصهی پژوهش و تحقیق عالمانه در حوزهی فرهنگ و عرفان شرق اسلامی، از سوی بسیاری از نهادهای رسمی و غیررسمی این کشورها و نیز مجامع علمی و
سفرهای علمی و مطالعاتی پروفسور شیمل به کشورهای مختلف اروپایی و شرقی، نتایج پرباری برای او در بر داشت. به ویژه سفری که در سال 1952 م به ترکیه انجام داد و ضمن بررسی نسخههای خطی کتابخانههای استانبول، از آرامگاه مولانا دیدار کرد و با برخی از روشنفکران ترک مراوداتی برقرار کرد. دستاوردهای علمی ایشان در این سفر به زودی باعث شد از وی به عنوان استاد کرسیِ «تاریخ و اصول ادیان» در دانشکدهی الهیات آنکارا دعوت به عمل آید. وی با پذیرش این دعوت، ضمن نشان دادن علاقهی خود به زندگی در جامعهی شرقی، فرصت مناسبی پیدا کرد تا گسترهی مطالعات و پژوهشهای خود را در ادبیات کلاسیک ترک و نیز مسائل اسلام در دنیای جدید و نیز عرفان اسلامی و ایرانی و غیره، تا حد اعلای ممکن توسعه دهد.
فرهنگی غربی، قدر دانسته شده است: اعطای شش مدرک دکتری افتخاری به ایشان از سوی دانشگاههای پاکستان، سوئد، ترکیه و ایران به ایشان و نیز بسیاری نشانهای افتخار و جوایز مختلف، مانند جایزه فریدریش روکرت (1965)، مدال هامر - پورگشتال (1974- اطریش)، نشان «ستارهی قائد اعظم» (پاکستان - 1965) و...- آخرین آنها - «جایزه صلح اتحادیهی ناشران و کتاب فروشان آلمان» (1995) و نیز «نشان دوستی» جمهوری ازبکستان (2002م.).
] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
:31:
نویسنده ی مشهور آمریکای لاتین.
نقل قول:
خورخه لوئیس بورخس?
خورخه لوئیس بورخس?
درسته.
خورخه لوئیس بورخس
خورخه لوئیس بورخس به سال 1899 در بوئنس آیرس آرژانتین به دنیا آمد.پدر وی به وکالت اشتغال داشت و یک استاد روانشناسی نیز بود و قصد داشت نویسنده شود.به گفته بورخس غزلهای زیبایی هم میسرود ومادر وی به یک مترجم حرفهای بود.
بورخس در جوانی به اروپا رفت و در سوئیس و انگلستان به تحصیل پرداخت و پس از بازگشت به آرژانتین مکتب شعری به نام ultraism را معرفی کرد و به چاپ پارهای از مجلات پیشرو کمک شایانی کرد.بعدها با وجودی که از ناراحتی چشم سخت در عذاب بود،ریاست کتابخانه ملی و استادی زبان انگلیسی دانشگاه بوئنس آیرس را برعهده گرفت.
گرچه بورخس به عنوان شاعر،مقالهنویس و فیلسوف هم شناخته میشود،اما عمده شهرت وی به خاطر داستانهای کوتاهش است:
"هرگز رمان ننوشته ام. چه بنظر من رمان برای نويسنده نيز همچون خواننده در نوبتهای پی در پی موجوديت می يابد. حال آنکه قصه را می توان به يکباره خواند. به قول پو : چيزی به نام شعر بلند وجود ندارد."
علایم کاهش حدت بینایی از سال 1940 در وی آغاز شد، پدر وی هم در میانسالی نابینا شده بود.شاید بیماری گلوکوما علت بیماری وی باشد.
وی را نمیشد در زمان و زبان خاصی محدود دانست:
"من مطمئناً نويسنده اى خارجى نيستم. نويسندهاى هستم كه همه مجبورند نوشته هايش را بخوانند، همه مردم خواهان ملاقات با او هستند وتمام شهرها، جاى من است."
بورخس، غير از كتاب شعر و داستان كوتاه، چند مجموعه مقالات نيز منتشر كرد. از جمله آثار او"تاريخ ابديت،هزار تو،آلف،كتابخانه شخصي، پرچم سياه، باغ كوره راهها، تفتيش عقايد" و "تحسين سايه" هستند. او در كشورهای انگليس،فرانسه و آمريكا، قبل از كشور خود مشهور شد. بورخس در سال 1961همراه ساموئل بكت، موفق به دريافت جايزه ادبی ناشران اروپايی گرديد. او از جواني به ترجمه آثار كافكا،فاكنر،آندره ژيد و ويرجينيا ولف پرداخت. بورخس هنری جيمز،كنراد، آلن پو و كافكا را معلمان ادبی،و بودا،شوپنهاور و عطار را از معلمان فلسفی خود ميدانست.
بورخس در سال 1986 درگذشت.
...
بورخس و تـﺄثير آن بر ادبيات داستاني معاصر ايران | صمد رحماني خياوي
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] خورخه لوئيس بورخس در 1889 در آرژانتين به دنيا آمد "1در پانزده سالگي بنا به تصميم خانواده اش ساكن اروپا شد. پس از مراجعت بـه آرژانتين(1923) فعاليت ادبي خود را با انتشار متناوب چند مجموعه شعر و نثر آغاز كرد."2
برخي از ويژگي هاي آثار او را مي توان تخيل سرشار، عدم وابستگي سياسي و ايدئولوژيك خاص، وسعت دانش ادبي و فلسفي به شمار آورد. خـودش مي گويد: "من هيچگاه كسل نمي شوم زيرا همواره در حال بودنم"3 اين جذبه و حس وجود داشتن كه تجربه و معنا را در خود گرد مي آورد، زمينه ي اصلي غناي آثار بورخس است. مسئله بده بستان ها و تأثير و تأثرها در ادبيات موردي تازه نيست. خود بورخس به ادبيات مشرق زمين و به ويژه ايران علاقه ويژه اي داشته است و در بسياري از آثار خود از اين چشمه فياض بهر ه ها برده است. بورخس كتاب هزار و يكشب را يكي از گنجينه هاي بزرگ ادبيـات جهان به شمار مي آورد و آن را از ديدگاههاي زيادي مورد ارزيابي قرار مي دهد. مثلاً در مورد رﺅيا در هزار و يك شب مي نويسد :
"رﺅيا بيني يكي از موضوعاتي است كه در هزار و يك شب توجه خاصي به آن مبذول شده است به عنوان نمونه مي توان به قصه ي دو رﺅيا بين اشاره كرد. مردي در قاهره خواب مي بيند صدايي به او مي گويد كه به اصفهان برود و گنجي را كه در انتظار اوست بيابد. سفر طولاني و پرمشقت را تحمل مي كند و سرانجام به اصفهان مي رسد به علت خستگي زيـاد در ايـوان مسجدي دراز مي كشد تا قدري استراحت كند غافل از آنكه در ميان جمعي از دزدان است مرد مسافر به همراه دزدان دستگير شده و به نزد قاضي مي رود. قاضي از او سـﺅال مي كند كه به چه منظوري به اصفهان آمده است مرد مصري داستان خود را مي گويد. قاضي به شدت به خنده مي افتد و در حالي كه تلاش مي كند قهقهه خود را مهار كند به او مي گويد : اي مرد ابله و ساده لوح من تاكنون سه بار رﺅياي خانه اي در قاهره را ديدم كه در پشت آن باغچه اي است و در آن باغچه ساعتي آفتابي و نيز چشمه گنجي مدفون است. من هرگز كم ترين اعتباري بـراي اين دروغ قائل نشده ام اين پول را بگير و هرگز به طمع گنج به اصفهان باز نگرد."4
در مورد خيام بورخس معتقد است كه روح خيام بعد از هفت قرن در شاعر انگليسي زبان به فيتز جرالد حلول كرده است. "شايد روح عمر(خيام) در حدود سال 1857 در جسم فيتز جرالد حلول كرده باشد در رباعيات مي خوانيم كه تاريخ جهان چيزي جز انديشه و اراده ي خدا نيست كه عينيت مي يابد و خدا در آن مي نگـرد بـا اين شيوه تفكر كه نام فني آن وحدت وجود است. به ما اجازه مي دهد اين اعتقاد را داشته باشيم كه احتمالاً فيتز جرالد شاعر ايراني را باز آفريده است."5 در مورد منطق الطير عطار بورخس چنين مي نويسد :"حماسه ي عرفاني است مرغاني در طلب شاه خود، سيمرغ پـرواز مي كنند و هفـت دريـا را در مي نـوردند تا سرانجام به مقصد او مي رسند و در مي يابند كه خود سيمرغ همه آنان و هريك از آنان است".6
مي توان به تأثر گوته و آندره ژيد از حافظ نيز اشار كرد و نيز مي توان به تأثيرپـذيـري ادبيات معـاصـر ايران از ادبيات اروپا و آمريكـا اشـاره كرد. بـه عنوان نمونه مي توان از تأثير "خشم و هياهو" اثر فاكنر بر "سمفوني مردگان" عباس معروفي و يا "خاك خوب" اثر برل باك بر "جاي خالي سلوچ" و نيز تأثيرپذيري "تريا در اغما" اثر اسماعيل فصيح از رمان "خورشيد همچنان مي درخشد" اثر همينگوي اشاره كرد.
بورخس يكي از پست مدرنيست هاي مشهور است. قبل از وارد شدن به بحث پست مدرنيسم و انديشه هاي بورخس آوردن چند جمله اي در مورد مدرنيسم ضروري مي نمايد تا روشن شود كه چرا پست مدرنيسم مطرح شد و هدف آن چه بوده است.
مدرنيسم بر مطلق گرفتن علوم تجربـي و تكـامل تاريـخ انـديشه و پيشرفت بي پايان بشر استوار بود. "پيشرفتي كه تصور مي شد سرانجام او را از قيود مذهبي رها خواهد كرد"7 در واقع مدرنيته را مي توان "عمدتاً به معني ارج گذاري و به رسميت شناختن آگاهي به عنوان نيروي متكي به خود ناميد. در انديشه ي مدرنيست ها "معيار تحقيق حقيقت چيزي است كه به طور تجربي قابل آزمايش و بررسي مي باشد.8"
"جيمز جويس و موريس بلانشو از رمان نويسان مدرنيست هستند.9"
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] تعريف مدرنيسم و پست مدرنيسم به طور مستقل و جدا از هم چندان كار ساده اي نيست زيرا مرز ميان اين دو اصطلاح نيز با توجه به كاربردهاي متفاوت آن با هم فرق مي كند.10" امبرتواكو از نظريه پردازان پست مدرنيست و رمان نويس مشهور چنين مي گويد : "من معتقدم كه پسامدرنيسم گرايشي نيست كه به لحاظ تقويمي قابل تعريف باشد، بلكه يك مقوله ي ايده آل يا بهتر بگويم يك راه و رسم هنري، يك شيوه ي عمل كرد است."11
آقاي سيروس شمسيا در كتاب نقد ادبي خود در بحث از پسامدرنيسم مي نويسد :
سخن پست مدرنيست ها به صورت خلاصه اين است كه نبايد خود را محدود به استفاده از ابزار و امكانات عصر مدرنيسم كرد بلكه از دوره هاي پيشين هم مي توان استفاده كرد. به نظر آنان مدرنيست ها از گذشته بريده اند و اين زيان بار است از امكانات گذشته مي توان به عنوان ماده ي خام استفاده كرد. از گذشته مي توان براي امروز ارمغان آورد."12
طبيعي است كه پست مدرنيسم يك شيوه ي نگرش است و در كشورهاي مختلف ويژگي خودش را خواهد داشت. در اروپا فرانتس كافكا، (نويسنده ي رمان هاي قصر، محاكمه، مسخ و ...) ساموئل بكت(نويسنده ي آثاري چون مالون مي ميرد، در انتظار گودو و ...) امبرتواكو (نويسنده ي رمان هاي نام گل سرخ، جزيره ي روز پيشين و ...) در آمريكا دكترف (نويسنده ي رمان هايي مثل رگتايم، بيلي باتكيت) در تركيه لطيفه تكين نويسنده رمان هاي (مرگ عزيز بيعار، شمشيرهاي يخي) و فريت ادگو (نويسنده ي چند رمان و مجموعه داستان "در قايق" و ...) در آمريكاي لاتين كابريل گارسيا ماركز (صد سال تنهايي، پاييز پدر سالار و ...) خورخه لوئيس بورخس (هزار توهاي بورخس، كتابخانه ي بابل و ...) ميگل انجل استور ياس نويسنده ي رمان هاي (آقاي رئيس جمهور، پـاپ سبـز و ...)، خـوان رولفو نويسنـده ي رمـان هاي (پدرو پارامو و ...) و خيلي نويسندگان ديگر در سراسر دنيا به روش پست مدرنيستي مي نويسند. هر كدام از اين نويسندگان از ويژگي مشترك برخوردارند :
عدم قاطعيت ، تناقض و عدم انسجام. اما هر يك با توجه به محيط زندگي خود طيف هاي رنگارنگي از اين شيوه ارائه مي دهند. در بيشتر كشورهاي آسيايي و آمريكايي لاتين پست مدرنيسم جلوه ي خود را در رئاليسم جادويي ارائه مي دهد. ماركز در مورد شيوه نوشتن خود چنين مي گويد : "يكي از مشكلات بسيار جدي كاربرد واقعيت ها در ادبيات آمريكاي لاتين نارسايي واژه ها است. براي توصيف و سنجش وسعت واقعيت هاي موجود در آمريكاي لاتين بايد كه نظام واژگاني تازه اي را پي ريخت. در نواحي مرتفع آمازون نهر آبي چنان داغ جاري است كه مي توان تخم مرغي را در عرض پنج دقيقه در آن آب پز نمود و نيز منطقه اي وجود دارد كه اگر در آنجا با صداي بلند حرف بزني ديوارها همه فرو مي ريزد. در جايي در امتداد سواحل كارائيب در كلمبيا من خودم مردي را ديدم كه در برابر گاوي كه كرم در گوش داشت خاموش دعا مي خـوانـد و بعـد بـه عينـه ديـدم كه كـرمها يكي يكي بيرون مي آمدند و بر زمين مي افتادند."13
در ايران دكتر غلامحسين ساعدي پيش از ماركز به شيوه رئاليسم جادويي دست يافت و رمان عزاداران بيل را با اين شيوه به نگارش درآورد. ساير رمانهاي ساعدي "توپ"، "غـريبه در شهر"، "ترس و لرز" و داستان هاي كـوتـاه او (واهمه هاي بي نام نشان، گور و گهواره و ...) نيز با اين شيوه پرداخت شده است. نمونه ي بسيار كوتاهي از كتاب عزاداران بيل مي آوريم.
"كدخدا ايستاد و گوش داد : صداي زنگوله از بيرون شنيده مي شد، صداي خفه و مضطربي كه دور مي شد و نزديك مي شد و دور ده چرخ مي زد پنجره ها همه تاريك بود. بيلي ها خوابيده بودند آنها هم كه بيدار بودند نشسته بودند توي تاريكي و مهتاب را تماشا مي كردند."14
صداي زنگوله در قسمتهاي بعدي رمان تبديل به خبر مرگ مي شود. بعضي از نويسندگان امروزي ايران بين رئاليسم جادويي و پست مدرنيسم همانندي نمي بينند مثلاً آقاي ابوتراب خسروي نويسنده رمان "اسفار كاتبان" وقتي به او مي گويند از فضاي بومي خودش استفاده مي كند و حتي به رئاليسم جادويي مي رسد مي گويد : "البته من نسبت به رئاليسم جادويي در كارهاي خودم مخالف هستم"15 اما وقتي رمان او را بعنوان اولين رمان پست مدرنيستي معرفي مي كنند اعتراض نمي كند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] معمولاً نويسندگان امروز ايران را اعتراف به تأثيرپذيري شان از آثار ديگران اكراه دارند به عنوان نمونه آقاي محمدرضا صفدري نويسنده رمانهاي سياسنبو و تيله آبي در جواب تأثيرپذيري از ديگران مي گويد : استناد كردن به كالوينو يا بورخس خنده دار است. زيبايي درخت براي من ايراني و آن آرژانتيني و آن ديگري يكسان است."16 خانم منيرو رواني پور در پاسخ خود در مورد تـأثيرپذيـري از ديگـران حـد اعتدال را حفظ مي كند : "من جواب مـاركز را موقتاً از او به عاريه مي گيرم، جـوابي كه به خبرنگـار داده بود وقتي به او گفتند كه تحت تأثير فاكنر است. ببينيد حال و هواي جنوب محل اتفاقـات رمـان هاي فاكنر شباهت زيـادي به حال و هـواي منطقـه ي مـوزخيز ماكوندو (محل حوادث رمان صد سال تنهايي) دارد. خوب در اين مناطق مردم باورها و افسانه هاي خودشان را مي سازند اگر دو منطقه ي جغرافيايي آنقدر به هم نزديك است كه گاهي واكنش واحدي را طلب مي كند گناه من نيست به هر حال من نمي توانم جفره (محل حوادث رمان اهل غرق) را ناديده بگيرم چـون ماكوندو هست، در ثاني مگر بهترين نويسندگان ما از رئاليسم و جريان سيال ذهني نويسندگان خارجي استفاده نكرده اند، اگر گورگي، داستايفسكي و شولوخف نبودند كليدر هم نوشته نمي شد. اينكه يكي از رئاليسم جادويي استفاده كند براي بيان حرفهاي خودش ايرادي ندارد مگر اينكه خواسته باشد ادا و اصول درآورد.
مي دانيد من از سبكهاي مختلفي استفاده مي كنم تا حرفم را بزنم فقط اميدوارم كه بتوانم ايراني باقي بمانم."17
رواني پور واقعيتي را از زبان ماركز بيان كرد كه نه قابل انكار است و نه نيازي به انكار آن هست. تشابه فرهنگ كشورهايي مثل آمريكاي لاتين، تركيه و ايـران و دغدغه هاي مشترك، طبيعتاً چنين شباهت هايي را به وجود خواهد آورد. اما تأثيرپذيري هم چه عمدي باشد و چـه غيـرعمـدي، چنـانكه هدف تقليد نباشد از ارزش آثار چيزي نمي كاهد. اكنون به شباهت ها و يا تأثيرپذيريهايي كه ميان آثار بورخس و نويسندگان ما ديده مي شود مي پردازيم.
در كتاب هزار توهاي بورخس داستاني هست تحت عنوان "حكايت آن دو تن كه خواب ديدند" اين داستان چنين آغاز مي شود :
"الاسحقي، مورخ عرب كه در دوران حكومت مأمون خليفه (170 تا 218 هجري قمري) مي زيست اين حكايت را نقل مي كند : (با تلخيص)
مخبـران صادق چنين روايت كرده اند كه زماني در قاهره مردي مي زيست كه شبي زير درخت انجيري كه در باغ خانه اش بود، خواب او را در ربود، در خواب مردي را ديد كه سرتاپا خيس بود، مرد از دهانش سكه ي طلايي بيرون آورد و به او گفت ..."18
اسفار كايتان رمان بسيار ارزشمند ابوتراب خسروي كه بعضي اين رمان را اولين رمان پست مدرنيستي به شمار مي آورند. با چنين جملاتي شروع مي شود :
"شيخ يحيي كندري رحمه الله عليه، صاحب تاريخ منصوري، مشهور به رساله ي مصادق الآثار شبي در رويايي صادق بر ما ظاهر گشت و آيه ي "ثمّ بَعَثناكم مِن بعد موتكم لعلكم تشكرون" تلاوت نمود و گفت ..."19
صحنه گردن زدن جلاد نيز در آثار هر دو نويسنده خيلي به هم شبيه است:
"كاپيتان خوان پاتريسيونولان كه فرماندهي سرخ ها را برعهده داشت، چنان كه انتظار مي رفت ترتيب مراسم اعـدام اسـرا را بـا تشريفـات داد. او كه خودش از اهالي سر رولارگو بود ماجراي دشمني ديرينه سيلوئيرا و كاردوسو را خوب مي دانست به دنبال آن دو فرستاد و به آنها گفت "من خوب مي دانم كه شما چشم ديدن يكديگر را نداريد و مدتهاست منتظر مـوقعيتي بـراي تصفيه حسـاب هستيد. بـرايتان خبـر خوشي دارم پيش از غروب آفتاب، اين موقعيت به شما داده خواهد شد كه ثابت كنيد كداميك مرد هستيد. مـي خواهم دستور بـدهم كه ايستاده گلـوي شما را ببرند و آن وقت شما با هم مسابقه دو خواهيد داد گروهباني با شمشيرش خطي در عرض جاده كشيد. مچ هاي سيلوئيرا و كاردوسو را باز كرده بودند تا بتوانند آزادانه بدوند بين آنها در حدود پنج متر فاصله بود. هر دو لب خط ايستادند يكي دوتا از افسرها از آنها مي خواستند كه رو سياهشان نكنند، چون همه به آنان ايمان داشتند و پولي كه بر سرشان شرط شده بود كپه ي بزرگي مي شد. نصيب سيلوئيرا اين بود كه جلادش نولان دو رگه باشد. كاردوسو جلاد رسمي سرخها را انتخاب كرد. مردي از اهالي كورينتس كه سال هاي زياد بر او گذشته بود عادت داشت براي تسكين محكوم به شانه اش دست بزند و بگويد: شجاعت داشته باش رفيق. زن ها وقت زائيدن از اين بدتر تحمل مي كنند.
شانه هايشان به جلو خم شده بود. دو مرد منتظر به يكديگر نگاه نمي كردند. نولان علامت شروع مسابقه را داد دورگه از اينكه خود را در مركز توجه همگان مي ديد آكنده از غرور بود براي خوش رقصي شكافي نمايان از گوش تا گوش باز كرد مرد كورينتس كار معمول خودش را انجام داد و شكاف باريكي باز كرد. سيلاب خون از گلوي مردان فوران كرد. پيش از آنكه با صورت به زمين بيفتند شتابان چند قدمي برداشتند. كاردوسو وقتي افتاد دست خويش را دراز كرد شايد اصلاً بر اين موضوع آگاه نبود. او مسابقه را برده بود."20
اكنون به روايت ابوتراب خسروي مي پردازيم كه در نوشتن صحنه و حتي در نثر نيز از امكانات گذشتگان استفاده اي زيبا كرده است :
"ميرغضب سرپا مستور در نيم نقاب فولادين و شولاي چرمين نظري به ذريات ارك مي اندازد و واپسين اذن شاه را مي خواهد. شاه منصور اشاره مي كند به دست. ميرغضب به سمت صف كودكان مي رود. اول طفل آن صف را به نطع مي كشد. حتماً آن طفل قصد ميرغضب را نمي داند كه مي رود و شايد در مخيله، مجلس را تعزيه اي مي داند. من لبخند كودك را در چلچراغ ها مي نويسم. ميرغضب در برابر كودك زانو مي زند. خم مي شود دست كودك را مي بوسد. برمي خيزد و شيخ يحيي آن مهرباني را ننوشته و نگاه كودك را به او. صداي كودك را مي شنود كه از دور چيزي مي گويد. ميرغضب با مهرباني كودك را در گودگاه كنده ي سلخ مي گذارد. پلك ها را مي بندد تا طفل از او ياد بگيرد. كودك بايد بخندد و بازيگوشانه پلك بر هم بگذارد. طوري كه براي گول به خواب مي رود. قوس ساطور سلخ در دستهاي بلند ميرغضب بالا مي رود در نور حبابهاي چلچراغ برق مي زند هوا را مي شكافد ..."21
البته در نوشته هاي بالا نوعي طنز تلخ كه از ويژگي هاي پست مدرنيسم است ديده مي شود يكي ديگر از روشهاي بورخس آوردن فضاي تاريخي گذشته با ابزار سنتي است. مثل "دشنه"در مجموعه داستان "هزار توهاي بورخس" به چند سطري از اين نوشته توجه مي كنيم و بعد آن را مقايسه مي كنيم با نوشته ي يكي از رمان نويسان معاصر ايران.
"دشنه اي در كشويي آرميده است هر كه را چشم بدان افتد وسوسه مي شود كه دشنه را بـردارد و با آن بـازي كند. چنانكه گويي هميشه به دنبال آن مي گشته است دست به سرعت قبضه ي منتظر را مي گيرد و تيغه ي نيرومند مطيع با صداي خفيفي به درون غلاف مي لغزد و بيرون مي آيد اين خواست دشنه نيست.
اين چيزي بيشتر از يك مصنوع فلزي است. مردان آن را با هدفي واحد در سر طرح كردند و شكل دادند. دشنه اي كه ديشب در "تاكوارمبو" در تن مردي فرو رفت و دشنه هايي كه بر سـر سزار باريـد همـه بر شيـوه اي جـاودانـه يك دشنه اند. دشنه مي خواهد بكشد. مي خواهد خون ناگهاني بريزد."22
پرويز رجبي در رمان موفق خود "دشنه و سيب گمشده" از دشنه به عنوان شروع داستان استفاده مي كند :
"يكي ديگر وسائلي كه حفاران باستان شناس در دامنه ي يكي ديگر از كوهستان هاي مشرف بر جاده ي ابريشم به دست آوردند "دشنه اي بود به طول يك آرنج و عـرض سه انگشت. كوشش هاي حفاران براي بدست آوردن پوشش دشنه به هيچ نتيجه اي نرسيد و از دشنه ها عنصري فلزي بر جاي مانده بود و در نتيجه دشنه عاري از خوش دستي متعارف بود.
حفاران دشنه را با رعايت همه جوانب احتياط به اداره كل باستان شناسي منتقل كردند. در سالن نمايش براي دشنه جايي كه از همه نظر مناسب با اهميتش بود، انتخاب شد و به ابتكار يكي از متخصصين با سابقه نورافكن ويژه اي براي روشن كردن ويترين مخصوص دشنه تعبيه شد.
دشنه لميده بـر مخمـل گلگون، اگـر هـم در پرتو نورافكن تلالوئي نداشت، به راحتي مي توانست اهميت دشنه بودنش را منتقل بكند."23
مي توان اين تأثير را با چندين شواهد ادامه داد. آوردن وجه تشابه براي اين نوشته ها هيچ تـأثيري در كـم شدن ارزش نوشته ها ندارد. زير چنانكه يادآوري شد طرز كاربرد اين شيوه مهم است نه شباهت چند سطر به همديگر. نويسندگان متأخر به تكنيكهاي زيبايي دست يافته اند و آنچه كه خيلي مهم است توجه اين نويسندگان به ادبيات و فرهنگ گذشته خودمان است.
توجه به فرهنگ و ادبيات بومي نيز زيبايي داستان ها و رمان هاي اين يكي دو دهه را غني تر كرده است. نوشته هاي غزاله عليزاده، شهرنوش پارسي پور، اميرحسين جهل تن، شهريار مدني پور، فرشته ساري، رضا جولايي، عباس معروفي، محمد محمدعلي، خاطره حجازي، ابوتراب خسروي محمد رضا صفدري، منيرو رواني پور، فرخنده آقايي، گلي ترقي، حسين بني عامري، فرشته مولوي و علي موذني و بسياري ديگر از نويسندگان نسل جوان آثار بسيار مغتنم و با ارزشي هستند كه رودخانه ي ادبيات معاصر ايران را به نهر ادبيات جهاني پيوند مي زنند.
يادداشتها :
1- كار نويسنده، ترجمه احمد اخوت، نشر فردا، چاپ اول 1371، ص 43.
2- آخرين گفتگوهاي بورخس و اسوالدو فراري، ترجمه ويدا فرهودي، انتشارات حميدا، چاپ اول 1376، ص 5.
3- سومين كرانه ي رود، داستان هاي كوتاه از نويسندگان آمريكاي لاتين، ترجمه ي مراد فرهاد پور، انتشارات روشنگران، چاپ اول 1371، ص 200.
4- هفت شب با بورخس، ترجمه ي بهرام فرهنگ، نشر مركز، چاپ اول 1378، ص 69.
5- هزار توهاي بورخس، خورخه لوئيس بورخس، ترجمه ي احمد ميرعلائي، كتاب زمان، 1380، ص129.
6- هزار توهاي بورخس، خورخه لوئيس بورخس، ترجمه ي احمد ميرعلائي، كتاب زمان، 1380، ص127.
7- افسون زدگي جديد، هويت چهل تكه و تفكر سيار، داريوش شايگان، ترجمه فاطمه و لياني، انتشارات فرزان، چاپ دوم 1380، ص 261.
8- بت هاي ذهني و خاطره ي ازلي، داريوش شايگان، مـﺅسسه انتشارات اميركبير، چاپ سوم 1379، ص 87.
9- پنجاه متفكر بزرگ معاصر، از ساختارگرايي تا پسامدرنيسم، ترجمه ي محسن حكيمي، انتشارات خجسته، چاپ دوم 1378، ص 6.
10- پست مدرنيته و پست مدرنيسم، ترجمه و تدوين حسنعلي نوذري، انتشارات نقش جهان،1379 ص 131.
11- ادبيات پسامدرن، گزينش و ترجمه پيام يزدانجو، نشر مركز، چاپ اول 1379، ص 88.
12- نقد ادبي، دكتر سيروس شمشا، انتشارات فردوس، چاپ اول 1378.
13- كتاب سخن، مجموعه ي مقالات(مقاله ي واقعيت باور نكردني در آمريكاي لاتين، كابريل گارسيا ماركز، ترجمه ي صفدر تقي زاده)، انتشارات علمي، 1366 ص 5.
14- عزاداران بيل، غلامحسين ساعدي، نشر قطره، چاپ سيزدهم، 1370 ص 11.
15- نسل سوم داستان نويسي امروز، يوسف عليخاني، نشر مركز، چاپ اول 1380 ص 99.
16- نسل سوم داستان نويسي امروز، يوسف عليخاني، نشر مركز، چاپ اول 1380 ص 129.
17- دنياي سخن، شماره 35، آبان 69، ص 46.
18- هزار توهاي بورخس، ص 170.
19- اسفار كاتبان، ابوتراب خسروي،انتشارات آگاه، چاپ دوم، 1380، ص 9.
20- هزار توهاي بورخس، صص 29- 26.
21- اسفار كاتيان ص 88.
22- هزار توهاي بورخس ص 43.
23- دشنه و سيب گمشـده، پـرويـز رجبـي، نشر ني، چاپ اول 1379، ص 7 و 8، كتاب شناسي برخي از آثار بورخس كه به فارسي ترجمه شده است.
بورخس آثار فراواني در زمينه هاي مختلف به چاپ رسانده است اما از آثار او كه به فارسي آمده است مي توان به موارد زير اشاره كرد :
1- هزار توهاي بورخس با ترجمه ي احمد ميرعلائي(كتاب زمان 1356.)
2- دوزخ (7 تمثيل و 3 قصه) به روايت آقاي كاظم فيروزمند(تلاش، تبريز 1357.)
3- سرخ و آبي (دو داستان و بيست شعر) ترجمه ي آقاي حسن تهراني، نشر آينه، تهران، 1361.)
4- مرگ و پرگار، ترجمه احمد ميرعلايي فارياب (سهامي خاص) 1363.
5-كتابخانه ي بابل و 23 داستان ديگر، ترجمه ي كاوه سيدحسني، انتشارات نيلوفر 1379.
6- اولريكا و هشت داستان ديگر، ترجمه ي كاوه ميرعباسي، نشر باغ نو 1380.
7- كتاب موجودات خيالي، بورخس، ترجمه ي احمد اخوت، آرست 1374.
8- هفت شب با بورخس، اسوالدوفراري ترجمه ي ويدا فرهودي، چاپ اول 1376.
9- آخرين گفتگوهاي بورخس و اسوالدوفراري ترجمه ي بهرام فرهنگ، نشر مركز 1378.
10- هفت صدا، مصاحبه ي ريتا گيلبرت با بورخس ... و ترجمه ي نازي عظيما، انتشارات آگاه 1375.
11- كار نويسنده، مصاحبه پاريس ريويو با بورخس و ... ترجمه ي احمد افوت نشر فردا، چاپ اول 1371.
12- گفت و شنودي با بورخس (قصه، شعر و ترجمه ي علي درويش، مشهد، نيما 1369) و چندين قصه و شعر و مقاله و مصاحبه در مجلات يا مجموعه هاي مختلف.
از فصل نامه انجمن علمي و آموزشي معلمان ادبيات فارسي استان آذربايجان شرقي
- [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خانم نویسنده
قیافه زیاد اشنایی نداره تو ایران . بر خلاف اسمش :دی
مقادیری مشکوکم :31: ولی :نقل قول:
خانم دنیل استیل آیا؟
شک چرا؟ کاملا درست است
"استیل" زمانی كه ۷ سالش بود پدر و مادرش از هم جدا شدند و "دانیل" با پدرش رفت و چون پدرش دائم در سفر بود. او مجبور بود كه در خانه با پرستارش تنها بماند، او در ۱۵ سالگی دبیرستان را به پایان رساند و به دانشگاه طراحی مد رفت , اما دیری نگذشت كه بیماریهای مختلفی به سراغ او آمدند و سال ۱۹۶۳ به ادبیات فرانسه علاقمند شد و در ۱۸ سالگی با یك بانكدار فرانسوی كه ۸ سال از او بزرگتر بود، ازدواج كرد، در ۲۰ سالگی دختر او "بئاتریس" به دنیا آمد ،"دانیل" دانشگاه را نیمه كاره رها كرد و به عنوان مسوول روابط عمومی به كار پرداخت .او درآمد خوبی نداشت و پس از فراز و نشیب فراوان، سال ۱۹۷۰ از همسرش جدا شد و مشغول به كار تبلیغاتی شد و رفته رفته به نوشتن روی آورد .او سال ۱۹۷۳ به كالیفرنیا رفت و در آنجا با یك مجرم كه محكوم به تجاوز در زندان بود، آشنا شد و با او ازدواج كرد . اما سال ۱۹۷۷ از او جدا شد .
اولین كتابش كه سال ۱۹۷۹ منتشر شد و به پر فروشترین كتاب نیز تبدیل شد و در روزهایی كه فرصت پیشرفت برای او فراهم شده بود بار دیگر با فردی به نام "بیل" كه برای اسبابكشی او را استخدام كرده بود، آشنا شد. او نیز معتاد به هروئین بود، با او ازدواج كرد و از او صاحب پسری به نام "نیكولاس" شد, اما دییر نگذشت كه سال ۱۹۸۱ از او نیز جدا شد .
"استیل", سال ۱۹۸۱ با "جان ترانیا" ازدواج كرد و "جان" قبول كرد كه پدر خوانده "نیكلاس" باشد, او برعكس همه سوء سابقه نداشت و سال ها بود كه آن دو با هم زندگی می كردند كه با انتشار زندگینامه او ، سال ۱۹۹۶ ، او ناراحت شد كه چرا او گذشتهاش را با او در میان نگذاشته است و از او جدا شد. پسر بزرگ او از همسر سومش به دلیل اعتیاد خودكشی كرد و "استیل" پس از آن با "توماس پركینز" ازدواج كرد .
داستان "استیل" بیشتر جنبه عاشقانه دارد و در ردیف آثار عامه پسند قرار می گیرند و قهرمانان زن كتاب هایش بیشتر با غلبه بر مشكلات با قدرت از مخمصهها خارج می شوند. آثار او همواره در ردیف پر فروشترین آثار جهان به شمار می روند و تا كنون او توانسته اجازه اقتباس ۳۰ اثرش را به فروش رساند.
کارین جان گمونم راهنمایی لازمه
پيرياشو نمي دونم ولي جوونياش جان اشتاين بكه!:Dنقل قول:
بلهنقل قول:
جان اشتاین بکSteinbeck, John داستان نویسی امریکایی است. (1902-1968) اشتاین بک در کالیفرنا در خانوادهای از تبار ایرلندی زاده شد. تحصیلات خود را ابتدا در زادگاهش انجام داد، سپس آن را در دانشگاه استنفرد Stanford در رشته زیست شناسی ادامه داد و بی آنکه به دریافت مدرکی نایل آید، دانشگاه را ترک کرد و برای امرار معاش به کارهای کوچک اشتغال یافت.
مدتی نیز خبرنگاری مطبوعات را برعهده گرفت که در آن توفیقی به دست نیاورد. در طی این سالها بود که به نوشتن پرداخت و اولین رمان خود را به نام جام زرین Cup of Gold در 1929 و سپس مجموعهای از داستانهای کوتاه را با عنوان چمنزارهای بهشت The Pstures of Heaven در 1932 منتشر کرد. در 1935 انتشار رمان تورتیلا فلت Tortilla flat او را به شهرت و پول رساند. این رمان شرح زندگی افراد رنگارنگ و جالب توجهی است از سرخپوست ها، اسپانیایی ها و سفیدپوست ها،که با روحی شاد و بی هیچگونه قید اخلاقی در کلبه های چوبی جنوب کالیفرنیا در میان فقر و بدبختی زندگی میکنند.
واقعبینی که در این داستان به کار رفته موافق طبع مردمی افتاد که از داستانهای رمانتیک خسته شده بودند. اشتاینبک پس از آن یک سلسله رمان اجتماعی با تمایل به ناتورالیسم انتشار داد. که از ان جمله میتوان به رمان نبردی مشکوک In Dubious Battle (1936) که سرگذشت اعتصاب کارگران کشاورز مزارع کالیفرنیا بود اشاره کرد. اشتاینبک در این سال به اروپا سفر کرد و از کشورهای اسکاندیناوی و روسیه دیدن کرد و قدرت ادبی خود را تکامل بخشید. ثمره این سفر یادداشت هایی بود به نام یادداشت های روسیه A Russian Journal که احساس نویسنده را درباره شهر مسکو و به طور کلی کشور شوروی نشان میدهد.
اشتاین بک در بازگشت به امریکا با قدرت بیشتر به نویسندگی پرداخت. کتاب موشها و آدمها Of Mice and Men را در 1937 انتشار داد که شهرتی واقعی و عمیق برای نویسنده به همراه آورد. کتاب داستان عجیبی است از دو کشاورز که یکی با وجود داشتن نیروی جسمانی فراوان دارای مغز ضعیفی است و همین امر او را پیوسته تحت حمایت دیگری قرار میدهد. در این داستان اشتاینبک همدردی خود را با مردم محروم، با شیوهای درخشان بیان میکند. داستان موشها و آدمها در اروپا و امریکا به صورت نمایشنامه بر صحنه آورده شد و پیروزی های فراوانی به دست آورد و اشتاین بک را برجسته ترین رمان نویس عصر معرفی کرد.
پس از آن مجموعه داستان کوتاه دره طویل The Long Valley در 1938 انتشار یافت و در 1939 مهمترین رمان اشتاین بک به نام خوشه های خشم The Grapes of Wrath منتشر شد که توصیفی هیجان انگیز و مؤثر از خانوادهای آواره و تیرهروز است. نویسنده در این اثر، امور عینی و ذهنی را درهم آمیخته و شاهکاری پدید آورده است که او را در صف اول رمان نویسان معاصر امریکا قرار داده و جایزه پولیتزر Pulitzer را نصیبش کرده است. از آن پس آثار اشتاین بک در سراشیب افتاد و چنانکه مردم انتظار داشتند امیدشان را برنیاورد.
رمان ماه پنهان است The Moon is Down در 1942 و رمانهای دیگری که در این دوره انتشار یافت، هیچ یک پیروزی چشم گیری به دست نیاورد. جان اشتاین بک در 1943 درجنگ دوم جهانی با سمت خبرنگار جنگی از طرف روزنامه هرالد تریبون به انگلستان و از آنجا به جبهه جنگ در منطقه مدیترانه فرستاده شد. پس از بازگشت به امریکا داستان راسته کنسروسازی Cannery Row را در 1945 منتشر کرد که نموداری از آثار خیال انگیز و رمانتیک دوره اول نویسندگی اش بود.
پس از آن در 1947 رمان اتوبوس سرگردان The Wayward Bus را روانه بازارکرد. داستان مروارید The Pearl اثر دیگری بود که در 1947 منتشر شد و اثر فاخری به شمار آمد. داستان آمیختهای است از حقیقت و افسانه و سرگذشت صیادی است که به صید مروارید درشتی که همه مردم از آن گفتگو می کنند، دست مییابد و دوباره آن را از دست میدهد. داستان در نظر خواننده از جاذبه فراوان برخوردار است. وصف شهر، مردم و تنوع حوادث که با آهنگها و نغمههای مختلف از قبیل نغمه خوشبختی، نغمه مروارید، نغمه خانواده و نغمه دشمنی و در پایان نغمه بدبختی همراه است؛ سراسر دلنشین و تأثرآور و حاکی از لطافت ذوق است. اشتاین بک یکی دیگر از سفرنامههای خود را با عنوان یکبار جنگی رخ داد Once there was a War در 1958 منتشر کرد.
اشتاین بک در 1962 به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد. وی نویسندهای است کنارهگیر و بیاعتنا به شهرت که در سالهای آخر زندگی اثر جالب توجهی منتشر نکرد. آثار نخستین وی از ادراکی کامل درباره زندگی و نظری بلند و وسیع درباره مسائل انسانی برخوردار است که با روشی تغزلی، حماسی یا طنزآمیز و لحنی واقعبینانه بیان شده و در ادبیات معاصر آمریکا مقامی عالی به دست آورده است.
از غول هاي ادبيات ايرلند...(فكر كنم عبارت غول ( :d) به اندازه ي كافي ضايعش كرد)
نقل قول:
جیمز جویس؟
اووهووم:20:نقل قول:
بعد از نیم قرن جر و بحث که جیمز جویس را گاه هرزهدهان میخواندند و گاه مغلقگو ، وی اکنون یکی از غولهای ادبیات عصر جدید به شمار میرود. کمیت کار وی اندک بود : دو دفتر شعر ، یک نمایشنامه ، پانزده داستان کوتاه ، سه رمان ، چند نقد . ولی دستاورد وی بیمانند است و از نظر تأثیر در تکامل داستاننویسی امروز، شاید بیهمتا.جیمز آگوستین آلوی سیوس جویس درسال ۱۸۸۲ در ایرلند ، در خانواده اشرافی رو به زوالی چشم به جهان گشود. در سال تولداو، اروپا در وضعیت سیاسی مطلوبی نبود و جویس در چنین شرایطی پا به عرصه خانواده پرجمعیت دوازده نفری خود گذاشت. پدر جویس کارهای زیادی را تجربه کرد ولی سرانجام مأمور مالیات شد . دو عامل بزرگ از عوامل مؤثر در اندیشه او مذهب کاتولیک مادرش و میهنپرستی پدرش بود. در سال ۱۹۱۲ برای همیشه از ایرلند رفت ، ولی هرگز از چیزی به جز ایرلند ننوشت. از مذهبش برگشت ، اما وقتی از او میپرسیدند ، آیا جانشینی برایش یافته است ، پاسخ میداد:"ایمانم را از دست دادهام ، عقلم را که از دست ندادهام." مراحل رشد هنری او نمودار سیر تکاملی داستالننویسی قرن بیستم بود. مجموعه داستان دوبلینیها(۱۹۱۴) به شیوه ناتورالیسم درآمد. جویس وقت نوشتن «دوبلینیها» به همسرش گفت میخواهد برای هموطنانش وجدان خلق کند و هنگام خواندن دوبلینیها میبینیم که بیراه هم نمیگفته. داستانها همه در مورد زندگی اهالی دوبلین است. مردمی که دچار تعصب و خشک مذهبی هستند و از آن جا که مذهبشان نتوانسته به طور طبیعی به نیازهای روحیشان پاسخ دهد، تبدیل به آدمهایی منزوی، سرخورده و اغلب دغلباز شدهاند.چهره هنرمند در جوانی(۱۹۱۶)رویدادنگاری آغازهای زندگی استیون ددالوس است. تصویرپردازیش شاعرانه و امپرسیونیستی است. جالب توجه ، افزایش پیچیدگی و ایهام زبان آن با ابلا رفتن سن استیون در داستاناست.
جیمز جویس ،در سال ۱۹۲۲ ، اولیس را نوشت ، این اثر ، یک اثر عظیم تجربی و شاهکار مکتب عریان ذهنی است ، که به عنوان مهمترین و مؤثرترین داستان قرن شناخته شده است.زمان وقوع داستان روز ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ و محل آن شهر دوبلین ، پایتخت ایرلند است. تمام حوادث تقریباً در مدت ۱۶ ساعت اتفاق می افتد. این کتاب با مهارت و دقت تمام در همان قالب ادیسه، اثر معروف هومر نوشته شده است. در این قالب جدید ستیفن ده دالس «تلماک» در جست وجوی پدرش جوک و پولد بلوم «اولیس» می باشد. در طول روز آنها دو بار از مسیر یکدیگر می گذرند. بدون آنکه همدیگر را بشناسند، ستیفن که دانشجوی طب است، در یک قلعه قدیمی نزدیک ساحل زندگی می کند. وجدان او از رفتاری که در واپسین دم حیات مادرش انجام می دهند، عذاب می کشد. پدرش آنچنان مشروبخوار عاطل و باطلی است که اصلاً به حساب نمی آید. در مدرسه آقای دیزی او را نصیحت می کند. بلوم، که اصلاً مجارستانی است، برای همسر بی وفایش مولی تویدی بلوم «پنه لوپ» صبحانه تهیه می کند و سپس به کارهای مختلفش ازجمله ادای آخرین احترامات به پدی دیگنم می پردازد، در مراسم تشییع جنازه او به فرزندش رودی که یازده روز پس از تولدش درگذشت، فکر میکند. در میان مهیج ترین قسمت های داستان یکی دیدار ستیفن از کتابخانه یعنی جایی است که در آن رابطه بین شکسپیر و پدرش را حدس می زند و دیگر اغوا شدن بلوم توسط گرتی مک داول جوان «سیرس» است. بلوم و ستیفن یکدیگر را در فاحشه خانه ای ملاقات می کنند و در آنجا از کابوس ها و رؤیاهایی که به نظرشان می آید رنج می برند. ستیفن آنچنان مدهوش می شود که بلوم «که وقتی بر روی او خم می شود، فرزندش رودی را می بیند» باید از او مواظبت کند. آنها به خانه بلوم می روند، ولی ستیفن شب را در آنجا نمیماند. داستان با اندیشه های مبهم و درهم و برهم خانم بلوم، درحالی که بعد از نیمه شب در رختخواب خود دراز کشیده است، به پایان می رسد. متأسفانه این اثر مهم ادبیان جهان تاکنون در ایران اجازه چاپ پیدانكرده است.میگویند جویس با افتخار اعلام کرده است که میتوان خیابانها و شهر دابلین را خراب کنند و دوباره از روی صفحات کتاب اولیس بسازند.
احیای فینیگن(۱۹۳۹) شلوغ و عالمانه است. یک کمدی هرزهدرا و یک دایرةالمعارف مذهبی است. یک نقب در ناخودآگاه و یک تاریخ تمدن است. خوانندهای که برای وقتگذرانی میخواندش ممکن است آن را پرت و پلا بیابد ، حال آنکه منتقدانی آن را بزرگترین دستاورد تخیل انسان در قرن ما میدانند.
جویس در زمان حیاتش خوانندگان زیادی نداشت و خانوادهاش را با تدریس زبان و کار دفتری اداره میکرد. البته بعد از چاپ اولیس جویس ، وضعیت مالی بهتری پیدا کرد. او در سال ۱۹۴۱ تقریبا نابینا در شهر زوریخ ، از دنیا رفت.
داستانهای جویس عناصر تقریبا ناهمگونی را درمیآمیزند: عرفان شاعرانه و شیوه ناتورالیستی ، دقت در تصویرپردازی و توجه بسیار به صدا و آهنگ صدا ، حقارت بیاندازه و دلسوزی فراگیر. جویس در سراسر آثارش همواره از طنز و کنایه و اشاره به اساطیر و کتابهای مقدس استفاده میکند و مخاطب او اگر بتواند معنای این همه رمز و کنایه را دریابد به لذتی میرسد که شاید از مطالعه هیچ اثر دیگری درنیابد.جویس پیش از آن که نویسنده باشد، یک مهندس زبان است. نگاه ویژه جویس به زبان و کلمات به عنوان سلولهای تشکیلدهنده بدنه داستان، چنان عمیق و بدیع است که هنوز منتقدان درگیر کشف لایههای مبهم داستانهای جویس هستند. بخشهایی که در لابهلای کلماتی نو که توسط خود جویس اختراع شده، مستترند. از این روست که کتابی مانند «اولیس» مانند کتابهای دینی دارای چندین تفسیر و تحلیل است و باز به همین خاطر است که در مورد جویس دو نظر کاملاً مخالف وجود دارد. این که عدهای او را دیوانه مغلقگو میدانند که درگیریاش با زبان او را به بیراهه کشانده و یا این که او استعدادی بینظیر است که از حدود درک انسان امروز هم فراتر رفته.
نوآوری جویس در زبان خارقالعاده است. او نه تنها واژههای کهن زبان خود را احیا میکند بلکه در آثارش دست به واژهسازی هم میزند. واژگانی با بیش از صد حرف و یا ترکیبی از چندین کلمه که یک کلمه را تشکیل میدهند تا حسی چندگانه را نشان دهند. واژهگانی چند لایه که چندین معنا را میرسانند.
با تلخيص(!) از :1pezeshk.com/archives/2006/02/post_201.html
پ.ن:چون نمي خواستم تو متن بالا چيزي اضافه كنم اينا رو جدا نوشتم.جويس در يوليسس از تمام سبك هاي ادبي قبل از خودش استفاده كرده از روي اون در 1967 يه فيلم هم ساخته شده و ترجمه ي فارسيش رو سال هاست منوچهر بديعي تمام كرده هر چند هنوز تو فهرست كتاب هاي زير چاپ نشر نيلوفر مونده!!!!!
ارنست همينگوي.(باور مي كني از همون نويسنده ي بسيار معروفش به اين نتيجه رسيدم!)
سلامنقل قول:
بله درسته .
اگه ديگه جواب سوالاي منو زود گفتيد اخطار مي دم بهتون:31:
ارنِست میلر هِمینگویْ (به انگلیسی: Ernest Hemingway)(۲۱ ژوئیه، ۱۸۹۸ - ۲ ژوئیه ۱۹۶۱) از نویسندگان برجسته امریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات میباشد.
از مهمترین رمانهای او کتاب پیرمرد و دریا است. همینگوی در ۱۸۹۸ در الینوی آمریکا زاده شد. وی در ۱۹۱۷ درس خود را در دبیرستان اوک پارک به پایان رساند و در کانزاسسیتی به خبرنگاری در گاهنامه استار پرداخت. ماجراجوییهایش او را به جبهه جنگ در ایتالیا کشاند و در آنجا زخمی شد.
زندگی
ارنست همینگوی، ۱۹۰۰.ارنست همینگوی در ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۸ در اوک پارک (Oak Park) ایالت ایلینویز متولد شد. پدرش کلارنس یک پزشک و مادرش گریس معلم پیانو و آواز بود.ارنست تابستانها را به همراه خانواده اش در شمال میشیگان به سر میبرد و در همان جا بود که او متوجه علاقه شدید خود به ماهیگیری شد.
او پس از اتمام دوره دبیرستان، در سال ۱۹۱۷ برای مدتی در کانزاسسیتی به عنوان گزارشگر گاهنامه استار مشغول به کار شد. در جنگ جهانی اول او داوطلب خدمت در ارتش شد اما ضعف بینایی او را از این کار بازداشت در عوض به عنوان رانندهٔ آمبولانس صلیب سرخ در نزدیکی جبهه ایتالیا به خدمت گرفته شد. در ۸ ژوئیه ۱۹۱۸ مجروح و برای ماهها در بیمارستان بستری شد.
در بازگشتش به ایالت متحده مردم شهر و محلهاش در اوک پارک از او مثل یک قهرمان استقبال کردند. ارنست کار خبرنگاری را از سر گرفت و در سال ۱۹۲۱ با هدلی ریچاردسن اهل سن لوییز آشنا و عاشق او شد.
آنها با هم ازدواج کردند و بنا بر توصیه شروود اندرسن برای شروع زندگی، پاریس را انتخاب کردند.در آنجا ارنست برای تورنتو استار (Toronto Star) مشغول به کار شد. آنها همچنان برای گذران زندگی از سهم ارث پدری هدلی استفاده میکردند و ارنست به کار داستاننویسی نیز میپرداخت.طی همین دوران یعنی بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ بود که او در مقام یک نویسنده به شهرت رسید.
سبک ویژه او در نوشتن او را نویسندهای بیهمتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در سال ۱۹۲۵ نخستین رشته داستانهای کوتاهش، در زمانهٔ ما، منتشر شد که به خوبی گویای سبک خاص او بود. خاطراتش از آن دوران که پس از مرگ او در سال ۱۹۶۴ با عنوان عید متغیر انتشار یافت، برداشتی شخصی و بینظیر از نویسندگان، هنرمندان، فرهنگ و شیوه زندگی در پاریس دههٔ ۱۹۲۰ میباشد.
ارنست همینگوی، ۱۹۵۰.ارنست و هدلی در اکتبر ۱۹۲۳ صاحب یک فرزند پسر شدند و نام او را جان گذاشتند (با نام مستعار بامبی). این خانواده جوان به مکانهای زیادی از اروپا بویژه اروپای مرکزی سفر میکردند و در زمستانها به اسکی میپرداختند.در تابستانها آنها برای شرکت در جشنواره سن فرمین در پامپلونا به اسپانیا سفر میکردند که اولین سفرشان در تابستان ۱۹۲۳ بود.در سال ۱۹۲۶ اولین رمان او بر پایه تجربههای بدست آمدهاش از اسپانیا با نام خورشید هم طلوع میکند به چاپ رسید.
در سال ۱۹۲۶ ارنست همینگوی با پائولین فیفر ثروتمند دیدار کرد و این آشنایی ازدواج اول او را به جدایی کشاند. ارنست و پائولین در سال ۱۹۲۷ با یکدیگر ازدواج کردند و صاحب دو پسر شدند. پاتریک درسال ۱۹۲۸ و گرگوری درسال ۱۹۳۱ به دنیا آمد. او در همان دوران زندگیاش با پائولین خانهای در کی وست فلوریدا خرید.
در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ همینگوی عاشق زنی روزنامهنگار و نویسنده به نام مارتا گلهورن شد و در سال ۱۹۴۰ با او ازدواج کرد. ارنست، فینچا ویجیا (Finca Vigia) را در کوبا خرید. در سال ۱۹۴۴ با مری ولش ملاقات کرد و این بار دلباخته او شد، از مارتا در سال ۱۹۴۵ جدا شد و در ۱۹۴۶۱ با مری ازدواج کرد.
خودکشی
او در ژوئیه سال 1963 میلادی حین پاک کردن تفنگ شکاری اش کشته شد یا به قولی خودکشی کرد.
آثار ارنست همینگوی
سه داستان و ده شعر ۱۹۲۳ / Three Stories and Ten Poems
در زمان ما ۱۹۲۴ / In Our Time
مردان بدون زنان ۱۹۲۷ / Men Without Women
برنده هیچ نمیبرد ۱۹۳۳ / The Winner Take Nothing
خورشید هم طلوع میکند ۱۹۲۶ / The Sun Also Rises
وداع با اسلحه ۱۹۲۹ / A Farewell to Arms
مرگ در بعد از ظهر ۱۹۳۲ / Death in the Afternoon
تپههای سبز آفریقا ۱۹۳۵ / Green Hills of Africa
داشتن و نداشتن ۱۹۳۷ / To have and Have Not
ستون پنجم و چهل و نه داستان کوتاه ۱۹۳۸ / The Fifth Column and Forty-nine short stories
زنگها برای که به صدا در میآیند ۱۹۴۰ / For Whom the Bells Tolls
بهترین داستانهای جنگ تمام زمانها ۱۹۴۲ / The Best War Stories of All Time
در امتداد رودخانه به سمت درختها ۱۹۵۰ / Across the River and into the Trees
پیرمرد و دریا ۱۹۵۲ / The Old Man and the Sea
مجموعه اشعار ۱۹۶۰ / Collected Poems
آثاری که پس از مرگ همینگوی منتشر شدهاست:
عید متغیر (عیدی که در مسیحیت زمان مشخصی ندارد)۱۹۶۴ / A Moveable Feast
با نام ارنست همینگوی (یادداشتهای همینگوی از سالهای اولیه اقامت در پاریس)۱۹۶۷ / Byline: Ernest Hemingway
داستانهای کانزاس سیتی استار ۱۹۷۰ /Stories Cub Reporter: Kansas City Star
جزایر در طوفان ۱۹۷۰ / Islands in the Stream
(رمان نا تمام) باغ عدن ۱۹۷۰ / The Garden of Eden
حقیقت در اولین تابش ۱۹۹۹ / True at the First Light
بله بله بله!نقل قول:
ژان كوكتو هنرمند كاملي است كه به همه آنچه هنر فرانسه در دنيا شناخته مي شود آشنا بود. او نمايشنامه نويس ،شاعر،كارگردان تئاتر، فيلمساز و نقاشي بود كه مي دانست چطور در خلق آثارش تصورات شاعرانه را جان بخشد.
او در ژوييه 1889 در يك خانواده بزرگ بورژوازي پاريسي به دنيا آمد كه هنر از هر نوعي براي شان ارزشمند بود. او 9 ساله بود كه پدرش خودكشي كرد و به اين دليل موضوع مرگ همواره با آثارش همراه شد. همچنين مي توان اين موضوع را تنها بهانه براي ادامه ندادن تحصيلاتش دانست . او در دبيرستان «كوندورس » با «ريموند دارژولو» آشنا شد و بعدها او را قهرمان اثر «كودكان وحشتناك » مي كند، ژان جوان از هفده سالگي در برخورد با كساني كه به عنوان اديبان و هنرمندان در پاريس شناخته مي شدند به يك زندگي اجتماعي دست مي يابد و خود را شاعر پيشرو بسيار خوبي نشان مي دهد. او در همين سال ها با «سرژ دياقيلوف » آشنا مي شود و در طول جنگ جهاني اول به عنوان پرستار بيمارستان خدمت مي كند.او در سال 1919 با ريموند راديگه شاعر بسيار جوان برخورد مي كند و پس از مرگ وي در سال 1923 زندگي اش به تباهي كشيده مي شود. او يك دوره افسردگي و وابستگي به ترياك را طي مي كند. با اين وجود، ژان كوكتو پس از جنگ جهاني دوم به افتخارات بسياري دست مي يابد. او در 1955 توسط آكادمي فرانسه بر كرسي 31 انتخاب مي شود. در 1956 دكتراي افتخاري از آكسفورد مي گيرد.و در 1961 موفق به دريافت لژيون افتخاري مي شود. او در 11 اكتبر 1963 در ميلي لا فوره مي ميرد.
حيات ادبي ژان كوكتو با لوپوتوماك ، يك اثر شاعرانه نمادگرا شروع مي شود كه در تمام پاريس براي او غوغا مي كند. اين اثر غير قابل توصيف ، محل تلاقي شعر، نثر و طرح است كه او در هر يك جهاني وهمي از شخصيت هاي مضطرب به وجود مي آورد.
اين اثر يك شعر حقيقي در جهان آشفتگي شخصيت ها است كه با نوآوري خيره كننده خود، سوررئاليست ها را متحير مي كند. او در 1920 با «سرژ دياقيلوف » در كار براي باله هاي سوئدي همراه مي شود. در 1920 كتابچه دامادهاي برج ايفل را در ادامه جدال گاو بر بام مي نويسد كه موفقيت مشابهي به دست مي آورد و كاباره مون پارناس آن را با همين نام نشان مي دهد.ژان كوكتو بزرگترين طرفدار پابلو پيكاسو و همكار وي در پاراد از او خواست تا مجموعه شعر راز حرفه يي را مصور كند و سپس از او در خلق دكورهاي آنتيگون 1927 كمك گرفت .
از:کد:http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1259479