خیلی مسخره س من یه قسمتشو با زور دیدم!
Printable View
خیلی مسخره س من یه قسمتشو با زور دیدم!
حیف این صدای یزدانی نیست رو این سریال؟ این جیرانی عجب حرکت پاچه خارانه ای رو شروع کرده !!!
روشن فکراش ویوالدی گوش میدن و برگمان میبینن !!! چه جسارتا !!!
حالا خوبه من همه ی قسمتاشو میبینم و انقدر بد میگم !
من با حرفهای ایشون موافقم ..البته از لحاظ ساختاری سریال خوبیه ولی کاملا سفارشی ساخته شده که بگه هر نویسنده ای که دارن بهش تو خارج جایزه میدن یه روشنفکر گول خورده است.نقل قول:
به نظر من کار جدیدیه و البته در سریالهای تلویزیونی تحولیه واسه ما گرچه داستانش خیلی مشکل داره!
اگرچه از طرفی درست نیست که خیلی دعوای خانومها تو فیلم زیاد نمایش داده میشه ولی قسمتهایی که خانومها باهم دعوا میکنن به نظر من یکی از قویترین قسمتهای فیلمه(من که خوشم میاد از فیلمش) [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
واقعا فیلم مسخره ایست ( نظر شخصی)
کیکاووس زیاری منتقد سینما: اکثر نویسندگان ما از نظر مالی در تنگنا هستند و از نظر معنوی قدرشان دانسته نمی شود. با شرایطی که بر جامعه نویسندگان ما حاکم است جیرانی با پرداخت بد خود و نشان دادن کاراکتری بی بند و بار و منفی از این قشر شرایط آن ها را بیش از پیش متزلزل کرده است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کیکاوس زیاری منتقد سینما، حضور کارگردان های سینما در تلویزیون را به شرط حفظ پارامترهای سینمایی مثبت ارزیابی کرد و گفت: حضور کارگردان های سینما در تلویزیون به شرط آنکه دیدگاه و پارامترهای سینمایی خود را در تولیدات تلویزیونی حفظ کنند و خود را محدود به کلیشه های رایج در تلویزیون نکنند می تواند به بهتر شدن و بالاتر رفتن کیفیت برنامه های تلویزیون کمک کند.
وی درباره کارهای فریدون جیرانی افزود: به نظر من در کل جیرانی فیلمنامه نویس بهتر از جیرانی کارگردان کار می کرد و من فیلمنامه های او را بیشتر می پسندیدم.
این منتقد سینما در ادامه، به روند پیشروی ادبیات امروز ایران پرداخت و اظهار داشت: چهره های ادبی امروز ما تلاش دارند تا با بهره گیری از تجربه های گذشتگان کارهای بهتری را به آیندگان ارائه دهند. از طرفی نویسندگان در جامعه ما مظلوم واقع شده اند . کیکاوس زیاری در پایان بیان کرد: من به عنوان منتقد سینما معتقد هستم یک کارگردان باید این امکان را داشته باشد که بتواند از هر کاراکتر با هر شخصیتی که مد نظر دارد استفاده کند ولی باید به این نکته توجه کند که آن کاراکتر نباید تعمیم دهنده کل باشد.
وی تصریح کرد که فکر می کنم بهتر بود جیرانی در اول سریال از این رسم که می نویسند تمام کاراکترهای این مجموعه خیالی است استفاده می کرد.
به نظر من فیلم خوبی است مخصوصا فیلم برداریش داستانشم بد نیست
در کل میشه دید
ستاره اسكندري درباره نقشش در مجموعه «مرگ تدريجي يك رويا» معتقد است اين نقش منفي نيست و به منشاء رفتارهايش بيشتر بايد فكر كرد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ستاره اسكندري بازيگر نقش ساناز در مجموعه تلويزيوني «مرگ تدربجي يك روبا» به كارگرداني «فريدون جيراني» كه روزهاي سه شنبه روي آنتن شبكه دو سيما مي رود، در گفت و گو با خبرنگار راديو و تلويزيون فارس گفت: نقش ساناز از جمله نقش هايي است كه تا به حال از من در تلويزيون ديده نشده ولي نقش هاي مشابه را درتئاتر ايفا كردهام.
وي افزود: تمام تلاش من در ايفاي نقش ساناز اين بوده كه اين شخصيت را از منفي صد در صد به يك شخصيت خاكستري تبديل كنم. شخصيت ساناز از لايههاي مختلفي برخوردار است و اميدوارم مخاطب به راحتي آن رادنبال كند.
اسكندري تصريح كرد: شخصيت ساناز منفي نيست و زماني كه بتوانيم همزمان به منشاء رفتارهايش فكر كنيم برايمان خاكستري ميشود.
وي به فارس گفت: آدم منفي وجود ندارد، انسان ها يا رفتارهاي خوب را انتخاب ميكنند يا بد. نكتهاي كه تلاش كردهام در شخصيت ساناز وجود داشته باشد، اين است كه مخاطب در جاهايي مظلوميت و قرباني بودن اين فرد برايش مسجل شود چرا كه بيننده بايد به ريشه و شان نزول رفتارهاي اين آدم پيببرد.
وي ادامه داد: در كنار ساناز، مارال شخصيت مثبتي به شمار نميرود. ساناز يكسري كنشهاي عصبي دارد كه مارال فاقد اينهاست و خونسرد است. اما او هم متعادل نيست و خيلي راحت به هر طرف كه بخواهند، ميرود. اين دو خواهر از لحاظ شخصيتي خيلي با هم تفاوت ندارند. اما چون شخصيت مارال آرام تر است، مخاطب فكر ميكند كه منطقيتر است اما به نظر من شخصيت ساناز هدفش مشخصتر است و در نهايت فردي صادقتر است.
وي افزود: ساناز يكسري آرمانهايي داشته كه شكست خورده و به همين دليل به الكل پناه برده و رفتارهاي عصبي از خود بروز ميدهد، به همين علت در تلاش است تا آنچه كه در كشور خود بدست نياورده در كشورهاي خارجي بدست آورد.
اسكندري درباره چهرهپردازي خود نيز گفت: من چهرهپردازي خود را در اين سريال خيلي دوست داشتم.صورتم اينجا شكسته شده و پر از چين و چروك است كه علاقه بسياري به آن دارم.
وي درباره نوع تدوين كار گفت: تدوين در اين سريال، مسألهاي است كه قبلا نيز از آن استفاده شده و ميتواند ميزان جذابيت اثر را بالاتر ببرد. البته در جاهايي احساس كردم كه تدوين بازي بازيگر را خورده است اما در جاهاي ديگر بر جذابيتهاي بصري افزوده است. هرچند اين موضوع كاملا سليقهاي است و هركس نظر خاصي نسبت به اين موضوع دارد.
پخش مجموعه تلويزيوني «مرگ تدريجي يك رويا» به كارگرداني «فريدون جيراني» همچنان در روزهاي جمعه ادامه مييابد.
با آغاز ماه مبارك رمضان پخش سريال «مرگ تدريجي يك رويا» كه روزهاي سه شنبه به روي آنتن ميرفت به روزهاي جمعه موكول شد و قرار بود بعد از ماه مبارك رمضان دوباره به روال سابق خود پخش شود.
بنابر اين گزارش، طبق برنامهريزي جديد مديران شبكه دو سيما، اين سريال علي رغم پايان ماه رمضان همچنان روزهاي جمعه به روي آنتن خواهد رفت.
«مرگ تدريجي يك رويا» كه ابتدا «سفر به تاريكي» نام داشت، اولين مجموعه تلويزيوني «فريدون جيراني» است كه هشتم اسفندماه سال 85 به تهيهكنندگي «آرمان زرينكوب» جلوي دوربين رفت. فيلمنامه اين مجموعه مضموني اجتماعي دارد و توسط «عليرضا محمودي» در 26 قسمت 50 دقيقهاي به نگارش درآمده است.
داستان مجموعه تلويزيوني «مرگ تدريجي يك رويا» كه در گروه فيلم و سريال شبكه دو سيما ساخته شده درباره نويسنده جواني به نام مارال عظيمي است كه پس از انتشار اولين رمانش به نام گيتي به شهرت و اعتبار غير منتظرهاي ميرسد. شهرتي كه زندگي خانوادگي او را تحتالشعاع قرار ميدهد.
دانيال حكيمي، ساميه لك، ستاره اسكندري، هوشنگ توكلي، پولاد كيميايي، فريده سپاه منصور، مائده طهماسبي، آشا محرابي، مهسا كرامتي، شيوا خنياگر، مهناز انصاريان، فريدون محرابي، علي كاظمي، نيلوفر محمودي، پوراندخت مهيمن، هايده حائري و ناصر طهماسب (در نقش داريوش آريان) و با حضور بازيگر كشور تركيه هانده شن در «مرگ تدريجي يك رويا» به ايفاي نقش پرداختهاند.
مجموعه تلويزيوني «مرگ تدريجي يك رويا» در بيش از 200 لوكيشن مختلف در تهران، شمال ايران و تركيه تصويربرداري شده است.
بنا به گفته ی قبلیم تو یه بخش دیگه، در صدا و سیما رو گل بگیرین بره پی کارش!
این مثلا فیلم خوبشونه!
بین بازیگراش،فقط ترکان دمیر!
خیلی جیگره:11:
گریماشونم که افتضاح،مخصوصاً اون کله ی آراس مشرقی:2:
البته خودم فکر می کنم تعمدی زوم می کنن رو سرش که بگن مصنوعیه!
ميگه آراس مشرقي شبيه جاني دپه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:19::19::19 :
من نميدونم وجه تشابهش كجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا معلوم هست این فریدون جیرانی چه هدفی رو دنبال می کنه ... !!! :19: هر کی فهمید بگه تا ما هم بدونیم ...
با اون لباسای مسخرشون ... :2:
مزخرف ترین فیلمیه که دیدم
من متاسفانه از این فیلم به شدت بدم میاد.
خیلی یه طوریه .
فقط قسمت اول رو دیدم و اون قسمت که رفتن ترکیه و اون شخص که اسمش ترکان هست وارد میشه.
ترکان یکمی به فیلم جلوه داده.
ولی بازم دنبالش نمی کنم . مسخره هست.
تهیهکننده مجموعه تلویزیونی "مرگ تدریجی یک رویا" در گفتگویی مشروح با خبرگزاری مهر ابراهیم حاتمیکیا را نخستین گزینه مورد نظر برای تولید این مجموعه ذکر کرد و از روند پیچیده انتخاب بازیگران آن سخن گفت.
مجموعه 28 قسمتی "مرگ تدریجی یک رویا" که هنگام تولید هم با حاشیههایی عجیب و جالب همراه بود، نخستین تجربه کارگردانی فریدون جیرانی در تلویزیون است و از همان آغاز پخش منتقدان و هوادارانی جدی داشت. گروه فرهنگ و هنر به بهانه رسیدن این مجموعه به قسمتهای پایانی با آرمان زرینکوب تهیهکننده آن گفتگو کرده است.
گویا ساخت مجموعه "مرگ تدریجی یک رویا" به چند سال قبل برمیگردد.
ـ آرمان زرینکوب، تهیهکننده "مرگ تدریجی یک رویا": اواخر سال 84 روی طرحی با موضوع مهاجرت کار میکردم و قرار بود وزارت خارجه هم در پروژه سهیم باشد. همراه با شادمهر راستین، نغمه ثمینی و فرهاد علیزاده آهی کار روی موضوعها و نوشتن متن را که ساختاری ایپزودیک داشت، شروع کردیم. در پایان به شش قصه رسیدیم که هر کدام میتوانست دو قسمت باشد.
از همان ابتدا قرار بود فریدون جیرانی این مجموعه را کارگردانی کند؟
ـبعد از آماده شدن متنها سراغ کارگردان رفتیم. ابراهیم حاتمیکیا اولین انتخاب من بود. او یکی از قصهها را بیشتر پسندید و این پایه کار شد. تصمیم گرفتیم بر اساس همان قصه سریال را بسازیم. اما قبل از شروع کار قرار شد روی موضوع مهاجرت تحقیق کنیم. من و علیزاده آهی در ترکیه از نزدیک مسائل مهاجران را بررسی کردیم. اما حاتمیکیا نتوانست مجموعه را کارگردانی کند.
چرا؟ با هم به توافق نرسیدید؟
ـ او درگیر ساخت سریال دیگری شد و نتوانست با ما همکاری کند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حکیمی و لک در نمایی از مجموعه "مرگ تدریجی یک رویا"
از این مرحله نام جیرانی مطرح شد؟
ـ بعد از مجموعه "بیگانهای میان ما" احمد امینی دوست داشتم با جیرانی همکاری کنم. او آن زمان گفت تمایلی برای مجموعهسازی ندارد. بعد از رفتن حاتمیکیا دوباره با جیرانی صحبت کردم. او طرح را خواند و خوشش آمد و پذیرفت که کارگردان این مجموعه باشد.
فیلمنامهای که جیرانی مقابل دوربین برد، همانی بود که حاتمیکیا در نظر داشت؟
ـ علیزاده 13 قسمت فیلمنامه را نوشته بود. اما جیرانی نگاهی دیگر داشت و طرحی را بر اساس آن طرح اولیه و موضوع مهاجرت نوشت. در این مرحله علیرضا محمودی وارد گروه شد و نوشتن فیلمنامه را شروع کرد.
از ابتدا به 28 قسمت فکر کردید؟
ـ فیلمنامه 15 قسمت بود. اما زمان تصویربرداری تغییرهایی اتفاق افتاد و به 28 قسمت رسیدیم.
با حجیم شدن قصه تا این حد موافقید؟
ـ کارگردان میتواند نظرهای خود را بر هر کاری داشته باشد. زمان تصویربرداری جیرانی تشخیص داد میشود روی بعضی بخشها و شخصیتها بیشتر کار کرد. خوشبختانه ریتم قصه کند نشده است.
با این تغییرها مجموعه همانی شده که در نظر داشتید؟
ـنظر من این بود که روی موضوع مهاجرت تمرکز کنیم، موضوعی جذاب که به آن پرداخته نشده است. در تحقیقی که در ترکیه داشتیم به این باور رسیدیم که مهاجرت بیهدف و بیبرنامه سرنوشت ایرانیان زیادی را نابود کرده و برخی 10 سال در باتلاق ترکیه گیر کردهاند. میخواستم "سفر به تاریکی" این وجه از مهاجرت را برجسته کند. فکر میکنم تا حدی به این هدف رسیدهام.
در تیتراژ نام مهدی ارگانی به عنوان مشاور پروژه آمده، او چه نقشی در کار داشت؟
ـ مهدی ارگانی و رحمان سیفی آزاد هم در بخش فیلمنامه ایده و پیشنهادهایی داشتند و هم رابط خوبی بین مجموعه و سازمان بودند. اگر حساسیتهایی وجود داشت با ما در میان میگذاشتند. این تعامل باعث شد مجموعه برای پخش با مشکل مواجه نشود، در حالی که موضوعی تازه و فضایی خاص دارد.
زمان ساخت مجموعه نام بازیگران زیادی مطرح شد، اما آنها در مجموعه بازی نکردند. چرا؟
ـ مثلا چه بازیگرانی؟
مینا لاکانی و کورش تهامی.
ـ بازیگرها محدودند و اغلب در چند کار درگیرند. برای هر نقش چند گزینه داشتیم که با آنها صحبت کردیم. برخی توانستند با ما همکاری کنند و برخی نه. لاکانی قرار بود نقش ساناز را بازی کند. اما یکروز آمد و گفت نمیخواهد بازی کند. بعد نقش را به شقایق فراهانی پیشنهاد دادیم که نپذیرفت و به ستاره اسکندری رسیدیم. بازی او در این نقش سخت و پیچیده فوقالعاده است.
سامیه لک گزینه اول برای نقش مارال بود؟
ـ ما با لادن مستوفی قرارداد بستیم اما او درگیر فیلم سینمایی "تسویه حساب" تهمینه میلانی شد و نتوانست کنار ما باشد. ما زمان زیادی نداشتیم و نمیتوانستیم منتظر بازیگر بمانیم.
لک چطور انتخاب شد؟
ـ او را محمدرضا شریفینیا معرفی کرد. وقتی تست داد جیرانی هم او را مناسب نقش تشخیص داد.
سابقه بازیگری داشت؟
ـ خیر. اولین بار بود که بازی میکرد.
چطور به دانیال حکیمی رسیدید؟
ـ قبل از او حمیدرضا پگاه و تهامی قرار بود این نقش را بازی کنند. با پگاه قرارداد داشتیم، اما جیرانی در نهایت تصمیم گرفت از حکیمی استفاده کند. تهامی هم قرارداد بست، اما به دلایلی همکاری با او ممکن نشد.
ابتدا بخشهای تهران را تصویربرداری کردید؟
ـ 20 روز در تهران کار کردیم، بعد به ترکیه رفتیم و دوباره در تهران کار را ادامه دادیم.
گویا اضافه شدن پولاد کیمیایی باعث شد نقش آراس مشرقی پررنگ شود؟
ـ بله. اسی یک قاچاقچی بود که مسافرها را غیر قانونی از ترکیه خارج میکرد و نقشش محدود بود. آمدن پولاد این شخصیت را پررنگتر کرد.
یک بازیگر ترک هم دارید. او سابقه بازیگری داشته؟ برای حضورش در این مجموعه حساسیتی از طرف سازمان نبود؟
ـ هانده شن بازیگر تلویزیونی و کاملا حرفهای است. حضورش در این مجموعه حساسیتی از طرف سازمان نداشت.
چرا نام "سفر به تاریکی" به "مرگ تدریجی یک رویا" تغییر کرد؟
ـ یکروز من و جیرانی و تدوینگر در اتاق تدوین بودیم. من گفتم میشود نامی بهتر برای مجموعه در نظر گرفت و همه موافقت کردند. در نهایت این نام تازه انتخاب شد.
ایده تیتراژ از کجا آمد؟
ـ رضا شیروانی یکی از تدوینگران مجموعه این پیشنهاد را داد. ایده جذابی است و در اجرا هم خوب از کار درآمده است.
رضا یزدانی هم انتخابی خوب برای ترانه یغما گلرویی بوده است. چطور او را انتخاب کردید؟
ـ من علاقهای به استفاده از ترانه نداشتم و احساس میکردم که با فضای جدی مجموعه ربطی ندارد. یزدانی را کارن همایونفر معرفی کرد. اتودهایی برای تیتراژ زد که مناسب و جذاب بود. حالا که تیتراژ را میبینم احساس میکنم متفاوت از کار درآمده و ترانه با حس و حال قصه هماهنگ است.
از تغییر زمان پخش مجموعه راضی هستید؟
ـ به هر حال وقتی مجموعهای چند هفته روی آنتن رفته و مخاطب پیدا کرده، تغییر زمان پخش به آن لطمه میزند. الان هم درباره تغییر زمان با ما صحبتی نشده است. در ماه رمضان پخش مجموعه در جمعه شبها بهتر بود، چون بیننده تلویزیون هر شب مجموعههای ماه رمضان را دنبال میکرد.
اگر حرفی باقی مانده است؟
- در پایان لازم می دانم از حمایت های مهدی فرجی مدیر شبکه دو از مجموعه "مرگ تدریجی یک رویا" تشکر کنم.
همون بهتر که حاتمی کیا نساخت ...
نمی دونم تو این فیلم قرار بود چه کسی (یا چه نوع تیپ آدمهایی) کوبیده بشن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :41: شوهر مارال یا مارال یا ساناز یا.... تو یه وبلاگ خوندم که این فیلم برای کوبوندن حزب توده ساخته شده ........اونم که دیگه خیلی عتیقه شده...شاید هم میخواستن افراد روشنفکر امروز ایران رو مسخره کنن (که تو ای فیلم به دلایل مختلفی از جمله نداشتن شرایط برابر و پول فراوان و ارتباطات قوی سیاسی و .... مدام به مشکل بر میخورن. دقت کنید که وضع حامد تو ترکیه از وضع مارال و ساناز خیلی بهتره حامد هر جا میره یه دوست و آشنا داره و هر چقدر پول هم که کاپیتان برای پیدا شدن بچه ازش بخاد داره و میتونه بده!!!!!!)
در نهایت تو این فیلم آدمهایی از نوع و تیپ شوهر مارال مسخره شده اند:19:( من اصلا از بازی دانیال تو این فیلم خوشم نمیاد با اون گریمش..............:2:
کلا هر چی حامد مزخرف بازی میکنه ساناز واقعا عالی بازی میکنه
---------------------------------------------------------------------------------
کی تو این فیلم می میره از شخصیت های محبوب :19::37:
من رو هم حدود 2-5 دقیقه از سریال رو دیدم، به نظرم مثل بقیه سریال های بی محتوای تلوزیون [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من این سریالو ندیده بودم ولی این چند قسمتو که دیدم خوشم اومد
سریال محشریه چه وطر میگین خوب نیست
خیلی جالبه
راستش من این اخرین قسمت رو فقط خوشم اومد که ساناز و ترکان مردند.
يك منتقد گفت: شخصيتپردازي، اشكال اساسي «مرگ تدريجي يك رويا» است چراكه تمام گرههاي داستان بابت دنبال روي همه شخصيتهاي به ظاهر معقول مجموعه از يك فرد روانپريش کاملا واضح و مشخص است.
شاهين امين افزود: از ابتداي سريال،همهي شخصيتها از جمله مارال-خواهر ساناز-متوجه ميشوند كه ساناز عظيمي (با بازي ستاره اسكندري) روانپريش است. اما او و دوستانش از ساناز پيروي ميكنند حتي همسر مارال (با بازي دانيال حكيمي) و خانوادهاش در مقابل اعمال «ساناز» كاملا منفعل هستند. اين انفعال آزاردهنده و غيرقابل باورهم در کمال تعجب عامل پيش برنده داستان شده است.
سردبير ماهنامه سينماي پويا افزود: البته به نظرم اساسا تصويرشدن چنين شخصيتهاي منفي و عجيب و غريبي مانند ساناز در «مرگ تدريجي يك رويا» و «فرخ» «ترانهي مادري»، در خانوادههاي معمولي ايراني يا حتي دوستان ساناز از نظر روانشناسي بايد تحليل شود. من واقعا پرسش دارم چنين شخصيتهايي چرا در اين حجم در اغلب مجموعههاي تلويزيوني حضور دارند؟
امين افزود: علت به تصويركشيدن شخصيتهاي بسيار خبيث در سريالهاي ايراني برايم مبهم است. البته نميتوان وجود افرادي مانندي ساناز و فرخ را در جامعهي ايران منكر شد. اما تمركز روي چنين اشخاصي باعث ميشود، كساني كه با شرايط جامعه آشنا نيستند، با ديدن چنين سريالهايي فكر كند كه دوسوم ايرانيان دچار بيماري رواني هستند.
وي با بيان اينكه شخصيتهاي «مرگ تدريجي يك رويا» حد وسط ندارند، تصريح كرد: شخصيتهاي اين سريال يا سفيد سفيد هستند يا تيرهي تيره، كه همهي اتفاقات را منفي و برنامهريزي شده ميبينند.
امين با اشاره به زوايهي پرداخت به روشنفكران در «مرگ تدريجي يك رويا» اظهار كرد: از فريدون جيراني -كارگردان مرگ تدريجي يك رويا-انتظار بيشتري داشتم. چراكه با ديدن چند قسمت از اين سريال به مرور عصبي شدم . تصوير ارايه شده از فضاي روشنفکري شايد در برخي موارد قابل باور باشد اما عموميت ندارد. آن هم در جايي که روشنفکري به خودي خود اتهام است.
امين دربارهي كارگرداني «مرگ تدريجي يك رويا» گفت: كارگرداني و ضرباهنگ اين سريال قابل قبول و احتمالا کشش لازم را براي بيننده ايجاد ميکند. علاوه براين معمولا در آثار فريدون جيراني بازيهاي قابل قبولي ميبينيم.
وي با اشاره به فعاليت كارگردانان سينما در سيما اظهار كرد: اغلب سريالها و فيلمهايي تلويزيوني خوب را كارگردان سينما ساختهاند كه از جملهي آنها به «روزگار قريب» كيانوش عياري، «راه بيپايان» همايون اسعديان و آثار محمدرضا هنرمند ميتوان اشاره كرد. البته اميدواريم سيما از اين امتياز به گونهاي استفاده نكند كه تعطيلي سينما را موجب شود.
امين در پايان گفت: برخي از مسوولان سيما در اظهارات خود برخي فيلمهاي سينمايي را به علت نوع پوشش از سيما غيرقابل پخش ميدانند، اما عجيب آن که صداوسيما با همان سينماگران همكاري ميكند.
حتما سریال " مرگ یک تدریجی یک رویا " را دیده اید. داستان اين سريال مضموني اجتماعي دارد و شخصيت اصلي آن زني به نام «مارال» ميباشد كه با چاپ رمان خود به نام «گيتي» به شهرتي ميرسد كه زندگياش را تحتالشعاع قرار ميدهد. اين نقش را «ساميه لك» بازي ميكند؛ كسي كه براي اولين بار مقابل دوربين ظاهر شد. آن هم دوربين فريدون جيراني.او در اين مجموعه نقش محوري مجموعه را بازي ميكند و روبهروي او دانيال حكيمي نقش ايفا ميكند. از ديگر بازيكنان اين مجموعه بايد به ستاره اسكندري، هوشنگ توكلي، فريده سپاهمنصور، مائده طهماسبي، مهسا كرامتي، شيوا خنياگر، نيلوفر محمودي، هايده حائري و... اشاره كرد. اما بازي ساميه لك به عنوان اولين تجربه در كاري 26 قسمتي باعث شد به سراغ اين بازيگر جوان برويم و بيشتر با او آشنا شويم. بازيگري كه تا امروز نقش مارال را به خوبي ايفا كرد.
متولد چه سالي هستيد؟
خرداد سال 1359 به دنيا آمدم. ساميه لک
چند خواهر و برادر داريد؟
يك خواهر دارم كه چند سالي از من كوچكتر است هر چند كه ما به لحاظ اخلاقي با هم بسيار متفاوت هستيم اما به هم بسيار وابسته و علاقهمنديم، من و خواهرم در امارات تحصيل ميكنيم.
ساميه لك دوست دارد در زندگي شخصياش به چه چيزي برسد؟
آرامش و خوشبختي...
وقتي براي اولين بار تصويرت را در تلويزيون ديدي چه احساسي داشتي؟
راستش را بخواهيد من با خودم حسابي كلنجار رفتم كه نبايد از خودم موقع ديدن تصوير انتقاد زيادي داشته باشم، چون اين سريال اولين تجربه بازيگري من بود و من براي اولين بار بود كه حضور در جلوي دوربين را تجربه ميكردم. به همين خاطر وقتي تصويرم را ديدم برعكس خيليها از كار و تصويرم بدم نيامد.
عكسالعمل خانوادهتان چه بود؟
آنها بسيار خوشحال شدند و به من تبريك گفتند.
اوقات فراغتتان را چه كار ميكنيد؟
ورزش ميكنم... فيلم ميبينم و ساز ميزنم.
از بين بازيگران جوان بازي چه كسي را ميپسنديد؟
از بين خانمها بازي گلشيفته فراهاني را دوست دارم و از آقايان هم بهرام رادان را ميپسندم.
خصوصيات بارز ساميه لك چيست؟
اين كه همه آدمها را دوست دارم و تا به حال بد كسي را نخواستم و دلم نميخواهد دل كسي را بشكنم.
چند سال است خارج از ايران زندگي ميكنيد؟
حدود شش سالي ميشود كه در كشور امارات زندگي ميكنم.
چرا به اين كشور رفتيد؟
براي ادامه تحصيل به دبي رفتم و در رشته مهندسي معماري در آن كشور مشغول به تحصيل شدم.
از زندگي در آن كشور راضي هستيد؟
بله، امارات كشور بسيار آرامي است، از طرفي به ايران بسيار نزديك و هر وقت كه اراده كنم ميتوانم راحت به ايران بيايم.
زندگي به تنهايي و دور از خانواده برايتان سخت نيست؟
سخت هست ولي اين سختي باعث شد كه من درسهاي زيادي بگيرم و روحيه و ريسكپذيري و استقلالطلبي در من بيشتر شود.
شنيديم به واسطه يكي از دوستان فريدون جيراني براي اين كار معرفي شديد، تست داديد و در نهايت انتخاب شديد؟
بله، اين در حالي بود كه بازيگري براي من هيچ وقت دغدغه نبود، من به بازيگري فكر ميكردم منتهي همان طور كه ممكن است بسياري از آدمها به آن فكر كنند.
شما در بدو ورودتان به عالم بازيگري بسيار خوششانس بوديد و با كارگردان بزرگي كارتان را آغاز كرديد؟ كارگرداني كه به كشف استعدادهاي ناشناخته مشهور است؟
بله، من حتي قبل از اين كه با آقاي جيراني كار كنم علاقه زيادي به نوع كارها و تفكراتشان داشتم، هميشه نوشتهها و مقالاتشان را دنبال ميكردم شايد دليل اصلياش آن بود كه پدرم علاقه زيادي به سينما و كارهاي آقاي جيراني داشت و از سالهاي دور مطالب و نوشتهها و فيلمهاي ايشان را دنبال ميكرد و همين مسئله سبب شد تا من هم با تفكرات فريدون جيراني از همان سالها آشنا شوم.
نميترسيديد در مقابل اين همه بازيگرحرفهاي بازيتان اصلا به چشم نيايد؟
نه... چون بازيگران مقابل من همگي ميدانستند كه من نابازيگر هستم، به همين خاطر توقع زيادي از من نداشتند در عين حال به من كمك ميكردند تا بتوانم بازي بهتري را ارائه بدهم.
براي رسيدن به اين نقش با چه كسي مشورت كرديد؟
سعي كردم با آقاي جيراني راجع به شخصيت مارال، نوع تفكر و دغدغههايش حرف بزنم و به نقطهنظرهاي مشترك برسيم اين مشورت به من كمك زيادي براي نزديك شدن به مارال كرد.
قصد داريد از اين به بعد بازيگري را به طور حرفهاي دنبال كنيد يا...؟
اگر كار خوبي به من پيشنهاد شود چرا كه نه... بازيگري حرفهاي است كه به تو اجازه ميدهد جاي خيليها قرار بگيري، اتفاقي كه در شرايط عادي در زندگيات نميافتد، در هر حال من هميشه از خدا ميخواهم آن چيزي را به من بدهد كه لياقتش را دارم. مطمئن باشيد اگر لياقتش را داشته باشم و به صلاحم باشد در اين حرفه ميمانم.
از مارال چه چيزي در شما به عنوان يادگاري ماند؟
اينكه ميتوانم به ديگران هم تكيه كنم، قبلا هميشه فكر ميكردم بايد همه كارها را به تنهايي انجام دهم اما الان دوست دارم در بعضي از جاهاي زندگي به كسي تكيه كنم.
ساميه لك بعد از حضور در اين سريال چه تغييري كرد؟
يك مقدار اعتمادم را نسبت به ديگران از دست دادم.
سریالی حرض در آر! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آخه یه بشر تا چه حد می تونه خنگ باشه؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مارال هر قسمت داره بدتر و بدتر میشه! من که تاحالا همچین خواهر بی احساسی ندیدم! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کسی را دیدین بعد مرگ عزیزهاش انقد بی تفاوت باشه! اول مادر و بعد خواهر [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اولا باز بهتر بازی میکرد...
به نظر من ساناز خیلی خوب بود..خیلی!
ولی مارال...انشاالله تو کارهای بدیش موفق تر باشه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من به کول از این سه قسمت اخر فیلم خوشم اومده . نمی دونم چرا ولی خیلی خوب بازی کردند. (از نظر قسمتهای تو ایران).امیدوارم فیلم تو همین ترکیه تموم بشه.
مگه فیلم تموم شد؟؟!
به نظر من بدترين بازيگران سينماي ايران همين مارال هستش
در مورد اين سريال هم بايد عرض كنم كه مثل همه سريال هاي ايراني بي محتوا و چرت
نه:41:... نمیتونم باور کنم.......یعنی ساناز مرد.!!؟؟:18::18:.
این سریال بدون بازی ساناز دیگه هیچ لطفی نداره..!من ساناز و میخام:45::41::37:
سريالي بسيار مسخره و بي سرو ته. واقعا چه قدر بايد يه نفر مثل مارال احمق باشه به حرفهاي خواهر ديوانش گوش كنه!!
1) سالها پيش زنان در سريالهاي تلويزيوني خانوادگي به 2 دسته فرشته و شيطان تقسيم ميشدند.
يا خيلي خوب بودند و براي خانواده شوهرشان عروس گلم بودند و چون هيچي كامل نيست پس نقش منفي به خانواده شوهر ميرسيد، در اين صورت مادر شوهرشان تفاوت زيادي با مادر فولاد زره نداشت ويا زنان چنان ناسازگار بودند كه دل تمام دنيا براي شوهر بيچارهاش ميسوخت. به هرحال نقشها يا سفيد بود با سياه و در اين تقسيم بندي راهي ميانه براي زنان وجود نداشت.
اما بعد از گذشت چند سال اين تقسيمبنديها تعديل شد و زنان نقش ميانهاي را پذيرفتند و بينندهها هم عادت كردند كه زنان را سواي نقشها و حسهاي تكراري ببينند؛ ديگر زنان نه فرشته بودند و نه شيطان.اگر آن سالها ديدن زنان سفيد يا سياه برايمان عادي بود، اما امروزه ديدن شخصيتهاي اينچنيني خنده دار است.
به هرحال هر شخصيتي يك سري ويژگيها و خصوصيتهايي دارد كه اعمال و رفتار او را در روند منطقي داستان توجيه ميكند. طبيعتا او يك شغلي هم دارد و طبيعي است كه هر انساني يك سري خصوصيات و يك شغل داشته باشد، اما تعميم دادن يك خصوصيت انساني به يك طيف گسترده مشكل ساز است، فرقي هم نميكند اين شخصيت مرد باشد يا زن.
«مرگ تدريجي يك رويا» گواه اين ادعاست. نويسنده و كارگردان با يك خطكش زنان را به 2 بخش سفيد و سياه تقسيم كردهاند. خواهران حامد همه خانهدار هستند. از نظر شخصيتي آنها بسيار خوب، بساز و مهربان هستند. اگر سري به آشپزخانه آنها بزنيد ميبينيد كه آنجا هميشه مرتب است و چاي ، شام و ناهار هم هميشه به راه است. از پدر خودشان همچون طفلي نگه داري ميكنند. آنها به كودكان عشق ورزند، اما در مقابل ساناز و دوستانش در جهت مخالف اين زنان حركت ميكنند؛ آنها تا ظهر خوابند و وقتي هم با سردرد از خواب بيدار ميشوند بايد دنبال يك ليوان تميز در به در ميان ظرفهاي كثيف كه روي هم تلنبار شده در آن آشپزخانه كثيف بگردند كه شايد در لابه لاي مقواهاي پيتزا بتوان يك ليوان تميز پيدا كرد. ساناز مادرش را به خانه سالمندان ميبرد. اين زنان يا نويسندهاند يا مترجم، پاتوقشان هم كتابفروشي است. در يك كلمه اين طور ميتوان خلاصه كرد كه اينان روشنفكرند و با زنان خانهدار خيلي متفاوت هستند.
2) اعتراضهاي صنفهاي مختلف به طنزهاي تلويزيوني را به ياد داريد؟ آخرين آن، اعتراض فلان اداره به طنز «مرد هزار چهره» بود كه اين اعتراض بيشتر به يك شوخي شبيه بود تا يك مسئله جدي. اعتراض صنف و شغلهاي مختلف اعتراض نويسندگان، كارگردانها و هنرمندان را در پي داشت؛ حق داشتند، درباره چه بنويسند كه اعتراض عدهاي را بهدنبال نداشته باشد؟ به هرحال هر شخصيتي يك سري ويژگيها و خصوصيتهايي دارد كه اعمال و رفتار او را در روند منطقي داستان توجيه ميكند.
طبيعتا او يك شغلي هم دارد. اما مشكل همين جاست. اين شغلها داد خيليها را درميآورد. قرار نيست كه زنان نويسنده و يا مترجم به شخصيتهاي ساناز و يا منفعل بودن مارال عظيمي در جايگاه نويسنده زن اعتراض بكنند، همانطور كه قرار نيست كه زنان خانهدار طومار تشويق آميزي بنويسند و از نقش مثبت زنان خانه دار تشكر بكنند. در حقيقت مشكل نوع نگاه حاكم بر فضاي داستاني اين سريال و نگاهي است كه شغل و جنسيتها را نشانه رفته است و از همه مهمتر عدمباورپذيري اين شخصيتهاست. آيا همه زنان خانه دار خوب هستند و همه زناني كه سركار ميروند اين طور رفتار ميكنند؟
3) بايد داستان «مرگ تدريجي يك رويا» را به شكل ديگري ببينيم، خواهران حامد كه زندگيشان فقط در چارچوب خانه و خانه داري خلاصه ميشود زندگي را به كام مارال تلخ كردهاند. مارال يك زن فداكار است كه در بيرون از خانه هم كار ميكند، او سعي دارد كه زندگياش را به هر نحوي حفظ كند. اما حامد مرد منطقياي نيست، دهن بين هم هست. ساناز و دوستانش با اينكه بهشدت درگير كار و فعاليت اجتماعي هستند به مارال كمك ميكنند كه اين زندگي از هم نپاشد، اما خواهران حامد با شكايتهايشان زندگي را به كام مارال و حامد تنگ ميكنند و مارال به خاطر هستي دخترش ميسوزد و ميسازد.
بهنظرتان اين داستان چطور بود؟ بازهم با شخصيتپردازي مشكل نداشتيد؟
«پولاد كیمیایی» دیگر نمیخواهد زیر سایه ی نام پدرش مسعود كیمیایی باشد. هرچند پسر مسعود كیمیایی بودن و در كنار او درس سینما و بازیگری را خواندن افتخار بزرگی برای پولاد است؛ اما او میخواهد دیگران او را مستقل ببینند تا بیشتر به تواناییهای او پی ببرند. پولاد میخواهد بازیگری را ادامه بدهد و این اطمینان را به خودش دارد كه میتواند از پس نقشهای سنگین و پیچیده برآید.
پولاد كیمیایی متولد سال 1359 است. پولاد برای اولین بار در سن 8 سالگی در فیلم سرب بازی كرد و بعد از آن با مادرش به آلمان رفت و چندین سال در آنجا زندگی كرد. با او به گفتگو نشستیم تا او برایمان از گذشته و طرحهای آینده خود بگوید.
آقای كیمیایی، پولاد به چه معناست؟
به معنای فلزی كه دارای ایستادگی و مقاومت زیادی است و كارایی بسیار بالایی دارد. برخی میگویند فولاد، اما پولاد درست است چون یك نام اصیل ایرانی است. این نام را پدرم برایم انتخاب كرد. گویا این نام را در شاهنامه دیده بود و از همان زمان دوست داشته كه نام پسرش را پولاد بگذارد.
فكر میكنید جز توجه به معنای ادبی پولاد، چرا مسعود كیمیایی نام پولاد را برای شما انتخاب كرد؟
هیچوقت در این باره با هم جدی صحبت نكردهایم اما یك بار كه از او پرسیدم، گفت كه در مقطعی از زندگیش این اسم خیلی برایش مهم بوده به همین دلیل تصمیم گرفته اسم پسرش را پولاد بگذارد.
زندگی برای شما تاكنون چنان بوده كه از شما بخواهد مثل پولاد سفت و سخت باشید؟
زندگی من از ابتدا دارای نوساناتی بوده است. همه انسانها معمولا در زندگی با سختیهایی روبهرو میشوند كه به مرور این سختیها تبدیل به سرمایه میشود. من از ابتدای كودكی با این سختیها روبهرو شدم. سختیهایی كه از سن من بزرگتر بودند، شخصیت مرا شكل دادند و باعث شدند نگاه من به دنیا و زندگی شكل بگیرد. من در سنین مختلف، تجربیات گوناگونی داشتم كه اولین آنها جدایی از پدر و اقامت در خارج از كشور و بیماری مادرم بود.
این اتفاقات برای من افتاد آن هم در سن كم. من كودكی حساس بودم، اما باید با اتفاقات بزرگ روبهرو میشدم. جثهای كوچك داشتم، كم حرف و مظلوم بودم، اما زندگی از من خواست با شرایط متفاوتی روبهرو شوم و یاد گرفتم چگونه دوام بیاورم. تجربیاتی كه به دست آوردم به من در زمینه بازیگری كمك كرد.
به نظر من دوربین در سینما جان دارد، یك نماینده است و زمانی كه با لنزش به بازیگر نزدیك میشود، به عمق جان او نفوذ میكند. به همین دلیل، وقتی چهره بازیگر روی 16 متر پرده سینما میافتد، بیننده متوجه میشود بازیگری كه دارد میبیند، بازیگری بزرگ یا یك فرد كم تجربه است.
اگر یك بازیگر نقش دراماتیكی را كه به او سپرده شده، درك نكرده باشد، او را نشناسد و حس او را در صدا، چهره و نوع بازی خود اجرا نكند، نمیتواند با بیننده ارتباط برقرار كند؛ چون نقش را باورپذیر اجرا نمیكند و بیننده متوجه میشود بازیگر نقشی را كه بازی میكند، تجربه نكرده است بنابراین بازیگر در عین حالی كه باید یك تكنسین باشد، خودش هم باید داغ زندگی را چشیده و در شرایط جامعه و زندگیش بالا و پایینهایی را تجربه كرده و به خودشناسی رسیده باشد. وقتی قرار است یك بازیگر نقش یك قاتل را بازی كند، لازم نیست برود و یك قاتل را پیدا كند، تا متوجه شود او چگونه دست به قتل زده است، بلكه باید قاتل را در درون خودش پیدا كند.
یعنی برای بازی در یك نقش بازیگر باید تجربه آن نقش را به صورت عینی و تجربی داشته باشد، مثلا برود و آدم بكشد؟
نه، تجربه عینی داشتن لازم نیست؛ اما باید آنقدر به درون خود اشراف داشته باشد تا بتواند در اعماق وجود خود، یك قاتل پیدا كند. خودشناسیاش آنقدر باشد كه بتواند خود را در جهان پیدا كند و جایگاه خودش را بشناسد.
بهترین نقشی كه من تاكنون از شما دیدهام در فیلم حكم بوده كه نقش یك شخصیت چند لایه را بازی میكردید. شخصیتی قلبا مهربان كه در ظاهر بسیار بیرحم بود. این شخصیت در كجای زندگی شما وجود دارد كه توانستید آن را بهخوبی اجرا كنید؟
محسن یك شخصیت چند لایه بود. شخصیتی كه در تقابل با جامعه قرار میگرفت. محسن آدمی بود كه جامعه او را خشن كرده بود.او در ابتدا فردی خشن نبوده، اما جامعه او را به سمت خشونت كشانده است.
محسن ذات پاكی داشته و از جایی به نام «چشمه سر» آمده بود، جایی زلال و پاك. او به شهر میآید و میخواهد وارد طبقه روشنفكر شود بنابراین درس میخواند و وارد دانشگاه میشود. او مستعد است اما كنار گذاشته میشود؛ به توانایی خود واقف است و میخواهد به قدرت برسد و خود را به طبقهای بالاتر برساند بنابراین دست به خشونت میزند. بد نیست این را هم بگویم كه من در خانوادهای متولد شدهام كه سینما اساس آن است.
از طریق پدرم با سینمای كلاسیكی آشنا شدهام كه اسطوره پایه آن است. بنابراین به اسطوره در سینما علاقهمند هستم. سینمای كلاسیك را دوست دارم، چون سینمایی است كه از دشت و بیابان میآید و ارتباطات انسانی در آن حرف اول را میزند در صورتی كه در سینمای امروز روابط انسانی حرف اول را نمیزند.
حالا كه صحبت از اسطورههای فیلمهای مسعود كیمیایی شد جا دارد بپرسم زندگی شما چقدر تحتتاثیر این اسطورهها بوده است؟
من در كودكی فرصت این را نداشتم كه با اسطورههای سینمای پدرم آشنا شوم. پس از ساخت فیلم سرب به همراه پدر و مادرم برای نمایش این فیلم در یك جشنواره به آلمان رفتیم، اما ماندن ما در آلمان طولانی شد و من برای تحصیل وارد یك مدرسه آلمانی شدم، پدرم چون یك فرد وطن دوست است به ایران برگشت و من و مادرم ماندیم و من شروع كردم به آموختن زبان آلمانی.
ما در آلمان چندین سال ماندیم. من در 17 سالگی نمیتوانستم فارسی صحبت كنم و كاملا تبدیل به یك جوان آلمانی شده بودم. بنابراین نمیتوانم بگویم اسطورههای سینمای پدرم روی من تاثیر خاصی داشته است. من در آلمان طعم غربت را در كنار بیماری مادر چشیدم. با پدرم از طریق پوستر فیلمهایش كه برخی از آنها را به دیوار خانهمان زده بودیم، آشنا شدم. من در این زمان واقعا پدرم را بدرستی نمیشناختم، فقط ته ذهنم خاطراتی وجود داشت.
بوی نگاتیو همواره در ذهنم بود، چون قبل از اینكه به آلمان بروم، در خانه پدری، آپاراتی وجود داشت و ما معمولا فیلمها را به صورت 35میلیمتری و روی پرده میدیدیم. وقتی آلمان بودم و پوستر فیلمهای پدرم را میدیدم احساس میكردم این فیلمها، فیلمهای بزرگی هستند؛ اما چون ارتباط كلامی با پدر و فیلمها نداشتم، نمیتوانستم با آنها ارتباط برقرار كنم.
من در سنی از پدرم جدا شدم كه پدر باید نقش كلیدی در زندگی من ایفا میكرد. پدر برای پسر یك الگو است، اما من فقط گاهی او را میدیدم و این ملاقاتها آنقدر كوتاه بود كه من نمیتوانستم با او ارتباط برقرار كنم.
با كدامیك از پوستر فیلمهایی كه میدیدید، ارتباط بیشتری برقرار میكردید؟
پوستر فیلم «تیغ و ابریشم» را فراموش نمیكنم. پوستر آوانگاردی بود كه یك جور خشونت را تداعی میكرد. اما تمام این پوسترها در كنار هم احساس غریبی به من میداد. احساس میكردم این پوسترها در زندگی من جریان ساز هستند اما نمیدانستم این جریان چگونه آغاز خواهد شد.
مادر شما موزیسین بودند و شما بیشتر در كنار مادر بودید، پس چگونه شد كه به سینما گرایش پیدا كردید؟
من از ابتدا قرار بود موسیقی را ادامه بدهم، چون موسیقی مثل سینما در خانواده ما ریشه داشت. پدرم موسیقی را خوب میشناسد و مادرم موزیسین بود. در خانه ما همیشه، حتی در بدترین شرایط یك پیانو گوشه دیوار بود. مادرم دوست داشت من موسیقی را ادامه بدهم و در اولین قدم بزرگترین كار را برای من انجام داد و به من نواختن پیانو را آموزش داد. من برای آموزش آكادمیك موسیقی به كانادا و آمریكا رفتم، اما نشد كه این رشته را ادامه بدهم و باز هم نوسانات زندگی و بالا و پایینها و اتفاقاتی كه رخ داد، نگذاشت روی موسیقی متمركز شوم و درسش را بخوانم.
در سایه نام مسعود كیمیایی قرار گرفتن یا مهاجرت و رفت و آمد به داخل و خارج كشور شما را تحت تاثیر قرار داد و به سینما علاقهمند كرد؟
در زندگی ما سینما همیشه تصمیم گیرنده بوده و هست. آدمهایی كه با ما رفت و آمد داشتند، همه سینمایی بودند. اگر ما قرار بود تصمیماتی در زندگی بگیریم، باز هم سینما روی این تصمیمات اثر میگذاشت. سینما باعث شد من از ایران بروم و سینما مرا به ایران برگرداند. من با فیلم سرب رفتم و با فیلم تجارت برگشتم. پدر از طریق سینما و ویزور دوربین مرا شناخت.
پدرم تجارت را ساخت و نقش خودم را به خودم داد و من با این فیلم پدرم را شناختم. در فیلم سرب پدرم مرا داخل قابی قرار داد و گذشته خودش را در نقشی كه به من داد، دید. سینما همیشه در زندگی من جریان داشته است. اگر بازیگر شدهام، به این دلیل است كه پدرم از طریق سینما با من ارتباط برقرار كرد. در آن سالها برای پدرم خیلی مهم بود كه من بپذیرم كه اگر پدرم به آلمان میآید، برای ساخت فیلم است.
یعنی پسرش را در كنار سینما میدید؟
بله. این اتفاق افتاد. او میخواست از طریق سینما مرا به وطنم برگرداند.
این قضیه كه پدر به جای اینكه مستقیم با پسرش روبهرو شود، او را از دریچه دوربین ببیند و بشناسد، برایتان سوال برانگیز نبود؟
چرا ذهنم را این قضیه درگیر كرده بود، اما هر خانوادهای تقدیری دارد. من سالها از پدرم دور بودم، مادرم بیمار بود و نمیتوانست به ایران برگردد و شرایط روحی و كاری پدر هم به او اجازه نمیداد به آلمان بیاید و با ما زندگی كند. پدرم میخواست من به ایران برگردم. مهاجرت خیلی زندگی مرا به هم ریخت.
شاید به همین دلیل است كه محسن در فیلم حكم هرچند كه درون زلال و پاكی دارد؛ اما به انتقام علاقهمند است. انتقام از افراد و شرایطی كه زندگی او را به هم ریختهاند؟
شاید واژه انتقام درست نباشد، اما در درون محسن خشمی وجود دارد كه دوست دارد از طریق این خشم خود را مطرح كند. محسن آدمی است كه از تئوری گذشته او به اجرا اعتقاد پیدا كرده و تمام زندگیش این است كه میخواهد به جایی برسد كه میخواهد. برای محسن دیگر آدمی وجود ندارد كه او را به سمت انتقام بكشاند. او بشدت تنهاست و فقط دوست دارد یك جور درست و حسابی كلكش كنده شود.
زمان نوشتن فیلمنامه آیا با پدرتان درباره شخصیت محسن صحبت میكردید؟
در ابتدای كار شخصیت محسن برای من نوشته نشده بود و قرار نبود من این شخصیت را بازی كنم. در فیلمنامه اولیه نوع نگاه مسعود كیمیایی به محسن، شبیه آنچه در فیلم حكم دیدید، نبود.محسن در ظاهر یك شخصیت پاك و مسیحوار بود، سنش بالا بود و من نمیتوانستم آن نقش را بازی كنم. واقعیت این است كه من بعد از فیلم سربازهای جمعه نمیخواستم در فیلمهای پدرم بازی كنم هرچند برایم افتخار بود كه در فیلم مسعود كیمیایی بازی كنم اما این روند برایم خستهكننده شده بود كه باشم اما دیده نشوم، كار كنم اما بازهم دیده نشوم.
در واقع زیر سایه مسعود كیمیایی قرار داشتن...
بله زیر سایه پدر بودن كمكم داشت اذیتم میكرد. من عاشق بازیگری بودم، اما نمیتوانستم از این علاقه بگویم؛ چون دیگران فكر میكردند من دارم حرفهای كلیشهای میزنم. پدرم همیشه در ذهنش این وجود داشت كه من فیلمساز خواهم شد به همین دلیل مرا به فیلمساز شدن تشویق میكرد، چون فكر میكرد بازیگری برای من یك جور ماجراجویی است. برگردیم به فیلم حكم. زمانی كه ساخت این فیلم جدی شد، حضور فردی كه قرار بود نقش محسن را بازی كند، در حكم منتفی شد. روزی پدرم به من گفت اگر قرار باشد یكی از نقشهای فیلمنامه حكم را انتخاب كنی، كدام نقش را انتخاب میكنی و من بی برو برگرد گفتم: محسن. پدرم گفت این همه نقش خوب، چرا محسن را انتخاب كردی؟ گفتم: چون یقین دارم میتوانم آن را بخوبی بازی كنم. میدانستم نقش محسن توان این را دارد كه در فیلمی به كارگردانی مسعود كیمیایی بدرخشد. پدرم وقتی شور و شوق و جدی بودن مرا برای بازی در این نقش دید، قبول كرد من نقش محسن را بازی كنم. وقتی تست گریم زده شد و من خودم را در آینه دیدم به خودم گفتم این یك فرصت است كه تو متوجه شوی اینكاره هستی یا نه؟ بازی در این نقش منطقه بازیگری مرا مشخص كرد و سرمایههای مرا در زمینه بازیگری به یادم آورد.
گفتید میخواهید از سینمای كیمیایی فاصله بگیرید، در صورتیكه درس بازیگری را در مكتب كیمیایی فرا گرفتهاید، مكتبی كه مختصات خود را دارد. آیا نقش محسن توانست شما را از این مكتب جدا كند؟
كسانی كه فیلم را دیدند، گفتند پولاد كیمیایی توانایی بازیگری دارد.بازی در این فیلم باعث شد بتوانم نظرها را به سمت خودم جلب كنم. بازی در فیلم حكم حداقل این مزیت را داشت كه به خودم ثابت شد فنون بازیگری را میشناسم و میتوانم در این زمینه حرفی برای گفتن داشته باشم. تا پیش از حكم عذاب وجدان داشتم كه بگویم بازیگرم. میگفتم شاید همه اینها درذهن من میگذرد. اما بازی در نقش محسن به من اعتماد به نفس كامل داد.
بازی در نقش محسن شما را در مكتب بازیگری كیمیایی بیشتر تثبیت نكرد؟مثلا ما الان داریم شما را در سریال مرگ تدریجی یك رویا در نقش آراس مشرقی میبینیم، آراس شباهت زیادی به نقشهای فیلمهای پدرتان دارد.
برای روشن شدن این بحث برایتان یك مثال میزنم. كسانی كه با موسیقی كلاسیك آشنا هستند و اصول آن را میشناسند، میتوانند در همه شاخههای موسیقی فعالیت كنند؛ چون اصول را میشناسند. من هم وقتی فنون بازیگری را نزد كیمیایی یاد گرفتهام كه سینمای كلاسیك را بخوبی میشناسد و اصول آن را میداند، نباید نگران بازی در نقشهای دیگر باشم. بیشتر بازیگران سینما دوست دارند در فیلمهای پدر من بازی كنند؛ چون میدانند سینمای او متعلق به بازیگر است و فیلمهای او بازیگر محور است. بازیگرانی كه در فیلمهای مسعود كیمیایی بازی كردهاند درخشیدهاند. كیمیایی به بازیگر فرصت حضور در قالبهای بزرگ را میدهد و برای من كه با پدرم كار كردم و نقشهای سنگین فیلمهای او را به عهده گرفتم، بازی در نقشهای رئال كار بسیار سادهای است. در سریال مرگ تدریجی یك رویا بازی من با دیگر نقشهایم، بخصوص نقشهایی كه در فیلمهای پدرم بازی كردهام، كاملا متفاوت است و اگر شما شباهتی میبینید، به این دلیل است كه «آراس» هم مثل محسن یك شخصیت چند لایه دارد و خشمی فرو خورده در او باعث میشود عصیان كند.
من در سریال مرگ تدریجی یك رویا خیلی رئال بازی كردم، چون میدانستم در مدیوم تلویزیون دارم بازی میكنم و سینما با تلویزیون تفاوتهای اساسی دارد و بازیگری در این دو مدیوم باهم فرق دارد. من در بازیگری به اصولی پایبند هستم. صدا و بدن برایم مهم است. به بازی چشم خیلی اهمیت میدهم؛ چون معتقدم در سینما چشم حرف اول را میزند. وقتی دوربین به بازیگر نزدیك میشود، نوع نگاه خیلی از حرفها را میتواند به مخاطب القا كند. من در مدتی كه بازیگری را به صورت جدی پیگرفتهام خواستهام خیلی متفاوت ظاهر شوم؛ چون معتقدم بازیگری مثل زندگی است و رنگهای مختلف دارد.
چگونه برای بازی در نقش آراس انتخاب شدید؟
آقای جیرانی این نقش را به من پیشنهاد كرد. ابتدا آراس نقش مهمان را داشت و نقش كوتاهی بود. آقای جیرانی خلاصه نقش را برایم گفت و من بدم نیامد كه آن را بازی كنم. من با گروه آقای جیرانی به تركیه رفتم.وقتی خانم شیرازی تست گریم را میزدند پیشنهاداتی درباره مو و ریشم دادم كه قبول كردند. وقتی آقای جیرانی مرا با این گریم دید، تصمیم گرفت كه نقش آراس را گسترش دهد.
وقتی پیشنهاد گریم را به خانم شیرازی دادید، چه ذهنیتی از آراس داشتید؟
آراس را از لحاظ ظاهر مثل محسن میدیدم. من احساس میكنم آدمهایی كه تنها هستند وتحت شرایطی در زندگی در تنگنا قرار میگیرند، آدمهایی هستند كه به خشونت روی میآورند. آنها آدمهای عمیقی نیستند؛ به همین دلیل در قدم اول تلاش میكنند با ظاهر خودشان دیده و مطرح شوند؛ در نقشهایی كه قابلیت گریمهای متفاوت دارند، به گریمور پیشنهادهای خودم را میدهم. وقتی مقابل آینه مینشینم و گریم روی صورتم اجرا میشود، تلاش میكنم نقشم را در آن گریم پیدا كنم و این لحظه همیشه برایم خیلی اهمیت داشته است.با همه اینها، آراس تفاوتهای اساسی با محسن دارد، چون او شخصیت عاطفیتر، مظلوم تر و بی گناه تر از محسن یا سیامك است.
و عكس مادر و ارتباط آراس با این عكس؛ این عاطفی بودن را بیشتر نشان داد.
بله ،آراس همیشه با مادرش در ارتباط است.
اما با اینكه به مادرش قول داده كه خلاف نكند اما دست به كارهای خلاف میزند.
چون او یك آدم جا مانده است. او در غربت تبدیل به آدمی بیهویت شده است و آدم بیهویت لباس و ظاهرش هم بیهویت میشود. آراس در عین اینكه بیهویت است، اما حافظه تاریخی دارد و با دیدن هستی به هویت ایرانی خودش بر میگردد.
در ابتدای مصاحبه گفتید همه شخصیتهایی را كه بازی میكنید، در درونتان وجود دارند. آیا آراس هم در ذهن شما وجود داشت؟
بله. زندگی آراس هم شبیه زندگی خود من است، بههمیندلیل خیلی برایم قابل درك بود.
شما از سینما به تلویزیون آمدید آیا این تفاوت شما را اذیت نمیكرد؟ سال پیش هم درسریال خونمردگی نقش اصلی را بازی كردید؟
به نظرم در شرایط فعلی تفاوت جدیای بین سینما و تلویزیون در كشور ما وجود ندارد. سینما در كشور ما با بحرانهای زیادی روبهرو شد، اما تلویزیون بنا به ماهیت خودش كه ارتباط برقرار كردن با عموم مردم است، به ساخت سریال و فیلم ادامه داد و متاسفانه سینمای ما برای بقا به مرور شبیه تلویزیون شد و تهیهكنندهها شروع به ساخت فیلمهای ملودرام و كمیك شبیه فیلمهای تلویزیونی كردند و چنین شد كه اكنون بندرت میتوان فیلم ملی و بزرگی در آن پیدا كرد.
حتی در چند سال اخیر اتفاق بزرگی در زمینه بازیگری نیز رخ نداده است.من معتقدم بازیگر سینما هرگز نباید در تلویزیون بازی كند، چون این دو تفاوتهای اساسی باهم دارند؛ اما وقتی دیدم سینما با تلویزیون در كشور ما تفاوت چندانی ندارد، تمایل پیدا كردم بازی در سریالهای تلویزیونی را نیز تجربه كنم.
تلویزیون برای من جذابیت داشت، چون میخواستم بازی در سریالی چندین قسمتی را تجربه كنم و از نزدیك احساس كنم چگونه میتوان در چندین قسمت از یك سریال بیننده را با خود همراه كرد و او را پای تلویزیون نشاند؛ بینندهای كه كنترل تلویزیون را دركنار خود دارد و هرلحظه میتواند كانال و برنامه دیگری را برای دیدن انتخاب كند.
پس از این باز هم شما را در تلویزیون خواهیم دید؟
اگر نقش خوبی از طرف یك كارگردان مطرح پیشنهاد شود، حتما خواهم پذیرفت، نقشی كه چیزهای جدیدی برای گفتن داشته باشد.
در سینما چطور؟ آیا بازهم تصمیم دارید خشم فروخورده یك شخصیت را به نمایش بگذارید؟
در سینما هم دوست دارم منطقه بازیگریام را تغییر دهم اما واقعیت این است كه شخصیتهای خنثی و آرام را دوست ندارم. ما در عصر نا آرامیزندگی میكنیم كه شخصیتهای آرام نمیتوانند در آن جایی داشته باشند. ما به الگوهای اسطورهای نیاز داریم تا بتوانیم تصمیمات بزرگ بگیریم.
قسمت پاياني مجموعه تلويزيوني «مرگ تدريجي يك رؤيا» جمعه اين هفته 24 آبان ماه ساعت 21 به روي آنتن ميرود و تكرار آن نيز روز بعد ساعت 14 به روي آنتن خواهد رفت.
مخاطبان اين سريال در قسمت آخر خواهند ديد سرانجام مارال، حامد را ميبيند و به اشتباهات گذشته خود اعتراف ميكند. از سوي ديگر حامد ...
بنابراين گزارش، «مرگ تدريجي يك رؤيا» كه ابتدا «سفر به تاريكي» نام داشت، اولين مجموعه تلويزيوني «فريدون جيراني» است كه هشتم اسفندماه سال 85 به تهيهكنندگي «آرمان زرينكوب» جلوي دوربين رفت. فيلمنامه اين مجموعه مضموني اجتماعي دارد و توسط «عليرضا محمودي» در 26 قسمت 50 دقيقهاي به نگارش درآمده است.
داستان مجموعه تلويزيوني «مرگ تدريجي يك رؤيا» كه در گروه فيلم و سريال شبكه دو سيما ساخته شده درباره نويسنده جواني به نام مارال عظيمي است كه پس از انتشار اولين رمانش به نام گيتي به شهرت و اعتبار غيرمنتظرهاي ميرسد. شهرتي كه زندگي خانوادگي او را تحتالشعاع قرار ميدهد.
دانيال حكيمي، ساميه لك، ستاره اسكندري، هوشنگ توكلي، پولاد كيميايي، فريده سپاه منصور، مائده طهماسبي، آشا محرابي، مهسا كرامتي، شيوا خنياگر، مهناز انصاريان، فريدون محرابي، علي كاظمي، نيلوفر محمودي، پوراندخت مهيمن، هايده حائري و ناصر طهماسب (در نقش داريوش آريان) و با حضور بازيگر كشور تركيه هانده شن در «مرگ تدريجي يك رؤيا» به ايفاي نقش پرداختهاند.
مجموعه تلويزيوني «مرگ تدريجي يك رؤيا» در بيش از 200 لوكيشن مختلف در تهران، شمال ايران و تركيه تصويربرداري شده است.
زماني فريدون جيراني را در سينما مدافع حقوق زنان ميشناختند.
از بس كه در تمام فيلمهايش زنان ستمديده و معصوم و باشعور بودند و در ستيز با مردان ظالم و ديوانه و اين خصيصه چنان در فيلمهايش پررنگ شده بود كه يكي از منتقدان سينما درباره او نوشت كه «فريدون جيراني» دارنده نگاهي خاص به بانوان مدافع حقوق زنان، كسي كه معتقد است اگر زنها، مردها را بكشند، دنيا گلستان ميشود.
مبلغ شعار «دوست داشتنيترين شوهر دنيا، شوهري است كه نفس نميكشد!»... و شايد همين حرف و حديثها بود كه فريدون جيراني را به سمت ساخت سريالي مثل «مرگ تدريجي يك رويا» كشاند تا ثابت كند عكس اين قضيه هم مصداق دارد و هميشه زنهاي فعال جامعه، قابل دفاع نيستند!
اما گذشته از شوخي گفتوگوي ما با او درباره سريال نشان ميدهد كه خودشان با اين نوع نگاه بيروني و صدور حكم درباره اين مجموعه موافق نيستند و نظر ديگري دارند.
- آقاي جيراني دوباره داريد سريال ميسازيد؟
بله. دوباره سريال، خوشگذشته.
الان هم نميخواهم، مجبورم كرديد!
- پس چرا نميخواستيد درباره «مرگ تدريجي يك رويا» حرف بزنيد و مدام اين مصاحبه را عقب ميانداختيد؟
نه، من درباره همه فيلمهايم مصاحبه نكردم. بعضي كارها اينطور ميطلبد. اين سريال هم بهتر بود تا پايان دنبال شود، بعد دربارهاش حرف بزنيم.
- چرا؟ شما كه هميشه از مصاحبه استقبال ميكرديد!
بله. در طرح اوليه تعداد قسمتهاي اين سريال كمتر بود و بخش كمي از آن در ايران و بخش اعظمي در تركيه روايت ميشد. اما من قسمتهاي داخل را گسترش دادم. در واقع روزي كه تصميم به ساخت اين سريال گرفتيم فيلمنامهاي موجود بود كه توسط فرهاد عليزادآهي به نگارش درآمد و 2 قسمت آن در تهران و باقي قسمتها در تركيه ميگذشت. از اين فيلمنامه تقريبا چندين قسمتش نوشته شده بود و همان هم براي ساخت تصويب شده بود. اين را خوانديم و گفتيم يك فيلمنامه مجدد روي اين مينويسيم و ميسازيم كه در اين قصه مجدد بيشتر داستان در تهران اتفاق افتاد و كمترش در تركيه و همانطور كه گفتيد قصه اوليه درباره مهاجرت بود ولي قصه ما درباره مهاجرت نبود.
- به هر حال اين اولين كار تلويزيوني شماست و با توجه به پروسه طولاني كه از توليد تا پخش طي كرد يه كنجكاوي بسياري را برانگيخت و بعد از پخش هم سوالات زيادي ايجاد كرد. گويا اين سريال قرار بود با محوريت موضوع مهاجرت ساخته شود.
شما بايد بگوييد.
- قصه شما الان درباره چيست؟
نه. اولا اگر منظورتان اين است كه اين مسئله در تلويزيون برنامهريزي شده بود بايد بگويم ا صلا اين فرضيه غلطي است. گفتم كه مسئولين تلويزيون حتي در جريان اين خط داستان فعلي ما نبودند. دوم اينكه داستان ما درباره روشنفكري نيست. روشنفكرها قهرمان داستان ما هستند.
- من فكر ميكنم تخطئه روشنفكري امروز ايران است.
نه، من خيلي معتقد نيستم به اينكه روشنفكر نيستند. روشنفكري به هر حال پديدههاي مختلفي دارد. اما يكي از شروط مهم روشنفكري اين است كه نقدپذير باشيم. اگر يك روشنفكر خودش نقد خودش را نپذيرد كه روشنفكر نيست.
- روشنفكراني كه خيلي هم تصوير درستي ازدنياي واقعي نيستند، يكجور كاريكاتورند. انگار كه بخواهيد بگوييد اينها روشنفكراني هستند كه روشنفكر نيستند.
اصلا نبايد اين طور به آنها نگاه كرد و گفت اين طرف خوب تصوير شدند و آن طرف بد. ما اين ديدگاه را نداشتيم. فقط گفتيم اين يكجور زندگي كردن است و آن هم جور ديگر كه نمونههايشان هم در جامعه هست.
- شايد موضعگيريها به خاطر اين است كه آدمهاي سريال شما خيلي ياركشي و دستهبندي شدهاند. يكسري زنان مذهبي خانهدار مثبت و معقول در يك طرف و زنان فعالي اجتماعيتان با هزار و يك مسئله اخلاقي و مشكلات روحي- رواني در طرف ديگر.
اصلا اينطور نبايد باشد. ما يكجور زندگي و زناني را نشان داديم كه ممكن است چون زندگي مدرنتري دارند، زنهاي به هم ريخته و آشفته و پريشاني باشند. در بعضي موارد ولي زنهايي كه به آن شكل سنتي زندگي وفادارند به نظر كه زنهاي بسامانتري هستند.
- ولي بيننده از ديدن كار چنين قضاوتي دارد.
نهتنها خواهر مارال يك زن الكلي روانپريش نابسامان است وگرنه دوستانش فقط آدمهاي تنهايي هستند، همين.
- بله، در افرادي ممكن است اين مصداق داشته باشد، اما سوال اين است كه چرا تعميم داديد؟ چرا آن طرف همه آشفته و پريشانند و اين طرف همه بسامان؟
من موافق نيستم كه لاابالياند. اين شكلي زندگي ميكنند. از نظر خودشان هم كه اين طور زندگي ميكنند لااباليگري نيست. از نظر تصور جامعه سنتي زندگي آنها لااباليگري است. اينها دو زن تنها هستند كه از همسرشان جدا شدهاند، تنها زندگي ميكنند، كار فرهنگي ميكنند. مشكلات ذهني و رواني هم دارند.
- آدمهاي لاابالي و غير نرمالي هستند.
خب آدمهاي عادي، عادي زندگي ميكنند ولي آدمهاي اهل فكر كه نمادي زندگي نميكنند.
- در كل عادي و متعادل نيستند!
من كي گفتم غيرنرمالند؟! ما يك غيرنرمال داريم آن هم ساناز عظيمي است.
- يعني آدمهاي غير نرمالي هستند آدمهاي اهل فكر؟
اينكه عجيب نيست. مارال شخصيتي است كه تحت تاثير دو تا جريان قرار ميگيرد و سرگردان ميشود. ما عملا ميخواستيم كه سرگردان باشد.
- ولي مارال هم حتي يكجوري غيرنرمال است. نويسندهاي كه آنقدر تحت تاثير يك شخصيت روانپريش و ديوانه است، آن هم با علم به اينكه خواهرش مريض است و تعادل روحي ندارد.
بله، مگر نيست؟ چرا فكر ميكنيم كه همه نويسندگان متفكرند، دانشمندند، به راحتي ميتوانند فكر كنند و تصميم بگيرند. خب اين نويسنده يك نويسندهاي است كه نميتواند تصميم بگيرد چرا نميتواند باشد؟ در جامعه هم هست. نويسنده احمق! ولي مشكل ما اين است كه وقتي يك نويسنده طور تصوير كرديم يعني همه نويسندهها. نه، اينطور نيست. نويسنده خوب و باشعور هم وجود دارد. مشكل جهانسوم اين است كه تعميم ميدهد. چرا تعميم ميدهيد؟ آن وقت ميگوييم ما تعميم داديم! اصلا شما ميگوييد چنين نويسندهاي نيست. باشد، نيست. نويسندگان جوان ما، خانمهاي فعال ما همه باشعورند، ميتوانند تصميم بگيرند. قبول چه كسي اصلا در اين مسئاه شك دارد! ولي يك نويسنده در سريال ما نميتواند. قبول كنيد نميتواند. چرا همه برآشفته ميشويد. ما اصلا در اين مسئله دنبال خوب و بد تعيين كردن نبوديم. طرفدار خانواده حامد يا مخالف خانواده مارال هم نبوديم.
- يعني ممكن است يك نويسنده آنقدر احمق باشد؟ اين سؤالي است كه همه بينندگان مجموعه شما دارند.
ميخواستيم بگوييم يك ساناز عظيمي هست كه روزي آرمانها و گرايشهايي داشته و حالا يك آرمان باخته است كه به هر دري ميزند و بسيار هم شخصيت پيچيدهاي است كه
- دنبال چه چيزي بوديد؟
به راحتي نميشود دربارهاش قضاوت كرد و بايد تا قسمت پاياني صبر كرد. و يك مارال عظيمي هم هست كه سرگردان است. مارال آدمي بوده كه نسبت به خواهر و برادرش آدم ميانهرو و متعادلتري بوده. بعد با يك مرد مذهبي ازدواج كرده، وارد يك زندگي مذهبي شده و متوجه شده زندگياش يكجاهايي با آن جور درنميآيد و كماكان دلش ميخواهد در فضاي ديگري زندگي كند و بين دو تفكر سرگردان شده؛ سرگردانياي كه خيليها دارند.
حالا در اين سرگرداني تفكري را انتخاب كرده كه به زندگي گذشتهاش نزديكتر است و رفته دنبال آن تفكر و حالا آمده به اينجا رسيده كه ميبينيد؛ همين. ما چيز ديگري نميخواستيم بگوييم، ولي همه فكر ميكنند كه واي، زنان فعال اجتماعي زير سؤال برده شدهاند. زنان فعال جامعه دارند كارشان را ميكنند. جنبش زنان هم هست. آخر اين سريال چه ربطي به جنبش زنان دارد. همان كه گفتم. مشكل جامعه ايراني اين است كه ظرفيت پذيرش انتقاد در خود جامعه روشنفكري نيست و جالب اينجاست كه خودش هم داد سخن ميدهد كه چرا آزادي نيست. ايبابا! چرا بايد فكر كنيم اين برنامهريزي شده است كه از يك گروهي انتقاد بشود؟اين شكلي نگاه كردن غلط است.
اينشكلي نگاه كردن بيروني به سريال. اصلا شما فرض كنيد يك سريال نگاه اغراقآميزي دارد به يك موضوع؛ دليلي ندارد كه اين برنامهريزيشده و سفارشي باشد.
- اين شكلي نگاه كردن به خود سريال؟
بله. خب. حالا يك بار هم دفاع نكردم. مگر چه ميشود؟
- شايد اين شائبه به خاطر نوع نگاه شما در كارهاي قبليتان در سينماست كه خيلي از اين نگاه دور بود. ضمن اينكه فريدون جيراني هميشه در فيلمهايش مدافع زناني بود كه حالا در اين مجموعه مورد انتقاد هستند.
بگذاريد خيالتان را راحت كنم. هر كسي هم كاري را براي من بنويسد در آخر بايد از صافي ذهن من بگذرد و اصلا معتقد نيستم چيزي كه وجود دارد نتيجه تفكر من نيست.
- البته اين اولين باري است كه شما طرح كس ديگري را براي ساخت انتخاب كرديد و...
خب آنها اينطوري هستند و ما نگفتيم كه ايدهالاند، اما گفتيم كه سالمترند و معتقد هم هستم كه سالمترند؛ به اين دليل كه با نظام حاكم جامعه هماهنگ هستند؛ يعني در جامعه سنتي دارند سنتي زندگي ميكنند. ولي گروه ديگر چون در جامعه سنتي ميخواهند مدرن زندگي كنند زندگي دروني و بيرونيشان با هم در تضاد است، پس آشفتگي و پريشانيشان بيشتر است.
- پس چرا زنهاي اين سريال با زنهاي ديگر كارهاي شما آنقدر فرق دارند؟ اصلا چرا خواهرهاي حامد فقط قرمهسبزي درست ميكنند و بچهداري بزرگترين دغدغهشان است؟
آدمهايي مثل خواهران حامد در خيابان هم به همان شكلي راه ميروند كه در خانه ميروند، ولي كسي مثل ساناز كه در درون خانهاش به شكلي زندگي ميكند كه با مناسبتهاي مدرن درآميخته وقتي ميآيد از خانه بيرون نميتواند آنطور باشد كه در خانه بوده و در زندگي تمام افرادي كه ميخواهند مدرن زندگي كنند اين عدم تعادل وجود دارد. حالا اين هماهنگي گاهي ممكن است به صورت تشنج يا نابساماني يا عدم تعادل روحي و... بروز كند.
من كي اين را گفتم؟
- پس بهتر است كه سنتي زندگي كنيم؟
من چنين حكمي ندادم.
- براي اينكه دچار ناهماهنگي و اين مشكلات عديده نشويم ديگر!
بله. ما هم نگفتيم كه نيستند. آدمهايي هم هستند كه سعي ميكنند با زندگي مدرن درآميزند بدون اينكه با نظام جامعهشان درگير شوند ولي قصه ما درباره اين آدمها نيست. گرچه به نظرم حامد يزدانپناه يك جورهايي از اين جنس است.
- ولي خيليها هم هستند كه مدرن زندگي ميكنند و به نظام حاكم جامعه هم احترام ميگذارند. حالشان هم خوب است.
حامد يزدانپناه سعي ميكند كه متعادل باشد اما نميتواند؛ چون بين دو جبهه مخالف گير كرده. اينجاست كه به اين نتيجه ميرسيم كه اين ازدواج اساسا غلط است و مشكلاتي كه گريبان حامد را ميگيرد، ناشي از اين آميزش است. ببينيد در واقع آميزش تفكر مدرن و سنتي در جامعه بحرانهايي را به همراه ميآورد كه حامد يزدانپناه اگرچه آدم متعادلي است ولي نميتواند از اين بحران جدا باشد چون با اين آدمها زندگي ميكند. همين اين بحران او را ميكشد تا ته داستان كه بايد ديد چه ميشود.
- ولي او كه مشكلاتش از همه بيشتر است!
بله، يك عده ميگفتند مرد ايراني اين شكلي نگاه نميكند. من هم موافقم كه خيلي از مردهاي ايراني اين شكلي نگاه نميكنند، ولي ما ميخواستيم بگوييم يك آدم مسلمان و مذهبي هم ميتواند همينقدر منطقي باشد؛ چرا نباشد؟ ما مردي را انتخاب كرديم كه براي اولينبار ريش داشته باشد و اينطوري نگاه كند. چه عيبي دارد؟ باز هم همان مسئله تعميم دادن است. چرا بايد همه را يك شكل ببينيم؟ يك بار هم در يك سريال آدمي هست كه ريش دارد، استاد دانشگاه است، باشعور است، باسواد است و با زنش رفتار خيلي خوبي دارد.
- اتفاقا خردهاي هم كه بر اين شخصيت ميگرفتند اين بود كه زيادي منعطف و مهربان است...
بله، فضاي اين سريال سرد است و اتفاقا سريال بعدي كه قرار است بسازم هم چنين است و من همين سرماي درونياش را دوست دارم و با علاقه به اين خصيصه كار كردم. به نظر براي بيننده هم جذاب بوده كه دنبالش كرده. اگر بتواني بيننده عام را پاي يك سريال با چنين فضايي بنشاني كه در 14قسمت اول، همه داستانش در روابط ميگذرد به نظر من معجزه است. اين سريال 28 قسمت است كه فقط در قسمتي كه وارد تركيه ميشود داستان، سير تندي پيدا ميكند وگرنه تا وقتي درون خانواده است فقط داستان روابط و شخصيتهاست.
- تفاوت ديگر اين كار فضاي سردي است كه بر آن حاكم است. فيلمهاي شما همه فيلمهاي گرمي بودهاند غير از پارك وي كه آن هم در كارنامهتان كار متفاوتي بود از بقيه.
قبلا هم بقيه از اين چيزها نشان دادهاند؛ البته ظاهرا فقط خوردن مشروب الكلي را اگر باشد حذف ميكنند؛ يعني اگر كسي را حين خوردن نشان داده باشند. ولي اينكه زن باشد، شايد تا به حال نداشتهايم در سينما و تلويزيون.
- ولي چيزي كه در اين مجموعه خيلي تازه و جالب است عبور شما از خط قرمزهايي است كه باعث جرحوتعديل خيلي كارها شده اما اين مجموعه از آن جان سالم به در برده. مثلا ما تا به حال يك زن الكلي كه دائم دنبال شيشه الكل بگردد و مست در خيابان تلوتلو بخورد نديدهايم.
نه، ما تغييري در استفاده از اين شيوه در تدوين ايجاد نكرديم. در قسمتهاي اول بيشتر بود به اين دليل كه جاي اين كار را داشت. در واقع هر كجا كه ميشد از اين روش استفاده كرد اين كار را انجام داديم. در آغاز كار تصميم به اين كار گرفتيم. فقط قرار بود در مكالمات تلفني به كارش ببنديم اما بعد ديديم جاهاي ديگري هم كاربرد دارد و بر جذابيت سريال اثر ميگذارد. حالا يك عده ممكن است دوست داشته باشند و عدهاي هم نپسندند.
- استفاده از چند تصوير در قاب هم كار نو و جذابي است؛ البته در قسمتهاي اول خيلي در اين مورد زيادهروي شده بود، اما حالا قدري حساب شدهتر به نظر ميرسد.
خداییش سریالش متفاوت بود همچین چیزی در صدا سیما ساخته نشده بود
چشام بسته است
جهانم شکل خوابه
عذابه
اضطراب
روبروم دیواری از مه
دیواری از سنگ
بگو بیهوده نیست
فاصله آب و سراب
بگو سپیدی کاغذ بیهوده نیست
بگو از کوچ پراکنده
فقط کابوس و تنهای
بگو خواب بود هر چی دیدم
افسانه بود هر شنیدم
نگاه کن شوق دل زدن به دریا
برام شد مرگ تدریجی رویا
مرگ تدریجی رویا
و................ تمام
همون بهتر زودتر تموم شد خیلی چرت بود مخصوصا اونجا که بچش یادش نبود خاله ش بود