اشعار «قيصر» به زبان اردو و هندي منتشر ميشود
خبرگزاري فارس: وابسته فرهنگي و مدير مركز تحقيقات ايران درهند گفت: گزيدهاي از اشعار نيمايي «قيصر امينپور»، با ترجمه شاعران و استادان ادبيات فارسي دانشگاه دهلي، به دو زبان هندي و اردو منتشر ميشود.
به گزارش خبرگزاري فارس، «عليرضا قزوه» وابسته فرهنگي و مدير مركز تحقيقات ايران درهند، با اعلام اين خبر به واحد خبر حوزه هنري گفت: تاكنون شعرهاي امينپور در مجموعههاي شعر معاصر ايران به زبان چيني و اردو چاپ شده كه كتاب نخست را چند سال پيش، دانشگاه پكن و دومي را ماه گذشته رايزني فرهنگي ايران در اسلام آباد منتشر كرده است.
وي عنوان كرد: ترجمه كتاب در دست كار را يكي از شاعران معاصر هند زير نظر دكتر «چندر شكر»، استاد زبان فارسي دانشگاه دهلي، بر عهده دارد.
قزوه افزود: در نظر داريم تا سال آينده آثار 40 شاعر معاصر ايراني بعد از نيما را به زبان هندي و انگليسي ترجمه ومنتشر كنيم كه يك كتاب از اين مجموعه به قيصرامينپور اختصاص خواهد يافت.
اين شاعر از برگزاري مراسم يادبود زنده ياد امينپور خبر داد و خاطرنشان كرد: در اين مراسم كه عصر روز چهارشنبه 16 آبان ماه در دهلي برگزار ميشود، استادان «چندرشكر»، «اختر مهدي»، «كورش صفوي» و «عبدالمجيد ضيايي» و برخي از شخصيتهاي سياسي و فرهنگي هند، ايران و افغانستان حضور دارند.
«قيصر» بر دل ها حكومت خواهد كرد
در مراسم نكوداشت «قيصر»:
سبزواري: «قيصر» بر دل ها حكومت خواهد كرد
خبرگزاري فارس: «حميد سزواري» در بزرگداشت «قيصر» در دانشگاه تهران گفت: مرگ «قيصر» براي من مرگ «اميد» بود. وقتي خبر را شنيدم به نياز اين روزهاي جامعه كه به او داشت گريستم.
به گزارش خبرنگار ادبي فارس، بزرگداشت «قيصر امينپور» عصر يكشنبه 13 آبان در تالار فردوسي دانشكده ادبيات با حضور خانواده اين شاعر و چهرههايي چون «كيومرث منشيزاده»، «مصطفي محدثيخراساني»، «حميد سبزواري»، «عليمحمد مودب»، «حسين اسرافيلي»، «ضياءالدين شفيعي»، «جواد محقق» و چهرههاي ديگر برگزار شد.
**محقق: «قيصر» نخستين خبرنگاري بود كه با من مصاحبه كرد
«جواد محقق» پس از اشاره به خاطرات دوستي خود با «قيصر» و رفت و آمدهاي خانوادگي و همسايگي خود با وي، گفت: «قيصر» نخستين كسي بود كه پس از انتشار نخستين مجموعه شعر من در سالهاي 58 و 59 براي يكي از نشريات محلي با من مصاحبه كرد و من از همان جا صفاي چهره او را ديدم. او آن وقتها دانشجوي شهرستاني بود كه تازه به تهران آمده بود.
وي به خاطره ديگري از خود درباره نخستين مجموعه شعر «قيصر امينپور» با عنوان «در كوچه آفتاب» اشاره كرد و ادامه داد: «قيصر» حدود 15 عنوان روي كاغذ نوشته بود و از من خواسته بود عنوان مناسبي از بين آنها انتخاب كنم و من نيز همان وقت شعري را براي او سرودم كه مضمون آن چنين بود: از پرسش تو جواب را ميخواند ـ در چشم تو انتخاب را ميخواند / هر شب كه به دل غبار غم ميتابد ـ
در كوچه آفتاب را ميخوانم.
**سبزواري: مرگ «قيصر» براي من مرگ «اميد» بود
«حميد سبزواري» نيز در اين مراسم گفت: از شاعري كه براي مردم قلم دست گرفته، ميبايست اينچنين تقدير شود. مرگ «قيصر» براي من مرگ «اميد» بود و وقتي خبر را شنيدم در جا نشستم و به حال زار خود گريستم و همچنين به نيازي كه اين روزها جامعه به او داشت نيز گريستم.
اين شاعر تصريح كرد: من دلم ميخواست در مراسم خاكسپاري او شركت كنم ولي نميتوانستم . «قيصر»، قيصر دلها بود و بعد از اين قطعا بر دلها حكومت خواهد كرد.
«سبزواري» با بيان اينكه بسياري از حرفهايش را كه اكنون توان گفتن ندارد در مصاحبهها عنوان كرده، اظهار داشت: نخستين بار او را در مسجد دزفول ديدم و او كسي بود كه خدمتگزار مردم بود و به فكر مال و منال نبود.
**نادمي: «قيصر» طلايهدار ادبيات انقلاب بود
«احمد نادمي»، منتقد شعر نيز در اين مراسم گفت: «قيصر امينپور»، «سيدحسن حسيني» و «سلمان هراتي» كاري كردند كه در نوع خود تاريخي بود و آنان طلايهداران حركتي هستند كه ما از آن به نام ادبيات انقلاب نام ميبريم.
وي با بيان اينكه ما قيصر را به عنوان كسي ميشناسيم كه از سروش نوجوان وارد جامعه ادبي شد، افزود: اينها حنجره اعتقادات مردم شدهاند. من اگر قرار باشد درباره شعر عاشورايي فكر كنم قطعاً «گنجشك و جبرئيل» سيدحسن حسيني را به ياد ميآورم و اگر قرار باشد درباره انتظار فكر كنم قطعاً اشعار قيصر امينپور به يادم ميآيد و اينها كاري كردند كه ما نميتوانيم پديده شعر انقلاب را انكار كنيم.
**شفيعي: همه قالبهاي شعري ميزبان طبع بلند «قيصر» بودند
«ضياءالدين شفيعي» نيز گفت: «قيصر» در هر عرصهاي كه وارد شد تحولي در آن به وجود آورد و همه قالبهاي شعري ميزبان طبع بلند او بودند و تلاطم روح بيقرار او را درك كردند.
وي ادامه داد: مرگ هشت سال تمام بر گردن «قيصر» با مدارا قدم زد و سرانجام در حالي كه او چشمانش را بسته بود وي را در آغوش گرفت. بركت مرگ او كمتر از حياتش نيست و مرگ «قيصر» سبب ميشود كه پردهها بيفتد و شعر او براي آناني كه در اين سالها شعرش را درك نميكردند، آشكار شد.
«اسماعيل حاكميوالا» استاد دانشكده ادبيات و استاد مشاور رساله دكتراي «قيصر امينپور» در حالي كه از بيماري پاركينسون رنج ميبرد با خواندن اشعاري از مولانا و تفسير ابيات آن، درباره واقعه از دست دادن «قيصر امينپور» گفت: من در باب آثار او صحبت نميكنم و تنها به ادب و اخلاق اين شاعر متعهد اشاره ميكنم.
«خليل عمراني»، شاگرد «قيصر امينپور» و آخرين كسي كه رساله دكتري خود را با عنوان «غزل انقلابي» با اين شاعر گذرانده در بيان ويژگيهاي «قيصر» گفت: «امينپور» دانشجوي پيرو خط امام بود و از آنجا كه امروز 13 آبان است روز ديگري از «قيصر» است. هر چه شخصيت ادبي «قيصر» رشد كرد فروتني او نيز بيشتر شد و با آنكه «قيصر» حضور فيزيكي ندارد اما او هرگز نمرده است و ما بايد ببينيم كه «قيصر» چه آرمانهايي داشت تا برويم آن آرمانها را دنبال كنيم.
«استاد خاتم» از ديگر سخنرانان مراسم بزرگداشت «قيصر امينپور» ضمن اشاره به مقام والاي شاعران در فرهنگ و جامعه گفت: اغلب حكيمان شاعرند و اغلب شاعران حكيم ولي آنچه مهم است فطرت انساني است.
وي افزود: هر كس با هر تبليغي بخواهد مجلس ختمي را شلوغ كند نميتواند، ولي همه جا از مجالس ختم «قيصر» استقبال كردند كه اين ارزشمند است.
«سعيد حداديان»، مداح اهل بيت نيز در اين مراسم گفت: در نجف اشرف و در حرم اميرالمؤمنين بوديم كه براي شنيدن اخبار آمديم و فهميديم ملت ايران اين شاعر فقيد را از دست داده و آنجا از اين شاعر ياد كرديم.
در اين مراسم شاعران جواني همچون «محمد خليلي»، «ميرهادي نائينيزاده»، «صابر موسوي»، «محمدمهدي صياد»، «محسن رضواني»، «ميلاد عرفانپور»، نمايندگان خانه دانشجويان دانشكده ادبيات دانشگاه تهران نيز سرودههايي را در باب از دست دادن استاد خود سرودند.
نكوداشت «قيصر امينپور» با پخش كليپي از مراسم تشييع جنازه او از دانشگاه تهران و پخش نماهنگي از «محمد اصفهاني» بر روي تصاوير در حالي كه حاضران را تحت تأثير قرار داده بود به پايان رسيد.
گزينگويههايي از «قيصر امينپور» درباب هنر و سياست
فردي با كلاه و پالتو در حال عبور بود. باد و باران و آفتاب ادعا كردند ميتوانند كلاه و پالتو آن فرد را از تنش در آورند... .
باد هر چه سريعتر وزيد، آن فرد خودش را بيشتر جمع و جور كرد، همينطور باران، ولي آفتاب آرام آرام تابيد تا اينكه آن فرد هم آرامآرام متاثر شد و كلاه و پالتو از تن بدر شدند... .
به گزارش خبرنگار ادبي فارس مرحوم «قيصر امينپور» مانند بسياري ديگر از اهالي فرهنگ صاحب نظراتي بود كه اگر چه مدون و مكتوب ارائه نشدهاند اما اطرافيان و علاقمندانش در محافل مختلف آنها را شنيدهاند. گزينگويههاي زير توسط يكي از علاقمندان «قيصر» و از يكي از اين محافل روايت شده كه در اختيار خبرگزاري فارس قرار گرفته است.
- امروز، اولين روز از روزهاي باقيمانده عمر ماست كه ميتوانيم دوباره بياغازيم... .
-شاعران، يقولون مالاتفعلون اند، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكرو الله كثيرا ... .
-امام (ره) ميفرمود وظيفه ما انجام تكليف است، ما به نتيجه كاري نداريم ... .
-عصر امروز، دوران ترديد، بدگماني و بيايماني است در اين فضا بايد از معنويت دفاع كرد... .
-بايد دريابيم با چه زباني با جهان معاصر ارتباط برقرار كنيم تا بتوانيم موثرتر باشيم ... .
-با هنر ميتوان مخاطب را تا لبه سكوي پرش پيش برد ولي بايد بگذاريم در نهايت خودش بپرد... .
-هنر اصالتا" يك كار فردي است، نبايد منتظر بود ديگران بيايند. هر كس بايد سلوك خود را داشته باشد و البته آنرا در جمع عرضه كند. راهها متفاوت است مهم اين است كه جهت يكي باشد... .
-تنوع در فعاليتهاي هنري رحمت است نه زحمت فقط بايد راه بهرهبرداري بهتر از اين تنوعها و بعضا تضادها را فرا بگيريم. در اين راه كشف فضاهاي تازه و خلاقيتهاي جديد هم مهم است... .
-بودند كساني كه به ما انتقاد ميكردند چرا براي امام (ره) شعر ميگوييم ولي خودشان براي هر كسي شعر ميگفتند... . (دفاع استاد از سابقه شعر انقلاب)
-ما ميخواهيم با زبان هنر بگوييم جهان معنا دارد، دارد و به سمت و سويي روان است... .
-همه 124 هزار پيامبر آمدهاند يك حقيقت را بگويند، ابوسعيد هم گفت: «خدايش بيامرزد آنكه برخيزد و قدمي فرا پيش نهد. »... .
-آن منتقد عرب ميگفت اگر همه هنرمندان جهان فقط يك جور حرف بزنند، دنيا جهنم ميشود ولي اگر همه سياستمداران جهان فقط يك جور حرف بزنند، دنيا بهشت ميشود. البته بنده معتقدم سياستمداران هم ميتوانند هر كدام نظر خود را داشته باشند اين تضادها را بايد ار ج نهاد... .
-زبان عشق و زبان هنر، زبان آشتي بينالمللي است... .
-در كنار نگاه آرمان گرايانه (ايدهال) به آينده نگاه واقع بينانه (رئال) هم داشته باشيم ... .
-در اوايل كار حوزه هنري، نه رييس بود نه مرئوس نه از تاك نشان بود نه از تاك نشان، امكانات هم نبود، حتي راهي هم نبود كه پاي خود را جاي آن بگذاريم بايد مسيرهاي جديد تجربه ميشد... .
-در جهان امروز بايد ياد بگيريم چگونه از حقيقت دفاع كنيم... .
سه شنبه.....لازم به ذکره که دکتر در همین روزط دار فانی را وداع گفتند
سه شنبه ،
چرا تلخ و بی حوصله
سه شنبه ،
چرا این همه فاصله
سه شنبه ،
چه سنگین چه سرسخت فرسخ به فرسخ
سه شنبه ،
خدا کوه را آفرید
شعری واقعا زیبا از قیصر امین پور.....
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک ادینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو می گویند: تعطیل است کار عشق بازی
عشق اما کی خبر از شنبه و ادینه دارد ؟
جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو اما
خاک این ویرانه ها بویی از ان گنجینه دارد
خواستم از رنجشه دوری بگویم"یادم امد
عشق با ازار خویشاوندیه دیرینه دارد
روی انم نیست تا در ارزو دستی برارم
ای خوش ان دستی که رنگ ابرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر می کشد با بیقراری
ان کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
انکه در دستش کلید شهر پر ایینه دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
شاعر : زنده یاد قیصر امین پور
آخرین مصاحبه قیصر امین پور
وقتي پرسيدم چرا مصاحبه نميکنيد، خنديد و گفت: "چون قيصر حرفي براي گفتن ندارد! و حرفهايش را در شعرهايش مي زند..." و بعد هم درباره شعر جوان اينگونه گفت: قرار نيست ما از جوانها انتظار داشته باشيم همه علي معلم باشند. آنها بايستي تمرين كنند، بايد قواعد را ياد بگيرند. محتوا، خودش در اثر تفكر و رشد پيش مي آيد.مراسم يازدهمين كنگره شعر جوان است؛ خانه هنرمندان. در سالن نشسته ايم و مراسم شروع شده است. محمد رضا عبد الملكيان، دبير كنگره در حال سخنراني است. مردي با موهاي جو گندمي وارد مي شود، مردي كه ديگر اين روز ها تعداد موهاي سفيدش را نمي داند. آرام بدون آنكه كسي متوجه حضورش شود، در رديف اول مينشيند. قيصر امين پور مثل هميشه ساده و خسته و بي پيرايه! البته خستگي را از چشمهايش ميشود فهميد...
او را كه مي بينم ياد سلمان هراتي ميافتم، ياد سيدحسن حسيني، ياد آن عكسي كه هر سه نفرشان در قايق نشسته اند و با خنده به دوربين نگاه ميكنند. ياد اينكه سلمان چه ناگهاني رفت و سيد هم که تنهايش گذاشت و او هم كه داشت مثل سلمان ناگهاني مي رفت اما خدا حفظش كرد. براي خانواده اش، براي شعر اين آب و خاك يا براي دل هاي كوچك بچه هاي نسل من كه قيصر شاعر نوجواني و جوانيمان است؛ يا اصلا براي هر سه مان! نميدانم. ياد سيد حسن كه از ازل ايل و تبارش همه عاشق بودند. و اينكه از آدم هاي دوست داشتني آن عكس تنها قيصر مانده.
برنامه در دو بخش اجرا مي شود. در فرصتي كه براي پذيرايي بين دو بخش برنامه گذاشته اند به سراغش مي روم. مي دانم مصاحبه نمي كند، بچه ها كه از دور و برش پراكنده مي شوند روي صندلي تنها، رو به روي جمع شاعراني كه در حدود چهار قدمياش نشسته اند، مي نشيند و چاي مينوشد. باشگاه جواني خبرگزاري برنا يعني گزارش نو؛ اين را دبير سرويسمان ميگويد و ادامهميدهد که گزارش صرف از يک مراسم به درد ما نميخورد! براي همين هم که شده و با اينکه ميدانم قيصر امينپور مصاحبه نميکند، ميروم تا شايد چند دقيقه هم که شده با او گپي بزنم...
" دستور زبان عشق " را در دستم مي گيرم و بعد از سلام و احوالپرسي ميدهم تا برايم امضا كند. صفحه اول كه تصوير خودش است را ورق ميزند تا در صفحه بعدي امضا كند، مي گويم پايين عكس خودتان لطفا! شروع مي كند به نوشتن.
كنار صندلي اش زانو مي زنم و مي نشينم، مي گويم: قيصر امين پور چرا اينقدر كم مصاحبه مي كند؟
ميگويد: " من اصلا مصاحبه نمي كنم! "
ميگويم: ميدانم. گفتم شايد يكبار كرده باشيد و من نخوانده باشم. حالا چرا؟
مي خندد و مي گويد: "چون قيصر حرفي براي گفتن ندارد! "
مي گويم: ولي در شعرهايش حرفهاي زياد براي گفتن دارد.
و باز هم ميخندد و ميگويد: "خب حرفهايش را در شعرهايش مي زند." (ديگر نمي گويم پس حرف براي گفتن دارد آنهم زيادش، ولي زبان شعر را بيشتر مي پسندد...)
ميگويم يك سوال در مورد شعرهايتان بپرسم؟ مهربان است، خيلي. فكر مي كردم اگر بروم و با او در مورد شعرهايش حرف بزنم و بداند كه خبرنگارم چيزي نميگويد. اما گفت: بپرسيد.
گفتم: شايد به ضعف هوش شعري من بر ميگردد(!) و شايد تعبيري كه مي كنم درست نباشد؛ اما نه گندم و نه سيب/ آدم فريب نام تو را خورد...
آدم در شعر�نه گندم ونه سيب� فريب چه چيزي را خورد؟ منظورتان جلوه جمال خداوندي است؟
ميخندد و ميگويد: "اتفاقا دست روي چيز خوبي گذاشتي! چيزي كه گفتي جزئي از آن كلي است كه من منظورم بود."
ميپرسم: و منظور شما؟
"من به اسماي حسناي خداوند اشاره كردم."
كتاب را كه حالا امضا شده از او مي گيرم و تشكر ميكنم. دارم ميروم كه ميگويد: "به هوشات شك نكن(!) دست روي خوب چيزي گذاشتي."
مراسم كه تمام مي شود ميان ازدحام وشلوغي خروج آدم ها از سالن، تك تك چهرها را نگاه ميكنم تا او را پيدا كنم و سوالي كه دارم را بپرسم.
با علي معلم در فرهنگ سراي رسانه صحبت كرده بودم. از او پرسيده بودم چشم انداز شعر ايران را در افق 1404 چگونه مي بينيد و او با صراحت گفت: "بچه هاي اين نسل از لحاظ فرم و وزن و رديف و قافيه خوب شعر مي گويند و قوي هستند، اما شعر اين نسل محتوا ندارد. اين نسل معنايي براي شعر سرودن ننيافته است(!) اگر به همين منوال پيش برويم به جايي نخواهيم رسيد."
در كل اصلا خوش بين نبود. خيلي برايم مهم بود تا نظر باقي آدمهايي را كه در عرصه شعر سالهاست فعاليت مي كنند، بدانم و قيصر به عنوان كسي كه با شعر جوان زياد سر و كار داشته، براي اين سوال عالي بود.
از سالن بيرون مي آيد با او همقدم مي شوم و مي گويم: مي توانم سوال ديگري بپرسم؟سرش را به علامت تأييد تكان مي دهد.
سوالم را مي پرسم، مي گويد:" هزار اما و اگر دارد!"
نظر آقاي معلم را مي گويم. مي گويد: "نه، من اينجور فكر نمي كنم. البته ايشان نظرشان خوب است، صائب است، محترم است. خودشان هم همينطور. اما قرار نيست ما از جوان ها انتظار داشته باشيم همه علي معلم باشند. آنها بايستي شروع کنند و تمرين كنند. بايد قواعد را ياد بگيرند. چاره اي نيست. محتوا خودش در اثر تفكر و رشد پيش مي آيد."
آقايي ميآيد قيصر را براي گرفتن عكس با بچه هاي كنگره دعوت مي كند. به من نگاه مي كند يعني بايد بروم. مي گويم: تا سالن همراهتان مي آيم.
ادامه مي دهد: "بنا بر اين محتوا را نمي شود يك روزه به كسي تزريق كرد."
دختر چهارده، پانزده ساله اي مي آيد دستش را مي گيرد، مي گويم: اين آيه شماست؟
سرش را به علامت تأييد تكان مي دهد و مي گويد: " اين آيه ماست." و دنباله حرفش را مي گيرد، " اگر مي بينيد در كنگره شعر جوان بحث بر سر فرم است، به خاطر اين است كه ما فرصت نمي كنيم به جوان بگوييم تو برو سير و سلوكي را آغاز كن بعد برنامه تربيتي برايش داشته باشيم. شايسته است هر كس خودش يك راه و روشي، مرادي و استادي براي خودش انتخاب كند و بر روي محتواي شعرش كار كند."
حالا با اين پاسخ سوالهاي ديگري برايم ايجاد مي شود، اينكه اگر كسي اصلا دغدغه محتوا نداشته باشد، چه؟ اگر بچه هاي نسل من تنها در همين "فرم" درجا بزنند و هيچكس هم براي حركت رو به جلو در زمينه محتوا كاري نكند، چه؟ اما ديگر به سالن رسيده ايم و مجالي براي گفتگو نيست، سريع مي پرسم: و بچه هاي امسال كنگره چطور بودند؟
مي گويد: " بد نبودند. حس ميکنم در حال رشدند."
با او خدا حافظي مي كنم. مي رود روي صحنه و در كنار جمع ميايستد و عكس يادگاري كنگره يازدهم هم انداخته مي شود.
از خانه هنرمندان خارج مي شوم، هوا تاريك شده و نسيم پاييزي خنكي پچ پچ برگ درختان باغ هنر را در فضا پخش مي كند. در راه به شاعر جواني فكر مي كنم كه وقتي رفت روي سن تا شعرش را بخواند، نگاهش را از قيصر دزديد و گفت: "حس عجيبي دارم. پيش از اين خيلي دلم ميخواست در محضر استاد امين پور باشم، اما حالا... كاش براي من همانقدر دست نيافتني ميماندند..." و به قيصر فكر مي كنم كه ميگويد حرفي براي گفتن ندارد.
حالا كه دارم آن لحظه ها را ثبت مي كنم شعري از " آينههاي ناگهان " قيصر را با خودم زمزمه مي كنم و مي خواهم اينجا بياورم.
اولين قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است.
دست سرنوشت خون درد را
با گلم سرشته است.
پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها كنم؟
پس چگونه من
رنگ و بوي غنچه را ز برگهاي تو به توي آن جدا كنم؟
دفتر مرا
دست درد مي زند ورق
شعر تازه مرا درد گفته است.
درد هم شنفته است.
پس در اين ميانه من
از چه حرف مي زنم؟
درد، حرف من نيست.
درد، نام ديگر من است.
من چگونه خويش را صدا كنم؟!
منبع:
http://pj-m.blogfa.com/post-309.aspx
با قيصر امينپور از بيمارستان تا خانهي شاعران
سهشنبه؛
چرا تلخ و بيحوصله؟
سهشنبه؛
چرا اين همه فاصله؟
سهشنبه؛
چه سنگين! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ!
سهشنبه
خدا كوه را آفريد!
قيصر امينپور (اسفند 79)
«مرگ، مرگ است اگر دربارهي تو نباشد...»
از سختترين لحظات وقتي است كه نواي ملكوتي قرآن، فقدان قيصر امينپور را حكايت ميكند.
«ديروز با تو بودم، ديروز ناگهان رفت
در يك كلام كوتاه: قيصر به آسمان رفت»
خانهي اشكالود شاعران ايران امروز سوگوار شاعري است كه قرن معاصر حسرتكش هميشگي مانند او خواهد ماند.
صبح امروز خبر پركشيدن قيصر امينپور، جمعي از شاعران اين سرزمين را به بيمارستان دي تهران كشاند، تا سوگوار رفتن شاعر «آينههاي ناگهان» باشند و تسليبخش خانواده.
صبح امروز سهشنبه هشتم آبانماه خبر چه تلخ رسيد كه قيصر امينپور رفت. شاعر در پي وخامت حالش شامگاه گذشته به بيمارستان منتقل شد و صبح امروز...
جمعي از شاعران بههمراه محمدرضا شفيعي كدكني - استاد و همكار امينپور در دانشگاه تهران - مقابل بيمارستان رفتند و تصميم نهايي بر اين شد تا در خانهي شاعران ايران، كه امينپور هم از بنيانگذارانش بود، گرد هم آيند.
محمدرضا عبدالملكيان، ساعد باقري، سهيل محمودي، فاطمه راكعي، غزل تاجبخش، پرويز بيگي حبيبآبادي، هادي خانيكي، احمد مسجدجامعي ، مشفق كاشاني، فريدون عموزاده خليلي، ناصر فيض، اسماعيل اميني و قربان وليئي از حاضران در اين جمع سوگوار بودند، كه بهياد قيصر امينپور گرد هم آمدند .
منبع : ایسنا
نگاهى به كارنامه شعرى قيصر امين پور
يك :«آواز عاشقانه ما در گلو شكست / حق با سكوت بود، صدا در گلو شكست
ديگر دلم هواى سرودن نمى كند
تنها بهانه دل ما در گلو شكست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاى عقده گشا در گلو شكست
اى داد، كس به داغ دل باغ دل نداد
اى واى، هاى هاى عزا در گلو شكست
آن روزهاى خوب كه ديديم، خواب بود
خوابم پريد وخاطره ها در گلو شكست
«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آيا» زياد رفت و «چرا» در گلو شكست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست
تا آمدم كه با تو خداحافظى كنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شكست»
قيصر امين پور متولد ۱۳۳۸ ، در ۱۳۸۶ درگذشت، پيش از آنكه به ۵۰ سالگى قدم بگذارد و مثل سعدى برسد به اين نقطه: «اى كه پنجاه رفت و درخوابى / مگر اين چند روز دريابى» . يك بار هم پيش از اين، اين مسير را رفته بود اما بازگشته بود. تصادفى و خبر مرگى و بعد تكذيبيه اى و انتظار براى دريافت «كليه»ى جايگزين والخ. اگر به شعرهاى امين پور رجوع كنيم اين «سايه مرگ» يا جست وجوى سايه به سايه مرگ، محور غالب است نه به شيوه شاعران دهه چهل يا پنجاه كه در يأسى فلسفى يا غيرفلسفى، مرگ طلب بودند، نه! با سرخوشى به سراغ اين مرگ در تعقيب، اين مرگ تعقيب شده و حاضر در هوا و زمان رفته است .
مرگ آگاهى امين پور بيشتر پيشگويانه است و با غمزه تقدير، چشم در چشم عشق ورزيدن؛ از جنس رويكرد مولوى است به مرگ: «رو سر بنه به بالين، تنها مرا رها كن/ ترك من خراب شبگرد مبتلا كن».
اين حس جست وجو، اين حس پيشگويانه از نخستين شعرهايى كه از امين پور خوانده ايم تنيده در «متن» اوست اما در دهه شصت و در حين جنگ تحميلى ، به دليل رويكرد عمومى شاعران كه ديدگاهى آرمانى از مرگ را ارائه مى دادند، گم بود؛ آن حس عاشقانه به شهادت كه از آثار شاعران انقلاب، به ارث به شاعران جنگ رسيد . شايد، يكى از دلايلى كه شعر امين پور از ميان خيل شاعران انقلاب و جنگ، توانست بعد از دفاع مقدس هم مورد توجه عامه مخاطبان قرار گيرد همين بود؛ پايگاهى ذهنى كه در عرفان سنتى وكهن ما ريشه داشت و حالا مى خواست با جامعه امروز مجال آشتى داشته باشد. از اين نظر امين پور يك پست مدرن، به تمامى معنى است. شعر پيشرو به اضافه حفظ دستاوردهاى پيشامدرن يا همان دوران سنت. بسامد كلماتى چون «سراب» ، «آب»، «شهاب» و «آفتاب» در شعرهاى دوران جنگ بسيار بالاست و اغلب هم از مفاهيم پيشين و استعارى اين كلمات در ادبيات كهن، در اين آثار خبرى نيست؛ اما شعر امين پور مسيرى ديگر را مى پيمايد؛ هم آن وجه استعارى و مفاهيم عرفانى در شعرش معنا پيدا مى كند هم به مفاهيم امروزى مى رسد. در واقع شعرهاى دوران جنگ وى، به اين رويكرد رسيده كه دو وجهى باشد و قابل توسعه معنايى در دل هر ديدگاه رمزگشايانه اى كه از سنت تا مدرنيته امتداد يافته است:
«در خواب شبى شهاب پيدا كردم
در رقص سراب، آب پيدا كردم
اين دفتر پرترانه را هم روزى
در كوچه آفتاب پيدا كردم»
يا:
«من همسفر شراب از زرد به سرخ
من همره اضطراب از زرد به سرخ
يك روز به شوق هجرتى خواهم كرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ»
يا:
«آهنگ و سرود لبتان سوختن است
انديشه روز و شبتان سوختن است
رازى است ميان تو و پروانه و شمع
كز روز ازل مذهبتان سوختن است»
هر ۳ رباعى، هم در دل فرهنگ عرفانى ما قابل توسعه معنايى اند هم در شعر مدرن دهه هاى چهل و پنجاه و هم در شعر انقلاب و شعر جنگ و هم در شعر پست مدرن پس از جنگ. اين رويكرد فقط در رباعيات يا دوبيتى هاى امين پور مستتر نيست بلكه در غزلياتش حتى در شعرهاى نيمايى اش هم قابل جست وجو است:
«دردهاى من
جامه نيستند
تا ز تن درآورم
«چامه و چكامه نيستند
تا به «رشته سخن» درآورم
نعره نيستند
تا ز «ناى جان» برآورم
دردهاى من نگفتنى
دردهاى من نهفتنى ست
دردهاى من
گرچه مثل دردهاى مردم زمانه نيست
درد مردم زمانه است
مردمى كه چين پوستين شان
مردمى كه رنگ روى آستين شان
مردمى كه نام هاى شان
جلد كهنه شناسنامه هاى شان
درد مى كند
من ولى تمام استخوان بودنم
لحظه هاى ساده سرودنم
درد مى كند»
دو
شعر قيصر امين پور، شعرى سهل و ممتنع است و برخوردار از صنايع ادبى اما نه به شكل مصنوع شان، نه به شكل فضل فروشانه شان. آنچه كه شعر امين پور در ميان هم عصرانش ممتاز مى كند اهميت ويژه «وصف» است در روزگارى كه «تصوير گرى» داراى ارج و قرب است. در ابتداى دهه شصت هنوز «توصيف» جايگاه قابل اعتنايى در شعرهاى ارائه شده ندارد اما شعر وى از جنس ديگرى است. بعدها در دهه هفتاد، «وصف» ارزشمند مى شود و «تصاوير» كم كم به حاشيه مى روند. ديگر شاعران متفق القول اند كه «تشبيه» آن قدر در شعر كلاسيك ما به درجه بالاى اشباع رسيده كه بايد گريزى زد به «توصيف» و ديگر استعاره هاى اين نوع شعر، قادر نيستند تا لذت شعرى را براى خوانندگان مهيا كنند؛ «سعدى» در دهه هفتاد از نو كشف مى شود و بيان ساده وى كه شعر را در توصيفات دقيق و در ذات زبان جست وجو مى كند به كيمياى سعادت «متن» بدل مى شود با اين همه پيش از اين وقايع، امين پور نه تنها به اين اصل رسيده كه از آن فراتر رفته است. او از استعاره هاى كهن هم استفاده كرده تا به كاربردهاى امروزى برسد. وصف و استعاره رادرهم آميخته تا به توسعه معنايى برسد. اين همان كشف بزرگ «پست مدرن» هاست كه تا آن زمان در زبان فارسى مطرح نبوده، نه بنيان هاى نظرى اش نه شواهد هنرى ا ش نه تجربه هاى گونه گونش. پس امين پور چگونه به آن دست يافته متونى در اختيار داشته كه در دسترس ديگران نبوده يا به كشف زبان رفته و خود به آن رسيده است اما هر كشفى نيز بايد مسبوق
به سابقه باشد. سابقه اين نگرش در شعر فارسى كجاست او در ميان ما نيست كه پاسخ گويد و اگر هم بود احتمالاً پاسخ نمى گفت او متعلق به نسل «خفاكار» است چند مصاحبه از وى به ياد داريم چند مصاحبه در كارنامه رسانه اى وى قابل جست وجو است متن شاهدى است كه مى تواند تنها «ظهور» اين رويكرد را گواهى دهد و البته نه مبدأ را و نه خاستگاه آن را «شعرى براى جنگ» نمونه درخشان اين تلقى از «زبان» و «ادبيات» است. در اين شعر، توصيف ها جاى تصويرها را گرفته اند. ديگر قرار نيست انبوهى از تركيبات صفت و موصوفى و مضاف و مضاف اليه اى كنار هم بنشينند تا شما به اين نتيجه برسيد كه انفجارى رخ داده، تفنگى در دستى شليك شده، موشكى به خانه اى اصابت كرده يا دلى به درد آمده است. ديگر نيازى به تشويش خواننده در قبال فهم اين غول «تصوير» نيست كه خجل باشد و كلافه كه «دانش ما بدين پايه نيست» يا «شاعران زبان از ما بهتران دارند» «زبان» به راحتى در دسترس است. قابل فهم است و اگر توسعه معنايى شكل مى گيرد در تلاقى نشانه هاى موجود در متن با درك ارثى مخاطب پارسى زبان از زبان و ادبيات هزار ساله است. سهل و ممتنع كه صفت شعر بزرگان است بدين گونه شعر امين پور را در برمى گيرد تا نادرترين شعر زمان جنگ شكل بگيرد. شعرى كه حتى هم اكنون پس از گذشت حدود ۲۰ سال از پايان جنگ، قدرت عبور از زمان و ارتباط با نسل حاضر را دارا ست.
«اينجا
هر شام خامشانه به خود گفته ايم:
شايد
اين شام، شام آخر ما باشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفته ايم:
امشب
در خانه هاى خاكى خواب آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مى خشكد
اينجا
گاهى سر بريدى مردى را
تنها
بايد زبام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانيم
يا سنگ و خاك و آهن خونين را
وقتى به چنگ و ناخن خود مى كنيم
در زير خاك گل شده مى بينيم:
زن روى چرخ كوچك خياطى
خاموش مانده است»
سه
مى گويند كه غزل امين پور، غزلى ديگر است از جنس ديگر و با پيشنهاداتى براى غزل معاصر، مى گويند كه وى بهترين غزلسراى پس از انقلاب است. كلاً «صفات عالى» در جهان نسبيت ها محل ترديد اند اما مؤيد واقعيات يا بخشى از واقعيات محسوب مى شوند. اين كه تنوع در شكل هاى روايى غزل، در شعر امين پور اين قدر پر و بال گرفت و جريان هاى بعدى، پس از ارائه آثار وى خودى نشان دادند يك واقعيت است. آنچه كه در دهه هفتاد به «غزل فرم» مشهور شد بى گمان ريشه در پيشنهادات امين پور داشت با اين همه نبايد از ياد برد كه غزل فرم نتوانست شيرينى غزل را حفظ كند و «قافيه» در آن نه به عنوان پايان برنده يك توصيف و تما م كننده آن، كه به شكل كلمه اى در ميان كلمات ديگر مورد استفاده قرار گرفت و آنچه كه به «زنگ» قافيه مشهور بود به «ويبره» قافيه در عصر تلفن همراه بدل شد! غزل هاى امين پور اما در عين پيشروى به سمت «نثرگرايى» و صورت عادى جملات و آرامش اركان زبان، تنوع در شكل هاى روايى و استعانت از عناصر نشانه شناسانه هر شكل روايى، شيرينى غزل را نيز حفظ كرد و قافيه را در شكل سنتى خود و كاربرد آرمانى خود به كار برد. شايد نخستين غزلش از اين دست غزل «جغرافياى ويرانى» باشد كه پس از انتشار، خيلى ها را واداشت كه به سراغ «اصطلاحات» بروند غافل از آن كه امين پور شكل روايى متون جغرافيايى را در اين غزل به كار گرفته بود نه فقط «اصطلاحات» آن را و اين شكل روايى را با رويكرد عاشقانه شعر پارسى وقف داده بود و «احساس» را در كلمات بيدار كرده بود. كسانى كه در دهه شصت، به گمان كشف يك «معدن طلا» به دنبال «اصطلاحات» به راه افتادند چنان در تله تصويرسازى گرفتار آمدند كه يا شعرشان به كلى غير قابل فهم شد يا چون متنى بى حس و حال از ارتباط با مخاطب درماند يا به هجو و مضحكه بدل شد. در همان زمان، امين پور غزل «مساحت رنج» را هم منتشر كرد كه در هر بيت، به يك فرم روايى متشبث شده بود و مسأله را براى مقلدان پيچيده تر كرد:
«شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد
مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد
محيط تنگ دلم را شكسته رسم كنيد
خطوط منحنى خنده را خراب كنيد
طنين نام مرا موريانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غير از اين خطاب كنيد
دگر به منطق منسوخ مرگ مى خندم
مگر به شيوه ديگر مرا مجاب كنيد
در انجماد سكون، پيش از آنكه سنگ شوم
مرا به هرم نفس هاى عشق آب كنيد
مگر سماجت پولادى سكوت مرا
درون كوره فرياد خود مذاب كنيد
بلاغت غم من انتشار خواهد يافت
اگر كه متن سكوت مرا كتاب كنيد»
امين پور نامى است كه حدود ۳ دهه در ادبيات پارسى شنيده شده ، مخاطب داشته و مورد اقبال قرار گرفته است. مخاطبانش را گروه هاى سنى مختلف از نوجوان گرفته تا جوان و ميانسال و پير دربر مى گيرند. هم فرهيختگان «سنت باور» از شعرش استقبال كرده اند و هم «نوآوران متعادل»؛ هم دانشگاهيان ستايش اش كرده اند هم مردم كوچه و بازار شعرهايش را زمزمه كرده اند. در عرصه هاى مختلف از شعر نوجوان گرفته تا غزل و شعر نيمايى و رباعى و دوبيتى زبانزد است. تصنيف هايش ، ترانه هايش توسط مردم شنيده و پذيرفته شده اند. هم روشنفكر محسوب مى شود هم شاعرى آئينى؛ و ... ديگر نيست؛ در باران رفته است.
کد:
http://www.persian-language.org/Group/Article.asp?ID=1443&P=1
دل نوشته حسام الدين سراج در رثاي «قيصر امينپور»
دل نوشته حسام الدين سراج در رثاي «قيصر امينپور»
حسام الدين سراج
در آسمان ابري دلم خاطرات او مرور ميشوند. خاطرات قيصر و سلمان و سيد ... و آن شبهاي شور و شعر و درد و داغ و گلچين زمانه كه گلهاي باغ را يكي پس از ديگري چيد و داغ فراق بر دلها نشاند.
حسام الدين سراج خواننده موسيقي سنتي و از دوستان نزديك مرحوم قيصر امين پوردر يادداشتي كه آن را در اختيار خبرگزاري فارس قرارداده از «قيصر امين پور» ياد كرده است:
رفت اما خيل دلها را با خود برد
باران چشمها بدرقه راهش و سينههاي جوشان
داغدار فراقش بود
قيصر ملك ادب .امين شرف شعر فارسي از ميان ما رفت.
در آسمان ابري دلم خاطرات او مرور ميشوند. خاطرات قيصر و سلمان و سيد ... و آن شبهاي شور و شعر و درد و داغ و گلچين زمانه كه گلهاي باغ را يكي پس از ديگري چيد و داغ فراق بر دلها نشاند.
باري،هر كدام نمونه صفا و زلالي در كلام بودند و اينبار نوبت بر قيصر رسيد.
بردبار و خوش خلق كه براي همه معاشرانش مظهر متانت و وقار بود.
«قيصر»خوش لحن مبدع زلال كه اشعارش صفا و معصوميت كودكي داشت. گرچه به لحاظ صنعت شعر قوي و استوار بود از عهد آدم و از آغاز عالم عاشق بود و با آسمان همراز
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سروديم نمنم تو را دوست دارم
از كلامش بوي معرفت استشمام ميشد .معرفتي كه به زبان امروز بيان ميشد.راز و نيازش عاري از تكلف و تصنع و ريا بود.
زدل برلبم تا دعايي برآيد
اجابت زهر ياربم ميتراود
ز دين ريا بي نيازم، بنازم
به كفري كه از مذهبم ميتراود
از كوته نظريهاي ديگران بزرگوانه در ميگذشت و همه را عين لطف حضرت حق ميديد.
به چشم بد مردمان عين خوبي است
كه من هر چه ديدم ،زچشم تو ديدم
دهانم شد از بوي نام تو لبريز
به هر كس كه گل گفتم و گل شنيدم
با دلش رو راست بود و آنچه را دلش نميپذيرفت ،نميگفت تا آنجا كه صفاي روح و زلالي باطن را فرا تر از بازي واژهها ميدانست.
تو را با تپشهاي قلبم سرودم
به اين واژهها احتياجي ندارم
اهل حكمت و بصيرت بود. همچون همه بزرگان قبيله عشق و سخن وصف زيبايي و بصيرت را در اين دو بيت چه حكيمانه بيان ميكند.
زاييده چشم ماست زيبايي؟
يعني كه جمال در نظر اين است؟
يا چشم خود از جمال ميزايد
معناي بصيريت و بصر اين است؟
...
اسرار بلاغت و مطول را
خوانديم تمام، مختصر اين است:
زيبايي راز، راز زيبايي است
آن راز نهفته در هنر اين است
در عين حكميانه سروردن شور و شوق دلنشين عارفانه نيز در سخنش موج ميزد
دو ذولفونت شب و روي تو ماهه
از اين شب روزگار مو سياه
دلم شد راهي درياي چشمت
از اين پس كار چشمم رو براهه
....
سماع ياد تو در سينه برپاست
تموم خانه اول خانقاهه
باري - با همه درد و رنج بيماري كه به شانه جسمش سنگيني ميكرد. هميشه ديگران ميهمان لبخند و تواضعش بودند.
اما اين اواخر گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود و دلش از زمين و زمان گرفته بود كه گفت:
بيا مرا ببر اي عشق با خودت به سفر
راز خويش بگير و مرا ز خويش ببر
.... دلم زدست زمين و زمان به تنگ آمد
مرا ببر به زمين و زمانهاي ديگر
روح پرفتوحش قرين رحمت حق باد.
حسام الدين سراج پاييز 86
منبع : فارس
يادداشتي از عليرضا افتخاري درباره قيصر امين پور : او ميوهاي رسيده بود كه چيده شد
خبر مرگ شاعر بزرگ، قيصر امينپور خاطرات همكاري گذشته را يك بار ديگر براي من مرور كرد. ما در سه آلبوم <نيلوفرانه> يك و دو و همچنين در آلبوم <شبان عاشق> با هم همكاري بسيار نزديك و به يادماندنياي داشتيم كه به من اين فرصت را داد تا شخصيت و منش او را بهتر بشناسم.
قيصر امينپور شخصيت روحاني و آرماني داشت و ميتوانم بگويم كه هيچيك از مرامهايش با زمينيها يكي نبود. نيازهاي خود را به حد صفر رسانده بود و از بزرگ و كوچك، از دارا و گداي برزن، از هيچكس انتظاري نداشت. در شرايطي كه خبر مرگ او به ما رسيده اين بنده حقير نميداند كه چگونه بايد از او سخن بگويد تا حق مطلب را اندكي ادا كرده باشد. هميشه گفتهام و باز هم ميگويم كه اين افتخار من بوده است كه در چند پروژه كاري بتوانم در خدمت قيصر امينپور باشم. در همين پروژهها بود كه فهميدم اعتقاد او غير از اعتقاد من و امثال من است. او مدد مخصوصي ميگرفت و به اصطلاح <وصل> بود. ترانههايش زنگار هر دلي را پاك ميكرد. هركس كه آلبومهاي <نيلوفرانه> را ميشنيد، پيش از هر چيز شعرهاي قيصر امينپور بود كه بر دلش مينشست و به همين دليل آرزوي هر خوانندهاي بود كه شعرهاي او را بخواند. امينپور در كارش بياندازه دقيق و مسوول بود و گاه شده بود كه شب تا صبح بنشيند و شعر را براي ضبط برساند تا مبادا كار عقب بيفتد. اما متاسفانه حق او چنانكه بايد و شايد ادا نشد؛ اگرچه ميتوان دل به اين خوش كرد كه او نيازي به اين حرفها هم نداشت و اكنون هم نام و مرام و انديشهاش است كه به يادگار از او باقي ميماند. خاطرم هست يك بار كه بعد از ماجراي دلخراش تصادفي كه چندين سال پيش داشت من و ساعد باقري نزد بزرگي رفتيم و خواستيم تا بنا به وظيفه اسباب معالجه بهتر ايشان را فراهم كنند اما وقتي كه او از اين اقدام ما باخبر شد به شدت برآشفته شد و به ما گفت چرا اين كار را كرديد؟ چرا عهد من را با خداي خودم بر هم زديد؟ چرا بساط من را بر هم زديد و نگذاشتيد خودم با خداي خودم سنگهايم را وابكنم؟ و راستش ما هم به اندازه ايشان آشفته شديم.
قيصر امين پور را نميشد دوست نداشت. در استوديو تختي، شعرهايش را ميدادند دست من تا بخوانم و ضبط كنيم اما من نميتوانستم. ارتباطم با بالا وصل نميشد و ميگفتم تا خود قيصر نباشد نميتوانم بخوانم. آقاي شهبازيان و استاد خوشدل هم بودند و هنگامي كه ما ضبط داشتيم قيصر امينپور در دانشگاه بود. بعد، آن همه راه از دانشگاه ميآمد و با آن سيماي باشكوهش در استوديو مينشست و من تازه شروع ميكردم به خواندن. دوبيتيهايش را ميخواندم و سرمست ميشدم. كار آلبوم <شبان عشق> به پايان رسيده بود كه آن تصادف پيش آمد. از آن پس درد همراه هميشگي او بود. از نگاهش و از اشاراتش ميشد اين را فهميد؛ اگرچه خودش باحياتر از آن بود كه چيزي بر زبان آورد. اما روشن بود كه حال و روز خوشي ندارد و چيزي نميگويد. من خواب ديده بودم. خواب ديده بودم و در جمعي گفتم كه ميدانم ايشان به زودي ميرود. اين جور آدمها نميمانند... او ميوهاي رسيده بود كه سرانجام چيده شد.
ميوهاي رسيده بود كه چيده شد - عليرضا افتخاري
منبع : اعتماد ملي