مرسی دوست عزیز خیلی قشنگ بود
Printable View
مرسی دوست عزیز خیلی قشنگ بود
خدایا
مرا متبرک کن
تا هرگز فراموشت نکنم
ابزاری شکسته در دست توام
تو یگانه کردگار هستی
و کارهای تو سراسر رحمت است
هر چه جلال
از آن توست
خدایا
مبادا که روزی
توجه پر مهر و حمایت پر عشق تو را
احساس نکنم
تو چون مادر منی
و من همچون فرزند تو
چون کودکی
رها از ترس و تشویش
در آغوش تو زندگی می کنم
و ایمان دارم
آن مادر پیوسته کودکش را تامین می کند
وقتی متنی می نویسند منبع آن را هم ذکر می کنند.نقل قول:
عجب صبري خدا دارد
اگرمن جاي اوبودم
همان يك لحظه اول
كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان
جهان را باهمه زيبايي وزشتي
بروي يكديگر ويرانه مي كردم
عجب صبري خدا دارد
كه درهمسايه صدها گرسنه چند بز مي گرم عيش ونوش مي ديدم
نخستين نعره مستانه را خاموش اندم
برلب پيمانه مي كردم
عجب صبري خدا دارد
اگرمن جاي اوبودم
كه مي ديدم يكي عريان و ارزان ديگري پوشيده ازصد جامه رنگين
زمين و آسمان را واژگون مستانه مي كردم
عجب صبري خدا دارد
اگرمن جاي او بودم
نه طاعت مي پذيرفتم نه گوش از بهراستغفار اين بيدادگرها تيزكرده
پاره پاره دركف زاهد نمايان صد دانه مي كردم
عجب صبري خدا دارد
اگرمن جاي اوبودم براي خاطرتنها يكي مجنون صحراگرد بي سامان
هزاران ليلي نازآفرين را كوكوآواره و ديوانه مي كردم
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم
بعرش كبريائي باهمه صبرخدايي
تاكه مي ديدم عزيزنابجايي ناز بر يك ناروا گرديده خواري مي فروشد
گردش اين چرخ را وارونه بي صبرانه مي كردم
عجب صبري خدادارد
اگرمن جاي اوبودم
كه مي ديدم مشوش عارف وعالم ز برق
فتنه اين علم عالم سوز مردم كش
بجز انديشه عشق و وفا معدوم هرفكري
دراين دنياي پرافسانه مي كردم
عجب صبري خدا دارد
چرا من جاي او باشم
همين بهتركه اوجاي خود بنشسته وتاب تماشاي زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد
وگرنه من بجاي اوچو بودم
يكنفس كي عادلانه سازشي
با جاهل و فرزانه مي كردم
حق با شماست.ولي من اين مطلب را در 15 سايت و وبلاگ ديگر هم ديدم.اينچنين مطالبي كه ناشر مشخصي ندارد نياز به ذكر منبع نيستنقل قول:
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود / داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو / گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
مولانا
مهر تو به مهر خاتم ندهم
وصلت به دم مسيح مريم ندهم
عشقت به هزار باغ خرم ندهم
يک دم غم تو به هر دو عالم ندهم
الهی هر چند ما گنهکاريم تو غفاری ، هر چند ما زشت کاريم تو ستاری ، پادشاها گنج فضل تو داری و بی نظير و بی ياری سزاست که خطاهای ما را در گذاری.
الهی به نشانت بينندگانيم ، به نامت زندگانيم ، به فضلت شادانيم ، به مهرت نازانيم ، از جام مهر تو مست مائيم ، صيد عشق تو در دام مائيم .
يار از غم من خبر ندارد گوئی
يا خواب به من گذر ندارد گوئی
تاريک تر است هر زمانی شب من
يا رب شب من سحر ندارد گوئی
الهی کار تو بی ما به نيکوئی در گرفتی ، چراغ خود را بی ما به مهربانی افروختی ، خلعت نور از غيب بی ما به بنده نوازی فرستادی چون رهی را به لطف خود به اين آرزو آوردی ، چه شود که به لطف خود ما را به سر بری.
الهی تو آنی که نور تجلی بر دلهای دوستان تابان کردی و چشمه های مهر در سر ايشان روان کردی ، تو پيدا و به پيدائی خود در هر دو گيتی نا پيدا کردی ، ای نور ديده آشنايان و سوز دل دوستان و سرور جان نزديکان ، همه تو بودی و توئی تو نه دوری تا تو را جويند نه غافل تا تو را پرسند ، تو را جز به تو يابند .
الهی هر چه نشان ميشمردم پرده بود و هر چه مايه ميدانستم بيهوده بود .
خداوندا يکبار اين پرده من از من بردار ، و عيب هستی من از من وادار و مرا در دست کوشش مگذار .
شرمنده منبعش رو نمی دونم.اصلا نمی دونم کی برام این و فرستاده.نقل قول:
ولی هر چی هست مهم اینه که زیباست
خدایا
ناپاکم و گناه آلود
اما می دانم
اگر نگاه رحمتت را بر من بیفکنی
قلب من چون برف سپید و پاک خواهد شد
و آنگاه به حضور پر نورت
راه خواهم یافت
خدایا!
مرا متبرک گردان
تا در راه تو گام بردارم
مهر بورزمو بخندم
به همه مهر بورزم
هر چند از من بیزار باشند
و در هر شرایطی
هر چند ناگوار
پیوسته خندان باشم
به من بیاموز
در هر موقعیتی به تو تکیه کنم
و نوای باشکوهت را بشنوم
چون هر انکه نوای تو را بشنود
با خویشتن و دنیا به آرامش می رسد
خدايا تو که مي دوني من چي مي خوام بگم خدايا تو که مي دوني من اصلا قصد بدي ندارم خدايا تو که مي دوني من واسه اين چيزا ساخته نشدم خدايا تو که مي دوني من نمي تونم ... حتي اگه بخوام . خدايا تو که مي دوني . خدايا خوش به حالت که منو از خودمم بيشتر مي شناسي بهت حسوديم مي شه . مي گما تو رو هيشکي نمي بينه اما مي گن همه جا هستي ولي ما رو همه دارن مي بينن و انکارمون مي کنن چه جورياست؟
خدايا اگه بدوني چقدر بهت حسوديم ميشه آخه تو همه چيزو مي دوني از همه چيز خبر داري وهيچوقت دچار سوء تفاهم نمي شي اما ما آدما...
مي گم خدا حوصلت سر نميره که اولش مي دوني آخرش چي ميشه؟
خدايا اگه بگم نمي بخشمت اين بنده هات ميان منو محکوم مي کنن نمي دونم خودتم منو محکوم مي کني يا نه ؟
خدايا به من مي گي بهشت و جهنم چه فرقي با هم دارن؟ آخه اينا هر کدوم يه تعريفي از خودشون ميدن من سر در گم شدم ! خدايا لازم نيست بگم چقدر خسته ام از همه چيز اصلا خدايا لازم نيست من ديگه باهات حرف بزنم آخه خودت همشو مي دوني اين مسخره است که وقتتو مي گيرم واسه چيزايي که مي دوني! ببخشيد ديگه مزاحم نمي شم از اين به بعد اگه خواستم حرفي بزنم مي گم : همونا که خودت مي دوني !
پس خدايا همونا که خودت مي دوني.
*خدایا خودت که می دونی تنهاست تو تنهاش نذار!
خدایا!
ذهنم پریشان است
قلبم بی قرار است
افکارم شوریده و
درمانده ام
پس رشته زندگی ام را
به دست های امن تو می سپارم
توفان می خوابد
و آرامش تو حکم فرما می شود
خدايا، از دنياي زيباييهايت زيباترينشان را مي خواستم، اما هر چه فكر كردم ديدم تو هر چه زيبايي داري زيباست، پس خدايا همه ي زيبائيهايت را مي خواهم.
خدايا، از بخشندگي و رحمتت زيادترينش را مي خواستم، اما هر چه فكر كردم ديدم هيچكدام از رحمتهاي تو كم نيست، پس خدايا، من تمام بخششها و رحمتهايت را مي خواهم.
خدايا، از روشناييهايت روشنترينشان را مي خواستم، اما هر چه فكر كردم ديدم هر كدام از نورهايت اگر بر مسيري بيفتد آنرا واقعا نوراني و روشن مي كند، پس خدايا هرچه از روشنايي داري را مي خواهم.
خدايا، از مشيتت و كمكهايي كه مي كني بانفوذترينشان را مي خواستم، ولي نتوانستم كمكي كم نفوذ از جانب تو بيابم، پس خدايا همه كمكهايت را مي خواهم.
خدايا، با تمام توانت كمكم كن تا وسيله ي ايجاد آرامش و صلح روي زمين تو باشم.
خدايا، جايي كه نفرت هست، بگذار بذر عشق برويانم،
جايي كه شك هست، جوانه ي يقين باشم،
جايي كه نااميدي هست، اميد باشم،
جايي كه تاريكي هست، از جنس نور باشم،
جايي كه غم هست، از جنس شادي باشم،
بخشي از دعاهاي مولانا:
بيا ساقي! مي ِ ما را بگردان،
بدان مي، اين قضاها را بگردان!
قضا، خواهي كه از بالا بگردد؟!
شراب ِ پاك ِ بالا را بگردان!
زميني، خود، كه باشد با غبارش؟!
زمين و چرخ و دريا را بگردان!!
خدایا !
مرا همواره در درگاهت نگاه دار
دیدن تو حتی از دور
یعنی زنده ماندن و جان داشتن
اما ندیدنت پژمردن و جان دادن
خدايا: آرزوى صلحى داشتيم كه در سايه او در ساحل وجود تو سيراب شويم ، نه آن كه در شبهاى سيه زاد فرتوت او، آشنايان لحظه ها را نيز سرگردان بيابيم .
خدايا: رمايه عابران بر گوش ! غبار كاروانهاى غمستان كوير را برچشيم ، و دوستان سابق را، رهگذرانى عبوس بر جاده وجود خويش مى يابيم ؟!
خدايا: ما توفان را از تو طلب مى كنيم ، تا در سايه خروش او، سكوت درياى دلمان خروش برگيرد.
خدايا: سنگرها را آرزومنديم تا تپش قلوب حزب اللهيان و التهاب استخوانهايشان ، سايه عشق را بر سرمان مستدام دارد.
پروردگارا: در دوران به سازى ، كركسان ، سينه هامان را هوسگاه پرواز ساخته اند؟! بارالها مى خواهيم غروب باشيم تا غمگسارى مهربان بر درد آشنايان باشيم . تا شعله آشنا سوزان غريبان دل شويم . خدايا: برخى در خزان صلح گلستانهاى عريان ، قصد آن دارند كه حاصل بهاران خون را به لگد بكوبند؟! او با هياهوهاى فريبناك شيطانى ، ما را از نجواى تو دور سازند! پس ما را در جنگ با نفس اءماره يارى نما. پروردگارا ما جنگى طلب مى كنيم تا جان تاريك خود را به شعله آن ، برافروزيم آنگاه با اشك آتشزاد خويشتن ، سينه هزاران عاشق را تسكين بخشيم .
خدايا: در دوران سكون و سكوت ، مغموم و تنها گشته ايم ، و در شبهاى بى فرجام آن به دنبال صبح فرداى خود مى گرديم .
خدايا: غرش را مى طلبيم تا در دل آن ، مرز انسانيت بيابيم ، و از حماسه آن ، رازها برسازيم و در اشك آن ، بهار عشقهاى مظلومانه را در كنار وجودت جشن بگيريم .
خدایا!
راهی نمیبینم
آینده پنهان است
اما مهم نیست
همین کافی ست
که تو همه چیز را می بینی
و من تو را.
پروردگارا، دلم پر است و جيبم خالي، سينهاي دارم مالامال از غم. و لبي خاموش از شكايت. نه زبان گفتن دارم و نه گوش شنوا پيدا ميشود. «يا سامع كل نجوي» خدايا تو تمام نجواها را ميشنوي. به هر كس بخواهم نامه بنويسم بايد از گلآقا و مش رجب اجازه بگيرم!! شكر و هزار شكر كه با تو ميتوانم راحت درد دل كنم، و حتي از تو بخواهم كه اگر «غضنفر» روي هر كلمه خط كشيد، روي يك ساعت ازعمرش خط بكشي.
آمين... ياربالعالمين!
***
پروردگارا. خواجه عبداللـه انصاري به درگاهت ناله كرد و گفت: «خدايا. به هر كس عقل دادي، چه ندادي؟ و به هر كس عقل ندادي، چه دادي؟!»
اما امروز اگر زنده بود و ميدانست عقل چه پدري از آدم در ميآورد شايد ميگفت: (خدايا. به هر كس كه «رو» دادي چه ندادي؟ و به هر كس كه «رو» ندادي چه دادي؟!) پروردگارا در حيرتم كه سالها نماز خواندهام و در نمازم گفتهام «اهدنا الصراةالمستقيم» نه تنها بنده كمترين بلكه دست كم سي مليون نفر در همين كشور خودمان (البته بنده هم از صدا و سيما يادگرفتهام كه به ايران بگويم كشورمان) روزي ۲۰بار از تو خواستهاند كه به راه راست هدايتشان كني و تعجب ميكنم كه از بين مردم تنها رانندگان تاكسي و مسافركشهاي شخصي راه راست و مستقيم برو شدند!! و فقط به صورت دربست منحرف ميشوند!...
پروردگارا. از گراني هر جنس كه شكايت كردم روز بعدش صد كالاي ديگر گران شد... خدايا از تو خواستم كه صبرم عطا و قرضم ادا كني، هزار بار كه به من صبر ايوب دادي ولي قرضم كه ادا نشد هيچ، صد برابر هم شد. خدايا. روزگاري مويم سياه بودو بختم سفيد. امروز مويم سفيد شده و بختم سياه!- البته به قول يكي از رفقا در همه جا بخت ما سياه است جز در خريد هندوانه كيلويي ۳۰ تومان كه هميشه سفيد است!... خدايا خوش به حال آن بندهات كه گفت: «تا دندان داشتم نان نداشتم، وقتي به نان رسيدم كه دندانم ريخته بود!» خدايا من بنده ناتوان در حال حاضر نه نان دارم، و نه دندان!
خدايا...
پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که بتوانم پنچره ي دلم را رو
به حقيقت بگشايم...
خدايا...
ياريم کن که مرغ خسته دلم راکه ديري است دراين قفس زنداني
است، درآسمان آبي عشق تو پرواز دهم...
خدايا..
پروردگارا...ياريم کن که شوق پروازراهميشه درخود زنده نگه دارم .....
خدايا...
توخود مي داني که بدترين درد براي يک انسان دورماندن ازحقيقت خويشتن
و رها شدن درگرداب فراموشي وسر درگمي است...
پس تواي کردگار بي همتا مرا ياري کن که به حقيقت انسان بودن پي ببرم
تابتوانم روز به روز به تو که سر چشمه تمام حقيقت هايي نزديک ونزديکتر
شوم....
خدايا، مرا فرصتي ده تاپاک بودن راتجربه کنم وبتوانم حتي براي يک لحظه
آنچه باشم که تومي خواهي.
خدايا: تو خود مي داني كه چه سخت است اگركه ماهي كوچك اسيرآب درياي بيكران باشد.
خدايا: تو خود مي داني برای من كه هميشه دلم می خواسته با تو زندگي کنم اينسير تكراري روزگار كه نا خواسته مرا به كام خود مي برد چه قدر ملال آور
وخسته كننده است
خدايا: آخر چگونه مي توان شكوه تو رادر زيبايي گل بجوييم درحالي كه اين تكرار هميشگي اشتياق خوب ديدن را از من گرفتهاست. چگونه ميتوانم حمد و ثناي تو را از زبان چكاوكها بشنوم در حالي اين تكراراشتياق خوب شنيدن را از من سلب كرده است
خدايا: مي ترسم كه اگر به همين منوالپيش رود ديگر شعله هاي عشق تو در وجود من هر روز بي فروغ و بي فروغتر شود. تاجاييكه ديگر نه اشتياقي براي پرواز داشته باشم و نه اميدي به رهايي
پس اي خداي مهربان مرا از اين تكراراز اين يكنواختي كه همه ي روزهاي مرا فرا گرفته است رهايي ده
خدايا: به من اشتياقي ده تا دوباره چشمانم قادر به ديدن شگوه تو درزيبايي گل ها باشد.
خدايا: به من اشتياقي ده كه دوباره بتوانم صداي مناجات تو را اززبان چكاوك ها بشنوم.
خدايا: به من عشقي ده كه روز به روز به تو نزديكتر شوم
خدايا : چگونه مي توانم رويبه سوي تو بياورم و زبان به حمد و ثنايت بگشايم در حالي كه خود از كرده خويش آگاهم . چگونه مي توانم دوستار تو باشم در حالي كه بر عهد و پيماني كه با تو بسته اموفادار نبوده ام . چگونه مي توانم طلب عفو و بخشش كنم در حالي هنوز شعله هاي عصياندر درونم فروزان است.
بارالها:چگونه مي توانمروي به توبه آورم درحالي كه اسير هواهاي نفساني خويشم.
بارالها: تو از علاقه ي مننسبت به خودت آگاهي و ميداني كه چقدر مشتاق رسيدن توام ولي هر وقت كه تصميم گرفتمكه به سوي تو بيايم گناه به سراغم آمد و مرا از تو دور ساخت . هميشه آرزويم اينبوده است كه حتي براي يك روز هم كه شده آنچه باشم كه تو مي خواهي وآنچه كنم كه تومي پسندي ولي افسوس اين نفس سركش تا كنون مجال برآورده شدن اين آرزو را به من ندادهاست
بارالها : مي ترسم، از خويشو از اين سرنوشتي كه در انتظار من است ميترسم . از اين بيابان و شوره زاري كه درپيش روي من است ميترسم. مي ترسم كه مرگ به سراغم بيا يد و آرزوي رسيدن به تو رااين بار از من بستاند. پس اي پروردگار بي همتا به لطف و كرم خويش مرا از مردابرهايي ده و تواني ده تا خويشتن را از هر چه بدي است پاك كن
ممنون.حالا جالب شد و خواندني
ممنونم ازت دوست عزیز
واقعا آرامش خاصی با خواندن این مطالب ادم پیدا می کنه
خدای من می دانم تو هم تنهایی .خورشیدت هم تنهاست.ماه زیبایت هم تنهایی تنهاست حتی در تاریکترین و ابری ترین شبها.حتی در پهناوری دریا ...و باز هم در لحظه لحظه های
بودنش تنها تو خدایش هستی. خدایا دل من هم تنهاست ...
اما اگر تنهاترین تنهایان باشم با داشتن تو و نگاه تو خوشبخت ترینم...
زیبای من می دانم در غمگین ترین لحظه های بی کسی ام تنها آغوش توست که آرامم می کند ...
مهربان من تو قرار این دل بی قرار باش ...
نازنینم می دانم در این برهوت تنهایی در این خلوت و بی کسی تو اکنون با منی ...
تنهای من تا همیشه دوستت دارم .
دایا به هر که دل بستم دلمو شکست ...
خدایا به هر که گفتم دوستش دارم گفت: ثابت کن ...
خدایا به هر که گفتم راست می گم گفت: باورش سخته ...
خدایا به هر که گفتم اگه باشی منم هستم گفت:نیستی ...
خدایا به هر که گفتم روزی شمایل شقایق بر گردنم بود پرسید کی؟؟...
خدایا به هر که گفتم دلم از جنس بلوره به من خندید ...
خدایا به هر که گفتم شبها با لالایی ستاره ها می خوابم و هر صبح با بوسه ی خورشید
جانی دوباره می گیرم گفت:خیال پردازی ...
خدایا به هر که گفتم اگه عاشقم باشی تا همیشه عاشقت خواهم بود اشتیاق ضربان قلبم
را گرفت ...
خدایا پیله ی تنهاییم روز به روز تنگ تر میشه خدایا پس کی می تونم پرواز کنم ؟؟درسته
عمر کوتاهی خواهم داشت ولی خدایا بزار پروانه باشم ...
خدایا چقدر خوبه تو هستی .تو رو دارم .خدای گلم تو رو واسه خودت و بودنت شکرمیکنم .
مهربان قشنگم واسه اینکه تو عزیز بی بهانه و عاشقانه دوستم داری ازت ممنونم
خدایا تو عزیزترین منی و من جز تو کسی رو ندارم ...خدایا می خوام این دل شکسته رو که تنها دارایی زمینی منه بد مش به تو ...خدا جونم می دونم اگه پیش تو باشه دیگه نمیشکنه .
نازنین خدای من چقدر خوبه تو رو دارم ...
خدایا نزار کم شم ...خدایا نزار گم شم ..خدایا می خوام همیشه تو آغوشت باشم .
خدایا وقتی در کنار توام آرامترینم وقتی از تو دورم مثل دریایی پر موجم ...
خدایا به آرامش اهورایی تو نیازمندم .خدایا کمی آرامم کن ...خدایا می خوام تو وجودم
موجی نباشه ...خدایا کمکم کن !!!
خدایا من تو رو دارم پس نیازی به عشق زمینی ندارم ...
نازنین خدای من کاش تو فقط و فقط مال من بودی ..کاش میشد تو فقط مال من باشی ...
می دونم خیلی خودخواهانه است ولی خدای گلم تو همه ی ثروت منی .من نمی خوام این ثروت رو
با کسی تقسیم کنم ...
خدایا تو بگو با این بغض بی قرار که امانم نمی دهد چه کنم ؟؟؟
می توان با تو به آغاز ما هجرت کرد ...
می توان با تو به سر سفره سادگی نشست ...
می توان با تو از چشمه ابدیت نوشید ..
می توان با تو پی در پی تازه شد ...
تو اغاز فصل رویشی ... تو معنای ساده آرامشی ...
تو حدود نامحدود عشقی ...تو حدیث پاکی و نجابتی ...
می توان رو بروی تو نشست و هزاران قصیده سرود ...
می توان از شب چشمان تو هزاران ستاره نورانی دست چین کرد ...
می توان در طلوع تبسم تو هزاران خورشید تابناک را به نظاره نشست ...
می توان با تو طلوع کرد و می توان غروب نکرد....
من به حضور عطر آگین عشق تو محتاجم
من به ترنم نام تو در تمام لحظات
آسمانی ام محتاجم
...من به تو محتاجم....
یا رب دل ما را تو به رحمت جان ده
درد همه را به صابری درمان ده
این بنده چه داند که چه می باید جست
داننده تویی، هر آنچه دانی آن ده
با پاهایی زخمی و برهنه ، زانوانی لرزان و خمیده و شانه هایی عریان و بی پناه، به دنبال تو میگردم.
دل کوچک و پریشانم، چون کاغذ مچاله و از تپش افتاده، زیر لب نام تو را می خواند و روح خسته رنجورم در جاده های پاییزی بی باران تا دست های مهربانی تو می گردد.
خدایا نگاهم کن. در پرتو نگاه گرم توست که شکوفه می دهم، جوانه می زنم، درخت میشوم؛موج می خورم، جاری می شوم، رود میشوم.
دست های مهربانی تو آیا اشتباه های ارغوانی و کبودم را خواهد بخشید؟
خدایا دلواپسم که مبادا غیبت های مکررم را موجه نکنی . می ترسم در آتش نگاه رنجورت خاکسترم کنی. مرا که کاغذ پاره ای بیش نیستم.مچاله و از تپش افتاده.
خدایا اگر کاغذ پاره ام، اگر بادبادکی سر کشم که رشته های مستقیم را رها کرد و رفت بر زمین خورد. باز هم برگی از دفتر توام. مرا به حال خودم رها نکن. مرا ببخش یا بسوزان. من در شعله های نگاه تو تطهیر می شوم. خدایا به من نگاه کن.
الهی ! دل خسته ام را امشب زیر نور مهتاب به تو می سپارم چرا که تو میدانی تنهایی ام ازهمه ی ستاره هایت غریب تر است و تو میدانی اشک هایم از همه ی قطره های
آسمان آبی ات دلتنگ تر است ...
الهی ! امشب دستان پر از نیازم را به سوی تو می گیرم تا حجم خالی از عاطفه اش را
با عطر خداییت پر کنی ...
مهربان من...
اشکهایم را چه ارزان به شادی های زود گذر دنیا فروخته بودم ....
به کدامین قیمت اشکهایم را دوباره خریدی ؟؟؟ تا برای لحظه ای
حتی لحظه ای از تو دور نمانم ...تا دوباره به آغوش امنت بازگردم .
و در کنارت خود را بازیابم ...
بنام زیباترین پرستیدنی نمی دانم چندمین روز است که باریکه کهکشان نور در من خاموش شده ...
نمی دانم چندمین روز است که از رقص بی ریای ماهی ها بی خبرم ...
نمی دانم چندمین روز است که دخیل شمایلم را گلوگاه شقایق بسته ام ...
نمی دانم چندمین روز است که لالایی پاک اطلسی را نشنیده ام ...
نمی دانم چندمین روز است که از پرنده های عاشق و بالهایشان بی خبرم ...
تنها می دانم با نور چشمانت آسمان شبم همیشه روشن است ...
تنها می دانم مهربان خدایی دارم که مرا با تمام بدی هایم دوست دارد ...
باور کن !این تویی..
مسبب چشم گشودنم .. رها شدنم از رخوت ...
بهانه ام برای برخاستن ..گام برداشتن ..رفتن ٬ اما نترسیدن ..نهراسیدن ..
در باورم نمی گنجد جاری حضور همیشگی ات!
بی گمان همه زیستنم در پرتو نگاه آبی ات رنگ زندگی می گیرد
بیزارم از ادمهای خاکستری با دلای سنگی
من میخوام رو بال ابرای صورتی پا بزارم تو آسمون ...
میخوام عشق آسمونی ام رو پیدا کنم ، کسی که نگا ش به صدتا آسمون می ارزه...
خدای من پول نیست ، خدای من زندگی نیست ، خدای من عشق نیست
عشق من خداست...
خدایا نزار خاکستری بشم....همیشه میخوام صورتی باشم.
با تو سخن مي گويم
با تو كه هميشه در گوشه اي از وجودم لانه داري
با تو كه با لحظه لحظه من خو گرفته اي
با تو كه از اولين سپيده صبح تا آخرين غروب زندگي ام
در وجودم تكرار مي شوي و من هر بار با تو از نو مي رويم
تو مي داني ما هنوز آشناترين شقايق هاي وحشي در باغ ملكوتيم
بگذار بگويم اگر صد بار ديگر هم بميرم و متولد شوم
باز هم تو در قاب تماشاي من خواهي نشست
و پنجره عشق را به روي چشمان من خواهي گشود
در اين غربت جان فرساي زميني تو را فرياد خواهم زد
و تو هيچ گاه مرا رها نخواهي كرد
تو هميشه با من خواهي بود
از هميشه تا ابديت
و من نام زيبايت را پيوسته بر لب خواهم داشت
تا زماني كه بر بام جهان ايستاده ام
و پروازي ابدي به سوي تو خواهم داشت
و آنگاه در جوار ملكوت تو عشق را تفسير خواهم كرد
خدایا می دانم پر توقعم.می دانم انقدر بد کرده ام که دیگر شاید نظری بر من نیندازی .انقدر حقیر شده ام که دیگر بنده ای حسابم نکنی.
خدای من قلبم یخ زده بودو شاید گرمای نور توست که دوباره بر ان اثرکرده.
انقدرحقیرم که برای خواهش از درگاهت جراءت نگاه کردن به اسمان را ندارم.
می دانم بد کردم .می دانم می دانم.
افریدی مارا و اموختی عاشق باشیم.عاشق و لایق.عاشق بودم ولی نه لایق.
خدایا خداوندا سرخورده ام و محزون .می دانم هیچ چیز نمی دانم .نه از دوست داشتن سر در می اورم و نه مفهوم واقعی عشق را می دانم.
خسته ام از خودم از حماقتم و از حقارتم.بی بهانه می گریم . با بهانه فریاد می زنم.بی ریا و ملتمس از تو می خواهم نجاتم دهی که مرا ببخشایی و بر من خرده مگیری می دانم می دانم.
بنده کوچک و بی پناهت پناهگاهی جز اغوش خداوندی ندارد او را از خود طرد مکن.
مي دانم هيچ صندوقچه اي نيست كه بتوانم رازهايم را توي آن بگذارم و درش را قفل كنم ، چون تو همه قفل ها را باز مي كني. مي دانم هيچ جايي نيست كه بتوانم دفتر خاطراتم را آنجا پنهان كنم، چون تو تك تك كلمه هاي دفتر خاطراتم را مي داني. حتي اگر تمام پنجره ها را ببندم، حتي اگر تمام پرده ها را بكشم. تو مرا باز مي بيني و ميداني كه نشسته ام يا خوابيده و ميداني كدام فكر روي كدام سلول ذهن من راه مي رود. تو هر شب خواب هاي مرا تماشا مي كني، آرزو هايم را مي شمري و خيال هايم را اندازه ميگيري.
تو ميداني امروز چند بار اشتباه كردم و چند بار شيطان از نزديكي هاي قلبم گذشته است. تو مي داني فردا چه شكلي است و ميداني فردا چند نفر پا به اين دنيا خواهند گذاشت.
تو مي داني كه من چند شنبه خواهم مرد و مي داني آن روز هوا ابري است يا آفتابي .
تو سرنوشت تمام برگ ها را مي داني و مسير حركت تمام بادها را . و خبر داري كه هر كدام از قاصدك ها چه خبري را با خود به كجا ميبرند.
تو حساب اشك هاي مرا داري و ميداني تا حالا چندتا ستاره از چشمم چكيده است . تو ميداني در نوك هر پرنده چندتا آواز است و در قلب من چندتا آرزو.
تو ميداني ، تو بسيار مي داني.....
خدايا مي خواستم برايت نامه اي بفرستم اما يادم آمد كه تو نامه ام را پيش از آنكه نوشته باشم ، خوانده اي ... پس منتظر مي مانم تا جوابم را فرشته اي برايم بياورد
خدای من , بر سجاده ای نشسته ام که در هر گوشه آن , از بهاران رفته , یادگارهایی به جای مانده و اینک در انتظار یادگاری دیگر از نو بهاری دیگرند . خدای من ,هر بهار را سبزتر از دیگری بر من می گشودی و من تا انتهای سپیدی آخرین فصلش, شادمانه می رفتم و آن را به نو رسیده ای دیگر می سپردم .
ای عزیزترین, در گوشه ای از سجاده من ,نشانی از بهاری نه چندان دور می بینم , "سفر",تو مرا به سفری یگانه فراخواندی ,سفری به درون ,به خویشتنم و در بهاری دیگر در"سحری"عاشقانه بیدارم کردی تا اندیشه های شبانه ام را به آن بسپارم و رهایشان سازم.در بهاری نزدیکتر , ای نازنین , در "سایه ی خیالی "از نور و معرفت رهایم ساختی تا بدانم بی شناخت تو , بهاران,فصل تنهایی هاست خدای من , و باز در بهاری پیش تر ,"سودایی عارفانه"در سرم انداختی که درد , کوه , است و غربت وتنهایی , کویری بی انتها . اگر تو نباشی و با تو و فقط با تو , آنها همه هیچ اند و هیچ اند و هیچ .
در گوشه ای دیگر از سجاده ام ,ای مهربان ترین ,"سلامی سپید"به یادگار مانده است در بهار پیشین , مرا به سلامی میهمان کردی, گرم و دلنشین تا با هر آن چه بوی زندگی,عشق ,معرفت,می دهد,آشتی کنم .
اینک, ای خدای من ,"سجاده "معطر نشسته ام و به تمامی نشانه های دیدارهای بهاری ام با تو می نگرم :با"سفری" آغازکردم که آغازش تو بودی , به "سحری"عاشقانه رسیدم که بامدادش تو بودی , در "سایه خیال" تو به"سودای عارفانه"ای رسیدم که تنها بهانه اش تو بودی , به"سلامی"دوباره جانم دادی که صحتش تو بودی واینک در انتظار بهاری نو هستم و یادگاری دیگر از تو , تا مرا به تقدیری برساند که قادرش تو باشی ,به حالی بگردانی که محولش تو باشی .
و خداوندی که هر از گاهی آسمان را ابری میکند
تا دلت ابری شود
و بدانی که دلت
به آبی بودن آسمان احتیاج دارد.....
و بیندیش اگر آسمان شب ستاره نداشت
دل از دیدنش شاد نمیشد
چه بلندمرتبه است خداوندی که هر چیز را با حکمت آفریده است.....
خدایا ، خدایا
چه تنها و درمانده ام
غریبی ز هر درگهی رانده ام
به سوی تو می آیم امشب که از دل
کلام تو در گوش جان خوانده ام
من جسمم تو روح من ، من کشتی تو توح من
من زخمم تو مرهمی ، من ظلمت تو روشنی
من راهی ، تو موندنی
من تنها ، تو همدمی
تو اولین و آخرین برای من که عشقم
عزیزترین همسفری در همه ی دقایقم
درگاهت سجدگاه من ، بگذر از گناه من
من خلقم تو خالقی، سر تا پا شوق گفتنم
هم غایب ، هم حاضر هم شاهد ، هم ناظر
هم سکوت ، هم صدا هم دردی هم درمان