مادر!
تو ای قصيده ی زندگی!
مادر!
تو ای بنای خوشبختی!
مادر!
تو ای کوه اميد!
مادر!
همه عشق
همه زندگی
چقدر سخی هستی تو
مث دريا
چقدر آبی هستی تو
مث رويا
م.رهايي
Printable View
مادر!
تو ای قصيده ی زندگی!
مادر!
تو ای بنای خوشبختی!
مادر!
تو ای کوه اميد!
مادر!
همه عشق
همه زندگی
چقدر سخی هستی تو
مث دريا
چقدر آبی هستی تو
مث رويا
م.رهايي
مادرم
دستای گرمت
ياور احظه های تلخه
نگاهت
زينت اين دل تنگه
بمون برام
بخون برام
از زندگی
از زندگی
تاج از فرق فلک برداشن
تا ابد آن تاج برسر داشتن
روز در انواع نعمت های ناز
شب بتی چون ماه در برداشتن
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس عقدی بر ساغر داشتن
بر تو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه مادر داشتن
چقدر به حرفایی که می زنی عمل میکنی؟؟؟؟نقل قول:
چشمايم را مي بندم
ارام سرم را رو دامنت ميگذارم
ارام دستهايت را مي گيرم ومي بوسم
ارام ميگريم و اشك ميريزم
سرم را بالامي اورم
اماتونيستي مادر
چشمان گريانم را به قاب عكس اتاق ميدوزم
شاید نتونم بگم صد درصد ولی سعی خودم رو می کنم تا به همشون نزدیک بشمنقل قول:
بتونم پای مادرم رو ببوسم .وقتی به صورتش نگاه می کنم توش خدا رو ببینم
بتونم توی نگاه پدرم عشق و محبت و هستی رو ببینم
بتونم توی نگاه همه مردم وجود خدا رو درک کنم
کار سختی ولی عملی .من تلاشم رو در همه زمینه ها می کنم
مادر، اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان هستي من، گاهِ روييدنم باران مهرباني بودي که به آرامي سيرابم کند. گاهِ پروريدنم آغوشي گرم که بالنده ام سازد.
مادر بی تو تنها وغریبم
اتاق خالیم بی توچه سرد
مادر، مادر خوب و قشنگم
بدون تو دل من پر درد
فضای خونه بی بویه تو هیچه
صدای تو هنوز اینجا می پیچه
مادر مادر
هنوزم تو دلم تموم قصه هات جوونه
خاله سوسکه دیگه، شعرآشتی مثل قدیما نمی خونه
مادر،مادر، شبا با صدای لالایی های تو خوابیدم
لالایی مادرم حالا نوبت توست،تو بخواب امیدم
مادر، مادر
مادر، مادر
مادران
نیمه شب
از ناله مرغی که در ژرفای ظلمت
بال و پر می زد
زجا جستم
ناله آن مرغ زخمی همچنان از دور می امد
لحظه ای در بهت بنشتم
ناله آن مرغ زخمی همچنان از دور می امد
ماه غمگین
ابر سنگین
خانه در غربت
ناله ان مرغ زخمی همچنان از دور می امد
لحظه هایی شهر سرشار از صدای ناله مرغان زخمی شد
اوج این موسیقی غمناک در افلاک می پیچد
مانده بودم سخت در حیرت که ایا هیچ کاری می توانستم؟
اسمان هستی .خدا.شب. برگ ها چیزی نمی گفتند
اه در هر خانه این شهر
مادران با گریه می خفتند
دانستم
(فریدون مشیری)
بنــــــــــــازم همت والاي مــــــــــادر
به قـــــــربان قـــــــد و بالاي مـــــادرتن جـــــان و سر و پايم فــــــدا بـــــاد
بــــــــه راه صبر جـــــــانفرساي مادرنمي رفتم به خــــواب راحت و خوش
نبــــــود از نغمه يي لالاي مـــــــــادرفــروغش روشنايي بخش جانهــــاست
رخ همر جهـــــــــان آراي مــــــــادرادا نتوان كنـــــم حقش ,اگــــــــــر سر
بريزم همچــــــو زر در پـــــــاي مادربه كودك , بـــــوي مادر مـي دهد جان
نگيرد دايه هـــــرگز, جاي مـــــــــادرهمه شب دـــــيده گان من , بــــــود باز
كه باشد انـــــدر آن , مـــــاواي مـــادرلبم را بوسه ها مــــــــــــي زد شبانگاه
لب شيــــرين شكـــــــــر زاي مـــــادرمي عشق و وفـــــا, دركــام من ريخت
بـــــود اين مستي از صهباي مـــــــادرمــــــرا با شيره ي جان , پرورش داد
دل پر مهــــــــــــر و پرغــوغاي مادرنخستين حـــــــرف را , او يـاد من داد
منم يك قطر ه از در پــــاي مـــــــــادرگلـم با آب مهر ش , چـون عجين گشت
بـــــــه سر باشد مرا , سوداي مـــــادرنبي فـــــــــرموده انــــــدر شــــان مادر
كــــــه جنت هست , زيـــــــر پاي مادراز حسن نعیتی
مادر!
اسم تو اولین کـلمه ایست که کبریا به آدم آموخت
فانوس عشق و محبت تو در چه کعبه که نسوخت
مادر!
اسم مقدس تـــودیوان هفت جلد پاکی وحقانیت است
نابینا میبیند و گنگ میگویدکه وجودت عنایت است
پس بجاست که بگویممادر!
اسم مقدس تومشق شده با خط زرین
روی دیوان جهــــان و عرش مکین
مادر!
مشک بدنت اولین نسیم ایست، کــــه میدمد برمشام طفل
اسم مقدس تو اولین کلام ایست ، که میدود بر زبان طفل
مادر!
تو اولین معلم وزارعِِ احساس وعشقِی دروادی تنم
عاطفه و عارفه تو به من آمــــوخت اینکه من منم
مادر!
اگــــــر راجع به اسمت کتابی بنویسم
هنوز هـــــــم ، نکته زدیوان ننوشتم
اما یک کلمه دیگر باید بگویممادر!
اشتباه کــــرده اند در تعین اســــم و جـــای تو
اسم توخدای ثانی وعالم قُدس مسکن وماوای تو
طلیعهء امیـــــدتو مـــــرا تا به جهـــان، پــردویدی ای مــــــــــادرچــه رنجها که بـــه پایم کشیـــــــدی ای مـــــــــادرتــــــوی فـــرشته رحمت کـــــه از ســــــر رحمتمــــرا به شیرهء جــــان پـــــروریدی ای مــــــادرجـــز این دو، خون جگــر خوردن و جفـــا دیـــدنز زنــــــدگانی دنیـــا چـــه دیـــدی؟ ای مــــــــــادربـــه کودکی، به تو گر راز خـــــویش مـــــی گفتـمتــــــو حـــرفهای مــــــرا می شنیـــــدی ای مــادربـــــرای خاطـــــر مــن دل ز جملـــــه لـــــذتهـــــاز ابتـــــــدائی جــــــوانی بــــــــریدی ای مـــــــادرمــــدار چـــرخ اگــــــــر بهــــر من بلایـــی داشتبــــه جــــان بلای مـــرا می خـــریدی ای مــــــادراگــــر که آتش تب مــــی گـــداخت جــان مـــــــرابـــه تن جــــامعه زغـــم مـــــی دریـــدی ای مــادرکســــی کـــــه شد سبب پیـــــری تــــو من بـــــودمکــــه من جــــوان شــــدم و تــــــو خمیـدی ای مادربـــــــود بـــــه یـــــــــاد مــــــن شبهـــــــای ظلمانیکـــــه هــــر طرف ز پی ام مـــــی دویـدی ای مادرچــــگونه شکـــر تو گـــویم، که خوش به دامــــانتمــــــرا به مهــــر جـــان پروریــــدی ای مـــــــادرچـــــه شــــد کــــه بـــا همـــه مهـــربانـــی و الفتز آشیــــانـــــه، به نـــاگـــه پـــریـــدی ای مــــــادرنبــــــود آرزویت غیـــــــر جـــان فـــدا کــــــــردنکنـــــون بــــه آرزوی خــــــود، نرسیدی ای مـــادرکنــــــد بــــه تـــو تقــدیم این غـــــــــــزل خســــروتــــــو خــــــود طلیعـــهء صبح امیــــــدی ای مــادر
مادرا روی مهت روح و روان است مرا
لذت دیدن تو به از هر دو جهان است مرا
اى فداى قدمش باد خدايا سر ما
سر ماوهمهء ثروت وخشك وتر ما
ثروتى كو كه بپايش بفشانيم، دريغ !
بجز اين مشتدل عاشق ومشت پرما
آخر او با همه بى ياوريش، از ته دل
بوده با دست پر ازآبله اش ياور ما
وقت باريدن تير الم از جانب فقر
خنده اش بوده تسلاى دلوسنگرما
دستهاى عجبش بوده به هنگام بلا
زرهء جوشن ما، قلعهء ما، مغفرما
حال فهميده ام اينرا كه چه آتش مى زد
بدلش، ديدن بيمارى وچشمترما
حال فهميده ام اينرا كه چه دردى مى برد
گاه ناليدن ما، دور وبر بسترما
حال فهميده ام اين راز، كه با رفتن او
رفته گنج گهر ومعدن سيم وزرما
حال او رفته به آن غربت وما مى دانيم
كه سفر كرده همه شوكت وزيب وفرما
خوب ميدانم وميدانم ودردا كه چه دير
واى از اين ديدهء ناقابل وگوش كرما
بى سبب نيست اگر نام بزرگش زده سر
همچو گل در همهء باغچهء دفترما
راستى را دلم از سينه چراپر نكشيد؟
آن دم تلخ، كه او بال كشيد از برما
آه ! يارب شود آيا كه دگر باره بخير،
از سفر بالب پر خنده رسد مادر ما؟
در بوسه هاي مادر
خورشيد نور باران
آغاز روز تازه
لبخند بامدادان
در خنده هاي مادر
عطر خوش گلستان
زيبايي طبيعت
شادابي بهاران.
مادر تو روح و جاني
مادر تو جاوداني
با من تو مهرباني
با من تو همزباني
مادر تو بهتريني
مادر تو نازنيني
مادر تو دلنشيني
بر حلقه ام نگيني.
مادر هميشه بيدار
مادر هميشه در كار
باشد براي فرزند
مادر هميشه غم خوار
مادر هميشه خوش قلب
مادر هميشه دل سوز
مادر هميشه روشن
خورشيد عالم افروز.
در چشم هاي مادر
آبي آسماني
روًياي سبز نوروز
معناي زندگاني
در اشك هاي مادر
پاكي آب باران
رنگين كمان روشن
آواي چشمه ساران.
مادر زعشق سرشار
روح نثار و ايثار
در راه كودكانش
مادر بود فداكار
مادر چراغ خانه
گرماي آشيانه
مهرش درون قلبم
ماناست جاودانه.
مادر هميشه بيدار
مادر هميشه در كار
باشد براي فرزند
مادر هميشه غم خوار
مادر هميشه خوش قلب
مادر هميشه دل سوز
مادر هميشه روشن
خورشيد عالم افروز.
در نغمه هاي مادر
لالايي محبت
شعر بلند پيوند
آواي انس و الفت
در پند هاي مادر
شيريني سعادت
آسايش دو گيتي
شادي بينهايت.
تاج از فرق فلك برداشتن
جاودان آن تاج بر سر داشتن
در بهشت آرزو ره يافتن
هر نفس شهدي به ساغر داشتن
روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتي چون ماه دربر داشتن
صبح، از بام جهان چون آفتاب
روي گيتي را منور داشتن
شامگه ، چون ماه رويا آفرين
ناز بر افلاك و اختر داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلك
بال در بال كبوتر داشتن
حشمت و جاه سليمان يافتن
شوكت و فر سكندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زيستن
ملك هستي را مسخر داشتن
بر تو ارزاني كه ما را خوشتر است
لذت يك لحظه مادر داشتن
"فريدون مشيري "
مادر
قسم بر اولين واژه ي هستي
كه عشق ودين ومظهرم تو هستي
قسم بر ديدگانت شمع روشن
كه هستي- گلي سرور به گلشن
قسم بر ماه و حوري
كه تو مملو ز نوري
قسم بر مهر واميد
كه تو معدن مهري بي ترديد
قسم بر لحظه ي زيباي ديدار
كه جانم بر فدايت نيك كردار
قسم بر مستي عاشق پرستان
به كوه وبه باغ و به بستان
قسم بررب بر روز جوشش
براين پروردگار خوش افرينش
كه هرچه ازاوست دارم
مادر دوستت دارم
توسط: محمد علي
همی نالم که مادر در برم نیست:40:
صفای سایه او در برم نیست :40:
مرا گر دولت عالم ببخشند :40:
برابر با نگاه مادرم نیست:40:
از ته دل امیدوارم که هیچ کس از نعمت مادر داشتن محروم نباشه :41:
شاعر برتولد برشت
مترجم صفدر تقى زاده
و وقتى تمام كرد به خاكش سپردند،
بر مزارش گلها شكفتند و پروانههاى شيرين كار رقصيدند.
آنقدر سبك بود كه بر خاكِ زيرين فشارى نمىآورد،
مادر در زندگى چهقدر درد كشيده بود
كه او را اين چنين سبك كرده بود.
اي از تبار آينه ها مادر! چشمان تو صراحت خورشيدند
فواره های روشني و اعجاز، پيغمبران آيه ی توحيدند
در عمقشان هميشه غزل جاري ست،اندوه زخم هاي پدر حتی
هر شب مرا ز خويش جدا كردند،تا مرز آفتاب كشانيدند
خانه هميشه بوی تو را دارد، ديگر حياط هم به تو خو كرده
درها ، اتاق ، پنجره ، گلدان ها، تا چشم باز كرده تو را ديدند
گل هاي پشت پنجره ها عمريست،در گير و دار برف و زمستانند
امشب به سحر گرم نفس هايت، در ذهن سرد باغچه روييدند
تنها فرشته ای كه تنت شعر است، گيسوی گرم و چشم زلالت باز
بر دفتر سياه غزل هايم ، باران شعر و خاطره باريدند
آغوش تو پناه پريشانيست،لبريزی از نوازش بي پايان
دستان مهربان و پر از زخمت، همواره آشيانه ی اميدند
آن شب كنار كلبه ی تنهاييم ، يك تكه از نگاه شما افتاد
فردا هزار دسته ی نيلوفر، بر شانه هاي پنجره پيچيدند
اين واژه ها دوباره غزل گشتند، خود را درون آينه ها شستند
ابيات ناگهان غزل ها از آتشفشان چشم تو جوشيدند
مادر! صدات بانی دريا هاست، ايمان موج ها به تو پابند است
بي تو زمين دچار عقوبت شد، گلهاي سرخ باغچه خشكيدند
گفتی كه بی تو آه زبانم لال، يك لحظه هم بدون تو يعنی مرگ
حتی تمام آينه ها آن دم ، قربانيان وحشت و ترديدند
خورشيد من بتاب و نمايان شو صبحی سپيد ريخته در چشمت
انگار بر مسير قدم هايت، عطر زلال آينه پاشيدند!
امیر محمدی
مادر چه گفت؟
وقتى مى گويم خسته شده ام / وقتى مى گويم ازت نفرت دارم / وقتى مى گويم فرار مى كنم / وقتى مى گويم پول مى خواهم / وقتى مى گويم دوستم اين را دارد، آن را دارد / وقتى مى گويم عرضه اش را ندارى، پس من چه كاره ام؟ / وقتى مى گويم خوب نيستى.
وقتى گفتم بدى / وقتى گفتم خوب نيستى / وقتى گفتم دوستم ندارى / وقتى گفتم اين را مى خواهم / وقتى گفتم آن يكى خوب است / وقتى گفتم نمى آيم / وقتى گفتم آبرويت را مى برم.
وقتى دلش را شكستم / وقتى بغضش را تركاندم / وقتى نگاهش كردم/ وقتى فكر كردم: ابرويم را بالا بردم. فقط گفت: باشد.
تقدیم به همه ی مادرهای مهربون
سعدی شاعر غزلسرای فارسی، سلطان بوستان وگلستان اشعاری چند درباره ی زن قلم زده است. لیکن در باب "مادر" تنهاشعر موجود در کتاب بوستان این شاعر گرانقدر، در باب هشتم،حکایت دوم آمده است. واژه زن ومادر نه فقط در اشعار سعدی،بلکه در اشعار تمامی شعرا مورد توجه قرارگرفته ومقام ومنزلت زن بویژه در نقش مادر مورد ستایش و قدردانی قرارگرفته است.
در قطعه شعر فوق الذکر،این شاعر شیرین سخن در باب مقام مادر و آزردن دل مادر حکایتی در قالب شعر آورده که شنیدنی وبسی عبرت انگیز می باشد.
متن شعر از قرار زیر میباشد:
"جوانى سر از رأى مادر بتافت
دل دردمندش به آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
كه اى سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروى حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود؟
تو آنى كزان یك مگس رنجه اى
كه امروز سالار و سرپنجه اى
به حالى شوى باز در قعر گور
كه نتوانى از خویشتن دفع مور
دگر دیده چون برفروزد چراغ
چو كرم لحد خورد پیه دماغ؟
چه پوشیده چشمى ببینى كه راه
نداند همى وقت رفتن ز چاه
تو گر شكر كردى كه با دیده اى
وگرنه تو هم چشم پوشیده اى"
دراین شعر جوانی به تصویر کشیده شده که طفولیت و کودکی خویش فراموش نموده و باد غرور در دماغ وی دمیدن آغاز نموده و ازاینرو سر به نافرمانی برداشته و دل مادر خویش شکسته و به آذر خشم،هیزم عذاب خویش رادر دیگر جهان مهیا نموده است.مادر با دلی آزرده زبان به پندجوان گشوده ودر ابتداجوان را از ماهیت وحقیقت خویش دراوان زندگى یادآوری می نماید واینکه تا چه حد ناتوان بوده که حتی قادربهدورکردن مگسی ازخود نبوده و گذار زمان او را این چنین به خود غره نموده است. درادامه جوان را از روزی هشدار می دهد که در گور قرار گرفته و توانایی دفع موری را نیزاز خود نخواهد داشت و زمانیکه اعضای وی درون گور خوراک کرمها گردند هیچ گونه قدرتی در دفع آنها نخواهدداشت.
در حقیقت هدف شاعر مقام ومنزلت مادر و تقدیس جایگاه وی می باشد و پیری و سالخوردگی وی هرگز نبایستی به معنی کاهش عزت و عظمت وی تلقی گردد،بر عکس با گذار روزها و ماهها بر مقام ومنزلت مادر نیز اضافه می گردد، چرا که خطوط چهرهو گرد پیری حاصل خون جگر خوردن برای رشد و پرورش طفل تا رساندن وی به منزلگاه امن است و چنین پاسخی بس ناجوانمردانه و عاری از هر گونه ویژگی انسانی است.
عصاره ی همه ی مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر ساختند
مادري بود و دختر و پسري
پسرك از مي محبت مست
دختر از غصه پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود زدست
يك آهسته با كنايه ،طبيب
گفت با مادر اين نخواهد رست
ماه ديگر كه از سموم خزان
برگ ها را بود به خاك نشست
صبري اي باغبان كه برگ اميد
خواهد از شاخه حيات گسست
پسر اين حال را مگر دريافت
بنگر اينجا چه مايه رقت هست
صبح فردا دو دست كوچك طفل
برگ ها را به شاخه ها مي بست
"شهریار"
داد معشوقه به عاشق پيغام
كه كند مادر تو با من جنگ
هركجا بيندم از دور كند
چهره پرچين و جبين پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازك من تيري خدنگ
مادر سنگدلت تا زنده است
شهد در كام من و تست شرنگ
نشوم يكدل و يكرنگ ترا
تا نسازي دل او از خون رنگ
گر تو خواهي به وصالم برسي
بايد اين ساعت بي خوف و درنگ
روي و سينه تنگش بدري
دل برون آري از آن سينه تنگ
گرم و خونين به منش باز آري
تا برد زاينه قلبم زنگ
عاشق بي خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بي عصمت و ننگ
حرمت مادري از ياد ببرد
خيره از باده و ديوانه زبنگ
رفت و مادر را افكند به خاك
سينه بدريد و دل آورد به چنگ
قصد سرمنزل معشوق نمود
دل مادر به كفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمين
و اندكي سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم كه جان داشت هنوز
اوفتاد از كف آن بي فرهنگ
از زمين باز چو برخاست نمود
پي برداشتن آن آهنگ
ديد كز آن دل آغشته به خون
آيد آهسته برون اين آهنگ:
آه دست پسرم يافت خراش
آه پاي پسرم خورد به سنگ
"ایرج میرزا"
مادرم پنجره را دوست نداشت / مادرم پنجره را دوست نداشت
با وجودی که بهار از همین پنجره می آمد و مهمان دل ما می شد
با وجودی که همین پنجره بود که بر ما مژده باز آمدن چلچله ها را می داد
مادرم پنجره را دوست نداشت ...
مادرم می ترسید که لحاف نیمه شب از روی خواهر کوچک من پس برود
یا که وقتی باران می بارد قالی کهنه ما تر بشود
هر زمستان سرما خطی از غم روی چهره مادر می کاشت
پنجره شیشه نداشت ...
مهربان تر ز دل عاشق مادر دل نیست
به دو گیتی چو دل صادق مادر دل نیست
دل پاکی طلبیدیم که کنیم هدیه به او
هرچه گشتیم بخدا لایق مادر دل نیست
امروز متن آهنگ مادر با صدای سامی یوسف را گذاشتم... و با پاکترین احساسات تقدیم می کنم به همه ی مادران دنیا.. و به ارواح همه ی مادران درگذشته که جایشان خالی و یادشان باقیست...
Mother
Blessed is your face
مبارك و خجسته باد چهره ات
Blessed is your name
مبارک باد نامت
My beloved
ای عشق من
Blessed is your smile
گرامی باد خنده هایت
Which makes my soul want to fly
که روح مرا به پرواز در می آوری
My beloved
ای عشق من
All the nights
در تمام شبها
And all the times
و در همه زمان
That you cared for me
تو همیشه مراقب من بودی
But I never realised it
اما من هیچ گاه اینرا درک نمی کردم
And now it's too late
اما حالا خیلی دیر است
Forgive me
منرا ببخش
Now I'm alone filled with so much shame
حالا من تنها هستم مملو از شرمندگی و خجالت بسیار
For all the years I caused you pain
در تمام این سالها من باعث این درد و ناراحتی شدم
If only I could sleep in your arms again
اگر تنها یکبار دیگر بشه من روی شانه های تو بخوابم
Mother I'm lost without you
مادر من بدون تو از بین می روم
You were the sun that brightened my day
تو مانند خورشیدی هستی که به زندگانی من روشنایی می دهی
Now who's going to wipe my tears away
حالا چه کسی است که اشکهای من را پاک کند
If only I knew what I know today
ای کاش می فهمیدم چیزی که باید امروز بفهمم
Mother I'm lost without you
مادر من بدون تو از بین می روم
Ummahu, ummahu, ya ummi
مادر ، مادر ، ای مادر
wa shawqahu ila luqyaki ya ummi
چگونه می توانم به تو نگاه کنم ، ای مادر
Ummuka, ummuka, ummuka ummuka
مادر تو ، مادر تو ، مادر تو ، مادر تو
Qawlu rasulika
این را پیامبر تو فرمود
Fi qalbi, fi hulumi
در قلب من ، در رویاهای من
Anti mai ya ummi
تو همیشه با من هستی مادر
Ruhti wa taraktini
تو رفتی و من را ترک کردی
Ya nura aynayya
ای روشنایی چشمان من
Ya unsa layli
ای تسلی ده شبهای من
Ruhti wa taraktini
تو رفتی و من را تنها گذاشتی
Man siwaki yahdhununi
چه کسی به جز تو � مرا در آغوش می گیرد
Man siwaki yasturuni
چه کسی به جز تو � مرا می پوشاند
Man siwaki yahrusuni
چه کسی به جز تو از من محافظت می کند
Afwaki ummi
مادر من را ببخش
Samihini...
به خاطر بی توجهی هایم
زیبا ترین شعری که از مادر می شناسم
سروده ی "استاد محمد حسین شهریار"
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول مي خورد
هر كنج خانه صحنه اي از داستان اوست
در ختم خويش هم به سر كار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز مي گذشت از اين زير پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از اين بغل كوچه مي رود
چادر نماز فلفلي انداخته به سر
كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
او فكر بچه هاست
هرجا شده هويج هم امروز مي خرد
بيچاره پيرزن، همه برف است كوچه ها
او از ميان كلفت و نوكر ز شهر خويش
آمد به جستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد
آمد كه پيت نفت گرفته به زير بال
هر شب در آيد از در يك خانه فقير
روشن كند چراغ يكي عشق نيمه جان
او را گذشته اي است، سزاوار احترام:
تبريز ما ! به دور نماي قديم شهر
در (باغ بيشه) خانه مردي است باخدا
هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري است
اينجا به داد ناله مظلوم مي رسند
اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير مي شوند
يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف مي دهم كه پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزي كه مرد، روزي يكسال خود نداشت
اما قطارهاي پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري يادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ
نه، او نمرده، ميشنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و كله مي زند
ناهيد، لال شو
بيژن، برو كنار
كفگير بي صدا
دارد براي ناخوش خود آش مي پزد
او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
بسيار تسليت كه به ما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب به گوشم هميشه گفت:
اين حرف ها براي تو مادر نمي شود.
پس اين كه بود؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
ليوان آب از بغل من كنار زد،
در نصفه هاي شب.
يك خواب سهمناك و پريدم به حال تب
نزديك هاي صبح
او زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا،
راز و نياز داشت
نه ، او نمرده است.
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر مي شود خموش
آن شيرزن بميرد؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
او با ترانه هاي محلي كه مي سرود
با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت
از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست
اعصاب من بساز و نوا كوك كرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت
وانگه به اشك هاي خود آن كشته آب داد
لرزيد و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنج سال كرد پرستاري مريض
در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد براي تو؟ هيچ، هيچ
تنها مريض خانه ، به اميد ديگران
يك روز هم خبر : كه بيا او تمام كرد.
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پيچيد كوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
طومار سرنوشت و خبرهاي سهمگين
درياچه هم به حال من از دور مي گريست
تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
يك اشك هم به سوره ياسين من چكيد
مادر به خاك رفت.
آنشب پدر به خواب من آمد، صداش كرد
او هم جواب داد
يك دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
اما پدر به غرفه باغي نشسته بود
شايد كه جان او به جهان بلند برد
آنجا كه زندگي، ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر، كه بدرقه اش مي كند به گور
يك قطره اشك، مزد همه زخم هاي او
اما خلاص مي شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مباركت.
آينده بود و قصه بي مادري من
ناگاه ضجه اي كه بهم زد سكوت مرگ
من مي دويدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاك
خود را به ضعف از پي من باز مي كشيد
ديوانه و رميده، دويدم به ايستگاه
خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز آن سفيدپوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز:
از من جدا مشو
مي آمديم و كله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب مي كنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
خاموش و خوفناك همه مي گريختند
مي گشت آسمان كه بكوبد به مغز من
دنيا به پيش چشم گنه كار من سياه
وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد
يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
مي آمد و به مغز من آهسته مي خليد:
تنها شدي پسر.
باز آمدم به خانه چه حالي! نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود:
بردي مرا بخاك كردي و آمدي؟
تنها نمي گذارمت اي بينوا پسر
مي خواستم به خنده درآيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم
مادرم تویی تمامی هستی من
مرحمی بر زخم های مستی من
مادرم مهر خدا داری تو در دل
به مهر مادری ساخته ای راستی من
مادرم تاج سرم ای گل زیبای من
تو عشق فاطمه را خواستی ز من
هرچه دارم از تو دارم ای بهترین
بعد خدا تویی بخشنده پستی من
هر لحظه و هر دم گویم این کلام
دوستت دارم تو ببخشای کاستی من
مادر ! ببین که خستهام ! تنها وُ دل شکستهام !
مثلِ زمانِ بچّهگی ، کنارِ تو نشستهاَم !
مادر ! نگاهی کن به من ! ساکت نمون ! حرفی بزن !
از بیوفاییهام بگو ! از تلخیِ تنها شُدن !
مادر ! فشارِ زندهگی ! منُ کشید به بَردهگی !
دنبالِ رؤیاهای پوچ ، راهی شُدم به سادهگی !
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من !
هنوز تو فصلِ بیکسی ، تنها تویی اُمیدِ من !
دستای مهربونتُ ، تو وقتِ گریه کم دارم !
بدون که بیسایهی تو ، تو زندهگی بد میارم !
مادر ! برام قصّه بگو ! بگو پُلِ ترانه کو ؟
قصّههای قدیمی رُ ، بگو دوباره مو به مو !
از من بگو که بیصدام ! نگو که از یادت جُدام !
بگو میشینی هر غروب ، منتظرِ صدای پام !
نگو کسی به در نزد ! من اومدم که تا اَبَد !
عصای دستِ تو بِشم ! تو لحظههای خوبُ بَد !
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من !
هنوز تو فصلِ بیکسی ، تنها تویی اُمیدِ من !
دستای مهربونتُ ، تو وقتِ کم دارم !
بدون که بیسایهی تو ، تو زندهگی بد میارم !
مادر بهار بود
کال و سبز رنگ
پدر تابستان بود
باخوشه های رسیده
مادر بزرگ زمستان بود
آن فصل ها رفتند
اینک منم پاییز
با دستانی زرد و خالی
ديگر لالايي نخوان مادر
بي تاب از همين خواب هاي بي دليلم.
نخواهم خوابيد
سالهاست که قصه هايت برايم تکراريست و گهواره ات درازاي قامتم را کم است.
خسته شده ام
چادرت را سر کن و مرا در آغوش بگير
خودت گفتي پشت اين پنجره ها دنيا خيلي زيباست.
همه ي قصه هايت از آنسوي پنجره اند.
دخترک کبريت فروش. خرگوش و موش و کلاغ.
گهواره ها بزرگند.
خواب ها هم زيبا.
تمام رويا هايم در آغوش گرم تو آرميده اند.
کجايي مادر ؟
خودت را برسان. بغلم کن . کودکت گريه ميکند مادر!
اتل متل یه مادر
نحیف و زار و خسته
با صورتی حزین و
دستای پینه بسته
بپرس ازش تا بگه
چه جور میشه سوخت وساخت
با بیست هزار تومن پول
اجاره خونه پرداخت
اجاره های سنیگین
خرج مدرسه ی ما
خرج معاش خونه
خرج دوای مینا
بپرس ازش تا بگه
چه جور میشه جنگ کرد
یا اینکه بی رنگ مو
موی سیاهو رنگ کرد
بپرس ازش تا بگه
چه جوری میشه جنگ کرد
با سیلی جای سرخاب
صورتا رو قشنگ کرد
وقتی که گفتند بابا
تو جبهه ها شهید شد
خودم دیدم یک شبه
چند تا موهاش سفید شد
می خوای بدونی چرا
نصف موهاش سفیده ؟
بپرس که بعد بابا
چی دیده ، چی کشیده !
یا میره دارو خانه
برای دوای مینا
یا میره سمساری
یا بهشت زهرا (س)
یه روز به دنبال وام
مامان میره بنیاد
یه روز به دنبال کار
پدر آدم در می آد!
هر وقت به مامان می گم :
طعم غذات عالیه
مامان با گریه میگه :
جای بابات خالیه
بعضی روزا که توی
خونه غذا نداریم
غذای روز قبلو
برا مینا میذاریم
مینا با غم می پرسه :
غذا فقط همینه ؟
مامان با گریه میگه :
بابات کجاست ببینه ؟
وقتی که بیست می گیرم
میاد پیشم میشینه
نوازشم می کنه
نمره هامو می بینه
میگم : معلمم گفت
که نمره هات عالیه
مامان با گریه میگه :
«جای بابات خالیه»
یه بار گفتم مامان جون
این آقا بقالیه
با طعنه گفت : ( تو خونه
جای بابات خالیه ؟ )
تا حرف من تموم شد
با دست تو صورتش زد
با گریه گفت ای خدا
بی شرفی تا این حد ؟
می گم مامان راست بگو
اگه بابا دوست داشت
چرا ازت جدا شد؟
پس چرا تنهات گذاشت؟
چشم می دوزه تو چشمام
لب می گزه ، می خنده
بیرون میره از اتاق
محکم درو می بنده
رفتم و از لای در
توی اتاقو دیدم
صدای گریه هاشو
از لای در شنیدم
داشت با بابام حرف می زد
چشماش به عکس اون بود
انگار که توی گلوش
یه تیکه استخون بود
مرتضی جون می دونم
زنده ای و نمردی
بعد خدا و مولا
مارو به کی سپردی ؟
دستخوش آقا مرتضی
خوش به حالت که رفتی
ما اینجا مستأجریم
تو اونجا جا گرفتی ؟
خواستگاریم یادته ؟
چند تا سکه مهرمه ؟
مهریه مو کی می دی ؟
گره توی کارمه
مهریه مو کی می دی ؟
دختر مون مریضه
بیا ببین که موهاش
تند تند داره می ریزه
مهریه مو کی می دی ؟
اجاره خونه داریم
صاحب خونه می گفتش
دیگه مهلت نداریم
امروز که صاحب خونه
اومد برا اجاره
همسایه مون وقتی گفت :
«مهلت بده ، نداره »
یهو تو کوچه داد زد :
«اینا همه ش بهونه س
دق اجاره داره
دردش اجاره خونه س
به من چه شوهرش رفت
یا که زن شهیده
خونه اجاره کرده
یا خونمو خریده ؟»
درد دل خستمو
فقط براتو گفتم
چون از تموم مردم
«به من چه » می شنفتم
میگم اجاره داریم
خیلی مریضه بچه
سایه سر نداریم
همه میگن « به من چه » !
با آه خود به عکس
باباجونم ، جون میده
چادر و ور میداره
موهاشو نشون میده
صورتش میذاره
رو صورت شهیدش
بابام نگاه میکنه
به موهای سفیدش
اشک مامان می ریزه
رو چشمای باباجون
بابا گریه می کنه
برای غمهای اون
بابا با چشماش می گه :
قشنگ مهربونم
همسر خوب و تنهام
غصه نخور می دونم
اتل متل یه مادر
نحیف و زار و خسته
با صورتی حزین و
دستایی پینه بسته
دستای پینه دارش
عجب حماسه سازه
دستایی که شوهرش
خیلی به اون می نازه
دستایی که پرچم
بابارو ور میداره
توی خزون غیرت
دستایی که بهاره
دستایی که عینهو
دست بابام می مونه
نمی ذاره سلاح
بابام زمین بمونه
دستی که بچه هاشو
بسیجی بار میاره
بذر غیرت و ایمان
تو روحشون می کاره
درسته که شوهرش
تو جبهه ها شهید شد
درسته که موی اون
بعد بابا سفید شد
اما خون بابا و
موهای مادر من
وقتی با هم جمع شدن
سیلی زدن به دشمن
سرخی صورت اون
سرخی خون باباست
موی سفید مادر
افتخار بچه هاست
اتل متل یه مادر
خیلی چیزا می دونه
از بی مروتی ها
از بازی زمونه
باید فهمیده باشی
چه جوری میشه جنگ کرد
با سیلی جای سرخاب
صورتارو قشنگ کرد
باید فهمیده باشی
چه جوری میشه جنگ کرد
یا اینکه بی رنگ مو
موی سیاهو رنگ کرد
ای که در این حوالی
غربت ما رو دیدی
صدای ناله های
مادرمو شنیدی
دست رو گوشات گذاشتی
چشماتو خیره کردی
زل زدی به مادرم
فکر کردی خیلی مردی !
تو که به زخم قلب
مامان نمک گذاشتی
اگه مامان بمیره
مادرمو تو کشتی
اگه بابام نبودش
هر چی داشتی می خوردن
مال و منالت که هیچ
مادرتم می بردن
اگه مامان بمیره
دق می کنم می میرم
پیش خدا و بابام
من جلو تو می گیرم
مبارک و خجسته باد چهره ات
مبارک باد نامت
ای عشق من
گرامی باد خنده هایت
که روح مرا به پرواز در می آوری
ای عشق من
در تمام شب ها
و در همه زمان ها
تو همیشه مراقب من بودی
اما من هیچگاه این را درک نمی کردم
اما حالا خیلی دیر است
من را ببخش
حالا من تنها هستم
مملو از خجالت و شرمندگی بسیار
در تمام این سالها من باعث این درد و ناراحتی شدم
اگر تنها یکبار دیگر بشه من روی شانه های تو بخوابم
مادر من بدون تو از بین می روم
تو مانند خورشیدی هستی که به زندگانی من روشنایی می دهی
حالا چه کسی هست که اشکهای من را پاک کند
ای کاش می فهمیدم چیزی که باید امروز بفهمم
مادر...
من بدون تو از بین می روم
ای مادر.....
چگونه می توانم به تو نگاه کنم
ای مادر.....
این را پیامبرتو فرمود
در قلب من
در رویاهای من
تو با من همیشه هستی ای مادر
تو رفتی و من را ترک کردی
ای روشنایی چشمان من
ای تسلی ده شبهای من
تو رفتی و من را تنها گذاشتی
چه کسی به جز تو من را در آغوش می گیرد
چه کسی به جز تو مرا می پوشاند
چه کسی به جز تو از من محافظت می کند
مادر من را ببخش
به خاطر بی توجهی هایم
باغبان هستي:
مادر، اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان هستي من، گاهِ روييدنم باران مهرباني بودي که به آرامي سيرابم کند. گاهِ پروريدنم آغوشي گرم که بالنده ام سازد.
باغبان هستي:
مادر، اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان هستي من، گاهِ روييدنم باران مهرباني بودي که به آرامي سيرابم کند. گاهِ پروريدنم آغوشي گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بيماري ام، طبيبي بودي که دردم را مي شناسد و درمانم مي کند. گاهِ اندرزم، حکيمي آگاه که به نرمي زنهارم دهد. گاهِ تعليمم، معلمي خستگي ناپذير و سخت کوش که حرف به حرف دانايي را در گوشم زمزمه مي کند.
گاهِ ترديدم، رهنمايي راه آشنا که راه از بيراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتي خلقتي، تو لبريز از عظمتي؛ تو را سپاس مي گويم و مي ستايمت.
خشم لبريز از مهرباني:
مهرباني و لطافت مادر را بارها ياد کرده ايم و ستوده ايم، ولي من، لحظه هاي ناب خشم و قهر او را نيز مي ستايم؛ لحظاتي که پايم در راه مي لغزيد و سوي بيراهه مي رفتم؛ لحظاتي که دست به خطا مي بردم و از سر جهل راه عصيان پيش مي گرفتم. نه به کلام او دل مي سپردم و نه به نگاه زنهار زده اش وقعي مي نهادم. سر در جيب جهالت فرو کرده، راه خود مي رفتم و او چون کوهي سترگ، راه بر من مي بست. چون رودي خروشان مي خروشيد، آن گونه که خود را خردتر از آن مي ديدم که نافرماني کنم و چه زود پرده جهالتم دريده مي شد و چشم دلم گشوده، و مي ديدم که با آن خشم لبريز از مهرباني اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است و آن گاه، فروتنانه به سپاسش مي نشستم.
قدرت مندي و جديت:
به همان اندازه که مهرباني و لطافت مادر قابل ستايش است، قدرت مندي و استواري او در راه تربيت صحيح کودک نيز قابل تحسين، و شايسته ستايش است. مادر فهميده و دانا، با جديت از مشاجره با کودک و يا کوتاه آمدن در مورد خواست هاي نا به جاي او دوري مي کند و با قدرت مندي، راه او را بر خطا مي بندد و اين، بهترين راه براي حفظ سلامت جسمي و روحي کودکي است که نه خوب و بد را مي شناسد و نه مي تواند بفهمد و بشناسد.
گام به گام رو به سعادت:
مادر مسلمان، در کنار همه محبت هاي مادرانه و عاطفه بي پاياني که خداوند به او بخشيده، چون راهنمايي است که کودک را از همان ابتدا با اصول اسلامي آشنا مي کند. او با نقل داستان هاي واقعي يا تخيلي، تذکر گام به گام و بيان کودکانه از واقعيت ها و بايدها و نبايدها، کودک را با رفتاري مطلوب و اسلامي پرورش مي دهد، آن گونه که اين رفتارها از همان آغاز کودکي در وجود کودک برجسته مي شود. چنين مادراني که راه سعادت را بر روي فرزندان خود مي گشايند، شايسته تحسين و پاداش الهي هستند.
عظمت مقام مادر:
در قانون خلقت، هرچه مقام آفريده اي بالاتر است، وظايف او هم سنگين تر مي شود. در اين ميان، زن که به عنوان انسان، جانشين خدا در زمين و به عنوان مادر، پرورش دهنده افراد جامعه بشري است، از مقام بلند و والايي برخودار است. آيت الله جوادي آملي، در مورد عظمت مقام مادر و وظايف او چنين مي نويسد: «يک سلسله مسئوليت هاي پرورشي به عهده مادر است که مرد از آن محروم است. زن حداقل سي ماه يک سري مسئوليت هايي دارد که مرد ندارد. در اين سي ماه که کودک مستقيماٌ از مادر تغذيه مي کند، مادر مسئول حفظ دو نفر است؛ يکي براي خود و ديگري براي کودک. آيا اين عظمت زن نيست؟ اين مسئوليتي نيست که ذات اقدس الهي به زن داده است که به زن فرمود: مسئوليت در حفظ انديشه ها، افکار و عقايد بيش از مرد است. تو مسئول دو نفري. از اين رو مواظب افکار و انديشه هايت باش؛ زيرا که بسياري از مسائل، از راه انديشه به فرزند مي رسد».
تعالي انديشه در مادر:
حساسيت مقام زن و دشواري وظايف او، و سنگيني اموري که در خلقت بر عهده او نهاده شده، بسيار دشوار و در عين حال ظريف و دقيق است. توجه مادران به اين وظايف حساس، باعث سلامت جامعه بشري است. استاد جواد آملي در اين باره چنين مي نويسد: «اگر مادري بداند که انديشه هاي او در کودک اثر مي گذارد، انديشه ها و بينش هاي خود را تعالي بيشتري مي بخشد، وظيفه مادري تنها اين نيست که با وضو بچه را شير بدهد و (يا هنگام شير دادن) «بسم الله» بگويد که اينها امور ظاهري و عبادت هاي ظاهري است؛ بلکه دين مي فرمايد: مواظب انديشه هاي خودت نيز باش».
تجليل ويژه از مادر:
خداوند در جاي جاي قرآن کريم، به تکريم و احترام پدر و مادر و احسان به آنها سفارش و در مواردي، احسان به والدين را در کنار عبادت حق ذکر مي کند. ولي با همه اين توصيه ها، در جايي که از زحمات آن دو ياد مي کند، تنها از دشواري هايي که مادر تحمل کرده نام مي برد و مي فرمايد:« ما انسان را سفارش کرديم که به پدر و مادرش نيکي کند، (خاصه مادر) زيرا مادرش (بار وجود) او را به سختي حمل کرده و به سختي فرو نهاده است.» بله آن جا که سخن از سختي ها و زحمات است، خداوند نام مادر را به صورت مخصوص بيان مي دارد تا بلنداي حق او بر فرزند، آشکار گردد.
بلنداي مقام مادري:
استاد جوادي آملي درباره توجه و اهتمام زنان به امور خانواده و وظيفه حساس مادران مي فرمايد: «مبادا ارزش هاي مادي و عادي، مقام والاي مادري را به دست نسيان بسپارد و آن را کمتر از سمت هاي ديگر وانمود کند و خانه داري و مديريت داخلي خانواده که رکن اصيل جامعه اسلامي است، کم رنگ گردد».
منزلت رفيع مادر:
حساسيت وظايف مادر به قدري والا و دقيق است که توجه يا عدم توجه به آن، تأثير آشکار و عميقي بر آينده کودک و جامعه مي گذارد. در حقيقت، مقام مادري پستي کليدي در جامعه است.
استاد جوادي آملي در مورد مقام مادر مي فرمايد: «نه اعضاي خانواده مجازند مقام شامخ مادري را تنزل دهند، نه افراد جامعه مي توانند منزلت رفيع مديريت داخلي خانه را سبک تلقي کنند، نه نظام حکومتي و سيستم اداره جامعه حق دارد از بهاي لازم آن غفلت يا تغافل کند، و نه خود زنان مأذونند که از شناخت چنين جايگاه رفيعي جاهل بوده و يا تجاهل نمايند.»
دعا براي والدين:
خداي متعال در کتاب آسماني اش، قرآن کريم، در چهار مورد احسان و اکرام والدين را بلافاصله بعد از توحيد و عبادت خود ذکر کرده که اين نشان دهنده تأکيد بر وجوب احترام و احسان به والدين و بزرگ داشت مقام آنان است. افزون بر اين، در موارد چندي نيز مؤمنان را به دعا در حق والدين و طلب آمرزش براي آنان توصيه کرده است. ما نيز در اين روز بزرگداشت مقام مادر، دست به دعا بر مي داريم و از خداي يگانه براي همه مادران مهربان برکت، رحمت و عزت مي طلبيم.
گاه نيازمندي:
مادران اسوه هاي فداکاري، جلوه هاي صبوري و آينه هاي بردباري اند که کودک را از آغاز بودنش در آغوش پر مهر خويش گرفته و در پناه حمايت خود مي پرورانند. لحظه اي از فکر کودک خود غافل نمانده و اندکي بي توجهي به او روا نمي دارند. چه زيباست اگر چنين اسوه هاي صبوري و فداکاري را، گاهِ پيري که نيازمند حمايت و هم ياري اند، با مهرباني و رحمت بپذيريم، دست ياري به سويشان بگشاييم، و مقام بلندشان را پاس داريم
[هستی من از دعای مادر است . . .
غير از تو مادر كسي رو صدا نمي كنم ديگه گوشه چادرت رو رها نمي كنم ديگه .... مادر كجاست دعات كه پشت و پناه من باشه
چشم پر نور تو چراغ راه من باشه...
تقديم به زيباترين گل دنيا مادر خوب و مهربونم:
چه زيباست به خاطر تو زيستن وبراي تو ماندن
و به پاي تو مردن و به پاي تو سوختن
وچهتلخ غم انگيز است دوراز تو بودن
وبدون خوشبختي زيستن براي تو گريستن
وبه عشق و دنياي تو نرسيدن . . .
اي كاش مي دانستي بدون تو مرگ گواراتر از زندگياست
بدون تو و دور از دستهاي مهربان تو وبه دورازقلب حساست زندگي
چه تلخ و ناشكيباست مادر گل به گل
سنگ به سنگ اين ديار يادگاران تو اند
مادر نامت را بر آسمان نوشتم سرشار از زندگي شد
و آفتاب در برق چشمان مهربانت برخاك نشست
درياهاي بي قرار آرام گرفتند و چمنها سبز
شدند وهمه سروها راست قامت تر به احترام ايستادند .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مادر اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان
هستي من،وقت روييدنم باران مهرباني بودي كه سيرابم كند،
وقت پروريدنم آغوشي گرم كه بالنده ام سازد
وقت بيماري ام طبيبي بودي كه دردم را مي شناسد
ودرمانم مي كند وقت اندرزم حكيم آگاه كه به نرمي زنهارم دهد
وقت تعليمم معلمي خستگي ناپذيرو سخت كوش
كه حرف به حرف دانايي را درگوشم زمزمه مي كند
وقت ترديدم راهنمايي راه آشنا كه راه را از بيراهه نشانم دهد،
مادر تو شگفتي خلقتي
تو لبريز از عظمتي،
تو راسپاس مي گويم و مي ستايمت . . .
مادر! جزيره قلبت هنوز كشف نشده و هيچكس
نميدونه چه جوري دلتو بايد لرزوند...
جز آن كودكي كه تو را مادر ناميد
نقل قول:
سلام گرامی...
به پست 68 نظری بیانداز... پستی که داده اید تکراری ست
برقرار باشید
قادر به توصیفش نیستم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]