هار و باغ و گلگشت چمنن ها
كنار دلبران شيرين سخن ها
اگر قسمت شد از خلوت درآيم
و گرنه ما و دل تنهاي تنها
شاعر مهدی سهیلی
Printable View
هار و باغ و گلگشت چمنن ها
كنار دلبران شيرين سخن ها
اگر قسمت شد از خلوت درآيم
و گرنه ما و دل تنهاي تنها
شاعر مهدی سهیلی
ابان در تنهايي خود غرق است
و نگاه منتظرش بر رهگذريست
كه ناداني به او جرأت داده است
تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد
خانه در تنهايي خود غرق است
و حضور ره نوردي را مي نگرد
كه گامهايش لحظه اي
سكوت سنگين خانه را شكسته است
آسمان در تنهايي خود غرق است
و گذار پرنده اي را مي خواهد
كه بال افشان آغوش فروبسته او را بگشايد
و من در تنهايي خودم غرقم و به روزي مي انديشم
كه ديگر نباشم
شاعر پيمان آزاد
ديدارم بيا هر شب ، در اين تنهايي تنها و خدا مانند ،
دلم تنگ است....
بيا اي روشن ، اي روشن تر از لبخند ،
شبم را روز كن در زير سرپوش سياهيها
دلم تنگ است .......
( مهدي اخوان ثالث )
عاقبت خواهم مرد....
نفسم مي گويد وقت رفتن دير است.....
زودتر بايد رفت.....رازها را چه كنم؟
اين همه بوي اقاقي كه مشامم دارد
چشم هايم پرسه زنان كوچه ها را ديدند
خلوت و ساكت و سرد
يك به يك طي شده اند......
اي واي كوچه آخر من بن بست است
شوق دل دادن يك ياس به يك كاج بلند
شوق پرواز كبوتر بر سر ابر سفيد
پاكي دست پر از مهر و صفاي مادر
لذت بوسه يار زير نور مهتاب....
اين همه دوستي را چه كنم؟.....
عاقبت خواهم رفت عاقبت خواهم مرد...
همرهم چيست در اين راه سفر؟؟؟
يك بغل تنهايي چند خطي حرف ناگفته دل حسرت شنيدن كلام نو
عاقبت خواهم مرد....
مي دانم روز هجرت روز كوچ باورم نزديك است....
دير و زودش كه مهم نيست بايد بروم...
راحت جان كه گران نيست بايد طلبم....
بعد از من...
دانه ها را تو بريز پشت شيشه چشمها منتظرند
تو بپاش گرمي عاطفه ات را دستها منتظرند
من كه بايد بروم
اما تو بدان قدر خودت قدر پروانه زيبايت را
قدر يك ياس كبود و زخمي
قدر يك قلب و دل بشكسته
قدر يك جاده پيوسته
خوب مي دانم مردنم نزديك است حس پرواز تنم....
حس پرپر شدن ترانه هاي آرزوم...
تو بگو من چه كنم؟؟؟
با اميدي كه به من بسته شده
با قراري كه به دل بغض شده
با نگاهي كه به من مست شده
تو بگو من چه كنم....من كه بايد بروم
من كه سردم شده است با تماس دست سردت اي مرگ....
من كه بي جان شده ام بس گوش سپردم به صداي پر ز اوهام تو ...مرگ!
اما دوستت دارم
پر پروازم ده تو بيا همسفرم باش بيا يارم باش
آسمان منتظر است روح من عاشق آبي آرام بلند است
تو بيا تا برسم من به اين آبي خوشرنگ خيال
تا نيايي اي مرگ تو بگو من چه كنم....
وقت تنگ است دگر كوله بارم اصرار سفر دارند
من كه خود مي دانم مردنم نزديك است....
ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيت مي كنم باشيد از من باخبر امشب
مباشيد اي رفيقان امشب ديگر ز من غافل
كه از بزم شما خواهم بريدن دردسر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد كه مي بينم
رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
مكن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم
كه من خود را نمي بينم چو شبهاي دگر امشب
وحشي بافقي
آنان كه به شادي ام نمي آسودند
يك عمر در انتظار فرصت بودند
تا من به تو اعتماد كردم آنها
دستان تو را به خون من آلودند
پاي سند قتل من انگشت زدند
اين قوم مرا به نيت كشت زدند
خنجر خوردم ، ولي نمي بينمش آه
يعني كه مرا دوباره از پشت زدند
فرياد ها مرده اند
سكوت جاريست
تنهايي
حاكم سرزمين بي كسي
به قول فروع:
((چراغ هاي رابطه تاريكند))
و من افسرده از ناتواني اين روح
افسرده از شنيدن آواي خوشبختي ماهيان ساده دل
كه سوار بر رود پوچي اند
من از نگاه حزن آلود خويش افسرده ام
و از شنيدن اين كه
چراغ هاي رابطه تاريكند
من از ناتواني اين روح افسرده ام.
در هجوم وحشي باد كوير
نفس شعله افروخته اي مي گيرد
ساقه اي مي شكند
غنچه سرخ دلش مي گيرد
و صدايي است كه در زمزمه ي باد
مرا مي گويد:
خشت در خانه ي آب مي ميرد
دلم از غربت خود مي گيرد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فقط یک گام دیگر مانده تا پای بلند دار
کمی آهسته تر شاید........نه!محکم تر قدم بردار
به شدت خسته ام از خودبه سختی خسته ام از تو
بیا ای جان ناقابل بیا دست از سرم بردار
خدا می داند ای مردم دلم چون ساقه ی گندم
نمی رقصد به جز با گل نمی میرد به جز با خار
نه با من نسبتی دارم نه از اقوام انسانم
مرا از من بگیر و دست موجودی دگر بسپار
خودت بنشین قضاوت کن اگر تو جای من بودی
چه می گفتی به این مردم چه می کردی به این دیوار
خدایا گر چه کفر است این ولی یک شب از این شب ها
فقط یک لحظه- یک لحظه- خودت را جای من بگذار [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کاش غم من
توفان سهمگینی بود
و من چون مرغ باران
خود را به خشم ا و می سپردم
ولی افسوس که غم من چون جویبار صافی است
که همچنان می رود
و دل مرا
چون برگ مرده ای
همراه خود من برد . [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاخه ها پژمرده است
سنگ ها افسرده است
رود می نالد
جغد می خواند
غم بیامیخته با رنگ غروب
می تراود ز لبم قصه ی سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب.
--------------------------------------------------
بهار آمد پریشان باغ من افسرده بود اما
به جو باز آمد آب رفته ماهی مرده بود اما
--------------------------------------------------------
آنکه دایم هوس سوختن ما می کرد
کاش می آمد و از پیش تماشا می کرد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شعرهای قشنگیه اما "تنهایی" اش بر "مرگ " میچربه.
از مرگ ‚ من سخن گفتم
چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر
از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،
با برف کهنه
که می رفت
از مرگ
من
سخن گفتم.
و چندان که قافله در رسید و بار افکند
و به هر کجا
بر دشت
از گیلاس بنان
آتشی عطر افشان بر افروخت،
با آتشدان باغ
از مرگ
من
سخن گفتم.
***
غبار آلود و خسته
از راه دراز خویش
تابستان پیر
چون فراز آمد
در سایه گاه دیوار
به سنگینی
یله داد
و کودکان
شادی کنان
گرد بر گردش ایستادند
تا به رسم دیرین
خورجین کهنه را
گره بگشاید
و جیب دامن ایشان را همه
از گوجه سبز و
سیب سرخ و
گردوی تازه بیا کند.
پس
من مرگ خوشتن را رازی کردم و
او را
محرم رازی؛
و با او
از مرگ
من
سخن گفتم.
و با پیچک
که بهار خواب هر خانه را
استادانه
تجیری کرده بود،
و با عطش
که چهره هر آبشار کوچک
از آن
با چاه
سخن گفتم،
و با ماهیان خرد کاریز
که گفت و شنود جاودانه شان را
آوازی نیست،
و با زنبور زرینی
که جنگل را به تاراج می برد
و عسلفروش پیر را
می پنداشت
که باز گشت او را
انتظاری می کشید.
و از آ ن با برگ آخرین سخن گفتم
که پنجه خشکش
نو امیدانه
دستاویزی می جست
در فضائی
که بی رحمانه
تهی بود.
***
و چندان که خش خش سپید زمستانی دیگر
از فرا سوی هفته های نزدیک
به گوش آمد
و سمور و قمری
آسیه سر
از لانه و آشیانه خویش
سر کشیدند،
با آخرین پروانه باغ
از مرگ
من
سخن گفتم.
***
من مرگ خوشتن را
با فصلها در میان نهاده ام و
با فصلی که در می گذشت؛
من مرگ خویشتن را
با برفها در میان نهادم و
با برفی که می نشست؛
با پرنده ها و
با هر پرنده که در برف
در جست و جوی
چینه ئی بود.
با کاریز
و با ماهیان خاموشی.
من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم
که صدای مرا
به جانب من
باز پس نمی فرستاد.
چرا که می بایست
تا مرگ خویشتن را
من
نیز
از خود نهان کنم
نمیدونم چرا تو این انجمن انقدر از وحشت و مرگ و تاریکی وتباهی صحبت میشه
به فکر روشنایی و اینده باشد
دل خوش سیری چند؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
تمام روزها
روی تنهاییم راه می روم
به همه جا نگاه می کنم
مدام
خورشید
از لای پنجره نمی تابد به اتاق
و پروانه
پریدن را لای کتاب جا گذاشته است
ای کاش می توانستم
آبی آسمان رابیاورم توی شعرم
ای کاش
دوستم می داشتید!
مجالی نیست
تا از آستین کوتاه روز
بالا بروم
و گپی با ستاره ها بزنم
دل تنگ آدم ها
شمعی بود
که هرشب
نور می گریست! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
توی انجمن البته این بحث نمی شه تو این تاپیک این بحث می شهنقل قول:
وگرنه تو انجمن تاپیک شعر طنز هم داریم:46:
و اين آخرين آفتابِ عمرم بود
آخـرين سپـيده قـبل از مـرگ
در مـيـان سياهــي اوهــام
من در انـديشة هميـن يك برگ
آخـرين بـرگِ دفـترِ عمرم
كـه شده پاره پاره و بي رنگ
زنـدگي يكي ، دو روزي بــود
روز اول با مـن و ديگري در جنگ
به هنگام گريه چون سيل و
به هنـگام سـوختن شـد سنـگ
سنگِ آتشينِ دهر كوبيد و
درآن دم شعله زد بر وجودم رنگ
و كنون بر سرم افـكند
ســــايـة كبـــودِ مــــرگ
عشق ورزیدن خطاست
حاصلش دیوانگیست
عشق بازان جملگی دیوانه اند
عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند
عشق کو
عاشق کجاست
معشوق کیست
جنبش نفس است که عشقش خوانده اند
آنکه میمیرد ز شوق دیدن امروز ما
گر بیابد بیشتر
گر ببیند دلبران تازه تر
عشق عالم سوز خاموش می شود
چهره ی ما هم فراموش می شود
سنگ قبرم را نمی سازد کسی
مانده ام در کوچه های بی کسی
بهترین دوستم مرا از یاد برد
سوختم خاکسترم را باد برد
در آسمان دل من ستاره پیدا نیست
بخوان تو ماه من امشب حدیث تنهایی
-------------------------------------------------
من پنجره.....
و رد پای همیشگی یک نگاه
و ابری که همیشه بی موقع گریه اش می گیرد!
---------------------------------------------------------
من .(خط فاصله)تو.....
نه .......
شاید علامت تفریق است
بین ما
حالا که هر چه بیشتر می رویم
به صفر ....
نزدیک تر می شویم. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو از فصل غربت آمده ای
و من از فصل تنهایی
چه صادقانه باور کردی
و با نگاهت چشیدی طعم حسرتم را
چقدر ساده قسم می خوری که می مانی
هستی!
نگاهم را می شکنی وقتی بودنت را نمی بینم
می فهمم قسمتم را
تنهایی من پنجره حسرت [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
میان قلب من اندوه جاریست
دلم تنها و بی کس چون قناریست
چو گل در خاک گلدانی غریبه
درون پوسیده و ظاهر بهاریست
شکستم سوختم طاقت سر آمد
بگو با من:دوایت بردباریست
که را گویم در این فربت خدایا
مرا در سینه زخمی سخت کاریست
درون قاب کوچک زنده ماندن
نشان از لحظه های بی قراریست
نمی دانم چرا غم آشنایم
همیشه شادی از قلبم فراریست! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرگ بهشت است ...
وقتی که زندگی جهنم است ...
سلام
معذرت می خوام دوست داشتم نظرمونسبت به این تایپیک بدم.البته شرمنده یکمی تند میشم اما:
حالم از این تایپیک بهم می خور ه چون همش پر ناامیدیه وتف به ناامیدی وخدا لعنت کنه نا امیدیرو وخدا همه ناامیدها رو امیدار کنه.
الهی 1000000000000000000000000000000(بی نهایت)آمین.
سلام دوست عزیزنقل قول:
خوش حال می شیم نظر شما را هم بدونیم
البته بهتر هست نظرتون را با کلمات اروم تری بیان کنید که احیانا به بقیه برنخوره مثلا بگید از موضوع تاپیک اصلا خوشم نمی یاد
به هر حال این موضوع سلیقه ای هست و ناراحتی هم همیشه هست بعضی از شعرها هم با این عنوان بسیار قشنگ گفته شدن و بچه ها اون شعرها را اینجا جمع می کنند همون طور که توی یک تاپیک اشعار راجع به مادر و جای دیگه اشعار راجع به پدر و در یک جا هم اشعار طنز را داریم
شما می تونید توی اون 3 تا تاپیک فعالیت کنید یا اگه نظر خاصی واسه ایجاد یک تاپیک با موضوع دیگه ای دارین بیان کنید حتما بهش رسیدگی می شه
ممنون
آخه اگه کسی دلش شکسته چی ؟؟؟ کسی از دنیا سیر شده شد ؟؟؟ کسی تموم کرده ی؟؟؟ کسی و کسی و کسی ...
اینجا اینجاست برای کشتی شکستگان
... و باز بايد بنشينم غم را ديكته كنم
غم درد هر شب دوري
غم بي تو نشستن
تاريكي ان هم در روز
غم غم غم پوسيدم از اين اه ديوانه ام
غم غم غم به رنگ شبم
بي بهانه ام
غم غم غم غم و ماتم
كو خيال پروانه ام
غم غم غم خسته شدم نيست صداي ترانه ام
صداي احساس كو
عطرخوب ياس كو
صداي قديمي خستگي هاي آواره
به نيمه شب هاي من بي چاره
غم غم غم آموختم
غم غم غم با من توام
تو را هر شب تو را هر روز ديدم
تو امدي غم رفت همه ام
همه كسم همه عشقم
غم غم غم پا بروي عشقم
اعتنا از من رفت غريبه شدم
غم غم غم نا اشناي ديارم
و غم غم وغم اه بيچاره دلم
حتي او نميداند او كه برايش بود منم
و آنكه از ا وست منم
غم غم غم بروي گونه هاي خيسم
غم را باز مي نويسم
باز واژه ي من غم غم و غم
شاعر رضا بهالو هوره(ستاره چين)
صدای این زنگوله
سعید آرمات
صدای اين زنگوله
از سفر های دور ما از دريا مي آيد. عجب !
عجب از زنگبار چه كسی ميپرسد اين حلقه به گوش كه زيبا تر میآيد !
اين توئه در سفر های ريخته از دهلی با بو های كندر و مر
سفرت به خير چه كسی چه كسی
چه كسی زنگوله به گردن بست؟
تو در كجاوه دور تری از من اتوبوسی كه گذشت و
به چرخاندن سر ديدم ديدم
ای توئه در اتوبوسي كه من
ساعتم را كوك زدم به عقربه چرخاندن پشت شيشه
كه بر چشم خطخوردگی لعنت
به لحن تند
زدی زير دهنم كجا!
كجای توام ای حافظه خاك بر داری شده
از عقوبت همين پرسيدن كجا !
میگفتم: اسمی چيزی نداری تو په
تف سر بالا هم
بهتر از اتوبوسی كه توی جادهاش خرابم خراب و
از اين عطر هر چی كه بپرسی جوابش يكی است
البته
بسته نيست اين در
و با كمي شكستن باز ميشود
شيشهها هم كه ريخته كف
د جوابمو بده په
و گفتم كمر بند كشيده جواب عطري نبود كه تو دادی
اجراي من اگر بد است
به تاويل تو بر نمیگردد
كه حتی منقاری كه كشيدم روی عكس
بوتيمارت نكرد در تب من
حالا كوش به دون سوراخ تو ای دختر
جوان كشيده شده عطری بود يا كمر بندی؟
د جوابمو بده په بي معرفت
همين بود كه كمي اسب دير رمانده شد
اتوبوس با چند بسته قرص
به دره كه رسيد
گفتم
ها! او روسری سيا بود په نه؟!
با سلام
گفتم شاید ندیدنت
از خاطرم دورت کنه
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دیدم ندیدنت فقط
میتونه که کورم کنه
گفتم صداتو نشنوم
شاید که از یادم بری
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دیدم تو گوشم جز صدات
نیستش صدای دیگری
ندیدن و نشنیدنت
عشقتو از دلم نبرد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فقط دونستم بی تو دل
پر پر شد و گم شد و مرد
بعد از تو باغ لحظه هام
حتی یه غنچه گل نداد
همش میگفتم با خودم
نکنه بمیرمـو نیـاد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امروزا محتاج تو ام
من نمیگم دلم میگه
میگه فردا اگه مردم نیای
چه فایده نوشدارو دیگه
===================
خیلی وقت بود که منتظر زلزله بودم ، ولی نه این زلزله که امروز اومد. چیزی که حداقل چند نفر رو با خودش ببره.
اونایی که خودشون راضی هستن به رفتن و دیگه طاقت موندن ندارن. اونایی که از خودکشی نمیترسن [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و خیلی هم به این کار فکر کردن ولی به خاطر قولی که دادن و قسمی که خوردن موندن و ...
ما محکومیم به زنده ماندن تا شاهد مرگ آرزوهای خویش باشیم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کاشکی یه زلزله دیگه بیاد، از خود آدما بپرسه که میخوان بمونن یا برن [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سکانس ِ آخر وجودم
بد جور بوی زندگی می دهد
.
.
.
می خواهم بخوابم
صعود نزدیک است
حصاری نیست
دیواری نیست
...
می خواهم
بخوابم
.
.
.
اگرچه
...
ماه با چراغ های خاموش کاری ندارد
_________
البته نمیدونم واسه کیه
یک شاخه گل سرخ برای غمم
که مونس همه تنهائی هایم است
و نظاره گر همه آنچه را که بر دوش من گذاشته است
دوستش دارم
شاید که فردائی زیبا را برایم به ارمغان آورده باشد
غريب آشنا :11:
...تو چه داني که پس هر نگه ساده ي من
چه جنوني٬چه نيازي٬چه غميست..
يا نگاه تو٬که پر عصمت و ناز٬بر من افتد
چه عذاب و ستمي ست
دردم اين نيست ولي
دردم اين است که من بي تو دگر
از جهان دورم و بي خويشتنم
تا جنون فاصله اي نيست از اينجا که منم...!
امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !
از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...
در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!
یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است!
از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...
می خواستم ببوسمت از این دیار دور
می خواستم ببوسمت اما دلم گرفت
نه اینکه فکر کنی دل ، از تو کنده ام !
یا اینکه از محال ِ تمنا دلم گرفت !
از لحظه ای که هق هق ِ هر روزه ی مرا
بگذاشتی به روی دو لب ها ، دلم گرفت
از لحظه ای که هر دو نگاهم اسیر شد
در امتداد هیچ ِ قدم ها دلم گرفت
از لحظه ای که خیس شدم در خیال تو
آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت
ازین که باز تو نیستی کنار من
ازین که باز خسته و تنها ... دلم گرفت
می خواهمت که بار ِ دگر گرم تر ز پیش
می خواهمت ببوسمت اما دلم گرفت !
تکرار می کنم این سطرهای کهنه را ...
تکرار می کنم که خدایا !! دلم گرفت !
خیلی قشنگه
حتما بخونید
ما مردگان دویست سال بعد
دور هم نشستیم
با دعوتی رسمی
به صرف چای وشربت وشیرینی
و حراج معلومات
و چقدر کف زدیم
پیش رو برای خودمان
پشت سر برای هم
ما مردگان دویست سال بعد...
مثل قصههای هزار و یکشب
هزار و یک شب
و هر شب یک قصه
هر قصه سند یک روز بیشتر زندگی کردن
شاید هم یک روز دیرتر مردن
هر شب در من کسی قصهای میگوید
که همه چیز در نگاه آدمهایش اتفاق میافتد
دنیای هزار و یک شب من از جنس نگاه است
و من هر شب برای یک روز بیشتر زنده بودن
و یک قصهی دیگر
نگاهم را سنگین میکنم
چشمانم را میبندم
میدانی٬
تو در قصههای هر شب من خوشبختی
خوشبخت لحظهها
میدانی لحظه یعنی چه؟
بگذار در فاصله ی پوست تو و غربت من
یکبار کلاغ به خانه اش برسد
پیش از آن که قصه به سر شود
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم
و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم
تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد
دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم
و یا یک تابلوی ساده.....
که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز
و این نقاشی دنیای تنهایی
بماند یادگارخستگی هایم
و می دانم که هر چشمی نخواهد دید
شهر رنگی من را
بانوی پریشان شبهای دغدغه!!!
خود را در آغوش بگیر و بخواب
هیچ کس آشفتگی ات را
شانه نخواهد زد!
این جمع ،
پر ازتنهاییاست!!!
پر از تنهائــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــی