نقل قول:
واقعیت همون چیزیه که در تنهایی به سراغ انسان میاد و در نگاه اول خیلی ترسناکه، اینکه انسان چیه و من برای چی اینجام و هدف چیه و... برای فرار از این واقعیته که انسان هرکاری میکنه که سرش گرم بشه تا به این نقطه نرسه
متاسفانه این مساله در ادیان بسیار دیده شده و ادیان نقش اساسی در اینگونه باورها ایجاد میکنه و تاثیر این مساله یک واقعیته و به شدت گریبان گیر انسانها شده.
اما این مساله در مورد اشخاصی که قصد خودکشی ناشی از بیکاری دارن به یک معیار تغییر یافته تبدیل شده. و این معیار تغییر یافته تشدید هم شده. (در اینجا میخوام منحصرا به این نوع خودکشی ها بپردازم چون از نوع سریع و گذرا نیست. و نوع شایع در بین جوانان به خصوص پسرها هست)
ما در ادیان داریم که پس از مرگ عذابهای سخت و مارها و اژدهای و آتشها و اینگونه تفاسیر که به روح فرد اعمال میشه و در لحظه مرگ چهره ترسناکی به سراغش میاد و وحشتی عظیم برای فرد رو رقم میزنه که از تحمل هر انسانی خارجه...
اما از اونجا که بیکار یک فرد بلاتکلیف و الافیه.. و اسم بیکار خودش گویای فعالیت روزمرگیشه، این اشخاص به یک سری شرایطی که جامعه حساسیت شدیدی به اون نشون میده گرایش پیدا میکنن و به سمت اون مسائل جذب میشن.
دو نوع از این مسائل سیاست و ادیان هستند که جامعه به شدت به اینها حساسیت نشون میده. دقیقا در همین 8-10 سال اخیر آمار فعالین سیاسی چشمگیر شده و هر کسی رو میبینی به طریقی با انواع مختلف مسائل سیاسی همسو شده و امار دستگیری و زندانی شدن تقریبا در هر شهری دیده میشه.
مورد دوم ادیانه و واقعا فعالیتهای ادیان در جامعه مدرن و امروزی مجازی به طرز چشم گیری فراگیر شده و بسیار هم موثر واقع شدن.
اما اثیر ادیان در اینه که اونهایی که در مورد ادیان فعالیت کردن رفته رفته باورهاشونو از دست دادن و دیگه به اون داستاهای غول شاخ دار و مار و اژدها و عذاب آتش باوری ندارن و خودکشی رو یک آرامش ابدی تلقی میکنن و اون ترس و وحشتی که در گذشته داشتن رو از دست میدن. در اینجا این اشخاص نه تنها اون خود شناسی ترسناک رو که در تنهایی به سراغ انسان میاد که دوستمون عنوان کردن ندارن، بلکه بیکاری باعث این عقیده شده. و این سبب میشه شجاعت این کار در فرد دوبرابر بشه. یعنی یکی یکی تمام معیارهای خودکشی نکردن کنار میرن و فرد به اون درب سیاه تاریکی نزدیک میشه.
نقل قول:
نقش عواملی که در پست 6 ذکر شد صحیحه و هیچ حرفی درش نیست اما اینها تنها مزید بر علت هستن، اما ریشه اینا نیست
نقل قول:
فرض کنین یک نفری وجود داره که به دلایلی از زندگی کردن خسته شده و هیچ دلیلی برای ادامه دادن نداره و تموم انگیزه هاشو از دست داده.
در پست اول میبینیم که فرد ابراز بی مصرفی میکنه و دلیلی برای ادامه حیات در خودش نمیبینه و یک موجود اتلاف کننده انرژی تلقی میکنه .
در واقع کار یک موضوع اصلی و ریشه ای در انجام عمل خودکشی نیست.
شما ممکنه کار داشته باشی ولی پدرت رو از دست بدی یا بچتون رو از دست بدی یا سرمایه زندگیتو از دست بدی یا اصلا آواره نشین بشی اما کار رو داشته باشی. اینها میتونه شمارو به یک خودکشی گذرا یا ناگهانی وادار کنه ولی اگه در یک پروسه زمانی مشخص اگه انجام نشه، بعد اون دیگه انجام نمیشه.
اما شما همه رو داشته باشی. خانواده رو داشته باشی.. خونه هم باشه. محل زندگی باشه. تمام عناصر مرتبط به انسان باشه اما کار نباشه. دلیلی بر انجام خودکشی دیده نمیشه. اما همه اون عناصر اطراف منتظر عملکرد شما هستن. همه به فرد نگاه میکنن. پدر، مادر، برادر، فامیل، دوست و آشنا، همسایه، همه به فرد نگاه میکنن که کار چی شد. امرزو، فردا، ماه بعد، سال بعد...!
اگه مادرت بمیره یک هفته میگن مادرت چی شد؟!
اما اگه بیکار باشی هر روز بهت میگن کار شد..!
به این ترتیب، کار که یک عامل برای خودکشی نبود، رفته رفته انگیرزه این کار رو در فرد در اثر نگاهها و تحقیرها ایجاد میکنه. فشار روحی ناشی از تحقیر و احساس بی مصرف بودن.
نقل قول:
چرا میزان محبت کم شده ؟ چرا با تمام وجود سعی در نابودی شخصیت افراد دارن .افرادی که ضعیف تر از خودشونن .
یه فرد ثروتمند فرد فقیر رو خرد میکنه . یه فرد باکار یه فرد بیکار رو سرزنش میکنه . چرا یه فردی که از قدرت بهره منده دست اون فرد رو نمیگیره ولی به جاش اونو تحقیر میکنه . چرا به جای کمک به هم فقط حرف میزنن
دقیقا مسئله بیکاری موضوعی که فرد بیکار در تمام عمرش در تلاشه که از این موضوع فرار کنه. حالا به هر طریقی. اگه شد با بدست آوردن کار و اگر نشد با فراموش کردن این مسئله. اما هیچ کدوم از این دومسئله برای فرد بیکار شدنی نیست. نه کاری هست، ونه اطرافیان میزارن که فراموش کنه. و هر و هر روز وهر روز....
اطرافیان به جای اینکه برای اون فرد راه حلی ارائه بدن و اون رو کمک کنن، کمکی که درخور شرایط فرد باشه، فقط فرد رو مورد سرزنش و سوال قرار میدن که چرا کار نمیکنه. چرا دنبال کار نمیره. ویا با پیشنهادهای بد شرایط روحی فرد رو بیشتر تخریب میکنن.
من دیدم که کسی فوق لیسانس الکترونیکه و پدرش بهش میگه برات تاکسی میخرم برو سر تاکسی کار کن.
نه تنها این پدر مشکل این جوون رو حل نکرد، بلکه دلیلهای خودکشی نکردن رو برای فرد کم کرد.
اینکه بگیم دولت مقصره معنا و مفهومی نداره. ملت میتونه بدون دولت باشه. اما دولت نمیتونه بدون ملت باشه. اینکه دولت رو مسبب این اتفاقات بدونیم در واقع انداختن تقصیر به گردن اینو اونه.
اول بیایم به خودمون فکر کنیم که آیا در تعیین دولت و تصمیمهای دولت وظایف خودمون رو درست انجام دادیم؟
اگه درست انجام دادیم، پس سیاستهای رفتاری دولت و جامعه نسبت به یک فرد بیکار رفتار درستیه.
اگه درست انجام ندادیم، درستش رو انجام بدیم. و منتظر بازده های بلند مدت نباشیم، چراکه فردی که در حال فکر کردن به مراحل خودکشی هست انتظار نتایج سریع و تغییرات سریع داره. و فرصت فکر کردنش دیگه تموم شده.