راستش من برعکس اکثر دخترها اهل گریه نیستم و واکنش دیفالتم ساکت شدن و توی خودم بودنه.
با وجود اتقاقهای بدی که برام تا به حال افتاده می تونم بگم اولین و آخرین باری که از ته دل گریه کردم به خاطر فوت دختر عموم بود.
ما دو تا هم سن بودیم و مثل خواهر صمیمی، هر جا بودیم کنار هم می نشستیم و هر روز بهم زنگ میزدیم طوری که توی فامیل سر این مساله زبونزد بودیم.
23 ساله بودیم که توی راه دانشگاه تصادف کرد و همونجا کنار ماشین تموم کرد..
بدترین و گیج کننده ترین اتفاق عمرم بود.. تا یک سال هر شب از دلتنگی گریه می کردم و خیلی شبها نفسم می گرفت .. خیلی سوال توی ذهنم بود و نمی تونستم بخوابم..
3-4 سال از فوتش میگذره و منم به زندگی عادی م برگشتم اما این قضیه کاملا تصوراتم رو از مرگ و شیوه زندگی کردن توی این دنیا عوض کرد و 
همون طوری که میگن: what doesn't kill you makes you stronger