-
ایلهان برک، شاعر و مترجم ترک وقتی خسته است، حرف دل ما را میزند:
( بعضی روزها انسان فقط خسته است.
نه تنهاست، نه غمگین و نه عاشق، فقط خسته است ...)
خستگی گاهی به آدم امان نمیدهد که به هیچ چیزی جز همان خستگی فکر کند.
در واقعیت انسان هایی می بینم که سرهاشان پایین و با خستگی راه میروند و در فضای مجازی هم کاربرانی خسته و چراغ خاموش که از خیلی چیزا خسته شده اند، اما همچنان با چراغی خاموش و خسته قدم میزنند !!
آدمای اطرافم آنقدر خسته اند و به آن خستگی خو گرفته اند، که دیگر جرات این را ندارم به آنها بگویم خسته نباشید !!
تلخ است عادت کردن به سکوت و از کنار خسته ها بی تفاوت گذشتن ...
-
وقتی بچه ایم، هر کاری یا هر بازی رو که میخواهیم شروع کنیم به همون اولش نگاه میکنیم.
کاری نداریم چی پیش میاد فقط میگیم اولش رو عشقه و این عشق پیوسته بی انتها، همینطور ادامه داره.
یک توپ پلاستیکی میندازی تو کوچه و اینقدر دنبالش میدوی تا از خستگی جان به در بری.
اما هرچی بزرگ و بزرگ تر میشیم، هر کاری رو که میخواهیم شروع کنیم به تهش نگاه میکنیم.
و پرسیدن این سئوالِ عشق کُش:
تهش چی میشه؟
این کار رو بخوام شروع کنم، تهش به نفعم میشه؟
با این فرد بخوام آشنایی رو شروع کنم تهش ممکنه رابطه مون جدی بشه و گیر بیوفتم؟
و...... تکلیف تهش چی میشه؟
هر باوری زمینی و فرا زمینی که دارین، یک بار از خودتون بپرسین، تهِ تهِ تهِ تهش چی میشه؟
یهو دیدین زندگی یک استوانه تو خالی هست که نه سر داشت و نه ته !!
-
امروز کلامی دیدم از شادروان نصرت رحمانی و باز هم تلنگری دیگر:
( ای دوست این روز ها با هر که دوست می شوم احساس می کنم آنقدر دوست بوده ایم که دیگر وقت خیانت است! )
.
.
.
.
پدیده شایعی شده است مچاله شدن اعتمادها و بعد از آن ترسو شدن ما !!
و اینکه هر لحظه منتظر باشی این خوشی پایدار به ناپایداری برسد.
شاید اگر به مرحله ای برسیم که خیانت برای ما تا این حد سهمگین نباشد، اینقدر از آن نترسیم.
باید بپذیریم که ما در این زندگی واقعا هیچ چیزی برای از دست دادن نداریم، هیچ چیزی ...
-
اول که باهاش آشنا میشی، خیلی برات جذابه.
به مرور تلاش میکنی از این جذابیت بیشترین حظ رو ببری.
اما در راه لذت بردن از جذابیت، کم کم بهش حساس میشی.
حساس که شدی نسبت به نقاط منفیش وسواس پیدا میکنی و با کوچکترین بهانه ها کلافه میشی.
تا به خودت میای میبینی وابسته شدی و از این وابستگی هم داری لذت میبری و هم زجر میکشی.
چون حس میکنی هنوز جا برای آرمانی بودن وجود داره و تو دنبال آرمانی ترین حالت ممکنه میگردی !!
واقعا ما چقدر آرمانی هستیم که اینقدر به دنبال انسانی آرمانی میگردیم؟
(93/12/09)
-
طرف ترم اول دوره کارشناسیش بود اومده بود دانشگاه و کلی ذوق و شوق داشت.
اما ترم بالایی ها بهش میخندیدن و میگفتن این ترم اولی هارو از روز اول اومده دانشگاه سر کلاس.
مامانم اینا و هر هر هر بهش خندیدن.
طرف دلش شکست.
طرف روز اول کارش بود و کلی ذوق و شوق داشت.
اما کارمندهای با سابقه تر بهش میخندیدن و میگفتن این علاف رو باش، ما که اینهمه سال کار کردیم شدیم هیچ پخی نشدیم.
بازم هر هر هر بهش خندیدن.
طرف دلش شکست.
طرف عاشق شد و خواست تشکیل زندگی بده.
یهو کلی آدم متاهل بهش خندیدن که خر نشیا، مگه کم داری، ما مثل سگ پشیمونیم.
بازم هر هر هر بهش خندیدن.
طرف دلش شکست.
و حالا اون طرف پس از تجربه همه اینا، سعی میکنه دل نوباوه های دیگه رو بشکنه و هر هر هر بهشون بخنده.
و این سیکل بسته دلخوشیه جلو بودن ما در زمان از دیگران، همچنان ادامه دارد....
.
.
.
القصه، منم 1000 تایی شدم تو پی سی ورلد، اونم تقریبا پس از یکسال فعالیت.
این لحظه برام جالب بود و گفتم بذار ثبتش کنم شاید روزی با نگاه کردن بهش دلم خجسته شد.
البته واسه کسایی که مدت هاست این عددهارو رد کردن، من در نقش همون طرف میشم و دیگران جلوتر از زمان میگن چه دل خجسته ای.
-
احتمال خیلی زیاد این جمله رو شنیدید:
اعتماد مثل یک کاغذ نازک و صافه، که اگر مُچاله بشه هرچقدر هم تلاش کنی صافش کنی مثل روز اولش نمیشه.
.
.
.
خیلی فکر کردم تو آخرین نوشته ام در پی سی ورلد و در تاپیک خودم چی بگم.
و به این نتیجه رسیدم که آخرین تلنگر رو درباره اعتماد و اونم خیلی مختصر بزنم.
اگر اعتماد کسی از شما به هر دلیلی سلب شد یا کدر شد و اون فرد هیچ علاقه ای برای رفع این سلب اعتماد از خودش نشون نداد:
هرگز تلاش نکنید خودتون رو اثبات کنید، که با هر قدم برای اثبات خود برداشتن، به سمت خُرد کردن شخصیت خودتان پیش میروید.
بهترین راه حل در فضاهایی که دیگر هیچ حس اعتمادی در آن فضا نیست، رها کردن آن فضاست.
رها کنید و بگویید تمام.
تمام شد ....
(94/01/20)
-
دوستان تاپیک، تاپیک اختصاصی کاربره
پستهای پایانی پاک شده و تاپیک هم قفل میشه تا زمان احتمالی بازگشت خود B.Russell و با درخواست خودشون تاپیک دوباره باز میشه.