-
وداع
از راه میرسی و حرف میزنی
-سرزمین های آفتابی و سبز-
و من
گوش می سپارم
در این گوشه از جهان
که فراموش ات شده
چمدانت را باز میکنی
سوغاتی ها را می آوری
سهم من
یک جفت جوراب لی وایز است
و چند دست لباس زیر
آخر شب
به حمام می روی
وقتی رخت ها
روی بند میرقصند
وقتی قلبم
اسفند روی آتش است
فردا که بیاید
عزم رفتن میکنی
و من
در این گوشه فراموش شده از جهان
به وداع می ایستم
-آرزو نوری-
-
حالا که...
حالا که نیستم
حمایل شانه دیگری است
دستات
و هزاران زن
از شب موهایت
قصه میبافند
حالا که نیستی
در درون خودم
گلوگیرم
تا گلوی هیچ کس
گیر من نباشد
-آرزو نوری-
-
امشب برایم هر چه میخواهی بیاور
بیراهه ام، بیراهه ام، راهی بیاور
فکر نوشتن در سرم افتاده آقا
خودکار آبی ... کاغذ کاهی بیاور
از شب نوشتن عادت دیرینه ام شد
در تیرگی ها گم شدم، ماهی بیاور
دلگیرم از این زنده بودن، زندگی کو؟
دریا که نه! تنگی پر از ماهی بیاور
جز عاشقی راهی برای زندگی نیست
از چاله بیرون آمدم .... چاهی بیاور
-آرزو نوری-
-
ديدار
بــر ا ی د يـــد ا ر ســر و
پـــا شنـــه بــلــنــد مــی پــو شــد
كــا ج عــا شــق
-آرزو نوری-
-
سه گانه جالیزار
برای خوردن انگور
مجیز باغ را می گوید
شغال پیر
...
به هوای رفتن از جالیز
صدای پدرش را تقلید میکند
هندوانه کال
...
گوجه سبزی که از درخت افتاد
خودش را
نوه گوجه فرنگی جا زد
" ارزو نوری "
-
نامه
سلام
من ام
کسی که بی تو هرگز بود
حالم را اگر بپرسی
ملالی نیست
رژیم دارم اما
خجالت می خورم
بی تو ماندن را
نه
نگران نشو
جویای حالت نمی شوم
پرسیدن ندارد
راه می روی در پیروزی
و شماره ات
دست به دست می گردد
پشت کارتهای «بی تو هرگز»
-آرزو نوری-
-
مترو
هنوز به رسیدن فکر می کنم
اگرچه راهها
بستهاند!
مترو
در ایستگاههای معمول میایستد
آدمهای نامعمول
خمیازه می کشند
انتهای کوپه
روی گرد و خاک کفشها
از تو می نویسم
زندگی روبروی من است
همراه من
خالی از تو
عکسی
نامه ای
دستمالی....
چیزهایی
که به نبودن آنها
عادت خواهم کرد
اردیبهشت87
-آرزو نوری-
-
به دندان میفشارم
پیراهنات را
و دستهایم
بالا میرود
تسلیم.
کوشیدم
تکههایی از تو را
به خاطر بسپارم
یا بوی عطرت
درمشامم بماند
کوشیدم از دلتنگیام بگویم
دیواری
که آجر به آجر
بالا می آید
و حائل میشود بین ما
و از بادها....
که میروبند مرا
از رویای تو
-آرزو نوری-
-
آوازهای خاموش
پرندهای میآورم
تا درسکوت خانه
آواز بخواند
اگرچه
هیچ گاه نخواهد گفت:
«عشق تو مرا کشت، مرجان!»
-آرزو نوری-
-
آخرین ستاره
بر شانه های این شب بی ستاره
تشییع می شود
چه فرق میکند کجا
به هر حال
چشمهای توست که می چکد
-آرزو نوری-