سرد است خانه ام بی او
همینگونه پیش روم
تا قبل از رسیدن بهار
از سرما و با سرما
خواهم مرد
Printable View
سرد است خانه ام بی او
همینگونه پیش روم
تا قبل از رسیدن بهار
از سرما و با سرما
خواهم مرد
مردم این شهر سوخته اند!
کم گناهی نیست ناامیدی
،
نمی خواهد خدا آن ها را مورد خشم خود قرار دهد
آن ها از قبل سوخته اند!
حرف های نا گفته
باید ناگفته بماند
آن که رفته
خدا خواست که برود
این را بدان که هیچ کار خدا بی حکمت نیست
و خدا چیزی جز خوبی تو نمی خواهد
خاطرت هست
آخرین روز بهاری
در باغی
پر از گل های شقایق
می دویدیم تا رسیدیم
جنب آن رود خیالی!
خاطره ام هست
رنگ آن گل ، خاطرم نیست نام آن گل، هر چه باشد
بعد از آن باغ شقایق
حرف هایت،
که به من می گفتند با نگاهت،
زیر سایه ی درختی!
گفتی تا آخرش می مانم، هر چه شود می مانم
اکنون چه شده است که تو رفته ای
و من ماندم،
این را بدان که بهار می آید و
باز تو را به خاطرم می آورد برگرد!
وقت رفتن از این دیارست با قایقی چوبین
خیالی نیست، فقط بگویید تنم را نسوزانند!
پشت این نقاب دروغین پنهان شده ام،
آینه ها هرگز دروغ نمی گویند، خودم هم گول خورده ام!
پژواک صدای سرد و تنهای من تا کی در این اتاق باید جایگزین "برات میمیرم" هایت باشد!
بی صدا می روم از این دیار،
سرد است هوا
سرد است مرا ، از سردی ِ احساست!
گم می شوم در زیر دستان ِ آن مرد ِ قلم به دست
از دور همدیگر را میبینم ، نزدیک هم که شدیم بر میگردیم میچسبیم به هم ، دست در دست می کنیم، با تمام عشق.
به دور دست ها نگاه می کنیم با همان قلب عاشق
با نگاه به دور دست ها به هرچیزی با این قلب عاشق ، دل می بندیم!
هنوز او پشتـه من است ، اینجا هم فراموشش کرده ام!