-
از فردوسي تا فردوسي پور چند گل عقبيم ؟
گلسرخي شاعر بود
آنقدر كف زديم تا اعدام شد
گل آقا طنز مي نوشت
آنقدر سوت زديم تا دق كرد
تماشاگران عزيز ! نه كف بزنيد نه سوت
اگر كارتون دوست داريد
لطفا كانال خود را عوض كنيد
من يكي شنا بلد نيستم
هر چند طرفدار تيم ملوانم !
-
برادرم مشاور املاك است
من مشاور افلاك
او زمين ها را متر مي كند
من آسمان ها را
من از ساختن بيت خوشحال مي شوم
او از فروختن بيت
او چندين دفتر دارد ، من چندين كتاب
او هر روز بزرگ مي شود من هر روز كوچك
با تمام اين ها نمي دانم چرا اهل محل
به من مي گويند اكبر ، به او مي گويند اصغر
-
در امتــداد سقفـــــــ و سرمـ
گیلاسهای چشمـ
كمپوتــــــــ میشوند
تـا دربـان نـیـامـده
حرفی بزن از سلامتــــــــ عشق
این تـابـلـوی مـؤدبـــ هیس
مـرا لال كـرده استــــــــ.
حرفی بزن از سلامتـــ عشق
-
هـر چهـ مي دانستمــ
بـا افـتـخـار تـمـامـ
بهـ شـاگـردانمـ يـاد دادم
- حتي فـوتــــــــ كاسهـ را-
حـالـا مـن
آدم بـزرگي هستمـ
بـا دشمناني بزرگــــــــ تر!
استاد
-
من هم زرنگ شده ام
از سادگی مخاطب سوءاستفاده می کنم
هر روز به شعرهایم آب می بندم
و کتاب پشت کتاب در می آورم
به نظر ملیحه
من از حافظ بالاترم
چرا که او
فقط یک کتاب دارد
آن هم به تصحیح صد نفر!
-
مثل روزنامه ها ، اول همه را سر کار می گذارند
بعد آگهی استخدام می زنند
بچه های وظیفه ، یا شاعر شده اند یا خواننده!
خدا را شکر در خانۀ ما ، کسی بیکار نیست
یکی فرم پر می کند ، یکی احکام می خواند
یکی به سرعت پیر می شود
و آن یکی مدام نق می زند:
مرده شور ریختت را ببرد
چرا از خرمشهر ، سالم برگشتی؟!
-
هـــر چهـ كتابــــ مي خواندمـ
جـلـوي پـنـجـره مي چـيـدمـ
روز بـهـ روز
فـكـرمـ روشـن مي شــد
اتـاقـم تـاريـك
كـاش مـن
تـاجـر آجــر سهـ سانتي بـودمـ!
چیدمان
-
در خانه از لولو مرا ترساندند
در كوچه از جهود
در مدرسه از آقا ناظم ترسيدم
در اداره از پاكسازي
حالا هم كه بازنشسته شده ام
از فشار قبر مي ترسم
با اين حال حديث مي گويد:
من از اچبل اچسيل مي تلسم!
و مليحه غش غش مي خندد و مي گويد:
نترس عزيزم
بابابزرگ كه دم نداره!
-
عرفان پدر شد به خانه اش رفت
ايثار هم به خانه اش رفت تا پدر شود
- پدرمان در آمد-
حالا نشسته ايم و منتظريم
تا نوه هاي عزيز
با كالسكه بيايند
و من و مليحه را
به سالمندان برسانند!
-
راحت نشسته بودیم مختارنامه می دیدیم
رسیدیم به اخبار
بن علی فرار کرد،مبارک در رفت،قذافی هارشد....
ما هم تشویق شدیم ریختیم حیاط پشتی
علیه صاحبخانه شعار دادیم:یسقط!
... صاحبخانه هم رفت با مامور و حکم تخلیه برگشت
حالا کنار پیاده رو چادر زده ایم
منتظریم الجزیره بیاید و بطور زنده
اسباب اثاثیه ی ما را وسط خیابان پخش کند!