نمی باید مرا پایان راهی
که آغازش تو بودی با نگاهی
نمی باید تو را هرگز رها کرد
نه حتی با امیدی پوچ و واهی
Printable View
نمی باید مرا پایان راهی
که آغازش تو بودی با نگاهی
نمی باید تو را هرگز رها کرد
نه حتی با امیدی پوچ و واهی
تو ای در جان من بی انتهایی
تو ای همواره آغازی نهایی
تو ای با من تو ای بی من تو ای عشق
تو ای فردای زیبای رهایی
بخوان تا از تو من بی تاب گردم
و مسرور از شبی نایاب گردم
بخوان ای آن که گر با من نخوانی
به تدریج از غمت من آب گردم
سلام، شعرهاتون خیلی زیبا و دلنشینن؛راستش یه حس خوبی به آدم میدن.
انگار راسته که میگن آنچه که از دل برآید،لاجرم بر دل نشیند...
ــــــــــــــــــــ
ای آنکه راستی به من آموزی / خود در ره کج از چه نهی پا را
خون یتین درکشی و خواهی / باغ بهشت و سایه طوبی را
" پروین اعتصامی "
ای خوش که به لب جان ز شبانگاه رسد
زان پس سحر از راه به ناگاه رسد
چندیست که می بارد از این عشق سکوت
وقت است کمی حادثه از راه رسد