بیوگرافی بعضی از شاهان هخامنشی
1.- كورش كبير :
تاريخ تولد : 576 قبل از ميلاد
تاريخ درگذشت : 529 قبل از ميلاد
محل دفن : پاسارگاد - فارس
بيوگرافي : كوروش دوم، معروف به کوروش بزرگ، (??? - ???) شاه پارسي, بهخاطر جنگجويي و بخشندگياش شناخته شدهاست. کوروش نخستين شاه ايران و بنيانگذار دورهي شاهنشاهي ايرانيان مي باشد. واژه کوروش يعني "خورشيدوار". کور يعني "خورشيد" و وش يعني "مانند". پاسارگاد: «اى رهگذر هر كه هستى و از هر كجا كه بيايى مى دانم سرانجام روزى بر اين مكان گذر خواهى كرد. اين منم، كوروش، شاه بزرگ، شاه چهارگوشه جهان، شاه سرزمين ها، برخاك اندكى كه مرا در برگرفته رشك مبر، مرا بگذار و بگذر.» تبار کوروش از جانب پدرش به پارسها مي رسد که براي چند نسل بر انشان, در جنوب غربي ايران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سنگ استوانه شکلي محل حکومت آنها را نقش کرده است. بنيادگذار دودمان هخامنشي, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ???ميزيسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حکومت رسيد. تسپس نيز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول انشان و آريارمنس فارس در پادشاهي دنبال شد. سپس، پسران هر کدام, به ترتيب کمبوجيه اول انشان و آرسامس فارس, بعد از آنها حکومت کردند. کمبوجيه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاک پادشاه قبيله ماد و دختر شاه آرينيس ليديه, ازدواج کرد و کوروش نتيجه اين ازدواج بود. تاريخ نويسان باستاني از قبيل هردوت, گزنفون, و کتزياس درباره چگونگي زايش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر يک سرگذشت تولد وي را به شرح خاصي نقل کردهاند, اما شرحي که آنها درباره ماجراي زايش کوروش ارائه دادهاند, بيشتر شبيه افسانه مي باشد. تاريخ نويسان نامدار زمان ما همچون ويل دورانت و پرسي سايکس, و حسن پيرنيا شرح چگونگي زايش کوروش را از هردوت برگرفتهاند. بنا به نوشته هردوت, آژدهاک شبي خواب ديد که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمين آسيا را غرق کرد. آژدهاک تعبير خواب خويش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندي پديد خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. اين موضوع سبب شد که آژدهاک تصميم بگيرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زيرا مي ترسيد که دامادش مدعي خطرناکي براي تخت و تاج او بشود. بنابر اين آژدهاک دختر خود را به کمبوجيه اول به زناشويي داد. ماندانا پس از ازدواج با کمبوجيه باردار شد و شاه اين بار خواب ديد که از شکم دخترش تاکي روييد که شاخ و برگهاي آن تمام آسيا را پوشانيد. پادشاه ماد، اين بار هم از مغ ها تعبير خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبير خوابش آن است که از دخترش ماندان فرزندي بوجود خواهد آمد که بر آسيا چيره خواهد شد. آژدهاک بمراتب بيش از خواب اولش به هراس افتاد و از اين رو دخترش را به حضور طلبيد. دخترش به همدان نزد وي آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهايي که ديده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهي دخترش را به يکي از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزير و سپهسالار او نيز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در ميان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وي دست به چنين جنايتي نخواهد آلود, چون يکم کودک با او خوشايند است. دوم چون شاه فرزندان زياد ندارد دخترش ممکن است جانشين او گردد, در اين صورت معلوم است شهبانو با كشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به يکي از چوپانهاي شاه به نام ميترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وي را به دستور شاه به کوهي در ميان جنگل رها کند تا طعمهي ددان گردد. چوپان كودك را به خانه برد. وقتي همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد, با ناله و زاري به شوهرش اصرار ورزيد که از کشتن كودك خودداري کند و بجاي او, فرزند خود را که تازه زاييده و مرده بدنيا آمده بود, در جنگل رها سازد. ميترادات شهامت اين کار را نداشت, ولي در پايان نظر همسرش را پذيرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستي کوروش را به گردن گرفت. روزي کوروش که به پسر چوپان معروف بود, با گروهي از فرزندان اميرزادگان بازي مي کرد. آنها قرار گذاشتند يک نفر را از ميان خود به نام شاه تعيين کنند و کوروش را براي اين کار برگزيدند. کوروش همبازيهاي خود را به دستههاي مختلف بخش کرد و براي هر يک وظيفهاي تعيين نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وي فرمانبرداري نکرده بود تنبيه کنند. پس از پايان ماجراي, فرزند آرتم بارس به پدر شکايت برد که پسر يک چوپان دستور داده است وي را تنبيه کنند. پدرش او را نزد آژدهاک برد و دادخواهي کرد که فرزند يک چوپان پسر او را تنبيه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردي با فرزند کسي که بعد از من داراي بزرگترين مقام کشوري است, چنين کني؟" کوروش پاسخ داد: "در اين باره حق با من است, زيرا همه آنها مرا به پادشاهي برگزيده بودند و چون او از من فرمانبرداري نکرد, من دستور تنبيه او را دادم, حال اگر شايسته مجازات مي باشم, اختيار با توست." آژدهاک از دلاوري کوروش و شباهت وي با خودش به انديشه افتاد. در ضمن بياد آورد, مدت زماني که از رويداد رها کردن طفل دخترش به کوه مي گذرد با سن اين کودک برابري مي کند. لذا آرتم بارس را قانع کرد که در اين باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هويت طفل مذکور پرسشهايي به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "اين طفل فرزند من است و مادرش نيز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زير شکنجه واقعيت امر را از وي جويا شوند. چوپان در زير شکنجه وادار به اعتراف شد و حقيقت امر را براي آژدهاک آشکار کرد و با زاري از او بخشش خواست. سپس آژدهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه ديد, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژدهاک که از او پرسيد: "با طفل دخترم چه کردي و چگونه او را کشتي؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصميم گرفتم کاري کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم". کوروش در دربار کمبوجيه خو و اخلاق والاي انساني پارسها و فنون جنگي و نظام پيشرفته آنها را آموخت و با آموزشهاي سختي که سربازان پارس فراميگرفتند پرورش يافت. هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضي بودند بر ضد آژدهاک شورانيد و موفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشي کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد بوسيله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهي ?? ساله آژدهاک پادشاه ماد به انتها رسيد, اما کوروش به آژدهاک آسيبي وارد نياورد و او از را نزد خود نگه داشت. کوروش به اين شيوه در ??? پادشاهي ماد و ايران را به دست گرفت و خود را پادشاه ايران اعلام نمود.
2. كمبوجيه :
تاريخ درگذشت : 522 قبل از ميلاد
بيوگرافي : شاهنشاهي کمبوجيه(29-37)(530-522 پيش از ميلاد مسيح) کورش دو پسر داشت يکي کمبوجيه که بزرگتر بود( گونه ي يوناني نام وي کامبيز است) و ديگري برديا که کهتر بود. کورش کمبوجيه را جانشين خود کرد و وي را پس از مرگ گئوبروو گمارده ي کورش در بابل ، شاه بابل کرد. همچنين برديا را به فرمانروايي بسياري از کشورهاي ايران خاوري گمارد. کمبوجيه با فيدايميا دختر هوتن، يکي از بزرگان پارسي ازدواج کرد. برديا پس از برتخت نشستن، وي را به همسري خود درآورد و برپايه ي گاهنويسان يوناني وي کسي بود که دريافت آنکه برتخت نشسته، برديا نيست. کمبوجيه در جنگ واپسين کورش بزرگ با بيابانگردان، همراه وي بوده و پس از کشته شدن کورش به عنوان جانشين وي راهي پارس شده است. اين احتمال هست که کمبوجيه براي جلوگيري از تاخت وتاز بيابانگردان چند ماه نيروهاي خود را درانجا نگاه داشته است. باري پس از کشته شدن کورش ،کمبوجيه شاهنشاه شد و برديا همچنان فرمانرواي ايران خاوري ماند. پيروزي بر مصر با آگاهي از درگذشت کورش، فرعون مصر پسرش پسامتيک را براي بازيابي فلسطين و سوريه با سپاه بزرگي به آنجا فرستاد. کمبوجيه لشکرکشي خود را پس از يک تدارک جنگي و سياسي گسترده آغاز کرد.چشمه هاي مصري آمدن هخامنشيان را تهاجم چندين کشور نگاشته اند، هرودت نيز مي گويد بيشتر مردم کشورهاي پيرو هخامنشيان، سربازاني در لشکر وي داشتند. کمبوجيه را مي توان بنيادگذار نيروي دريايي ايران دانست. اين ناوگان، نخست از مردان و ابزاري پديد آمده بود که از آسياي کوچک و فنيقيه گرفته شده بود، قبرس نيز به ايران پيوست که در لشکرکشي به مصر کشتي هايي فرستاد. در درياي کاسپين نيز نيروي دريايي پديد آمد تا از تاخت و تاز مردم دشت نشين فراي دريا به سرزمين هاي هخامنشي جلوگيري شود که درينجا ساختاري ايراني داشت. کمبوجيه خود براي جنگ با مصريان به شام لشکر کشيد. در رويارويي دو سپاه ، کمبوجيه پيروز شد و پسامتيک به فلسطين عقب نشست. درين هنگام پسامتيک از درگذشت پدرش( شايد آبان سال 33 پس از برتخت نشستن کورش يا نوامبر 526) آگاه شد و با شتاب به مصر بازگشت. کمبوجيه به دنبال وي راهي مصر شد. باري شش ماه پس از درگذشت فرعون پيشين، ارتش ايران به پلوزيم، دروازه ي مصر، در دهانه ي خاوري دلتاي نيل (اسماعيليه ي کنوني) رسيد( بهار سال 34). چنين بر مي آيد که درياسالار مصري و گروهي روحاني انگيزه اي براي پايداري نداشته اند چرا که جنگي دريايي روي نداده است. هم چنين فرمانده ي مزدوران يوناني لشکر مصر بر سر اندازه ي دستمزد با کارگزاران مصري به هم زده به کمبوجيه پيوست. وي رازهاي لشكري مصريان را براي ايرانيان بازگو کرد. سپاه مصر در نزديکي پلوزيم جاي گرفته بود. سپاه ايران نيز در همان نزديکي اردو زد. در نبرد پي آمد که کشته ي بسيار براي هردو سوي نبرد به همراه داشت ارتش ايران به پيروزي رسيد. هرودت که هفتاد سال پس از نبرد، آوردگاه پلوزيم را ديده مي گويد که هنوز مي توان استخوان هاي سربازان را در آنجا ديد. پس از آن فرعون به ممفيس پايتخت مصر عقب نشست. کمبوجبه به پيشروي ادامه داد و در نزديکي ممفيس اردو زد. کمبوجيه فرستاده اي را با يک کشتي به ممفيس فرستاده، خواهان تسليم آن شد، ولي مصريان کشتي را آتش زده پيک را کشتند؛ اين کار نشان مي دهد که فرعون اميدوار بود که در پناه ديوار سپيد شهر به پايداري درازمدت بپردازد. کمبوجيه به محاصره ي شهر پرداخت و پس از چندي به شهر درآمد و پادگاني در کاخ سپيد به پاکرد. مردم شهر بي درنگ امان يافتند و فرعون را دستگير کردند. هرودت مي نويسد که آيين شاهنشاهان ايران در همه جا چنين بود که شاه شکست خورده را يا يکي از فرزندان يا نزديکان وي را به فرمانروايي آنجا مي گماردند، و کمبوجيه فرعون را نزد خود نگاه داشت تا فرمانروايي مصر را به اوبازگرداند. کمبوجيه گنجينه ي فرعون را ضبط کرد. بسياري از اموال توقيف شده ي فرعون را در گنجينه ي تخت جمشيد يافته اند. با فرارسيدن تابستان همه ي مصر به پيروي کمبوجيه درآمد. در اسناد مصري کمبوجيه بنيادگذار دودمان بيست و هفتم مصر برشمرده اند و برپايه ي اين اسناد وي پيروزي خود را گونه اي يگانگي مشروع با مصر برشمرده است. مردم ليبي و تونس خود به پيروي ايران درآمدند. کمبوجيه که در صدد پيروزي بر همه ي آفريقاي با فرهنگ بود لشکري به سوي خوربران(غرب) مصر فرستاد ولي اين لشکر در بيابان دچار توفان شده و گم شد و هيچ گاه به مصر بازنگشت. کمبوجيه به همراهي بخشي از ارتش به نيمروز(جنوب) مصر رفته و پايتخت مصر بالا، تبس را نيز گرفت. بخشي از ارتش در راستاي رود نيل به سوي نيمروز تا ژرفاي افريقا پيشروي کردند . گاهنويسان کلاسيک از جايي به نام انبار کمبوجيه در آبشار دوم ياد کرده اند که در روزگار روميان نيز به همين نام خوانده مي شد. همچنين پيکي براي تبعيت نوبيا يا حبشه ي کنوني به آنجا فرستاده شد و از آن پس حبشيان به دولت ايران خراج مي پرداختند . آنها در نگاره هاي تخت جمشيد نموده شده اند که براي شاه بزرگ خوشبوکننده و عاج و کاپي( جانوري مانند زرافه) مي آورند. هنگامي که کمبوجيه در نيمروز مصر بود، فرعون مصر درصدد شورش برآمد که با شکست روبرو شد و پس از آن به گفته ي هرودت و کتزياس به دستور شاهنشاه خودکشي کرد. کمبوجيه يک هخامنشي به نام آرياند را به شهرباني مصر گماشت و خود پس از سه سال ماندن در مصر به سوي فلسطين و سوريه رفت تا از آنجا به ايران بازگردد. در نوشته ي گاهنويسان يوناني کمبوجيه را بدسرشت و ديوانه برشمرده اند( برخي برين باورند که اين بدگويي ريشه در دربار فرزندان داريوش دارد) که آيين مصريان را گرامي نمي داشت.ولي از داده هاي باستان شناسي آشکار شده است که نه تنها رفتار وي بدين گونه نبوده ، که وي آيين هاي مصري را به جا آورده و دستوربازسازي ويراني هايي که بر اثر جنگ پديد آمده بود را داده است. از سندهاي ديواني سال نخست فرمانروايي کمبوجيه در مصر برمي آيد که اقتصاد کشور کم ترين آسيبي نديده است. کمبوجيه به پيروي از پدر، مصريان را در انجام آيين هاي ديني خود آزاد گذارد و به فرهنگ کهن سال آنان خدشه اي وارد نياورد. در پايان شاهنشاهي کمبوجيه، فرمانروايي هخامنشي همه ي پادشاهيهاي جهان آن روز را در بر مي گرفت و مرزهاي ايران از يک سودر خاور، به بيابانگردان و هند مي رسيد و از سوي ديگر شهرهاي يوناني را در همسايگي داشت. در روزگار داريوش شاهنشاهي هخامنشي، همه ي جهان با فرهنگ باستان را کمابيش در بر مي گرفت.
=========================
-3 داريوش اول :
تاريخ تولد : 551 قبل از ميلاد
تاريخ درگذشت : 486 قبل از ميلاد
محل دفن : مرودشت فارس - نقش رستم
بيوگرافي : پس از ديوکس ( ديااکو ) پسرش فرورتيس که نام نياي خود را داشت به تخت پادشاهي نشست . او با پرداخت منظم خراج به دولت آشور که در آن هنگام آشور بانيپال پادشاه آن بود . سياست پدر را که حفظ مناسب حسنه با آشور بود ادامه داد و نيز مانند پدر به فتح و جذب ديگر قبايل ماد که در فلات ايران مستقر شده بودند پرداخت . مادها در اين راه ولايت پارس را که با سکنه آن خويشاوند بودند متصرف شدند . آنها که با اين پيروزيها شجاع و دلير شده بودند کوشيدند تا يوغ بندگي را از گردن خويش بردارند و در رسيدن به اين هدف به آشور حمله بردند ؛ اما سپاهيان کار آزموده آشوري که سر انجام دولت ايلام را مغلوب و مطيع کرده بودند و از انضباط شديدي برخوردار بودند و نيز با جنگ افزار بزرگ مي شدند ؛ براي مادهاي مشهور و جسور ؛ بسيار خطرناک بشمار مي رفتند . در نتيجه سعي مادها ثمر بخش نبوده و عاقبت در برابر دشمن شکست خوردند و فرورتيس ( فرااورت ) ؛ پس از بيست و دو سال پادشاهي به هلاکت رسيد و بيشتر سپاهيانش نابود گرديدند . پس از کشته شدن فرورتيس ؛ هوخشتره ( کياکسار ) که مديري قابل و سرداري فاتح بود به پادشاهي رسيد . شکستي که به قيمت جان فرااورت ( فرورتيس ) تمام شده بود به او آموخت سربازاني که روساي زمين دار جمع مي کنند هرگز از عهده سپاهيان منظم بر نمي آيند ؛ از اين رو بر آن شد تا سپاهي از روي نمونه سپاه آشور تشکيل دهد ؛ پيادگاني که هر يک به کمان و شمشير و يک يا دو زوبين مسلح بودند و سواراني که در سايه پرورش اسب که در ميان مادها رايج بود ؛ پيش از سواره نظام دشمن بودند . لشکرياني که به تير و کمان مسلح بودند که در همه شرايط ؛ در حمله و عقب نشيني بسوي دشمن تيراندازي کنند .
هخامنشیان و هنر امپراطوری
هخامنشيان و هنر امپراتوري
ميراث خبر(آرزو رسولي
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
برگزاري نمايشگاه امپراتوري فراموش شده در لندن بسياري نگاهها را در جهان متوجه ايران و تمدن هخامنشيان كرد و نظر اغلب موافق و گاه مخالف را به ويژه از سوي دوستداران تمدن يونان برانگيخت. برخي اين امپراتوري را متهم به بيعدالتي كردند و دموكراسي يونان را زاييده جنگ يونانيان با ايران خواندند كه تحليلهايي بيپايه و اساس بود. اين واكنشها بهانهاي است براي شناخت بيشتر اين دوره از تاريخ ايران.
دكتر سعيد عريان، متخصص زبانهاي باستاني ايران و رئيس پژوهشكده زبان و گويش در اين باره به پرسش هاي ميراث خبر پاسخ گفته است. كتاب «فارسي باستان» رونالد كنت ترجمه اوست و كتابي تاليفي نيز در ترجمه كتيبههاي ايراني ميانه به زبانهاي پهلوي و پارتي دارد.
اهميت دوره هخامنشي در تاريخ ايران چيست؟
• اين دوره از جنبههاي گوناگون فرهنگي، هنري، تاريخي، دين و زبان و نظام سياسي اداري در تاريخ ايران باستان يك نقطه عطف است. از نظر سياسي، اين دوره خيلي شاخص است. به دليل آنكه در اين دوره، با يك حكومت مركزي با قدرت مركزي و تمركزيافته به معناي عام و خاص كلمه روبهرو ميشويم. چون پيش از اين دوران، دوره مادها بود كه به استناد آنچه مورخان گفتهاند، نظام حكومتي «كردگ خُوَدايي» داشتند، يعني بخشبخش از نظر فرمانروايي كه امروزه فدراتيو گفته ميشود و بعضي آن را نظام «كدخدامنشي» گفتهاند. قاعدتا پس از مادها نبايد با چنين امپراتوري عظيم و متمركزي روبهرو ميشديم و اين امر بايد قرنها طول ميكشيد. پس از دوره هخامنشي نيز اتفاق عجيبي ميافتد و آن اينكه يكباره با نظام باز هم فدراتيو اشكانيان روبهرو ميشويم. اگر از اين ميان، سلسله هخامنشي را با تمام خصوصيات سياسي آن برداريم، توجيه نظامي حكومتي پارتها پس از مادها آسانتر به نظر ميرسد. توجيه اين گذر خيلي دشوار است. بگذريم كه بحثهاي فراواني در مورد اين سلسله شده و بعضي گفتند كه هخامنشيان زير تاثير نظامهاي بينالنهريني بودند. در حالي كه نظامهاي بينالنهرين را به اين شكل و با اين عظمت و گسترش نميبينيم.
اين دوره از نظر ويژگيهاي سياسي بسيار مهم است. گستره ژئوپوليتيك ايران در دوره هخامنشي از نيل در مصر تا سند، حد شرقي شبه قاره هند و هممرز با چين، بود. اداره كردن اين گستره جغرافيايي كار دشواري است و مديريت سياسي بسيار حساب شده و دقيق و بالايي لازم دارد. بعد از دوره هخامنشي، اين گستره سياسي كوچك و كوچكتر ميشود در حالي كه پيش از اسلام نبايد كوچكتر ميشد، چون نوع نگرش سياسي تغيير نكرده بود.
در مورد ديگر جنبههاي مهم اين دوره مثل زبان و هنر نيز توضيح دهيد.
• از نظر زبان هم اين دوره نقطه عطف است. كهنترين آثار مكتوب ما متعلق به اين سلسله است. به عبارت ديگر، مبدا تاريخ زبانهاي ايراني سلسله هخامنشي است.
از نظر فرهنگي و هنري هم اين دوره خيلي مهم است. درست است كه آثار زيادي از شهرسازي و معماري شهري اين دوره نمانده است اما اگر فقط تخت جمشيد مانده بود، براي بررسي هنر امپراتوري هخامنشي كافي بود. من هنر امپراتوري هخامنشي را به دو معنا به كار ميبرم:
هنري كه متعلق به امپراتوري هخامنشي است و هنري كه ويژگي آن امپراتوري بودن است. هنري كه از نظر معماري در مجموعه تخت جمشيد به كار رفته، واقعا يك هنر امپراتوري است. در تخت جمشيد تبلور هنر تمام اقوامي را كه در محدودههاي جغرافيايي سياسي ايران قرار ميگرفتند، ميبينيد. اين گوناگوني بهرهگيري از هنرهاي متفاوت را داريوش در كتيبه خود در شوش (DSf)، به دقت هرچه تمامتر بيان كرده و بسيار دقيق ساخته شدن اين كاخ، فونداسيون و حتي متراژ آن را توضيح ميدهد كه ترجمه آن را برايتان مي خوانم: «اين كاخ را كه در شوش ساختم، تزئينات آن از دوردست آورده شد. زمين كنده شد، تا اينكه در زمين به سنگ رسيدم. هنگامي كه كنده شد، آنگاه شفته انباشته شد، حدود 40 ارش عميق (و در جاي) ديگر 20 ارزش عمق. روي آن شفته كاخ بنا شد و زميني كه كنده شد، و شفتهاي كه انباشته شد، و خشتي كه زده شد، مردم بابل (اين كارها را) انجام دادند.
الوار كاج، از كوهي لبنان نام، از آنجا آورده شد. مردم آشور آن را آوردند تا بابل، از بال كاريها و ايونياييها آوردند تا شوش. الوار «يَكا» از گندار و كَرمان آورده شد. زري كه در اينجا به كار رفته، از سارد و باختر آورده شد. سنگ قيمتي كبود و عقيقي كه در اينجا به كار رفته، آن از سُغد آورده شد. سنگ قيمتي فيروزه كه در اينجا به كار رفته، از خوارزم آورده شد.
نقره و چوب آبنوس از مصر آورده شد. زيوري كه با آن، ديوار آراسته شد، آن از ايوني آورده شد. عاجي كه در اينجا به كار رفته از كوش و از سند و از رُخَج آورده شد.
ستونهاي سنگي كه در اينجا به كار رفته از دهكدهاي «اَبيرادو» نام در ايلام، از آنجا آورده شد. مردان سنگتراشي كه سنگكاري كردند، آنان ايونيايي و ساردي بودند.
مردان زرگري كه زرگري كردند، آنان مادي و مصري بودند. مرداني كه با چوب كار كردند، آنان ساردي و مصري بودند. مرداني كه با آجر پخته كار كردند، آنان بابلي بودند. مرداني كه ديوار را آراستند، آنان مادي و مصري بودند.»
داريوش از همه امكاناتي كه در آن جغرافياي سياسي بوده استفاده كرده، هم براي آوردن مواد و هم براي متخصصان. حتي توضيح ميدهد كساني كه بنايي، نجاري و ... كردند، كجايي بودند.
اين يعني هنر امپراتوري. تصور ميكنيد چنين هنري با چنين خصوصيتي در مجموعهاي مثل تخت جمشيد چگونه ميتوانسته شكل بگيرد؟ آيا واقعا با آن نوع امپراتوري ظالمانه كه برخي غربيان ما را به آن متهم ميكنند، ميتوانسته شكل بگيرد؟ اگر اين امپراتوري ريشه نداشت، يك مديريت خلاق و يك انديشه سازنده و سازماندهنده پشت آن نبود، چنين هنري هيچ گاه به وجود نميآمد.
داريوش در كتيبه كانال سوئز (DZc) داريوش، در بند 3، سطر 7 تا 12 آمده است: «داريوش شاه گويد: من پارسي هستم؛ از پارس مصر را گرفتم؛ من كندن اين ترعه را فرمان دادم از رودي نيل نام كه در مصر جاري است تا دريايي كه از پارس ميرود. پس از آن اين ترعه كنده شد همانگونه كه من فرمان داده بودم، و ناوها از مصر از طريق اين ترعه به پارس رفتند همانگونه كه مرا كام بود.»
اين امپراتوري آمده كه همه چيز را بسازد، آن طور كه ميخواهد. طبيعتا هنر چنين امپراتوري هنر شايستهاي است.
كتيبه داريوش در كانال سوئز در حال حاضر كجاست؟
• داريوش سه كتيبه در سوئز دارد، به نامهاي DZa و DZb و DZc كه هر سه در همان مصر، در منطقه «آسوان» هستند. از اين سه، تنها كتيبه DZc سالم مانده است. من چند بار به مهندس بهشتي پيشنهاد كردم از اين كتيبهها مولاژ درست كنيم و به ايران بياوريم. چون خود كتيبه را نميتوانيم بياوريم.
امپراتوري هخامنشي آنچنان كه از منابع برميآيد، امپراطوري تساهل و تسامح بوده است. با اين حال، در بازتاب اين نمايشگاه در برخي مطبوعات اروپا، شهرتهاي سوئي را به آن نسبت دادهاند.
• در مطالب گفته شده تناقضگويي است. از يك طرف ميگويند «امپراتوري ايران باستان كه بر قسمت پهناوري از جهان شناخته شده آن زمان ايران حكومت ميكرد، از پيامدهاي خلاقيتهاي تمدن شرقي همسايه كه پيشتر سبك زندگي شهري را اختراع كرده بود، بهرهمند ميشدند. همين براي جاودانگي تاريخ آنها كافي است.»
اگر اين مسائل براي تاريخ ايران جاودانگي ايجاد كرده، پس نسبتهاي سوئي كه به آنها ميدهند، چيست؟ آيا با ديدن آثار بازمانده از هنر هخامنشي آدم به ياد جنگ ستارگان ميافتد يا با حمله اسكندر به تخت جمشيد؟ آيا هنر هخامنشي بيشتر ما را به ياد داروغه ناتينگهام مياندازد يا بيش از 9 دهه سيطره يونانيان بر ايران عليرغم ميل ايرانيان؟
متن کامل استوانه کوروش بزرگ
منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه
چهارگوشه جهان
من برده داری را برانداختم، به بدبختی های آنان پایان بخشیدم . فرمان دادم که همه
مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند، فرمان داد م که هیچ کس
اهالی شهر را از هستی ساقط نكند
فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی را که بسته شده بود، بگشایند . همه خدایان این
نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم . همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده
بودند به جایگاه های خود برگرداندم، خانه های ویران آنان را آباد کردم
متن کامل منشور کورش هخامنشی
... .١
٢. ... همه جهان.
٣. ... .مرد ناشایستی (بنام نبونید) به فرمانروایی کشورش رسیده بود.
٤. ... .او آیین های کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی به جای آن گذاشت.
٥. معبدی به تقلید از نیایشگاه ازگیلابرای شهر اورو دیگر شهرها
ساخت.
٦. او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود... هر روز کارهایی
ناپسند می کرد، خشونت و بدکرداری.
٧. او کارهای ... روزمره را دشوار ساخت، او با مقررات نامناسب در زندگی مردم
دخالت می کرد، اندوه و غم را در شهرها پراکند . او از پرستش مردوك
خدای بزرگ روی برگرداند.
٨. او مردم را به سختی معاش دچار کرد، هر روز به شیوه ای ساکنان شهر را آزار
می داد، او با کارهای خشن خود مردم را نابود می کرد... همه مردم را.
از ناله و دادخواهی مردم، انلیل.٩
خدای بزرگ (= مردوك) ناراحت شد ... دیگر
ایزدان آن سرزمین را ترك کرده بودند (منظور آبادانی و فراوانی و آرامش).
١٠ . مردم ا ز خدای بزرگ می خواستند تا به وضع همه باشندگان روی زمین که زندگی و
کاشانه اشان رو به ویرانی می رفت، توجه کند . مردوك خدای بزرگ اراده کرد تا
ایزدان به بابل بازگردند.
11. ساکنان سرزمین سومرو اکد مانند مردگان شده بودند .
مردوك به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
١٢ . مردوك به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه کشورها به جست وجو پرداخت،
به جست وجوی شاهی خوب که او را یاری دهد . آنگاه او نام کورش پادشاه آنشان
را برخواند، از او به نام پادشاه جهان یاد کرد.
. ١٣ . او تمام سرزمین گوتی و همه مردمان ماد را به فرمانبرداری کورش درآورد
کورش با هر سیاه سر (منظور همه انسان ها) دادگرانه رفتار کرد.
١٤ . کورش با راستی و عدالت آشور را اداره می کرد . مردوك خدای بزرگ با شادی از
کردار نیك و اندیشه نیك این پشتیبان مردم خرسند بود.
١٥ . بنابر این او کورش را بر انگیخت تا راه با بل را در پیش گیرد، در حالی که خودش
همچون یاوری راستین دوشادوش او گام بر می داشت.
١٦ . لشكر پرشمار او که همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ
افزارها در کنار او ره می سپردند.
١٧ . مردوك مقدر کرد تا کورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود . او بابل
را از هر بلایی ایمن داشت. او نبونیدشاه را به دست کورش سپرد.
١٨ . مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اکد و همه فرمانروایان محلی فرمان کورش را
پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهره های درخشان او را بوسیدند.
١٩ . مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و
به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
٢٠ . منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه
چهارگوشه جهان.
٢١ . پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه آنشان، نوه کورش، شاه بزرگ، شاه آنشان، نبیره
چیش پیش، شاه بزرگ، شاه آنشان.
٢٢ . از دودمانی که همیشه شاه بوده اند و فرمانروایی اش را بل (خدا) و نبو
گرامی می دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند.
آنگاه که بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم؛
٢٣ . همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند . در بارگ اه پادشاهان بابل بر تخت
شهریاری نشستم . مردوك دل های پاك مردم بابل را متوجه من کرد ، زیرا من او را
ارجمند و گرامی داشتم.
٢٤ . ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد . نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و
این سرزمین وارد آید.
٢٥ . وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب مرا تكان داد ... من برای صلح کوشیدم .
نبونید مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شان آنان نبود.
٢٦ . من برده داری را برانداختم، به بدبختی های آنان پایان بخشیدم . فرمان دادم که همه
مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند، فرمان داد م که هیچ کس
اهالی شهر را از هستی ساقط نكند، مردوك از کردار نیك من خشنود شد.
٢٧ . او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم و بر کمبوجیه پسر من و همچنین بر همه
سپاهیان من ،
٢٨ . برکت و مهربانی اش را ارزانی داشت . ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام
بلندش را ستودیم. به فرمان مردوك همه شاهان براورنگ پادشاهی نشسته اند.
٢٩ . همه پادشاهان سرزمین ها ی جهان، از دریای بالا تا دریای پایین (دریای مدیترانه تا
، خلیج فارس )، همه مردم سرزمین های دور دست، همه پادشاهان آموری
همه چادرنشینان.
٣٠ . مرا خراج گذاردند و در بابل بر من بوسه زدند. از ... تا آشور و شوش.
من شهرهای آگاده متورنو ،زمبان، اشنونا،دیر31.
سرزمین گوتیان و همچنین شهرهای آن سوی دجله که ویران ، ،
شده بود را از نو ساختم.
٣٢ . فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی را که بسته شده بود، بگشایند . همه خدایان این
نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم . همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده
بودند به جایگاه های خود برگرداندم، خانه های ویران آنان را آباد کردم.
٣٣ . همچنین پیكره خدایان سومر و اکد را آکه نبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل
آورده بود، به خشنودی مردوك به شادی و خرمی،
٣٤ . به نیایشگاه های خودشان بازگرداندم، باشد که دل ها شاد گردد . بشود که خدایانی که
آنان را به جایگاه های مقدس نخستین شان بازگرداندم،
٣٥ . هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند . بشود که سخنان
پربرکت و نیكخواهانه برایم بیابند، بشود که آنا ن به خدای من مردوك بگویند :
کورش شاه، پادشاهی است که تو را گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه.
٣٦ . بی گمان در روزهای سازندگی، همگی مردم بابل پادشاه را گرامی داشتند و من برای
همه مردم جامعه ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.
. ... .٣٧
٣٨ . ... .باروی بزرگ شهر بابل را استوار گردانیدم...
٣٩ . ... .دیوار آجری خندق شهر را،
٤٠ . که هیچیك از شاهان پیشین با بردگان به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند ،
٤١ . ... به سرانجام رسانیدم.
٤٢ . دروازه هایی بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب سدر و روآشی از مفرغ...
کوروش بزرگ چگونه بوجود امد:
کوروش بزرگ چگونه بوجود امد؟!
((آستياژ)) پادشاه ماد که پايتختش شهر اکباتان (همدان) بود بعد از اينکه دختر جوانش موسوم به (ماندان) را به يکی از امرای پارس به اسم (کموبجيه) داد خوابی عجيب ديد. استياژ پادشاه ماد خواب ديد که از بطن دخترش ماندان که او را به عقد و ازدواج کمبوجيه امير پارس دراورده بود يک درخت انگور روييد و ساقه های ان درخت از هشت جهت به حرکت درامد و نه فقط تمام شهر همدان و کشور ماد را پوشانيد بلکه در مدت بسيار کوتاهی تمام جهان از ساقه ها و برگهای ان درخت انگور پوشيده شدو هر قدر استياژ جستجو کرد که پايتخت خود همدان و کشورش ماد را پيدا کند نيافت و انگاه صدای شیپور پاسبان عبور و مرور وی را خواب بيدار کرد/ چون در شش قرن قبل از ميلاد مسيح در شهر همدان در چهارراه ها مامور عبور و مرور می ايستاد و به وسيله شیپور به سواران و ارابه ها و پيادگان راه ميداد که از يک خيابان به خيابان ديگر بروند.
استياژ که در کتيبههای به دست امده از بابل اسمش را به شکل ( ايشتوويگو) نوشته اندبعد از بيدار شدن از خواب به فکر فرو رفت و کسانی را که در تعبير خواب بصيرت داشتند احظار نمود و خواب خود را برای انها بيان کرد و خواست که ان خواب را تعبير نمايند.معبرين بعد از مباحثه و مشورت خواب پادشاه را اينطور تعبير کردند که از دختر او پسری بوجود خواهد امد که کشور ماد و ساير کشورها را تسخير خواهد کرد و سلطنت ماد منقرض خواهد شد.
استياژ تصميم گرفت همين که دخترش ماندان وضع حمل کرد اگر پسر زاييد ان طفل را به هلاکت برساند تا اينکه به سن رشد نرسد و دودمان سلطنتی ماد را منقرض ننمايد. بعد از چند ماه ماندان دختر پادشاه ماد و زوجه کمبوجيه پسری زاييد و به حکم پادشاه ان پسر را از ماندان گرفتند و شاه ان طفل را به يکی از نديمان خود به اسم ( هارپاگوس) سپرد و گفت او را به قتل برساند.هارپاگوس کودک را نزد يک مرد شبان گاوچران به اسم ( ميت ری داتس) برد و به او گفت اين نوزاد را به صحرا ببر و در جايی بگذار که جانوران درنده در انجا فراوان باشند تا اينکه طفل را بخورند و معدوم کنند.
از قضا در همان روز زن ميت ری داتس وضع حمل کرد و پسری مرده زاييد و مرد گاو چران به پيشنهاد همسرش لباس شاهزاده را بر تن کودک مرده کرد و ان جسد کوچک را به صحرا برد و در محلی که جانوران درنده بودند قرار داد و جانوران جسد طفل را خوردند ولی لباسش به جا ماند و هارپاگوس نديم پادشاه بعد از ديدن لباس يقين حاصل کرد که جانوران درنده پسر ماندان را خورده اند و به شاه گزارش داد که طفل از بين رفت. اين خلاصه روايت مربوط به تولد کوروش است که هرودوت مورخ يونانی نقل ميکند.
کتزياس پزشک و مورخ معروف و گزنفون مورخ و سردار جنگی مشهور در يونان نوشته اند: کوروش زود رشد کرد و وقتی به سن پانزده سالگی رسيد اندامش شبيه به جوانان نوزده بيست ساله بود و به همين جهت قبل از وصول به سن سربازی داوطلبانه وارد خدمت ارتش شد و او را به خدمت پذيرفتند. کوروش بعد از اينکه وارد ارتش شد تحت تربيت قرار گرفت و سواری و شمشيرزدن و پرتاب کردن زوبين و تيراندازی و نيزه بازی و پرتاب کردن سنگ را فرا گرفت. روسايش در ارتش او را طوری مستعد ديدند که سرباز جوان پنجداک يعنی فرمانده يک جوخه پنج نفری و انگاه دکاداک يعنی فرمانده يک جوخه ده نفری و سپس لوشاک يعنی فرمانده نيم گروهان امروزی يعنی پنجاه نفر گرديد و او را به کاخ سلطنتی استياژ منتقل کردند يعنی جزو نگهبانهای مخصوص پادشاه ماد شد.
اگر راجع به زندگينامه کوروش بزرگ بخواهيم بنويسيم و روايات و گفته های مورخان ايرانی و يونانی را به رشته تحرير در بياريم چند جلد کتاب ميشود و بصورت خيلی خلاصه و اجمال به سرگذشت کوروش بزرگ میپردازيم.
بعد از اينکه نينوا پايتخت اشور ويران شد/ ديگر يک قدرت مرکزی در اشور وجود نداشت که ايران را مورد تاخت و تاز قرار دهد ولی گاهی بعضی از افراد اشوری به خاک ايران حمله ور ميشدند و از جمله عده ای از اشوريها در منطقه ای که امروز به اسم کرمانشاه خوانده ميشود مبادرت به دستبرد ميکردند و کوروش که ان موقع در ارتش استياژ شاه ماد بود و فرمانده يک لوش يعنی پنجاه سرباز را داشت مامور قلع و قمع انان شد و ماموريت خود را به اتمام رسانيد و مردان اشوری دستگير شدند و پنجداکها يعنی به اصطلاح امروز سرجوخه ها ميخواستند سر اسيران را از بدن جدا نمايند و به همدان ببرند و کوروش مانع شد. کوروش گفت اينها اسير هستند و اسير را نبايد به قتل رسانيد و اگر ما اسيران را به قتل برسانيم چه تفاوت بين ما و اشوريان است که اسيران را به قتل ميرسانند يا کور ميکنند؟؟
هر زمان که قشون کشی بود استياژ از قشون سان ميديد / ارتش به فرماندهی هارپاگوس در يک جلگه وسيع و مسطح صف بست و افسران مقابل واحهای خود قرار گرفتند و از جمله کوروش که فرمانده يک گروهان بود مقابل گروهان خويش ايستاد. استياژ سوار بر اسب اهسته از مقابل واحدهای قشون عبور ميکرد و هارپاگوس فرمانده قشون در قفای او می امد و فرماندهان واحدها را نام ميبرد تا اينکه به کوروش رسيد.
قبل از اينکه هارپاگوس نام فرمانده را ببرد چشمهای استياژ بصورت کوروش دوخته شد و عنان اسب را کشيد. استياژ بدون پلک زدن کوروش را می نگريست و افسر جوان هم چشم از پادشاه بر نميداشت/ ولی نه از روی خيرگی بلکه برای اطاعت از ايين سربازی / زيرا مقرر بود که فرمانده کل يا افسر مافوق يک افسر مادون يا يک سرباز را مينگرد افسر مادون يا سرباز هم بايد چشم به چشم فرمانده بدوزد.
استياژ پرسيد ای جوان اسم تو چيست؟ فرمانده گروهان جواب داد پادشاها اسمم کوروش است. استياژ پرسيد پدرت کيست؟ افسر جوان گفت پادشاها همه ميگويند که من پدر خود را نميشناسم. کوروش که ميدانست اگر هويت واقعی خود را بروز بدهد کشته خواهد شد جوابی داد که دروغ نبود. استياژ خطاب به فرمانده ارتش گفت: هارپاگوس اين جوان طوری به کمبوجيه شبيه است که من وقتی او را ديدم به خود گفتم که پسر کمبوجيه است يا برادرش.بعد پادشاه ماد از کوروش پرسيد که ايا تو با کمبوجيه داماد من نسبتی داری؟ کوروش گفت پادشاها من هرگز او را نديدم. اين جواب هم راست بود و کوروش هيچگاه پدر خود را نديده بود.
بصورت خلاصه استياژ به اين مسئله شک برد و به هارپاگوس ماموريت داد که بفهمد پدر کوروش کيست / هارپاگوس کوروش را به کاخ فراخواند و متوجه شد او همان پسر ماندان دختر استياژ و همسر کمبوجيه امير پارس است که برای نابودی او را ميت ری داتس داده بود. هارپاگوتس ميدانست اگر پادشاه ماد مطلع شود که کوروش نوه خود اوست به خاطر اهمال خود هارپاگوس را به قتل ميرساند به همين علت کوروش را به همراه دو افسر ديگر بعنوان طلايه دار به فارس فرستاد. و کوروش بعنوان افسر طلايه دار پادشاه ماد پيش کمبوجيه پدرش رفت . از ان طرف هم استياژ متوجه رفتن کوروش گرديد و متوجه شد که کوروش نوه خود اوست و به همين مناسبت پسر هارپاگوس بنام کدن را بطرز فجيعی به قتل رساند .
کوروش به همراه پدرش سه سال با استياژ جنگيد. در قسمت بعدی چگونگی به قدرت رسيدن کوروش و همچنين مابقی سرگذشت کوروش را به رشته تحرير مياورم
کوروش " مردی خردمند و با استعداد "
کوروش " مردی خردمند و با استعداد "
وقتی کوروش دوم بزرگ ترین پادشاه و بنیانگذار شاهنشاهی و امپراتوری ایران در حدود سال 599 ق.م زاده شد ، جهان او از همان زمان باستانی شده بود .
طی قرن های طولانی و پرهیاهو ، امپراتوری های بزرگ بین النهرین و ایران همانند جزر ومدی بی پایان ظهور و سقوط کرده و در پس خود شهرهای ویران و بلند پروازیهای فروپاشیده را باقی گذاشته بودند .
جدیدترین موج فراز آمده در این جذر و مد تاریخی مادها بودند که از همه نیرومند تر شدند . هنگامی که ارتش کیاکسار سراسر ارمنستان را در نوردید و سپس برای فتح لیدی به سوی غرب تاخت ، کوروش فقط ده سال داشت .
در آن زمان این پسرک گمان نمی برد که موج سریع و توقف ناپذیر قدرت ماد ناگهان فرو ریزد ، یا کسی که رهبری این فروپاشی را بر عهده خواهد داشت ، خود او خواهد بود . تبار این پسر به هخامنش می رسید ، کسی که بنیانگذار نیمه افسانه ای خاندان سلطنتی پارس بود و گفته می شود که عشایر کوه نشین ابتدایی فارس را به ملتی کوچک تبدیل کرد .
کوروش بزرگ تر که شد به مردی با بینش ژرف ، دلاور و با استعداد تبدیل شد ، آرزوی او تنها آزاد کردن قوم خود از زیر سلطه مادها نبود ، بلکه توانست در زمانی بسیار کوتاه دودمان هخامنشی را به قدرتی باورنکردنی و نفوذی شگفت انگیز در بیش تر جهان شناخته شده ان روز برساند .
آلساندرو بائوسانی می نویسد :
" ظهور ناگهانی و کسب قدرت پارسیان به رهبری ... کوروش بزرگ ... یکی از پدیده های شگفت انگیز ، و نه البته نادر ، تاریخ گذشته و حال آسیاست . این نشان می دهد که چگونه دولتی کوچک می تواند ، بدون دلیل روشن ، همانند ستاره ای جدید ناگهان بدرخشد و فراخی مرزهای خود را به اقوام و ملل و نژادهای گوناگون گسترش دهد .
سقوط ناگهانی ماد
کوروش در حدود 41 سالگی در سال 558 ق.م در پارس بر تخت پادشاهی نشست .
او که تیز هوشی و زیرکی خاصی نسبت به طبیعت انسان و درکی عمیق از نیروهای سیاسی بین المللی روزگار خویش داشت ، به این نتیجه رسیده بود که بسیاری از اشراف ماد که زیر فرمان " آستیاگ " ، فرزند و جانشین کیاکسار ( هوخشتره ) ، می زیستند از پادشاه جدید راضی نیستند .
آستیاگ که در فرمانروایی دلاوری و لیاقت کیاکسار را نداشت ، ظاهرا بیش تر اوقات خود را به خوشگذرانی در دربار شکوهمند جدید ماد در اکباتان ( همدان ) می گذرانید .
کوروش همچنین دریافت که اقوام تابعه امپراتوری ماد ، که بیش تر انها مجبور بودند سربازان ارتش ماد را تامین کنند ، از این وضع بسیار ناخشنودند و در صورت حمله به آستیاگ از او پشتیبانی نخواهند کرد .
کوروش ضمن بررسی ضعف های دشمنان خویش ، به آرامی به طرح نقشه علیه آن ها پرداخت و نخستین ضربه خود را در سال 533 ق.م وارد ساخت . درباره شورش پارسیان که از آغاز آن تا حمله مستقیم کوروش به پایتخت ماد ، اکباتان ، حدود سه سال طول کشید ، جزئیات زیادی در دست نیست .
بنا به نوشته هرودوت :
" آستیاک بی درنگ اهالی ماد را فرمان بسیج داد و به قدری آشفتگی خیال داشت که " هارپاک " را به فرماندهی این لشکر برگزید ... از این رو وقتی لشکریان او با سربازان پارسی روبرو شدند فقط تنی چند ... تن به کشتن دادند و از بقیه ، عده ای جانب پارسیان را گرفتند ، ولی قسمت اعظم لشکریان پشت به دشمن کردند .
تا آستیاک از شکست ننگین سپاه ماد آگاه شد ، سوگند یاد کرد که به هر حال کوروش را آسوده نخواهد گذاشت .
پس همه مادی ها را ، چه انها را که در سن و سال خدمت نظام بودند و چه مسن ترها را که هنوز در شهر بودند ، به خدمت سربازی فراخواند و با این افراد به میدان نبرد شتافت .
اما شکست خورد ، سربازانش به قتل رسیدند و خود او اسیر شد ."
بدین ترتیب امپراتوری ماد که تازه تشکیل شده بود ، ناگهان به دست کوروش پایانی مصیبت بار یافت . با این حال خود کشور ماد ویران نشد .
کوروش با به نمایش گذاردن تساهل و مدارا و خردمندی یک فرمانروای بزرگ ، مادها را گرامی داشت ، به بسیاری از نجیب زادگان آن ها مقام های بلندی در دربار وارتش خویش واگذار کرد .
او سرزمین ماد را نخستین ایالت یا ساتراپی امپراتوری خویش قرار داد و ان را " مادا " نامید و اکباتان را سالم و دست نخورده ، پس از پاسارگاد در تپه های فارس ، به عنوان پایتخت دوم خویش برگزید ، از این رو از آن پس امپراتوری ایران را معمولا " شاهنشاهی ماد و پارس " می نامیدند .
افزون بر این ، کوروش بزرگواری و بخشندگی فوق العاده ای نسبت به دشمن پیشین خود آستیاگ نشان داد، با او با احترام رفتار کرد و اجازه داد برای بقیه عمر خویش در دربار سلطنتی اقامت گزیند .
کوروش با این شیوه رفتار خود تصویری از یک رزمجوی نیرومند و در عین حال فرمانروایی محترم و دادگر از خود بر جای گذاشت و بدین سان ستایش و وفاداری اتباع و رعایای خود را جلب کرد .
سازمان نظامی و سیاسی
کوروش با فتح سرزمین ماد فرمانروای تمام سرزمین هایی شد که آستیاگ بر آن ها حکومت می کرد ، از جمله بیشتر سرزمین آشور ، ارمنستان کوهستانی ، سوریه در ساحل دریای مدیترانه و بخش هایز زیادی از فلات ایران . شاید الهام بخش او در اعتقادش به سرنوشت ایزدی ایران بود .
کوروش رویای توسعه بیش تر قلمرو خود را در سر می پرورانید ،
اما متوجه بود که برای تحقق این هدف به نیرومند ترین و قابل انعطاف ترین سیستم های نظامی و سیاسی که تاکنون خاور نزدیک به خود دیده بود نیاز دارد ، از این رو با پشتکار به توسعه و بهبود این دو سیستم در بقیه عمر پرداخت .