-
عرفان عملي
عرفان عملي، بخشي از عرفان است كه روابط و وظايف انسان را با خود، جهان و خدا بيان ميكند. اين بخش از عرفان سير و سلوك ناميده ميشود، در عرفان عملي، حالات و مقامات انسان را در سير به سوي حق از اولين منزل به نام «يقظه» تا وصول به حق كه آخرين منزل است بيان ميشود. در بخش دوم تعريف قيصري از عرفان كه نقل شد به همين نكته اشاره شده است.
درباره تعداد مقامات در مسير سلوك، اتفاق نظري وجود ندارد و اصولاً در آغاز تصوف، مقامات ثابت و محدود وجود نداشت و تعاليم هر طريقتي به شيخ آن باز ميگشت و همين عامل باعث اختلاف طريقتهاي عرفاني شد. بعدها، سهروردي چهار مقام اصلي ايمان، توجه، زهد در دنيا و عبادت خدا و نيز چهار مقام فرعي، كم گويي و كم خوري و كم خوابي و اعتزال از مردم را مطرح كرد. برخي ديگر ده مقام و عدهاي 17 مقام ذكر كردند.[23]
خواجه نصير الدين طوسي، باب اصلي را مطرح ميكند و هر يك را به 6 فصل تقسيم ميكند كه هر يك نام مقامي است به جز باب آخر كه فناست و آن را قابل تكثير نميداند. در واقع وي 31 مقام را بيان كرده است.[24] مهمترين اثر در عرفان عملي، منازل اسايرين خواجه عبدالله انصاري است كه 10 مرحله اصلي دارد و هر يك از آنها نيز به 10 مرحله تقسيم ميشوند. ده باب اصلي عبارتند از: بدايتها، ابواب، معاملات، اخلاق،اصول، واديها، احوال، ولايات، حقايق، نهايات، و آخرين مقام از آخرين مرحله را توحيد ميداند كه هدف عارف است.[25]
-
تفاوت عرفان عملي و اخلاق
چنان كه گفتهاند موضوع علم اخلاق، نفس انسان از حيث اتصاف به صفات مختلف و ملكات مذموم و ممدوح ميباشد و مسائل آن نيز شامل همان صفات و ملكات و تبيين حقايق و روابط آن صفات و انشعاب برخي از برخي ديگر و علل حصول ملكات و يا چگونگي زوال آن صفات ميباشد.[26]
در حالي كه موضوع عرفان عملي و مسائل آن حيطه ديگري دارد و به بحث از روابط انسان با خود، جهان و خدا ميپردازد و فقط سيستمهاي اخلاقي مذهبي روابط انسان با خدا را در نظر قرار ميدهند و ساير مكاتب اخلاقي چنين نيستند. ثانياً اخلاق، ساكن است در حالي كه عرفان نوعي حركت و پويايي است و نقطة آغاز و پايان دارد. و صراطي وجود دارد كه بايد پيموده شود و طي هر منزلي بدون طي منزل قبلي ناممكن است ولي در اخلاق نيازي به اين كه ترتيبي در اتصاف به فضايل اخلاقي باشد نيست. و بالاخره عناصر روحي اخلاقي محدود به معاني و مفاهيمي هستند كه غالباً شناخته شدهاند ولي عناصر روحي عرفاني بسيار گستردهتر و وسيعتر است كه در خلال مجاهدات حاصل ميشود و مردم از اين احوال بيخبرند.[27]
-
میشود گفت عرفان عملی با ایمان شروع وبا فنا پایان میپذیرد:20:
-
جايگاه عرفان در قرآن و سنت
چنان كه گفته شد مراحل آغازين عرفان، برگرفته از آموزههاي ديني هم چون زهد، توكل، اخلاص و... ميباشد و نيز چنان كه در تاريخچه آمد عرفاي فراواني سعي در نزديكي عرفان با شريعت داشتند و هر چند درباره توفيق يا عدم توفيق ايشان بحث كرد ولي آن چه قطعي است اين است كه بسياري از مسائل و مباحث عرفاني دقيقاً از متن دين اسلام برداشت شدهاند. آيات بلند قرآن كريم درباره توحيد، برداشتهاي ابتدايي و ساده از توحيد را به كناري مينهد و ما را به فهم عرفا از توحيد نزديك ميكند. همانند: «أينما تولّوا فثم وجه الله» (بقره، 115) به هر طرف رو كنيد چهرة خدا آن جاست. «نحن اقرب اليه منكم» (واقعه، 85) از شما به او (ميت) نزديكتريم، «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» (حديد، 3) و آيات ديگر. در مورد سير و سلوك و طي مراحل قرب حق تا آخرين منازل، كافي است به آيات درباره «لقاء الله» و «رضوان الله» و يا آيات مربوط به وحي و الهام و مكالمه ملائكه با غير پيامبران و داستان معراج پيامبر رجوع كنيم. در قرآن سخن از علم لدني و افاضي آمده است. و از تسبيح ذرات جهان سخن رفته است. و اين همه به جز روايات و خطبه ادعيه است. دعاي كبير، دعاي ابوحمزه، مناجات شعبانيه، دعاهاي صحيفه سجاديه و بالاخره دعاي عرفه امام حسين ـ عليه السّلام ـ . در حديث قرب نوافل نيز آمده است كه بنده در اثر عبادت به مقامي ميرسد كه خداوند گوش و چشم و لسان و دست آن بنده ميشود. كه با آنها ميبيند و ميشنود و سخن ميگويد.[28] آياتي كه از محبت خدا و بندگان سخن به ميان ميآورند نيز از ريشههاي مباحث عرفاني است.[29] [30]
و نيز ميتوان به احاديث فراواني كه درباره معرفت نفس و ارتباط آن با شناخت خدا آمده است اشاره نمود.[31]
-
عرفان اسلامي در مقايسه با ساير مكاتب عرفاني
از آن جا كه قرآن و سنت جزو منابع عرفان اسلامي هستند، بديهي است كه عرفان اسلامي برتري خاصّي نسبت به ساير مكاتب داشته باشد كه اين نكته با نظري اجمالي، به برخي از مكاتب عرفاني روشني بيشتري خواهد يافت. هر چند عرفاي مسلمان از تمامي اين مكاتب بهره بردهاند ولي آن چه باعث مزيت و رجحان ايشان است، آموزههاي دين اسلام ميباشد.
صوفيان و عرفاي مسلمان برخلاف راهبان مسيحي، ازدواج كرده و صاحب زن و فرزند بودهاند و به تعبير ديگر در جامعه حضور داشتهاند و نيز پيروان ساير مذاهب و اديان را به آساني تحمل ميكردند، عشق در عرفان مسيحي منحصر به اقنوم دوم از اقانيم ثلاثه است كه حضرت مسيح ميباشد ولي عشق در اسلام طريق و وسيلهاي است كه عارف را به اتحاد و فنا و ذات حق ميرساند.
در قياس با تعاليم هنديان، نيز ميبينيم كه موضوع خدا و بقاي نفس و زندگي اخروي در آن مكاتب مورد تأكيد نيست. بودائيها فقط تربيت اخلاقي و تصفيه باطن را در نظردارند و در واقع صرفاً خويشتنسازي است ولي عارف در پي رسيدن به خداست. هدف رياضتهاي هندي رهايي از بدبختيهاي زندگي است چرا كه زندگي را شوم ميدانند، ولي در تصوف اسلامي، زندگي را مقدمة اهداف والاي خود ميدانند و بهرهوري از غرايز را پس از طي مراحلي، مخالفت تعاليم روحي نميدانند و در تعاليم هندي فنا آخرين هدف است در حالي كه در عرفان اسلامي فناء پايهاي براي «بقاء بالله» است و در تصوف اسلامي به جز مواردي اندك سخن از فناي صفت است، در حالي كه در بودايي نفي ذات مراد است و بالاخره در آموزههايي هنديان بر سر عشق و عواطف، پا نهادهاند و به انهدام كامل وجود رواني و ذهني رسيدهاند.
در مقايسه با افلاطونيان نيز عليرغم شباهتهاي فراوان به اميد اعتقاد آنها به خدايان متعدد و عقيده به تناسخ اختلاف در تفسير وحدت وجود و مخالفت آنان با مذهب، برتري عرفان اسلامي مشهود است.
برخي از تفاوتهايي كه در بالا ذكر شد در مقايسه ميان عرفان اسلامي با باورهاي گنوسي، آيينهاي چيني، و اديان و مكاتب ايران باستان نيز به چشم ميآيند.[32]
نتيجه
با نظر به آن چه آمد، مشخص ميشود كه اولاً عرفان ريشه در فطرت و دين فطري دارد، و در ميان اقوام و اديان ديگر نيز وجود دارد. ولي عرفاي مسلمان با بهرهگيري از آموزههاي اسلام و همراه كردن انديشههاي خود با فلسفه، عرفان نظري و عملي را اغناي خاصي بخشيدند. و از قرن هفتم و با ظهور ابن عربي عرفان نظري تبديل به يك علم منسجم شده است، كه در مقايسه با ساير مكاتب عرفاني از امتيازات ويژهاي برخوردار است. آخرين كلام اين كه دانش عرفان از آن جا كه موضوعش به ذات و اسماء خداست و هدفش رسيدن به توحيد ميباشد، برترين علم شمرده شده است. و به گفتة قيصري هر چند مقام و حكمت نيز از خداوند بحث ميكنند ولي در آن دو علم از كيفيت وصول بنده به خدا بحث نميشود. در حالي كه هدف از تحصيل همة علوم و انجام طاعات همين يك نكته است.[33]
[1] . مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، (كلام، احكام، عرفان، حكمت عملي)، انتشارات صدرا، تهران، 1376، چ 19، ص 83.
[2] . ر.ك: يثربي، سيد يحيي، فلسفه عرفان، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي قم، 1377، چ چهارم، ص 198 ـ 199.
[3] . ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، انتشارات اسماعيليان، قم، 1371، چ پنجم، ج 6، ص 193.
[4] . ر.ك: همان، ج 5، ص 281.
[5] . ر.ك: زرين كوب، عبدالحسين، ارزش ميراث صوفيه، امير كبير، تهران، 1373، چ 7، ص 13.
[6] . ر.ك: همان، از ص 35 ـ 114؛ و نيز يثربي، سيد يحيي، عرفان نظري، دفتر تبليغات اسلامي قم، 1374، چ 2، صص 113 ـ 194.
[7] . ر.ك: مطهري، همان، ص 108 ـ 141.
[8] . ر.ك: مطهري، مرتضي، عرفان حافظ، انتشارات صدرا، تهران، 1381، چاپ 19، ص 14.
[9] . ر.ك: مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، ص 89 ـ 90.
[10] . يثربي، سيد يحيي، همان، ص 232؛ و نيز زرين كوب، عبدالحسين، دنباله جستجو در تصوف ايران، امير كبير، تهران، 1380، چ 5، ص 362؛ و نيز برنجكار، رضا، آشنايي با علوم اسلامي، انتشارات سمت و طه، تهران، 1378، ص 141.
[11] . يثربي، سيد يحيي، همان، و نيز برنجكار، رضا، همان، ص 143.
[12] . ر.ك: صائن الدين علي التركه: تمهيد القواعد، به تصحيح حسن حسن زاده آملي، انتشارات الف لام ميم، قم، 1381، ص 13 ـ 25.
[13] . يثربي، همان، ص 217؛ و برنجكار، همان، ص 142.
[14] . يثربي، همان، ص 217 و 218.
[15] . يثربي، همان، ص 218.
[16] . ر.ك: صائن الدين ابن تركه: همان، ص 26.
[17] . ر.ك: يثربي، سيد يحيي، فلسفه عرفان، دفتر تبليغات اسلامي قم، 1377، چ چهارم، ص 33 ـ 62.
[18] . ر.ك: مطهري، مرتضي، عرفان حافظ، ص 83 ـ 131.
[19] . ر.ك: مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، ص 161 ـ 173؛ و عرفان حافظ، ص 12.
[20] . ر.ك: يثربي، سيد يحيي،عرفان نظري، ص 239 ـ 266.
[21] . ر.ك: مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، ص 89 ـ 91.
[22] . ر.ك: برنجكار، ص 142 ـ 143.
[23] . ر.ك: برنجكار، رضا، همان، ص 159.
[24] . ر.ك: طوسي، نصير الدين، اوصاف الاشراف، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1368.
[25] . ر.ك: خواجه عبدالله انصاري، شرح منازل اسايرين، به شرح عبدالرزاق كاشاني، نگارش علي شيرواني، الزهراء، تهران، 1373.
[26] . ر.ك: مشكيني، علي، دروس في الاخلاق، نشر الهادي، قم، 1374، ص 8.
[27] . ر.ك: مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، ص 86 ـ 88.
[28] . ر.ك: كليني، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافي، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1365، چ چهارم، ج 2، ص 352، حديث 7 و 8.
[29] . مانند آيات 31 آل عمران، 54 سوره مائده، 165 سوره بقره.
[30] . ر.ك: مطهري، همان، ص 100 ـ 108.
[31] . ر.ك: ري شهري، محمد، ميزان الحكمه، مؤسسه دار الحديث، بيروت لبنان، 1419، ج 5، ص 1876، 1883؛ و نيز براي مطالعه بيشتر درباره اين روايات و تفسير آنها ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين (علامه)، طباطبايي، الميزان، مؤسسه اسماعيليان قم، 1371، چ 5، ج 6، ص 162 ـ 194 كه تفسير آيه 105 از سوره مائده ميباشد.
[32] . ر.ك: يثربي، سيد يحيي، عرفان نظري، ص 79 ـ 111. [33] . ر.ك: همان، ص 221.